مجید بهره مند 43111 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۲ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD]بودلر و پيروان وي، تخيل شعري را چشم بينايي تلقي كردند كه ميتواند اشكال دنياي ايدهآل را ببيند. بدين ترتيب شاعر قادر بود اين «دنياي ديگر» را خلق كند و از طريق سمبوليسم و انتقال حقيقت (رئال)، به حقيقتي بزرگتر و جاودانهتر برسد. اين طرز تفكر گاهي باعث شده است كه برخي از منتقدان، ادبيات قرن نوزدهم و بيستم غرب و بهويژه سمبوليسم را كه از نظر شكلي و جهانبيني القايي عارفانه است، شديداً تحت تاثير ادبيات عرفاني «ايران» بدانند. آغاز سمبوليسم: در حوالي سال 1880، عدهاي از شاعران جوان در عين حال كه وابستگي به جريان «پاراناس» داشتند، قدم از چهارچوب خشك و بيروح شعر پاراناسين فراتر گذاشتند. اينان با حساسيت تازهاي، هم بر ضد اشعار خشن پاراناسينها و هم بر ضدقاطعيت «فلسفه تحققي» (positivisme) و ادبيات رئاليستي و ناتوراليستي عصيان كردند. البته اينان قصد گرويدن به احساسات تند و تيز تغزل فوقالعاده رمانتيسم را نيز نداشتند. بلكه عصيانشان كاملاً رنگ تازهاي داشت و آنچه ميگفتند عميقتر و پيچيدهتر بود. «فلسفه تحققي» تحت عنوان مكتب ادبي ناتوراليسم بر عرصه رمان و تئاتر فرمانروايي ميكرد، عصيان شاعران جديد به صورت نيروي تازهاي در برابر آن قد برافراشت و هرچند نتوانست آن را از پيشرفت بازدارد، ولي حدودي بر آن ايجاد كرد. مجلات جديد و فيلسوفان جديد از واقعيت رويگردان بودند و حتي آن را انكار ميكردند. اين جوانان از همه روشهاي سياسي، اجتماعي، فكري و هنري كه ميراث گذشتگان بود، متنفر بودند. نيروي نظامي، نظم اخلاقي، هنر منظم و باقاعده، رمان رئاليستي، ايمان به فلسفه تحققي، همه اينها در نظرشان باطل و بياعتبار بود. ميخواستند آنارشيست يا منكر همه چيز باشند و سمبوليسم در درجه اول يكي از اشكال آن بود. نخستين پيامآوران عصيان فكري، شارل بودلر (Baudelaire) بود كه از طرفداران هنر براي هنر شمرده ميشد، ولي با راه تازهاي كه در پيش گرفت، بناي مكتب جديد را گذاشت. او با ديوان اشعار خود كه تحت عنوان «گلهاي شر» منتشر ساخت، دنياي شعر را تكان داد و يك نسل شعر و ادب كه در خلال سالهاي 1857 تا 1880 ميزيست، بودلر را پيشواي مسلم خود شمرد. در نظر «بودلر» دنيا جنگلي است مالامال از علائم و اشارات. حقيقت از چشم مردم عادي پنهان است و فقط شاعر با قدرت ادراكي كه دارد به وسيله تفسير و تعبير اين علائم ميتواند آن را احساس كند. عوالم جداگانهاي كه روي حواس ما تاثير ميكنند، بين خودشان ارتباطات دقيقي دارند كه شاعر بايد آنها را كشف كند و براي بيان مطالب خود به زبان جديدتري از آنها استفاده كند. البته خود «بودلر» استفاده از اين زبان سمبوليك را اساس كار خود قرار نداده اما چند نمونه برجسته از خود باقي گذاشته است كه مقدمهاي براي اشعار سمبوليك به شمار ميرود. تعريف سمبوليسم: رضا سيدحسيني مينويسد: «سمبوليسم پيوسته در قلمرو انتقادگريزان است. . . گروهي در آن تصوف ميبينند و اثري از عرفان پيشين شرق و غرب مييابند، عدهاي آن را راهي براي ايجاد زباني تازه در شعر ميشمارند. بعضي هم آن را كوشش براي گرفتن وسيله بيان از هنرهاي ديگر ميدانند؛ چنانكه اغلب سمبوليستها از اينكه ميتوانند با موسيقي رقابت كنند برخود ميبالند. به اين ترتيب كار تعريف و توصيف اين مكتب مشكل ميشود.» سمبول از كلمه سمبوليسم گرفته شده است؛ از فعل يوناني symballien به معني وابستگي به يكديگر. همچنين symbolon به عنوان اسم به معني علامت، رمز، دال يا نشانهاي كه معرف چيز ديگري است ميباشد. به عنوان مثال ترازو، سمبول عدالت؛ گوي يا عصاي سلطاني، سمبل پادشاهي يا حكمراني؛ كبوتر، سنبل صلح؛ شير، سمبل قدرت و جرأت و صليب، سنبل مسيحيت ميباشد. در زبان فارسي سمبل را به نمود، نماد، نماينده، رمز، اشاره و اشارت ترجمه كردهاند و در كنار اين واژهها اصل فرنگي را نيز بهكار بردهاند. به هر حال سمبول يا نماد «به چيزي يا عملي ميگويند كه هم خودش باشد و هم مظهر مفاهيمي فراتر از وجود عيني خودش و تفاوت آن با نشانه در آن است كه هر نشانه مفهوم ساده واحدي را در بر دارد، مانند چراغ راهنمايي، اما نماد، مظهر مفاهيمي پيچيدهتر از نشانه يا علامت است. مانند برگ و زيتون با مفهوم صلح كه از قديمالايام مانده است، يا تنديس دست بريده در مذهب شيعه. اينگونه نمادها، بيانگر زمينه وسيعي از افكار و ديدگاهها هستند و البته در شرايط متفاوت مفاهيم متفاوتي را ميرسانند. نه تنها در عالم زبان و ادبيات با سمبول سر و كار داريم بلكه در اعمال و حركات ما نيز شكل نمادين وجود دارد، چنانچه گره زدن مشت نماد تعرض و يورش، بالا آوردن دستها نماد تسليم و انقياد و بالا بردن اندك سر با بستن چشمان نماد پاسخ منفي است. به علاوه انواع نمادها را در اغلب مذاهب نيز ميتوان ديد. موقعيت نماد در ادبيات قدري فرق ميكند. نمادهاي ادبي مانند نمادهاي ديگر، براي همه مردم قابل درك نيست. مفاهيم اين نمادها معمولاً بستگي به زمينه كاربردي آنها دارد. گاهي خاستگاه نماد، رشته بهخصوصي از علوم است، مانند مكتب روانكاوي فرويد. اما در مواردي، نمادها خاستگاه مليتي ندارند و بيشتر تابع ذهنيات و طرز تلقي شاعر و نويسنده است. در عين حال بهترين نمادها در آثار ادبي، با استعانت از قدرت خلاق نويسنده و شاعر بهوجود ميآيد و راجع به موضوعي كه باعث خلق نماد شده است، مفهوم موثرتري مييابد. بايد در نظر داشت كه سمبوليسم فقط نشاندن يك مضمون به جاي يكي ديگر نيست، بلكه استفاده از تصاويري عيني و ملموس براي بيان عواطف و افكاري انتزاعي است. مالارمه در سال 1891، با بياني مشابه «سمبوليسم» را چنين توصيف كرده بود: «هنر ياد كردن از چيزي به صورت خردهخرده، تا آنكه وصف حالي برملا شود، يا برعكس، هنر انتخاب چيزي و وصف حالي را از آن بيرون كشيدن.» اما مالارمه سپس ميافزايد كه اين حال را بايد از طريق «يك سلسله رمزگشاييها» بيرون كشيد. در نيمه اول توصيفي كه او ارائه ميكند، توجه به نقد «خردهخرده» در ياد كردن از چيزي بسيار اهميت دارد. از هر دو جمله بالا برميآيد كه «رابط عيني» و حال مرتبط با آن را نبايد مستقيم و به صراحت برملا كرد، بلكه فقط بايد به آن اشارهاي بشود. اين نكتهاي است كه مالارمه در جاي ديگري از همين نوشته هم برآن تاكيد ميكند و ميگويد كه «اداي نام موضوع، بخش عمده لذت نهفته در شعر را تباه ميكند، چه اين لذت همان روند كشف و ظهوري تدريجي است.» او ميگويد كه به موضوع فقط بايد اشارهاي كرد و نتيجه ميگيرد كه سمبوليسم عبارت است از كاربست كامل اين روند اسرارآميز. هانري دورينه، يكي از پيروان مالارمه، كمابيش همين را ميگويد، هنگامي كه اصطلاح «سمبول (نماد)» را چنين تعريف ميكند: نماد عبارت است از «مقايسه انتزاعي يا عيني در حالي كه به يكي از معيارهاي مقايسه [فقط] بهطور ضمني اشاره شود.» در نتيجه، سمبوليسم را ميتوان هنر بيان افكار و عواطف نه از راه شرح مستقيم، نه به وسيله تشبيه آشكار آن افكار و عواطف به تصويرهاي عيني و ملموس، بلكه از طريق اشاره به چگونگي آنها، و استفاده از نمادهايي بيتوضيح براي ايجاد آن عواطف و افكار در ذهن خواننده دانست. اما اين فقط يكي از جنبههاي سمبوليسم، يعني آني است كه ميتوان جنبه انسانياش خواند و به همين زمينه انساني محدود ميشود. جنبه دومي هست كه گاهي آن را «سمبوليسم فرارونده» ميخوانند و در آن تصاوير عيني به عنوان نمادهايي بهكار گرفته ميشود كه نماينده انديشهها و احساسهايي محدود به ذات شاعر نيست، بلكه نمادهاي جهاني گسترده و عام و آرماني است كه جهان موجود تنها نمايشي ناقص از آن است. اين تصور وجود جهاني آرماني در فراسوي واقعيت، كه سويدنبرگ، فيلسوف قرن هجدهم رواج داد، البته پيشينهاي دارد كه دست كم تا به افلاطون ميرسد و در مسيحيت نقش خاص خود را دارد، اما تنها در قرن نوزدهم بود كه همزمان با افول ايمان مسيحي و جستوجوي راههاي ديگري براي فرار از سختي و ناگواري دنياي واقعيت، اين فكر شكل گرفت كه دستيابي بر آن جهان آرماني نه از طريق عرفان يادين، بلكه بهوسيله شعر ممكن است. اما اگرچه هدف «سمبوليست فرارونده» رسيدن به فراسوي واقعيت است، هيچ شكي نيست كه او هم، مانند سمبوليست انساني واقعيت را بهعنوان نقطه شروع به كار ميگيرد و به انگيزه همين هدف عبور از واقعيت به آرمان است كه تصويرپردازي اين نوع شعر سمبوليك اغلب گنگ يا آشفته مينمايد. آنچه اينجا مطرح است نوعي آشفتگي عمدي است تا چشم خواننده بتواند در وراي واقعيت بر «ايده بنيادين» (اصطلاح افلاطوني كه سمبوليستها بسيار ميپسنديدند) متمركز شود. ايدهاي كه نمادهاي مختلف فقط تجلي جزئي و ناقص آنند. پيشوايان سمبوليسم: در ميان كساني كه از «بودلر» الهام گرفتند و با آثار خود زمينه را براي ظهور سمبوليسم مهيا ساختند، سه اسم مشهور جلب نظر ميكند: پل ورلن (p.verlaine)، آرتور رمبو (A.Rimbaud) و استفان مالارمه (S.mallarm) . البته سبك شعر اين سه نفر مانند هم نبود و هر يك مشخصات مخصوص به خود داشتند: ورلن در عين حال كه ولگرد و الكلي بود، شاعر به تمام معني و حتي بزرگ بود.او با ضعف اراده، نابودي تدريجي خويش را تماشا ميكرد. «ورلن» اسير شهوات خود بود و به قول يكي از منتقدان فرانسوي، «مخيلهاي شهواني را با حزن آهنگداري در هم آميخته بود.» يعني با اشعار ظريف و هنرمندانهاي، اضطراب روحي را كه ميخواست به سوي خدا برود و هيجان جسمي را كه از فاسد شدن لذت ميبرد، بيان ميكرد. او فريادهاي روح خويش را كه از سرنوشت خود در رنج بود، در اشعارش منعكس ميساخت و تقريباً به نوعي از رمانتيسم باز ميگشت. ولي با وجود اين شرايط نفس تازهاي به شعر فرانسه دميد و آن چيزي را كه سمبوليسم ناميدند، وارد شعر كرد. رمبو كه تا نوزده سالگي شاهكارهاي خود را بهوجود آورد، از شاعري دست كشيد و از سرزمينهاي درخشان و از انسانهايي كه در نقاط غريبي گردش ميكنند، از عطرهاي عجيب، از شهوات و معجزات و از گلهاي پرجلال و جبروت بحث ميكرد. او نبوغ شعري فوقالعادهاي داشت و به قول كلبر هدن نويسنده فرانسوي: «در اشعار او كلمات به صورتهاي تازهاي با هم تركيب ميشوند و در ميان نوري فسفري غوطه ميخورند!» بالاخره استفان مالارمه كه عمر خود را صرف پيدا كردن صورت تازهاي در شعر كرد، ادعا ميكرد كه ميخواهد شعر را از قيد همه چيزهايي كه شاعرانه نيست، آزاد كند. او به حس و فكر و حال روحي انسان به تصوير طبيعت پايبند نبود و به شكل ظاهري شعري نيز توجهي نميكرد. در نظر او فقط «كلمه» ارزش داشت. هنر شاعر اين بود كه شعر را از تركيب كلمات شاعرانه و سحرآميز بسازد. در اشعار مالارمه نه شادي وجود داشت نه غم، نه كينه ديده ميشد نه عشق، خلاصه هيچ حس بشري وجود نداشت. «مالارمه» شعر را از زندگي دور ميكرد و از دسترس مردم به درميبرد و به صورتي درميآورد كه فقط عده انگشتشماري از خواص بتوانند آن را درك كنند. ويژگيهاي سمبوليسم: 1- بدبيني: مرور كوتاهي در نام قطعههاي سروده شده ناموران اين مكتب بدون ورود به خواندن اين سرودهها ميتواند به اندازه كافي افشاگر بدبيني سمبوليستها باشد. گلهاي بدي «شر»، ملال، هارموني شامگاه، ملال پاريس، ترانههاي بيكلام، ترانه پاييز، فصلي در دوزخ، جنايت عشق و . . .. بدبيني اسرارآميز شوپنهاور در بسياري از شاعران سمبوليسم بود. براي شاعراني كه با چنين فلسفه بدبينانهاي پرورش يافته بودند، هيچ چيزي مناسبتر از دكور مهآلود و مبهمي كه تمام خطوط تند و قاطع زندگي در ميان آن محو شد نبود و هيچ محيطي بهتر از نيمه تاريكي و مهتاب وجود نداشت. شاعر سمبوليست در چنين محيط ابهامآميز و در ميان روياهاي خودش، تسليم ماليخولياي خويش ميشد. قصرهاي كهنه و متروك و شهرهاي خراب و آبهاي راكدي كه برگهاي زرد روي آنها را پوشيده باشد و نور چراغي كه در ميان ظلمت شب سوسو زند و اشباحي كه روي پردهها تكان ميخورند و بالاخره سلطنت سكوت و چشماني به افق دوخته شده؛ همه اينها جلوه عالم رويايي و اسرارآميزي بود كه در اشعار سمبوليستها ديده ميشد. 2- تخيل و رويا: اگر جهان يك راز باشد، به نظر بودلر تنها راه رسوخ در آن به وسيله تخيل است. گاهي «بودلر با رجعت به مفهوم جهان آكنده از معما، تاكيد ميكند كه نيروي تخيل قريحهاي شبهخدايي است كه صرفنظر از روشهاي فلسفه، مناسبات عميق و پنهاني چيزها و تناظرات و تشابهات را در طرفهالعيني درمييابد.» رويا و تخيل كه پوزيتيويسم و رئاليسم ميخواست آن را از ادبيات براند، دوباره با سمبوليسم وارد ادبيات شد . . . به نظر آنان طبيعت به جز خيال متحرك چيز ديگري نيست. اشياء چيزهاي ثابتي نيستند، بلكه آن چيزي هستند كه ما به واسطه حواسمان از آنها درك ميكنيم. آنها در درون ما هستند. . . از اين لحاظ عقايد سمبوليستها به عرفان نزديك ميباشد. 3- اصالت احساسات: سمبوليستها مدعي هستند ما داراي احساسات و نوسانات حسي گوناگوني هستيم كه در هر لحظه و هر مرحله از حيات دنياي خودآگاهي، تغيير و تفاوت پيدا ميكند. چگونگي اين نوسانات احساسي بستگي به خصوصيات روحي منحصربهفرد شاعر و «حال» او دارد. از آنجا كه زبان مرسوم و قراردادي نميتواند احساسات و حالات روحي متغير و فرار هنرمند را چنانكه بايد بيان كند، وظيفه شاعر است كه زباني سمبوليك خاص خود بيافريند تا به توصيف «حال» خود توانا گردد. 4- استفاده ويژه از زبانك الف- ارزش كلمه: دقت در رمز و راز نهفته در كلمه نزد سمبوليستها آنقدر داراي اهميت بود كه گاهي ارزش تمام شعر حول محور آن قلمداد ميشد. مالارمه نه به حس و فكر و حالات روحي انسان و به تصوير طبيعت پايبند بود و نه به شكل شعري معمول توجهي داشت. در نظر او فقط كلمه ارزش داشت. هنر شاعر اين بود كه شعر را از تركيب كلمات شاعرانه و سحرآميز بسازد. در اشعار مالارمه نه شعر وجود داشت و نه غم، نه كينه ديده ميشد و نه عشق؛ خلاصه هيچ حسي بشري وجود نداشت. مالارمه، شعر را از زندگي دور ميكرد و از دسترس مردم بدر ميبرد و به صورتي درميآورد كه فقط عده انگشتشماري از خواص بتوانند آن را درك كنند. ب- موسيقي: در نظر سمبوليستها، نيروي سحرآميز زبان تنها در اين نيست كه راز مظاهر هستي را ميگشايد، بلكه اين نيرو در آهنگ و طنين كلام نيز نهفته است. به تصور آنان معني و احساس به وسيله تضاد و هماهنگي صداها و زير و بم نغمهها در ذهن پيدا ميشود. از اين رو زبان را به اين خاطر بهكار ميگيرند كه از قالب آهنگدار آن استفاده كنند وگرنه به محتواي فكري و اجتماعي آن كار ندارند. ج- در هم ريختن قواعد جاري زبان: پيش از سمبوليستها اصولي بر روابط كلمات حاكم بود. اصولي معقول و ادراكپذير. ولي سمبوليستها ادعا كردند كه اين اصول فقط بايد احساسپذير باشد و كلمات را نه از روي قواعد منطقي، بلكه آنطور كه شاعر احساس ميكند بايد با همديگر تركيب كرد. بالاخره بر همين اساس عدهاي از سمبوليستها نه تنها قواعد كلاسيك و معاني معتاد را دور ريختند، بلكه در وزن شعر و قافيه نيز تغييراتي دادند و شعر آزاد را بنا گذاشتند. پايان سمبوليسم: اگر تاريخ انتشار گلهاي شر بودلر را مبدأ آغاز سمبوليسم ندانسته، بلكه فقط اعلاميه رسمي اين مكتب را در سال 1886 در نظر بگيريم تا سال 1910 كه سمبوليسم نو آغاز ميشود، ميتوان عمر اين مكتب را بيست و چهار سال برشمرد. پس از افول سمبوليسم در سال 1910 گروهي كه در رأس آن آندره ژيد بود، تحت عنوان سمبوليسم نو به قصد زنده كردن سمبوليسم رمبو فعاليت كرد و از همه بيشتر پلوالري آن را از دريچه ديد فلسفي روشنفكران مورد بحث قرار داد. در تحت تاثير سمبوليسم، در انگلستان نيز عدهاي از سمبوليستهاي آن زمان به سال 1913، جمعيتي تشكيل دادند كه به تدريج با عنوان «ايماژيست»ها معروف شدند. سمبوليست با توجه به برخي از تكيهگاههاي نظري خود بالاخره محكوم به شكست بود. بيتوجهي به عالم واقع و اهميت دادن بيش از حد به نيروي خيال و احساس و دلخوش بودن به هنر ناب نميتوانست خيلي دوام بياورد. آندره ژيد نيز در پايان خود را از اين مكتب رها ساخت. مالارمه نيز به سوي واقعيت برگشت و والري هم در تأسي به آن دو با بازگشت به عالم واقع پذيرفت كه ذهن نميتواند همواره سر در درون خويش فرو كند و بايد اهميت جهان احساسها را دريابد. مالارمه با وداع از ساختن دنياي آرماني به وسيله سفر، در اشعارش به ستايش مري لوران روي آورد و والري هم خويشتن را بر بازگشت به سوي واقعيت متمركز ساخت و در پايان معتقد شد كه تماس با جهان احساسها براي شاعر و كاركرد او به عنوان هنرمند خلاق ضرورت دارد و محركي را كه جهان احساسها در اختيار شاعر ميگذارد ذهن او بايد مهار و هدايت كند. اما مهمترين ارزشي كه اثري ادبي را جاوانه ميكند، علاوه بر ساخت زيبا، ژرفاي انساني آن است. وقتي از سمبوليستها پرسيدند: «در هنر شما جاي انسانها و زمين كجاست؟» آنان نتوانستند پاسخ قانعكنندهاي بدهند. بدين ترتيب آرامآرام گروندگان از اين سبك رويگردان شدند. بهويژه كه جامعه بار ديگر دچار تغيير و تحولي ميشد كه باز هم اين مكتب نميتوانست پاسخگوي نيازهاي آن باشد. منابع: 1- مكتبهاي ادبي- سيدرضا حسيني- انتشارات نگاه 2- آشنايي با مكتبهاي ادبي- دكتر منصور ثروت- انتشارات سخن 3- برگهايي از تاريخ ادبيات جهان- محمدرضا موحدي- انتشارات هستينما 4- سمبوليسم- چارلز چدويك- ترجمه مهدي سحابي- نشر مركز [/TD] [/TR] [TR] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD][/TD] [/TR] [/TABLE] 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده