sa-ed 85 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 من از اینکه ازتودروغی شنیدم به این حال و روزو به این شک رسیدم تو اما که انگاربهونت همین بود گذشتی چه اسون چه اسون چقد زود... 2
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 در کودکی در کدام بازی راهت ندادن که امروز انقدر تشنه بازی کردن با احساس منی? 1
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 شنیدم که: چون قوی زیبا بمیرد, فریبنده زاد و فریبا بمیرد... شب مرگ، تنهانشیند به موجی رَود, گوشه ای دور و تنها بمیرد. در آن گوشه چندان غزل خواندآن شب که خود, در میان غزلها بمیرد...گروهی برآنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقیکرد آنجا بمیرد... شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد...من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد... چو روزیزآغوش دریا برآمد، شبی هم در آغوش دریا بمیرد.. تو دریای من بودی آغوش وا کنکه می خواهد این قوی زیبا بمیرد... 1
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 خواب اصحاب کهف قصه تکراری ماست...!ما همانیم که در غار دلت پوسیدیم... 1
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 تو باور نکن اما من عاشقم به یادم هست آن سوز زمستان را عزیزا... که چون خورشید بر یخبسته جان من دمیدی. بیادم هست آن پاییز غمزا را که.... ... تنها بودم و تنها ، تو اما ناگهان از راه رسیدی ... ...کبوتر وار از این شاخه به آن شاخه پریدی. مقصد، از مقصود ماهم دور تر راه ناهموار بود و همسفر ناجورتر در نهایت ،بی نهایت خفته بود دل مردد بود ،و هم آشفته بود آسمان تاریکتر هر لحظه شد گفتگوها از جنس باران شد جز جدایی چاره ایی بهتر نبود...؟؟؟ یا لحظه ایی شیرینتر از آخر نبود...؟.. 1
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداریتو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هستمی توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشیمن به بی سامانی ، باد را می مانم من به سرگردانی ، ابر را می مانممن به آراسته گی خندیدم منه ژولیده به آراسته گی خندیدم سنگ طفلی اما خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفتقصه ی بی سر و سامانی من باد با برگ درختان می گفت باد با من می گفت :" چه تهی دستی مرد ! "ابر باور می کرد من در آئینه رُخ خود دیدم و به تو حق دادم آه ... می بینم ، میبینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟!هیچ !من چه دارم که سزاوار تو ؟!هیچ !تو همه هستی من هستی منتو همه زندگی من هستی تو چه داری ؟! .... همه چیز تو چه کم داری ؟! ...هیچ !بی تو در می یابم چون چناران کهن از درون تلخی واریزم را کاهش جان من ، این شعر من استآرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!باورم نیست که خواننده ی شعرم باشینه .... دریغا ، هرگز کاشکی شعر مرا می خواندی !!! 1
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 در زندگيم خيلي پيش بيني هاي اشتباه كردم اما احمقانهترينش اين بود كه خيال مي كردم روزي متوجه مي شوي كه چقدر در حقم بد كرده اي . . . ! 1
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 هرکس : از اين دنيا . . . چيزي برداشت و من . . . از آن دست برداشتم!! 1
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 خواب خواب خواب او غنوده است روی ماسه های گرم زیر نور تند آفتاب از میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کند جویبار گیسوان خیس من روی سینه اش روان شده بوی بومی تنش در تنم وزان شده خسته دل نگاه می کند آسمان به روی صورتش خمیده است دست او میان ماسه های داغ با شکسته دانه هایی از صدف یک خط سپید بی نشان کشیده است دوست دارمش... مثل دانه ای که نور را مثل مزرعی که باد را مثل زورقی که موج را یا پرنده ای که اوج را دوست دارمش... از میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کنم کاش با همین سکوت و با همین صفا در میان بازوان من خاک می شدی با همین سکوت و با همین صفا... در میان بازوان من زیر سایبان گیسوان من لحظه ای که می مکد لبان تو سرزمین تشنه ی تن جوان من چون لطیف بارشی یا مه نوازشی کاش خاک می شدی... کاش خاک می شدی... تا دگر تنی در هجوم روزهای دور از تن تو رنگ و بو نمی گرفت با تن تو خو نمی گرفت تا دگر زنی در نشیب سینه ات نمی غنود سوی خانه ات نمی غنود نغمه ی دل تو را نمی شنود از میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کنم مثل موج ها تو از کنار من دور می شوی... باز دور می شوی... روی خط سربی افق یک شیار نور میشوی با چه می توان عشق را به بند جاودان کشید؟ با کدام بوسه با کدام لب؟ در کدام لحظه در کدام شب؟ مثل من که نیست می شوم... مثل روزها... مثل فصل ها... مثل آشیانه ها... مثل برف روی بام خانه ها... او هم عاقبت در میان سایه ها غبار می شود مثل عکس کهنه ای تار تار تار می شود با کدام بال می توان از زوال روزها و سوزها گریخت! با کدام اشک می توان پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟ با کدام دست می توان عشق را به بند جاودان کشید؟ با کدام دست؟... خواب خواب خواب او غنوده است روی ماسه های گرم زیر نور تند آفتاب... 1
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 ياد بگذشته به دل ماند و دريغ نيست ياري كه مرا ياد كند ديده ام خيره به ره ماند و نداد نامه اي تا دل من شاد كند خود ندانم چه خطائي كردم كه ز من رشته الفت بگسست در دلش جائي اگر بود مرا پس چرا ديده ز ديدارم بست هر كجا مي نگرم، باز هم اوست كه بچشمان ترم خيره شده درد عشقست كه با حسرت و سوز بر دل پر شررم چيره شده گفتم از ديده چو دورش سازم بي گمان زودتر از دل برود مرگ بايد كه مرا دريابد ورنه درديست كه مشكل برود مي كشندم چو در آغوش به مهر پرسم از خود كه چه شد آغوشش چه شد آن آتش سوزنده كه بود شعله ور در نفس خاموشش شعر گفتم كه ز دل بردارم بار سنگين غم عشقش را شعر خود جلوه ئي از رويش شد با كه گويم ستم عشقش را مادر، اين شانه ز مويم بردار سرمه را پاك كن از چشمانم بكن اين پيرهنم را از تن زندگي نيست بجز زندانم تا دو چشمش به رخم حيران نيست به چكار آيدم اين زيبائي بشكن اين آينه را اي مادر حاصلم چيست ز خود آرائي در ببنديد و بگوئيد كه من جز او از همه كس بگسستم كس اگر گفت چرا؟ باكم نيست فاش گوئيد كه عاشق هستم قاصدي آمد اگر از ره دور زود پرسيد كه پيغام از كيست گر از او نيست، بگوئيد آن زن ديرگاهيست، در اين منزل نيست 1
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 به اندازه چشمان کفتر بازی که کفترش بر بام دیگری نشسته !!!!! بی قرارتم . 1
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ... خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا خداحافظ همین حالا 1
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم نمی دانم چرا ؟ نمی دانم چرا ؟ شاید خطا كردم و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی نمی دانم كجا ، تا كی ، برای چه ، نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم 1
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 هنوز نمی دانم اینجا چه فصلی است که من 'کال' مانده ام و به تو 'نمی رسم'..!؟؟ 1
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 نفس می کشم نبودنت را نیستی هوای بوی تنت را کرده ام می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره و باران مثل برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام روی سرم می ریزد تو نیستی و من چتر می خواهم ... هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده... خودم را به هزار راه میزنم به هزار کوچه به هزار در نکند یاد آغوشت بیفتم ... 1
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 حــــلالم کناگه دستام به دستای تو عادت کرد اخه دنیای عاشق کش به ما دو تا خیانت کرد ......
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 سال هاست که تو رفته ای از این دیار... و من مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام اما پیدایت نکرده ام حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است برای خودم کسی شده ام!! اگر به کسی نگویی دیری است که رئیس اداره مجنونانم...! و امروز دستور دادم چشم هایت را روی دیوار نقاشی کنند تا دیگر به فکر فرار نیفتی!! 1
sa-ed 85 مالک ارسال شده در 16 شهریور، 2013 ای وای بر اسیــری کز یاد رفته باشــد در دام مـانده باشـد صیـاد رفتـه باشـد... 1
ghazal. 66 ارسال شده در 16 شهریور، 2013 قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود ومن چقدر ساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام 1
ارسال های توصیه شده