ooraman 22216 ارسال شده در 13 اردیبهشت، 2012 وصیت نیمی از سنگها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام با دره هایش ، پیاله های شیر به خاطر پسرم نیم دیگر کوهستان ، وقف باران است دریایی آبی و آرام را با فانوس روشن دریایی می بخشم به همسرم . شب های دریا را بی آرام ، بی آبی با دلشوره های فانوس دریایی به دوستان دور در دوران سربازی که حالا پیر شده اند . رودخانه که می گذرد زیر پل مال تو دختر پوست کشیده من بر استخوان بلور که آب پیراهنت شود تمام تابستان هر مزرعه ودرخت کشتزار و علف را به کویر بدهید ، ششدانگ به دانه های شن ، زیر آفتاب از صدای سه تار من سبز سبز پاره های موسیقی که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام روی رف یک سهم به مثنوی مولانا دو سهم به «نی » بدهید و می بخشم به پرندگان رنگها ، کاشی ها ، گنبدها به یوزپلنگانی که با من دویده اند غار و قندیل های آهک و تنهایی و بوی باغچه را به فصل هایی که می آیند بعد از من ... 2
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 کدام ساعت شني بهار را زاييد؟ کدام فصل پيرهني دارد گرمتر از تابستاني که من عاشق دختر همسايهام بودم؟ همان سال چه گريههايي ريخت از تن پاييز و چه ارقام خستهاي افتاد از صفحهي غروب ساعت ديواري؟ انگار زمستان بود که عقربههاي همان ساعت لغزيدند تا کنار هم افتادند درست در جاي خالي شش و نيم و حالا من پير شدهام همچنان که دختر همسايه بي هيچ خاطره از شش و نيم. 1
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 کسي ميداند شماره شناسنامهي گندم چيست؟ کدامين شنبه آن اولين بهار را زاييد؟ يک تقويم بي پاييز را کسي ميداند از کجا بايد بخرم؟ هيچکس باور نميکند که من پسرعموي سپيدارم باور نميکنند که از موهايم صداي کمانچه ميريزد کسي ميداند؟ گروه خون جمعهاي که افتاده روي پل امروز پل حالا پل همين لحظه o منفيست؟ a يا b؟ يا ab؟ 1
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 ديروز که ميآمدم از نيمهي دوم قرن بعد ديدم که نور آهسته ميريزد صدا آهسته ميگذرد آهستهتر بسيار از گريهي تنهايان حتا ديدم که ريش و سبيل زمين موهاي منظومهي شمسي سفيد شده است و خورشيد با چشمانش پر از آب مرواريد به آفتابگرداني مينگرد که پلاستيکيست. 1
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 بسيار پيشتر از امروز دوستت داشتم در گذشتههاي دور آن قدر دور که هر وقت به ياد ميآورم پارچبلور کنار سفرهي من ابريق ميشود کلاه کپي من، دستار کت و شلوارم، رداي سفيد کراواتم، زنار اتاق، همين اتاق زير شيرواني ما غار غاري پر از تاريک و صداي بوسههاي ما و قرنهاي بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت آنقدر که در خيالبافي آن همه عشق تو در سفينهاي نزديک من من در سفينهاي ديگر، بسيار نزديکتر از خودم با تو دست ميکشيم به گونههاي هم بر صفحهي تلويزيون. 1
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 سطل سطل باران دیلمانم را بر کویر می بارم چمدانی شن از کویر آورده ام،و می ریزم بر دامن خیس خزر بر شال سفید برف که پیچیده است دور گردن سپیداران دیروز کنار چاه های نفت کل می زدند دختران، هنگام که می دیدند مرا در پیراهنی از باران امروز، دود می کنند اسپند دیلمانی ها به خاطر من که با دست های این چنین پر ابر راهی کویر شده ام. 1
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 صندلی گذاشته ام به خاطر آفتاب دیلمان که بنشیند راه باز کرده ام که بگریزد سپید رود پیر، زمین گیر و آب آلود فرش انداخته ام زیر پای مه که می آید با بوی یخ و بوی تن میرزا آه میرزای کوچک جنگل، میرزای بزرگ جنگل ها شنیده ام دوبار دفن شده ای باری به خاطر اندامت و بار دیگر به خاطر آوازت. 1
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 به کویر خواهم رفت با سطلی از باران لاهیجان پیراهنی سوغات خواهم برد از مخمل سبز برنج برای خواهرم شن زار به جنوب خواهم رفت با حنجره ای پر از صدای خزر تا با خلیج فارس حرف بزنم باید بروم به زیارت نخل با تاجی از شاخه ی زیتون و خاطرات رعشه ی منجیل نخل رویای من،نه خرما بود نه باغ سالاری نخلستان همین که شاخه های آسمانی من به آسمان می رفت این آسمان ایرانی،این همه ایرانی... آه نخل سوخته،آتش کدام اجاق شده ای که بوی قند می آید،قند سوخته،از پنجره ای که ریخته از دیوار. 1
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 واقعیت رویای من است واقعیت خوابهای من است خون رویای من برگ تر از سبز- سبز تر از برگ گیاه که با دشنه تلکس خبرگزاریها خنجرکلمات روزنامه نمیریزد واقعیت رویای من است آنجاهیچ کس نمیداند که سیلی چیست؟ وچاقو شرمنده تیغش نه. در خیالبافی ذهن من، ترور نمیشود لبخند کشته نمیشود سهراب درزانوان پیر پیرمرد رفته است لبخند تکههای تن هر که میمیرد در اخبار رادیو- برصفحه تلویزیون آنجا آفریقا(فرقی نمی کند:خاورمیانه (آسیای دور درخوابهای من باز میگردد به گهواره و گریه آنها بزرگ می شوند - در خوابهای من به مدرسه می روند و آب می خوانند و انار- درخوابهای من ودرخت اناری دوباره می روید از کتابی که مانده روی رف آنها در خانهای ساده ، بچه دار می شوند و روزی برسپید ساده بستری ساده کنار مردمی ساده با تعریف ساده ای از مرگ ،میمیرند اما دریغ واقعیت،نه خوابهای من است- نه رویای تو نه خیالبافی من- نه آرزوی تو همین طور که گاهی روزنامه می خوانی وگاه شعرمرا 1
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 [h=2]بیژن نجدی[/h] بیژن نجدی ساکن لاهیجان بود و دبیر درس ریاضی. تاکنون آثار کمی از او منتشر شده اما همین آثار هم نشان میدهند که او شاعر و نویسندهای بود با سبک و سیاقی خاص . «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» و «دوباره از همان خیابانها»(نشر مرکز) دو مجموعه داستان او هستند که اولی در زمان حیات شاعر منتشر شد و دومی پس از مرگ او. در حوزه شعر هم دو مجموعه تا به حال از او منتشر شده است. یکی «خواهران این تابستان» (نشر ماهریز)و دیگری گزیده شعرهای نجدی که از سوی انتشارات نیستان منتشر شدهاست. ***** چقدر از پل میترسم از آسمان چسبیده به پل از پرده پارههای ابر ریخته روی پل از شنبهای که راه میرود زیر پل از درختان خسته کنار پل ترسی چنین عاشقانه با هیچ صیادی به دریا نرفته است. 2
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 کدام ساعت شنی بهار را زایید؟ کدام فصل پیرهنی دارد گرمتر از تابستانی که من عاشق دخختر همسایه ام بودم؟ همان سال چه گریه هایی ریخت از تن پاییز و چه ارقام خسته ای افتاد از صفححه ی غروب ساعت دیواری؟ انگار زمستان بود که عقربه های همان ساعت لغزیدند تا کنار هم افتادند درست جلوی ساعت شش و نیم و حالا من پیر شده ام همچنان که دختر همسایه ام بی هیچ خاطره از شش و نیم.
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 اتوبوسی آمده از تهران یکی از صندلی هایش خالی است قطاری می رود از تبریز یکی از کوپه هایش خالی است سینماهای شیراز پر از تماشاچی است که حتما ردیفی ار آن خالی است انگار یک نفر هست که اصلا نیست انگار عده ای هستند که نمی آیند شاید،کسی در چشم من است که رفته از چشمم نمی دانم ... 1
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 کسي ميداند شماره شناسنامه ي گندم چيست؟ کدامين شنبه آن اولين بهار را زاييد؟ يک تقويم بي پاييز را کسي مي داند از کجا بايد بخرم؟ هيچ کس باور نمي کند که من پسرعموي سپيدارم باور نمي کنند که از موهايم صداي کمانچه مي ريزد کسي مي داند؟ گروه خون جمع هاي که افتاده روي پل امروز پل حالا پل همين لحظه o منفيست؟ a يا b؟ يا a
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 سطل سطل باران دیلمانم را بر کویر می بارم چمدانی شن از کویر آورده ام،و می ریزم بر دامن خیس خزر بر شال سفید برف که پیچیده است دور گردن سپیداران دیروز کنار چاه های نفت کل می زدند دختران، هنگام که می دیدند مرا در پیراهنی از باران امروز، دود می کنند اسپند دیلمانی ها به خاطر من که با دست های این چنین پر ابر راهی کویر شده ام.
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 آفتاب را دوست دارم؛ به خاطر پیراهنت روی طناب رخت. باران را، اگر می بارد بر چتر آبی تو. و چون تو نماز خوانده ای، خداپرست شده ام. 1
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 به خاطر کندن گل سرخ ارّه آوردهاید؟ چرا ارّه؟ فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو! خودش میافتد و میمیرد! ----------------- بیژن نجدی 1
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 [h=2]میرزا[/h] صندلی گذاشته ام به خاطر آفتاب دیلمان که بنشیند راه باز کرده ام که بگریزد سپید رود پیر، زمین گیر و آب آلود فرش انداخته ام زیر پای مه که می آید با بوی یخ و بوی تن میرزا آه میرزای کوچک جنگل، میرزای بزرگ جنگل ها شنیده ام دوبار دفن شده ای باری به خاطر اندامت و بار دیگر به خاطر آوازت.
mani24 29665 ارسال شده در 11 مرداد، 2013 [h=2]وصیت نامه[/h] نيمي از سنگها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام با دره هايش ، پياله هاي شير به خاطر پسرم نيم دگر کوهستان ، وقف باران است . دريائي آبي و آرام را با فانوس روشن دريائي مي بخشم به همسرم . شب ها ي دريا را بي آرام ، بي آبي با دلشوره هاي فانوس دريائي به دوستان دوران سربازي که حالا پير شده اند . رودخانه که مي گذرد زير پل مال تو دختر پوست کشيده من بر استخوان بلور که آب ، پيراهنت شود تمام تابستان . هر مزرعه و درخت کشتزار و علف را به کوير بدهيد ، ششدانگ به دانه هاي شن ، زير آفتاب . از صداي سه تار من سبز سبز پاره هاي موسيقي که ريخته ام در شيشه هاي گلاب و گذاشته ام روي رف يک سهم به مثنوي مولانا دو سهم به " ني " بدهيد . و مي بخشم به پرندگان رنگها ، کاشي ها ، گنبدها به يوزپلنگاني که با من دويده اند غار و قنديل هاي آهک و تنهائي و بوي باغچه را به فصل هايي که مي آيند بعد از من روحش شاد تا همیشه 2
sam arch 55879 ارسال شده در 13 آذر، 2013 واقعیت رویای من است واقعیت خوابهای من است خون رویای من برگ تر از سبز- سبز تر از برگ گیاه که با دشنه تلکس خبرگزاریها خنجرکلمات روزنامه نمیریزد واقعیت رویای من است آنجاهیچ کس نمیداند که سیلی چیست؟ وچاقو شرمنده تیغش نه. در خیالبافی ذهن من، ترور نمیشود لبخند کشته نمیشود سهراب درزانوان پیر پیرمرد رفته است لبخند تکههای تن هر که میمیرد در اخبار رادیو- برصفحه تلویزیون آنجا آفریقا(فرقی نمی کند:خاورمیانه (آسیای دور درخوابهای من باز میگردد به گهواره و گریه آنها بزرگ می شوند - در خوابهای من به مدرسه می روند و آب می خوانند و انار- درخوابهای من ودرخت اناری دوباره می روید از کتابی که مانده روی رف آنها در خانهای ساده ، بچه دار می شوند و روزی برسپید ساده بستری ساده کنار مردمی ساده با تعریف ساده ای از مرگ ،میمیرند اما دریغ واقعیت،نه خوابهای من است- نه رویای تو نه خیالبافی من- نه آرزوی تو همین طور که گاهی روزنامه می خوانی وگاه شعرمرا
ارسال های توصیه شده