رفتن به مطلب

بیژن نجدی


ooraman

ارسال های توصیه شده

وصیت

نیمی از سنگها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام

با دره هایش ، پیاله های شیر

به خاطر پسرم

نیم دیگر کوهستان ، وقف باران است

دریایی آبی و آرام را

با فانوس روشن دریایی

می بخشم به همسرم .

شب های دریا را

بی آرام ، بی آبی

با دلشوره های فانوس دریایی

به دوستان دور در دوران سربازی

که حالا پیر شده اند .

رودخانه که می گذرد زیر پل

مال تو

دختر پوست کشیده من بر استخوان بلور

که آب پیراهنت شود تمام تابستان

هر مزرعه ودرخت

کشتزار و علف را

به کویر بدهید ، ششدانگ

به دانه های شن ، زیر آفتاب

از صدای سه تار من

سبز سبز پاره های موسیقی

که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام

روی رف

یک سهم به مثنوی مولانا

دو سهم به «نی » بدهید

و می بخشم به پرندگان

رنگها ، کاشی ها ، گنبدها

به یوزپلنگانی که با من دویده اند

غار و قندیل های آهک و تنهایی

و بوی باغچه را

به فصل هایی که می آیند

بعد از من ...

لینک به دیدگاه

کدام ساعت شني بهار را زاييد؟

کدام فصل پيرهني دارد گرم‌تر از تابستاني

که من عاشق دختر همسايه‌ام

بودم؟

همان سال چه گريه‌هايي ريخت از تن پاييز

و چه ارقام خسته‌اي افتاد

از صفحه‌ي غروب ساعت ديواري؟

انگار زمستان بود که عقربه‌هاي همان ساعت

لغزيدند تا کنار هم

افتادند درست در جاي خالي شش و نيم

و حالا من پير شده‌ام

همچنان که دختر همسايه

بي هيچ خاطره از شش و نيم.

لینک به دیدگاه

کسي مي‌داند

شماره شناسنامه‌ي گندم چيست؟

کدامين شنبه

آن اولين بهار را زاييد؟

يک تقويم بي پاييز را

کسي مي‌داند از کجا بايد بخرم؟

هيچ‌کس باور نمي‌کند که من پسرعموي سپيدارم

باور نمي‌کنند

که از موهايم صداي کمانچه مي‌ريزد

کسي مي‌داند؟

گروه خون جمعه‌اي که افتاده روي پل امروز

پل حالا

پل همين لحظه

o منفي‌ست؟

a يا b؟

يا ab؟

لینک به دیدگاه

ديروز که مي‌آمدم از نيمه‌ي دوم قرن بعد

ديدم که نور آهسته مي‌ريزد

صدا آهسته مي‌گذرد

آهسته‌تر بسيار

از گريه‌ي تنهايان

حتا ديدم که ريش و سبيل زمين

موهاي منظومه‌ي شمسي سفيد شده است

و خورشيد با چشمانش پر از آب مرواريد

به آفتاب‌گرداني مي‌نگرد

که پلاستيکي‌ست.

لینک به دیدگاه

بسيار پيش‌تر از امروز

دوستت داشتم در گذشته‌هاي دور

آن قدر دور

که هر وقت به ياد مي‌آورم

پارچ‌بلور کنار سفره‌ي من

ابريق مي‌شود

کلاه کپي من، دستار

کت و شلوارم، رداي سفيد

کراواتم، زنار

اتاق، همين اتاق زير شيرواني ما

غار

غاري پر از تاريک و صداي بوسه‌هاي ما

و قرن‌هاي بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت

آن‌قدر که در خيال‌بافي آن همه عشق

تو در سفينه‌اي نزديک من

من در سفينه‌اي ديگر، بسيار نزديک‌تر از خودم با تو

دست مي‌کشيم به گونه‌هاي هم

بر صفحه‌ي تلويزيون.

لینک به دیدگاه

سطل سطل باران دیلمانم را

بر کویر می بارم

چمدانی شن از کویر آورده ام،و می ریزم

بر دامن خیس خزر

بر شال سفید برف که پیچیده است

دور گردن سپیداران

دیروز کنار چاه های نفت

کل می زدند دختران،

هنگام

که می دیدند

مرا در پیراهنی از باران

امروز، دود می کنند اسپند

دیلمانی ها به خاطر من

که با دست های این چنین پر ابر

راهی کویر شده ام.

لینک به دیدگاه

صندلی گذاشته ام

به خاطر آفتاب دیلمان که بنشیند

راه باز کرده ام که بگریزد

سپید رود پیر، زمین گیر و آب آلود

فرش انداخته ام زیر پای مه

که می آید

با بوی یخ و بوی تن میرزا

آه میرزای کوچک جنگل، میرزای بزرگ جنگل ها

شنیده ام دوبار دفن شده ای

باری به خاطر اندامت

و بار دیگر

به خاطر آوازت.

لینک به دیدگاه

به کویر خواهم رفت

با سطلی از باران لاهیجان

پیراهنی سوغات خواهم برد

از مخمل سبز برنج برای خواهرم شن زار

به جنوب خواهم رفت

با حنجره ای پر از صدای خزر

تا با خلیج فارس حرف بزنم

باید بروم به زیارت نخل

با تاجی از شاخه ی زیتون و خاطرات رعشه ی منجیل

نخل رویای من،نه خرما بود نه باغ سالاری نخلستان

همین که شاخه های آسمانی من به آسمان می رفت

این آسمان ایرانی،این همه ایرانی...

آه نخل سوخته،آتش کدام اجاق شده ای

که بوی قند می آید،قند سوخته،از پنجره ای که

ریخته از دیوار.

لینک به دیدگاه

واقعیت رویای من است

واقعیت خواب‌های من است

خون رویای من

برگ تر از سبز- سبز تر از برگ گیاه

که با دشنه تلکس خبرگزاری‌ها

خنجرکلمات روزنامه

نمی‌ریزد

واقعیت رویای من است

آن‌جاهیچ کس نمی‌داند که سیلی چیست؟

وچاقو

شرمنده تیغش نه.

در خیالبافی ذهن من، ترور نمی‌شود لبخند

کشته نمی‌شود سهراب

درزانوان پیر پیرمرد رفته است لبخند

تکه‌های تن هر که می‌میرد

در اخبار رادیو- برصفحه تلویزیون

آن‌جا

آفریقا(فرقی نمی کند:خاورمیانه

(آسیای دور

درخواب‌های من باز می‌گردد به گهواره و گریه

آن‌ها بزرگ می شوند - در خواب‌های من

به مدرسه می روند و آب می خوانند و انار- درخواب‌های من

ودرخت اناری دوباره می روید

از کتابی که مانده روی رف

آن‌ها در خانه‌ای ساده ، بچه دار می شوند و

روزی

برسپید ساده بستری ساده

کنار مردمی ساده

با تعریف ساده ای از مرگ ،می‌میرند

 

اما دریغ

واقعیت،نه خواب‌های من است- نه رویای تو

نه خیالبافی من- نه آرزوی تو

همین طور که گاهی روزنامه می خوانی

وگاه شعرمرا

 

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

[h=2]بیژن نجدی[/h]

بیژن نجدی ساکن لاهیجان بود و دبیر درس ریاضی. تاکنون آثار کمی از او منتشر شده اما همین آثار هم نشان می​دهند که او شاعر و نویسنده​ای بود با سبک و سیاقی خاص . «یوزپلنگانی که با من دویده​اند» و «دوباره از همان خیابان​ها»(نشر مرکز) دو مجموعه داستان او هستند که اولی در زمان حیات شاعر منتشر شد و دومی پس از مرگ او. در حوزه شعر هم دو مجموعه تا به حال از او منتشر شده است. یکی «خواهران این تابستان» (نشر ماه​ریز)و دیگری گزیده​ شعرهای نجدی که از سوی انتشارات نیستان منتشر شده​است.

 

*****

 

 

 

 

 

 

چقدر از پل می‌ترسم

از آسمان چسبیده به پل

از پرده پاره‌های ابر

ریخته روی پل

از شنبه‌ای که راه می‌رود

زیر پل

از درختان خسته کنار پل

ترسی چنین عاشقانه

با هیچ صیادی به دریا نرفته است.

 

 

%20.jpg

لینک به دیدگاه

کدام ساعت شنی بهار را زایید؟

 

کدام فصل پیرهنی دارد گرمتر از تابستانی

 

که من عاشق دخختر همسایه ام

 

بودم؟

 

همان سال چه گریه هایی ریخت از تن پاییز

 

و چه ارقام خسته ای افتاد

 

از صفححه ی غروب ساعت دیواری؟

 

انگار زمستان بود که عقربه های همان ساعت

 

لغزیدند تا کنار هم

 

افتادند درست جلوی ساعت شش و نیم

 

و حالا من پیر شده ام

 

همچنان که دختر همسایه ام

 

بی هیچ خاطره از شش و نیم.

 

images?q=tbn:ANd9GcRM5-InvGCbRbu9p6yH2k2TPRqpD6Rmyivcww0QkvVJlIESmsne5A

لینک به دیدگاه

اتوبوسی آمده از تهران

 

یکی از صندلی هایش خالی است

 

قطاری می رود از تبریز

 

یکی از کوپه هایش خالی است

 

سینماهای شیراز پر از تماشاچی است

 

که حتما ردیفی ار آن خالی است

 

انگار یک نفر هست که اصلا نیست

 

انگار عده ای هستند که نمی آیند

 

شاید،کسی در چشم من است

 

که رفته از چشمم

 

 

 

 

نمی دانم ...

 

ty215492.jpg

لینک به دیدگاه

کسي ميداند

 

شماره شناسنامه ي گندم چيست؟

 

کدامين شنبه

 

آن اولين بهار را زاييد؟

 

يک تقويم بي پاييز را

 

کسي مي داند از کجا بايد بخرم؟

 

هيچ کس باور نمي کند که من پسرعموي سپيدارم

 

باور نمي کنند

 

که از موهايم صداي کمانچه مي ريزد

 

کسي مي داند؟

 

گروه خون جمع هاي که افتاده روي پل امروز

 

پل حالا

 

پل همين لحظه

 

o منفيست؟

 

a يا b؟

 

يا a

لینک به دیدگاه

سطل سطل باران دیلمانم را

 

بر کویر می بارم

 

چمدانی شن از کویر آورده ام،و می ریزم

 

بر دامن خیس خزر

 

بر شال سفید برف که پیچیده است

 

دور گردن سپیداران

 

دیروز کنار چاه های نفت

 

کل می زدند دختران،

 

هنگام

 

که می دیدند

 

مرا در پیراهنی از باران

 

امروز، دود می کنند اسپند

 

دیلمانی ها به خاطر من

 

که با دست های این چنین پر ابر

 

راهی کویر شده ام.

لینک به دیدگاه

آفتاب را دوست دارم؛

به خاطر پیراهنت روی طناب رخت.

باران را،

اگر می بارد بر چتر آبی تو.

و چون تو نماز خوانده ای، خداپرست شده ام.

 

997.jpg

لینک به دیدگاه

به خاطر کندن گل سرخ ارّه آورده‌اید؟

چرا ارّه؟

فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو!

خودش می‌افتد و می‌میرد!

-----------------

بیژن نجدی

 

 

0b838c3a8c4205116dba0afb61a854af-425

لینک به دیدگاه

[h=2]میرزا[/h]

images?q=tbn:ANd9GcR3gaY6kX_g5DwkC53SoSp_eCvGHI-1BoBlsVWGOGAoPnS6i6WpOQ

 

صندلی گذاشته ام

 

به خاطر آفتاب دیلمان که بنشیند

 

راه باز کرده ام که بگریزد

 

سپید رود پیر، زمین گیر و آب آلود

 

فرش انداخته ام زیر پای مه

 

که می آید

 

با بوی یخ و بوی تن میرزا

 

آه میرزای کوچک جنگل، میرزای بزرگ جنگل ها

 

شنیده ام دوبار دفن شده ای

 

باری به خاطر اندامت

 

و بار دیگر

 

به خاطر آوازت.

لینک به دیدگاه

[h=2]وصیت نامه[/h]

Bijan_Najdi.jpg

نيمي از سنگها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام

با دره هايش ، پياله هاي شير

به خاطر پسرم

 

نيم دگر کوهستان ، وقف باران است .

دريائي آبي و آرام را با فانوس روشن دريائي

مي بخشم به همسرم .

 

شب ها ي دريا را

بي آرام ، بي آبي

با دلشوره هاي فانوس دريائي

به دوستان دوران سربازي که حالا پير شده اند .

 

رودخانه که مي گذرد زير پل

مال تو

دختر پوست کشيده من بر استخوان بلور

که آب ، پيراهنت شود تمام تابستان .

 

هر مزرعه و درخت

کشتزار و علف را

به کوير بدهيد ، ششدانگ

به دانه هاي شن ، زير آفتاب .

 

از صداي سه تار من

سبز سبز پاره هاي موسيقي

که ريخته ام در شيشه هاي گلاب و گذاشته ام

روي رف

يک سهم به مثنوي مولانا

دو سهم به " ني " بدهيد .

 

و مي بخشم به پرندگان

رنگها ، کاشي ها ، گنبدها

به يوزپلنگاني که با من دويده اند

غار و قنديل هاي آهک و تنهائي

 

و بوي باغچه را

به فصل هايي که مي آيند

بعد از من

 

روحش شاد تا همیشه

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

واقعیت رویای من است

 

واقعیت خواب‌های من است

 

خون رویای من

 

برگ تر از سبز- سبز تر از برگ گیاه

 

که با دشنه تلکس خبرگزاری‌ها

 

خنجرکلمات روزنامه

 

نمی‌ریزد

 

واقعیت رویای من است

 

آن‌جاهیچ کس نمی‌داند که سیلی چیست؟

 

وچاقو

 

شرمنده تیغش نه.

 

در خیالبافی ذهن من، ترور نمی‌شود لبخند

 

کشته نمی‌شود سهراب

 

درزانوان پیر پیرمرد رفته است لبخند

 

تکه‌های تن هر که می‌میرد

 

در اخبار رادیو- برصفحه تلویزیون

 

آن‌جا

 

آفریقا(فرقی نمی کند:خاورمیانه

 

(آسیای دور

 

درخواب‌های من باز می‌گردد به گهواره و گریه

 

آن‌ها بزرگ می شوند - در خواب‌های من

 

به مدرسه می روند و آب می خوانند و انار- درخواب‌های من

 

ودرخت اناری دوباره می روید

 

از کتابی که مانده روی رف

 

آن‌ها در خانه‌ای ساده ، بچه دار می شوند و

 

روزی

 

برسپید ساده بستری ساده

 

کنار مردمی ساده

 

با تعریف ساده ای از مرگ ،می‌میرند

 

اما دریغ

 

واقعیت،نه خواب‌های من است- نه رویای تو

 

نه خیالبافی من- نه آرزوی تو

 

همین طور که گاهی روزنامه می خوانی

 

وگاه شعرمرا

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...