Lean 56968 مالک ارسال شده در 7 بهمن، 2014 امسال اولین مهر ماهی بود که متوجه گذشتنش نشدم وقتی که خاطر پاک شد چه بهتر که خاطره ها هم پاک بشه به گمانم وقتش شده 7
Lean 56968 مالک ارسال شده در 14 بهمن، 2014 روزی سگی از کنار گروهی گربه گذر کرد. نزدیکتر که شد آنان را بسیار جدی و بیاعتنا به خود یافت، پس ایستاد. سپس در میان آنان گربهای پیر و موقر برخاست، به آنان خیره شد و گفت: برادران دعا کنید، پس آنگاه که بیذرهای تردید به دعا برخاستید و در آن اهتمام ورزیدید، بدانید که همانا از آسمان بر شما باران موش خواهد بارید! و سگ زمانی که این سخنان را شنید در دل خندید و پیش خود گفت: این گربهها چه ابله و کوتهفکرند. به راستی که در کتاب ما چنین آمده، و من و پدران پیش از من نیز میدانستیم، که آنچه در اثر دعا و تضرع و ایمان خواهد بارید موش نیست، بلکه استخوان است! 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 21 بهمن، 2014 « اول آذر » تو پشت دری کوبیدن قلبت را میشناسم خِسخِس حنجرهی سوختهات را من پشت درم با پاهایی که خسته نمیشوند از دویدن و ایستادن این سوی در میان ما مردانی بینام بیچهره که ترسها و ناکامیهاشان را پشت تفنگی کهنه تفنگی عاریهای پنهان کردهاند تفنگی که از جیبی در میآید در جیبی دیگر فرو میرود با اثر انگشت شعبان بیمخ میگردد میگردد میگردد یکی از بیچهرهها سمت ِنام و نام خانوادگی و شماره شناسنامه و نام پدر و نام مادر و آدرس خانه و شماره تلفن و ریز مکالمات من میآید شجاعانه میگوید از این جا برو شمعی در این خانه نمیسوزد به جیبها و دستهایش نگاه میکنم چه بر او گذشته نمیداند شمع چیست؟ نمیداند خانه کجاست؟ 5
Lean 56968 مالک ارسال شده در 22 بهمن، 2014 آذر سلام... لطفا کمی مهربانتر از آبان باش پر از خبرهای خوب اتفاق های دوست داشتنی دست های گرم چشم های مهربان 5
Lean 56968 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2014 من کاملا خسته ام ، از مردان پیری که جنگ میپرورند و برای جوانانی که در آن کشته می شوند 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 29 بهمن، 2014 اینكه نظری را همه می پذیرند، نمی تواند دلیلی بر درست بودن آن نظر باشد. در حقیقت، با توجه به نادانی اكثریت نوع بشر، امكان نادرست بودن نظری كه همگان آن را می پذیرند بیشتر است تا عكس آن.برتراند راسل 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 29 بهمن، 2014 اگر بنا باشد كه جهان از فاجعه هایی كه آن را تهدید می كنند جان به در برد مردمان باید بیاموزند كه دامنه ی همدردی شان را گسترده تر سازند.برتراند راسل 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 29 بهمن، 2014 تو نمی دانی چگونه خدا را تیرباران می کنند تا شیطان ها را بترسانند . چگونه گل ها را گردن می زنند و کبوتران را داغ . چگونه خونِ نفت در رگِ جوی هایِ طمع دَلَمه می بندد . چگونه درختان دار می شوند و دست ها تازیانه . و ایران چگونه - تکه تکه می شود زیرِ ساطورِ وحشت ... 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 6 اسفند، 2014 گاهی فقط باید لبخند بزنی و رد شوی ، بگذار فکر کنند نفهمیدی! 5
Lean 56968 مالک ارسال شده در 6 اسفند، 2014 مشـــکــل دنــیــا ایــن اســــــت، کـــه احـــمــق هـــا کامـــلاً بـــه خـــود یقـــین دارنــــــد، در حــــالیــــکه دانــــــــــایــان، سرشــــار از شــــک و تردیــــــــــدنــد. 8
Lean 56968 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2014 چیزی که موجب ناامیدی می گردد این است که تنها زندگی که داریم را جوخهٔ اعدام و مشتی دیوانه بی آزار و تعدادی شبه دانشمند و آنهائی که ادعا می کنند خدا به آنان حق داده که به ما امر و نهی کنند دیکته کنند، و ما انسانها باید فراتر از این قدیمیترین ظلم و ستم قدم بگذاریم و بالغ شویم! 8
Lean 56968 مالک ارسال شده در 12 اسفند، 2014 کشوری داریم که یکی 14 روز قهر کرد و در خانه نشست، اما یکی دیگر با وجود تحمل درد و سختی، به پیگیری وظیفهای که به او سپرده شده بود پرداخت. یکی هر روز داد میزد که نوکر و چاکر ملت است، یکی دیگر هر روز فحش میخورد که چرا به دنبال کاستن از تحریمهاست. مملکتی که سیاست خارجی وزیر جدید امورخارجهاش با رئیسجمهور قبلی 180 درجه تفاوت دارد. گامهای مثبتی که محمدجواد ظریف در مدت یک سال اخیر با انجام وظیفه خود در جهت آشتی ایران و افکارعمومی جهان برداشته، صدها برابر بیشتر از هشت سال سخنرانی و تصمیمگیری محمود احمدینژاد ارزش دارد. اما ملتی هستیم که این چیزها برایمان مهم نیست. فقط همین اهمیت دارد که یک روز بیدار شویم و ببینیم که ارزونی شده. اگر فردا دوباره احمدینژاد سخنرانی کند و بگوید که میخواهد با ذهن مهندسی خود تورم را کاهش دهد و نان ارزان شود و خاویار را سر سفرههای مردم بیاورد، دوباره به پاستور راه مییابد. چرا؟! چون ما جامعهای هستیم که اگر پای پول در میان باشد، حاضر به انجام هر کاری هستیم. این، تنها چیزی است که درباره آن با یکدیگر اتحاد داریم. 7
Lean 56968 مالک ارسال شده در 14 اسفند، 2014 در عـرض یـک دقیقـه مـی شـود یـک نفـر را خُـرد کـرد ، در یـک سـاعت می شـود کسـی را دوسـت داشـت ، در یـک روز می شـود عاشـق شـد ، ولـی ؛ یـک عمـر طـول خواهـد کشـید تـا کسـی را فرامـوش کـرد 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 14 اسفند، 2014 زندگی را ورق بزن... هر فصلش را خوب بخوان... با بهارش برقص؛ با تابستان بچرخ؛ در پاییزش عاشقانه قدم بزن؛ با زمستانش بنشیین و چایت را بسلامتی نفس کشیدنت بنوش! زندگی را باید زندگی کرد؛ آنطور که دلت می گوید. مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری 8
fakur1 10128 ارسال شده در 14 اسفند، 2014 دانایی همین است که همه چیز را ببینی و براش بیندیشی. فرزانگی آموز که جهانی برات چون پر کاهی بی ارزش شود. 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 22 فروردین، 2015 مشـــکــل دنــیــا ایــن اســــــت، کـــه احـــمــق هـــا کامـــلاً بـــه خـــود یقـــین دارنــــــد، در حــــالیــــکه دانــــــــــایــان، سرشــــار از شــــک و تردیــــــــــدنــد. 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 30 فروردین، 2015 مادربزرگم یه جزیره داشت .. چیز با ارزشی توش نبود ، در عرض 1ساعت میتونستی کل جزیره رو بگردی ، ولی واسه ما مثل بهشت بود. یه تابستون رفتیم به دیدنش و دیدیم که جزیره پر شده از موش. با یه قایق ماهیگیری اومده بودند و خودشون رو با نارگیل سیر میکردن. خوب حالا چطور میشه از شر موش ها توی یه جزیره خلاص شد...مادر بزرگم اینو بهم یاد داد. ما یه بشکه نفتی رو داخل زمین چال کردیم و نارگیل ها رو طوری چیدیم که اونها رو به سمت بشکه هدایت کنه. پس وقتی اونها میخواستن که نارگیل بخورند میافتادن توی بشکه. و بعد از یک ماه ، همه موش ها گیر افتادن. ولی بعدش چیکار میکنی...بشکه رو میندازی تو اقیانوس؟ میسوزونش؟ نه فقط رهاش میکنی ، و موش ها کم کم گرسنه شدن ، و یکی بعد از دیگری اونها شروع کردن به خوردن همدیگه ، تا زمانی که فقط دوتا ازونا باقی میمونه....دو بازمانده. و بعدش چی میشه؟ اونها رو میکشی؟ نه اونها رو میگیری و رهاشون میکنی بین درختها....حالا دیگه اونها نارگیل نمیخورند...اونها فقط موش میخورند...تو طبیعتشون رو تغییر دادی 8
Lean 56968 مالک ارسال شده در 6 اردیبهشت، 2015 هرگز شنیدهای؟ اندیشهی مرصع دردانههای نور همخوابهی غمینِ درازای شب شود؟ هرگز تو دیده ای؟ گفتار آرمیده بر زانوانِ عشق پروانهی کلام، نجوای عشقِ رام، حتی، سفیر غم در مسلخ شبانهی دشنام پرپر کند به خشم؟ کردار مهر را، هرگز تو خواندهای؟ یا آنکه دیدهای؟ مزدای پاکزاد با نفرت و غرور از بهر مارها نو رستگانِ گُرده ی جهل و جنون و ترس سفره به خون گشاید و افطار خون کند؟ هرگز ندیدهای ... آخر تو را چه شد که چنین خوار گشتهای؟ 4
ارسال های توصیه شده