raz-raz 3612 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دلم گرفته، می دونم که می دونی خدا 9 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خدای من؛ دستانت که مال من باشند؛ هیچ کس مرا دست کم نمی گیرد. 8 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خدایا لطفا به بعضی از آنهایی که به خیال خود فکر می کنند ایمان آورده اند یادآوری کن که تو خدا هستی نه آنها !! 8 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۲ نازنینم آدمو چنین گفت خدا نازنینم آدم... با تو رازی دارم اندکى پیشتر آ...آدم آرام و نجیب آمد پیش زیرچشمى به خدا مى نگریست... محو لبخند غم آلود خدادلش انگار گریستنازنینم آدم یاد من باش که بس تنهایم بغض آدم ترکید شانه هایش لرزیدبه خدا گفت : پدر من به اندازه ى... من به اندازه گلهاى بهشت نه...به اندازه عرش نه...نه... من به اندازه تنهاییت ای هستى مندوست دارت هستم... کوله اش را برداشت خسته و سخت قدم بر مى داشت راهى ظلمت پرشور زمین طفلکى آدم، بنده زار و حزین... در همان لحظه جانکاه هبوط... زیر لبهاى خدا باز شنید: نازنینم آدم نه به اندازه تنهایى من نه به اندازه عرش نه به اندازه گلهاى بهشت... که به اندازه یک دانه گندم پسرم یادم باش نازنینم آدم نبرى از یادم... 8 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد، اما اگرکسی فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی " دکتر علی شریعتی" 10 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۲ پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتیاز طلا پایه ها ی برجش از عاج و بلور برسر تختی نشسته با غرور ماه، برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان رعد و برق شب، طنین خنده اشسیل و توفان، نعره توفنده اش دکمه پیراهن او، آفتاب برق تیغ و خنجر او، ماهتاب پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا، در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان، دور از زمین بود، اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیج معنایی نداشت هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود می گفتند: این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست هر چه می پرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است تا ببندی چشم، کورت می کند تا شدی نزدیک، دورت می کند کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو و غول بود خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان شعله های سرکشم در دهان اژدهایی خشمگین برسرم باران گُرزِ آتشین محو می شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده خشم خدا... نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می کردم، همه از ترس بود مثل از برکردن یک درس بود مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حلّ صدها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بو د تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه، در یک روستا خانه ای دیدیم، خوب و آشنا زود پرسیدم: پدر اینجا کجاست ؟ گفت: اینجا خانة خوب خداست ! گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند باوضویی، دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفتگویی تازه کرد گفتمش: پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟ گفت: آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربانِ مادر است دوستی را دوست، معنی می دهد قهر هم با دوست، معنی می دهد هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است ... تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی، از من به من نزدیکتر از رگ گردن به من نزدیکتر آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی، نقش روی آب بود می توانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست ، پاک و بی ریا می توان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد می توان در باره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره، صدهزاران راز گفت می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند می توان مثل علف ها حرف زد بازبانی بی الفبا حرف زد می توان در باره هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان و آشنا،پیش از اینها فکر می کردم خدا قیصر امینپور 5 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۲ گـاهـی دلـم میخـواهـد , وقتـی مثـل کودکـی هایـم بـغض میکنـم ،خـدا از آسمـان بـه زمیـن بیـایداشـک هایـم را پـاک کنـد و دستـم را بگیـرد وبگـوید: اینجـا غریبی...؟! بیــا بریـــــم ...! 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خدیا دلم یک کوچه میخواهد ودستانت که با هم قدم بزنیم دلم میخواهد این کوچه هیچوقت به پایان نرسد هیچوقت... 5 لینک به دیدگاه
One gear 7070 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ :icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol: "خـــــــــــــــــدایا" نتــــــــــرس... دستت را به من بده بیـــــــا پایین... اینجـــــــــا آنقــــدرهـــا هم وحشتناک نیست... اگـــر هم باشد... "خــــــــودکرده را تدبیـــــــر نیست" :icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol: 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خدایا...!!! برای داشتنش با قسمتت میجنگم پس خط و نشان جهنمت را به زخم نکش. که جهنم تر از بودنش سراغ ندارم 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ یک لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛ جـدی میگــم نه شکوه است نه گلایه در این دنــیا . . . حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست! یـک دسـتی بـه زندگیـشان بکـش لــــــــــــــــــــــــ ــــطفا 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خدای من نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گمم هم خود را و هم تو را آزار میدهم هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ بار الها!!!! بضاعتم بقدریست که نمیدانم در حق دوستانم چه دعایی کنم و میدانم که تو از حال ایشان اگاهی... پس برایشان بهترینها را مهیا ساز که خزانه تو هرگز تهی نمیگردد 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام الهی! بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی. الهی! همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است. الهی! مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند. کار ایشان تو بسازکه دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند. الهی! محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن. الهی! از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم. یارب ز شراب عشق سرمستم کن وز عشق خودت نیست کن و هستم کن از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن یکباره به بند عشق پا بستم کن الهی! چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خودم نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر. الهی! مرا دل بهر تو در کار است وگرنه با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقداراست؟ الهی! تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیداشدم. نی از تو حیات جاودان می خواهم نی عیش و تنعم جهان می خواهم نی کام دل و راحت جان می خواهم هر چیز رضای توست آن می خواهم 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خــدای من ... مردم همه شکر نعمت هایت را میکنند ، اما من ، شکر بودنت را ، "تو" نعمت منی . . . ! مرســـــى كه هستى 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خدایا ! خداياچگونه تورابخوانم درحالي که من، من هستم (بااين همه گناه ومعصيت) وچگونه ازرحمت تونااميدشوم درحالي که تو، توهستي (باآن همه لطف ورحمت) خدايا توآنچناني که من مي خواهم مرانيزچنان کن که تومي خواهي 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خدایا ازتو معجزه ای میخواهم معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت تو خود بهتر میدانی معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند...نامید نیستم فقط دلتنگم 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده میشود و به قدر ایمان تو کارگشا میشود . یتیمان را پدر میشود و مادر محتاجان را برادر میشود . ناامیدان را امید میشود گمشدگان را راه میشود . در تاریکی ماندگان را نور میشود رزمندگان را شمشیر میشود پیران را عصا میشود محتاجان به عشق را عشق میشود خداوند همه چیز می شود همه کس را ... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ به نام خداوند جان بازه ها / جمیع المعارف خداوند ماه به نام خداوند احساس و جان / به نام خداوند زیبای زیباترین . . یا رب به کرم بر من درویش نگر / در من منگر در کرم خویش نگر هر چند نیم لایق بخشایش تو / بر حال من خسته دلریش نگر . . . هر جا که افتادم ز پا ، ناگه تو را کردم صدا غافل که آندم هم مرا ، نوعی هدایت کرده ای . . . اگر شیری اگر ببری اگر کور / سرانجامت بود جا در ته گور به قبرستان گذر کردم کم وبیش / بدیدم قبر دولتمند و درویش نه درویش بیکفن در خاک رفته / نه دولتمند برده یک کفن بیش . . . یارب رو سیاهم مکنی / محتاج گدا و پادشاهم مکنی مو سیه ام سپید کردی به کرم / با موی سپید رو سیاهم مکنی . . . شبهای دراز بی عبادت چه کنم / طبعم به گناه کرده عادت چه کنم گویند کریم است وگنه میبخشد / گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم . . . 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده