sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۲ ساز را که به دست گرفتی پنجره ها را بستم درخت ها تاب طوفان نداشتند… * دست از ساز زدن کشیدی کوک آوازهایی که به حنجره ام دوخته بودی در رفت نُت ها، پرنده های کوچک سیاهی که به اطراف پرکشیدند و جایی دور بر زمین افتادند… 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۲ بگذار چیزی از تو بدانم نام مدرسه ات را یا موسیقی محبوب ات… همان کوچک های مضطرب همین بزرگ های جادویی مشت تو را پیش من باز می کند تا دست ها همدست که شوند فالت را گرفته و نگرفته ببندم چشمانم را و بی برو برگرد و بگیر و ببند آرام انگشت اشاره ام را عمود روی لبهات… چه می خواهم از تو بدانم که نمی دانم؟ 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۲ تف کن حوا! تف کن این اشتباه را! انگشت ته حلقت کن بالا بیار تا دیر نشده! ویار کرده ای که کرده باش به حجم غلطان توی رحم ات رحم کن! تف کن حوا! «سیب» برای بچه ات خطر دارد سقط می شود روی زمین... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده