Managerr 1616 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ تحلیل رُمان "فرار کن، خرگوش" اثر "جان آپدایک" نوشتهی "جاش سیگل" (Josh Siegel) ترجمه از "ملیحه بهارلو" "فرار کن، خرگوشِ" جان آپدایک و تضاد انسانی بین "امیال شخصی" و "مسوولیت" "جاش سیگل" در هر داستانی حداقل دو جنبه وجود دارد: تضادی که هر فردی بین مسوولیتهای زندگی و خواستههای دلاش در خود احساس میکند، بین همهی افراد دیده میشود. رمان سال 1960 جان آپدایک، "فرار کن، خرگوش"، زندگی انسانی را توصیف میکند که بین مسوولیتهای اجتماعی و امیال شخصیاش گرفتار مانده است. هری "ربیت" آنگستروم میل زیادی برای پیدا کردن جایگاه اجتماعی خود در دنیا دارد، اما روشی که برای رسیدن به این میل انتخاب میکند، کاملا عاری از هرگونه حس مسوولیتی نسبت به دنیای اطراف خود است. جان آپدایک شور و اشتیاقی را به تصویر میکشد که با شک و تردید پیش برده شده است. او میگوید پیدا کردن زمینهی مشترک بین صدای قلب انسان با صدای جهان اطراف او، امری تقریبا ناممکن است. صدای جهان، هری را در یک زندگی یکنواخت، معمولی و خستهکننده، گیر انداخته است. همسر هری، "جنیس"، که باردار هم هست، معتاد به الکل میباشد. هری به دنبال فرار از این زندگی زناشویی کسلکنندهای است که هر روز همراه با جنیس و پسرشان نلسون آن را تکرار میکند. "این عین حقیقته، انگار تموم این مدت فقط خدمتکار بودم، و مدام سعی میکردم گندایی رو که اون میزد پاک کنم. نمیدونم، انگار با یه عالمه اسباببازی خراب و شکسته، و شیشههای خالی، و تلویزیونی که همیشه روشن بود، و غذاهایی که دیر آماده میشد و یا اصلا آماده نمیشد، توی اون خونه اسیر شده بودم و هیچ راه فراری نداشتم. اما یکهو فهمیدم که چقدر راحت میشه فرار کرد، فقط کافی بود بلند شم و قدم به بیرون بذارم. لعنت به من، خیلی راحت بود." (صفحهی 91) بهعلاوه، شغل هری طوری است که هیچ روزنهای برای فرار یا هیچ امکانی برای بیان خود به او نمیدهد؛ کار او این است که در خرتوپرت فروشیها طرز کار یکسری وسایل آشپزخانه مثل "پوستکنهای جادویی" را به مردم نشان میدهد. میل هری برای فرار به نوعی بیانکنندهی خستگی او از یکنواختی زندگی است. بههرحال هری مستقیما از مسوولیت فرار نمیکند، بلکه در کل رمان در حال فرار از دیوارهای محدودیتی است که این احساس مسوولیت برایاش بهوجود آورده است. این احساس، جای کمی برای آزادی باقی میگذارد. یکنواختی زندگی روزمرهاش باعث شده او به حقیقتی دست پیدا کند که تواناییاش را برای تمرکز و تصمیمگیری به چالش میکشد. "با آن همه تابلو و موسیقیای که پخش میشود، مغزش انگار به موجودی علیل و متزلزل و در عین حال هشیار تبدیل شده است." (صفحهی 35) موسیقی، میل هری برای رهایی از روزمرگیها و التزامات زندگی اجتماعی است. تابلوهای جاده، برنامهی زندگیای است که توسط جامعه طراحی شده است. تضادی که هری با آن روبهروست، بین قلمروی نامعلوم قلباش و راههای ناهموار و سختی است که توسط طراحان جامعه به دقت رسم شدهاند. او خانوادهاش را بهخاطر بیتوجهی نسبت به آسایش و راحتیشان ترک نمیکند. بلکه دلیلاش برای ترک خانوادهاش این است که مرزهای سخت زندگی خانوادگیاش به او آسیب میرسانند. زندگیاش "بهنظر میرسد مجموعهای از حالتها و لحظات گروتسک و پُر از تناقضی است که گویی هیچ هدفی را دنبال نمیکند، مثل یک رقص سحرآمیز خالی از اعتقاد." (صفحهی 170) مشکل هری عدم توجه به دیگران نیست. مشکل او این است که توانایی تحمل مرزبندیهای سفت و سخت پیراموناش را ندارد. درواقع این مرزها روی اعتقادات و باورهای هری تأثیر میگذارند و یک حس عدم اطمینان و بلاتکلیفی را برایاش بهوجود میآورند. این عدم اطمینان بیانگر تمایل او به فرار است. همانطور که از جملهی ذکر شده در بالا مشهود است، هری از عدم انعطاف و سختگیری وحشت دارد و آرزو دارد آزاد باشد. اشتیاق هری برای آزادی و وحشت و ترساش از انتظارات دقیق و غیرقابل تغییر آنقدر نیروی فکری او را به تحلیل میبرد که توانایی استدلالاش را از دست میدهد. "هری خرگوش نمیتواند ذهناش را از نقطهای که توپ باید آنجا افتاده باشد دور کند، دستمالی کوچک و ایدهآل به رنگ سبز با پرچمی به رنگ صورتیِ قشنگ، چشماناش نمیتوانند در تمام مسیر، توپ را دنبال کنند." (صفحهی 112) این بازی گلف، نمادی از نتیجهی تضادی است که هری با آن روبهرو است. هری روی جایی که توپ باید رفته باشد تمرکز میکند، اما بهجای آن، قدرت دید و توانایی درک این که توپ کجا رفته است را از دست میدهد. او میداند که چه میخواهد. میخواهد از تضادهای زندگی روزمره آزاد شود، اما فقط نمیداند که در زندگیاش مشخصا میخواهد چه کاری انجام دهد. به لوسی، همسرِ جک اکلس، میگوید: "دیشب که با ماشین میاومدیم خونه، احساس کردم یه جادهی صاف جلوی روم دهن باز کرده؛ تا قبل از اون انگار تو این عالم نبودم و برام فرقی نمیکرد از کدوم طرف میرم." (صفحهی 180) هری تنها پس از ترک همسرش است که میفهمد صرف فرار کردن برای مقابله با سرخوردگیاش از روزمرگی زندگی و آرزوی پیدا کردن آزادی، کمکی به او نخواهد کرد. همسر و پسرش را ترک میکند. به دیدن مربی قدیمی بسکتبالاش، مارتی توترو، میرود. توترو به او میگوید: "هرکاری قلبات بهت میگه، همون رو انجام بده. قلب، تنها راهنمای ماست." (صفحهی 47) آنگستروم کاری که قلباش دستور داده را انجام داده است. زندگی روزمرهاش را رها کرده تا دنبال شور و اشتیاق و امیال شخصیاش بگردد و دلیلی برایشان پیدا کند، و مهمتر از همه این که بههرحال، جستجوی هری برای آزادی، سمبل و نشانهای است از مبارزهی بزرگتر بشر برای پیدا کردن معنا و مفهوم در دنیایی که پُر از الزامات و مفاهیم غلط است. پدر خود هری اعتقاد دارد که زندگی خانوادگی و تعهدات برای هرکس بهترین چیز است و داشتن مسوولیت برای همهی انسانها ضروری است. او بهخاطر اینکه پسرش، همسر و زندگیاش را ترک کرده، بسیار ناامید و عصبانی است. "وقتی به کار این پسره فکر میکنم، انگار یکی دل و رودهمو میچلونه... اگه فقط دستام بهش برسه، حتی اگه شده به قیمت جونام، تیکهپارهاش میکنم." (صفحهی 141) این نشاندهندهی فشار اجتماعی خیلی زیادی است که افراد یک جامعه با آن روبهرو هستند و باید آن را با انتظاراتی که از آنها دارند مطابقت دهند. میل شخصی هری برای این مبارزه و تلاش، در رابطهاش با فاحشهای به اسم "روث" کاملا مشهود است. هری از روث میپرسد که چرا او را دوست دارد. "چون هنوز تسلیم نشدی. هنوز به روش احمقانهی خودت داری میجنگی." (صفحهی 80) "روش احمقانهی جنگیدن" هری علیه انتظارات جامعه، نشاندهندهی میل و اشتیاق محض او برای زندگی است. هری از این اشتیاق کاملا آگاه است. وقتی در اتاق انتظار بیمارستان، منتظر تولد دخترش است، احساس میکند "خوشحالی واقعیاش نردبانی است که سعی دارد از نوکاش باز هم بالاتر بپرد، چون میداند باید این کار را بکند." (صفحهی 174) هری همچنین از مسوولیتهایاش آگاه است. "کمکام کن، مسیح. منو ببخش. راه درست رو بهم نشون بده." (صفحهی 78) او به عواقب سنگین ترک همسر و مسوولیتهای خانوادهاش واقف است. بههرحال، پس از تولد دخترش ربکا، دوباره جنیس را ترک میکند. این موضوع باعث میشود جنیس به عیاشی و شرابخواری ادامه دهد و بهطور تصادفی نوزادش ربکا را غرق کند. بهنظر میرسد آپدایک با خلق شخصیت هری و نوع زندگی او، بهدنبال پاسخ به این سووال است که یک فرد تا چه حدی میتواند بهراستی آزاد باشد و امیال شخصیاش را دنبال کند، بدون اینکه به دیگران آسیب برساند. آپدایک دو بحث متفاوت را پیش میکشد، یکی از طریق کشیش جک اکلس و دیگری از طریق مارتی توترو. توترو او را محکوم نمیکند و تشویقاش میکند به صدای قلباش گوش دهد. کشیش به او میگوید: "حقیقت اینه که تو بهطرز وحشتناکی خودخواهی. تو آدم ترسویی هستی. اصلا برات مهم نیست که چه کاری درست و چه کاری غلطه. به هیچ چیز اعتقادی نداری و فقط دنبال غرایزت هستی." (صفحهی 115) کشیش سعی میکند به هری بگوید که آدم خودخواهی است، چون صرفا به دنبال امیال غریزیاش است. علاوه بر این، یکی دیگر از شخصیتها، که متصدی پمپبنزین است، در ابتدای رمان به هری خرگوش میگوید: "تنها راه برای رسیدن به جایی این است که قبل از رفتن، دقیقا بدانی به کجا میروی." (صفحهی 26) متصدی پمپبنزین معتقد است تنها راه برای به انجام رساندن هرچیزی در زندگی این است که یک برنامهی درست و بهدقت سنجیده شده را دنبال کنی. اعمال مربوط به میل "خودخواهیِ" هری برنامهریزی نشدهاند. آپدایک درستیِ یک برنامهی سنجیده و فکرشده را در مقابل اصرار بر دنبال کردن احساسات قلب، میسنجد و در ترازو قرار میدهد. اگرچه آپدایک هیچ پاسخ قطعی و مشخصی به این مسألهی مشکل نمیدهد، اما بهنظر میرسد اشاره به این دارد که درواقع همه چیز به تصمیم فرد بستگی دارد. "اگر خداوند بخواهد به فلاکت و رنج پایان بدهد، میتواند به راحتی فرارسیدن قیامت را اعلام کند." (صفحهی 146) این جمله که از زبان کشیش فریتس کروپنباخ، بیان میشود استدلال میکند که جامعه در جایگاهی نیست که دستورالعملهایی برای زندگی افراد تعیین کند و به آنها بگوید چه کارهایی باید انجام بدهند. (اگر خدا میخواست به عواقب تصمیمات فردی خاتمه دهد، این کار را میکرد.) تصمیمگیری در مورد دنبال کردن امیال شخصی یا انتظارات اجتماعی فقط و فقط در دست افراد است. اعمال، منجر به نتایج میشوند. هرکسی خودش باید مزیتها و معایب تصمیمهایاش را بسنجد. البته هری از هیچ طریقی نمیتوانست بداند که غیبت دوماش منجر به مرگ دخترش خواهد شد، اما باید گفت که قبل از هر عملی باید عواقب آن خیلی جدی بررسی شود. هری هرگز قادر نیست بین امیال و مسوولیتهایاش تعادل برقرار کند. از نظر جک اکلس، مشکل هری "عدم احساسات" نیست، بلکه "کثرت و غلظت مهارناپذیر آن" است. (صفحهی 146) این احساسات کنترلنشده شاید همان چیزی است که آپدایک میخواهد توجه خواننده را به آن جلب کند. هری آنگستروم نباید بهخاطر داشتن امیال فراوان مقصر شناخته شود. بههرحال ترک مسوولیت این قهرمان باید مورد پرسش قرار بگیرد. شاید تنها از طریق تحلیل رابطهی ظریف بین هوای نفس و احساس مسوولیت، بتوان فهمید جان آپدایک چه میخواهد بگوید. در طرح کلی داستان "فرار کن، خرگوش" میبینیم که هری خرگوش، پیوسته در حال فرار است. در ابتدای رمان، جنیس را ترک میکند و با فاحشهای به نام روث زندگی میکند. پس از تولد دخترش، از روث فرار میکند و به خانه برمیگردد. پس از مدت خیلی کوتاهی، دوباره از خانه فرار میکند. رمان با فرار هری از مراسم خاکسپاری دخترش، ربکای نوزاد، تمام میشود. "دستهایاش بالا میروند و باد را در گوشهایاش احساس میکند. ضربهی پاشنههایاش روی پیادهرو در ابتدا سنگین است، اما بعد انگار به واسطهی نوعی ترس شیرین و خواستنی، سبکتر، سریعتر و بیصداتر میشود، شروع به دویدن میکند، آری: میدود. فرار میکند." (صفحهی 264) همانطور که قبلا هم بحث شد، تضاد بین امیال نفسانی و مسوولیتهای زندگی باعث میشود هری نسبت به زندگیاش نامطمئن باشد. ترسی که هنگام فرار کردن حس میکند، همگام با حس واقعی آزادی است. هری فرار میکند، زیرا احساس آزادی میکند. بههرحال، ترس تن دادن به هر نوعی از انتظارات روزمرهی اجتماعی باعث میشود هری به فرار کردن از یک موقعیت به موقعیت دیگر ادامه دهد. هری خرگوش در مراسم خاکسپاری دخترش، "میخواهد با صدای بلند گریه کند، به نظر کار نادرستی است، همین که بچهی به آن کوچکی پیش مسوول کفن و دفن باشد، این که باید در کمال سادگی دفناش کنند، مثل جسم یک پرنده، در چالهای کوچک که در میان علفها کنده شده. اما به علامت تأیید سر تکان میدهد. احساس میکند دیگر هرگز در برابر هیچ چیز مقاومت نخواهد کرد." (صفحهی 233) زندگی بدون بار انتظارات اجتماعی، بسیار سادهتر خواهد شد. در عین حال، سپردن بیچونوچرای همه چیز به دست میل و هوس، عواقب جدی و اثرات شدیدی روی افراد دیگر خواهد داشت. مرگ ربکای کوچک، نتیجهی تضاد بین نفس و مسوولیت است. هری خرگوش به دنبال امیال شخصیاش رفت و از دیوارهای محدود کنندهی زندگی خانوادگی فرار کرد. فرار او از جنیس باعث افسردگی، حواسپرتی و اعتیاد او به مشروبات الکلی شد. جنیس میتوانست عکسالعملاش را نسبت به رفتن هری کنترل کند، اما این انتظار اجتماع که او باید همسر مطیعی باشد و نسبت به شوهرش وفادار بماند، باعث شد افسرده و دائمالخمر شود. او خودش را مقصر میدانست. همهی اینها باعث مرگ یک بچهی بیگناه شد. جان آپدایک در این رمان نشان میدهد که وقتی تضاد بین مسوولیتها و نفسانیات به نهایت خود میرسد، چه اتفاقی میتواند بیفتد. این همان نهایتی است که "فرار کن، خرگوش" میخواهد نسبت به آن هشدار بدهد. تصویری که آپدایک از هری آنگستروم میسازد، هیچ پاسخ سادهای برای این موضوع بینهایت پیچیده ارائه نمیدهد. بهجای آن، رمان تصویر مؤثری از زمانی را ارائه میدهد که به امیال و انتظارات اجازهی جنگیدن در دنیای واقعی داده میشود و نکات مثبت و منفی هر کدام را روشن میکند. آیا هدف از زندگی، آزادانه زندگی کردن و دنبال قلب خود رفتن است، یا مسوولیتها و تن دادن به آنها مهمتر و برتر است؟ بدون در نظر گرفتن جواب، مهم این است که عواقب تسلیم شدن به هر کدام از این راهها را کاملا بدانیم. وقتی که قلب و دنیا، هر دو با هم صدا میزنند، ذهن باید به هر دوی آنها گوش دهد. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده