رفتن به مطلب

گلاره جمشیدی


sam arch

ارسال های توصیه شده

%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%AF%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%871.png

 

ساز را که به دست گرفتی

پنجره ها را بستم

درخت ها

تاب طوفان نداشتند…

*

دست از ساز زدن کشیدی

کوک آوازهایی که به حنجره ام دوخته بودی

در رفت

نُت ها، پرنده های کوچک سیاهی

که به اطراف پرکشیدند

و جایی دور

بر زمین افتادند…

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بگذار چیزی از تو بدانم

 

نام مدرسه ات را

 

یا موسیقی محبوب ات…

 

همان کوچک های مضطرب

 

همین بزرگ های جادویی

 

مشت تو را پیش من باز می کند

 

 

تا دست ها همدست که شوند

 

فالت را گرفته و نگرفته

 

ببندم چشمانم را و

 

بی برو برگرد و بگیر و ببند

 

 

آرام

 

انگشت اشاره ام را

 

عمود

 

روی لبهات…

 

چه می خواهم از تو بدانم

 

که نمی دانم؟

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

تف کن حوا!

تف کن این اشتباه را!

انگشت ته حلقت کن

بالا بیار تا دیر نشده!

ویار کرده ای که کرده باش

به حجم غلطان توی رحم ات رحم کن!

تف کن حوا!

«سیب» برای بچه ات خطر دارد

سقط می شود

روی زمین...

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...