رفتن به مطلب

نقد کتاب استخوان خوک و دست های جذامی نوشته مصطفی مستور


ارسال های توصیه شده

نقد کتاب استخوان خوک و دست های جذامی نوشته مصطفی مستور

 

 

استخوان خوك و دست هاي جذامي

 

بابك كياني

 

 

هر انسان عضوي از جامعه خويش و جهان اطراف خويش و در عين حال هر انساني خود جهاني ميخواس! روح پيچيده انسانها و حتي بدن اين اشرف مخلوقات در عين منفرد بودن، سمبلي از دنياي بزرگ و مرموز ماست.

 

در دنياي ما هم مغز- قلب- معده و... يا ديگر اندامهاي بدن آدمي وجود دارد ولي با وظايفي گسترده تر و البته اسمهايي كاملاً متفاوت: نخبگان و قدرتمندان- صاحبان صنايع- كارگران- دلالان- دانشمندان و يا نهادهاي عظيم اجتماعي مانند: سازمان ملل- دولت ملي- انجمن هاي غيردولتي...!! يك انسان- يك خانواده- يك كارخانه، هر يك نمايي كوچك و پرتره اي خلاصه شده هستند از نظم و روال موجود اگر بتوان آن را نظم و روال خواند. مجموعه آپارتماني خاوران (كه در نقطه نامعلومي از تهران واقع است) نيز يكي از همين پرتره هاست.

 

نامعلوم بودن مكان اين مجموعه ساختماني دلالت بر عموميت خط مشي داستان ما دارد، حقايقي كه مختص به زمان و مكان خاصي نيست و نه تنها در ايران بلكه در هر نقطه اي از جهان حاكم بر روابط آدمهاست. تنوع شخصيت هاي داستان (از نظر موقعيت اجتماعي- ميزان تحصيلات و اشتغال و...) نيز خود بر فراگير بودن اصول و خطوط موردنظر نويسنده تأكيد مي كند. سمبليسم خطور نيرومندي در عرصه سينما تئاتر و ادبيات داشته كه كتاب حاضر فيلم آژانس شيشه اي و يا تئاتر حرفه اي ها از جمله مثالهاي بارز آن در عرصه فعاليت هاي هنري و فرهنگي ايران است.

 

اينكه به بررسي جامعه شناختي شخصيت هاي داستان مي پردازيم و طبقات و اقشاري كه اين كاراكترها نمايندگي مي كنند را مورد مطالعه قرار مي دهيم و در خلال تشريح روابط ميان قهرمانان سمبليك داستان، خطوط فكري- اصول فلسفي و روانشناختي نويسنده را تحليل خواهيم كرد.

 

1) محسن سپهر، مدير مسئول يكي از مطبوعات روشنفكري، كه از همسرش جدا شده و با دختر كوچكش و مادر پيرش در آپارتمان خاوران زندگي مي كنند. تصويري كامل از روشنفكران جامعه اي در حال گذار كه خود بيش هر كسي در ميان پارادوكس (مدرنيته- سنت) گرفتار شده اند و با انواع و اقسام مشكلات روحي و رواني دست و پنجه نرم مي كنند!! مشكلاتي چون دوگانگي ( و حتي چندگانگي) فرهنگي- معضلات مالي اقشار فرهنگي و... كه بر تار و پودشان چنگ انداخته و مجال هر تفكر و راهنمايي را از آنان ربوده است.

 

روشنفكراني كه بايد راهبانان و منتقدان و معلمان جامعه خويش باشند حال آنكه در چنبره چنين معضلاتي مانند كشتيباني مست هردم به آغوش يكي از طرفين مبارزه مي خزند. گاهي سنت و گاهي مدرنيته (مانند سلب حق ديدار درنا از همسرش سيمين كه روحيات مرد سالارانه محسن سپهر را به نمايش مي گذارد و هم زمان مقالاتي فيمينيستي كه در مجله اش چاپ مي شود!!)

 

2) دكتر مفيد و همسرش افسانه (كه او نيز پزشك است)، سمبلي از كاست نخبگان علمي جامعه كه موقعيت اجتماعي خود را مديون تحصيلات عاليه خويش هستند و جز از عينك منطق علمي از هيچ ديد ديگري به جهان اطراف خود نمي نگرند. روحيات ضد مذهبي- ضد عرفاني و... و كلاً هر مطلبي كه نشاني از متافيزيك داشته باشد در اين قشر نمود واضح دارد و در حقيقت طلايه درا سپاه راسيوناليسم يا شهسوار عقل خود بنياد محسوب مي شوند. سپاهي كه با رنسانس و انقلاب صنعتي غرب و شرق عالم را در نورديد و عقل گرايي را تا مقامي امپراطوري خودكامه ارتقاء داد.

 

تنها پس از گذشت چند قرن و چالشهاي عظيمي كه گريبانگير اين سپاه عالم گير شد از شكوه، عظميت و يك سواري آن اندكي كاسته شده و اينكه در ميان ديگر همنشينان و رقيبانش در جهان پست مدرن امروزي به حيات خود ادامه مي دهد. اين افول بزرگ علل گوناگوني داشت كه از آن جمله مي توان به: افول مذهب و بحران هويت- ماشينيسم- مادي گرايي و منزوي شدن ارزشهاي معنوي- سقوط اخلاق و نسبي شدن آن- سكولاريسم فراگير و قدسيت زدايي از همه چيز- امپرياليسم و... اشاره كرد، كه همگي از جمله نقدها و دغدغه هاي مهم روشنفكران و انديشمندان از ساختار دنياي مدرن نيز محسوب مي شوند، نقد مدرنيته نمي توانست بدون بازشكافي ونقد يكي از مهمترين اركان فكري اش كه همانان عقل گرايي افراطي بود، انجام شود.

 

 

 

همزمان با اين شكست ها وچالش عظيم عقل و عقل گرايي نيروهاي متافيزيكي در دوران فطرت چند قرنه به تجديد سازمان و ساختار خود پرداختند. و در اواخر قرن بيستم، مبارزه را از سرگرفتند. مذهب كه به واسطه آلوده شدن با قدرت و سياست وجهه خويش را در قرون وسطي از دست داده بود در قالب انجمنهايي غيردولتي دوباره سربرآورد و عرفان شرقي پا به جهان غرب گذاشت و در ادبيات و هنر حياتي دوباره يافت. بدين ترتيب از سرسنگري كه عقل خود بنياد عقب نشيني مي كرد، اين نيروها جايش را اشغال مي كردند و مبارزه همچنان ادامه دارد.

 

آشنايي ما با زندگي دكتر مفيد (كه سمبل كاست عقل گرايان است) درست در همين مرحله آغاز مي شود، هنگامي كه الياس، فرزند كوچك دكتر مفيد به واسطه بيماري سرطان در آستانه مرگ قرار دارد و تمام درهاي علمي يا تلاشهاي پزشكي به بن بست رسيده است و دكتر مفيد وهمسرش چاره اي ندارند جز آنكه به جهان متافيزيكي اطراف نگاهي بي اندازند!

 

3) جمعي از جوانان كم سن و سالي كه نمايشگر نسل جوان هستند. بي كار- بي اميد- بي آرزو- بي هويت و درست در مرز انفجار چرا كه از اين همه سطحي نگري- ابتذال و... به ستوه آمده اند و تنها به جرقه اي نياز دارند. مسيري كه اين نسل خواهد پيمود بر حسب ظاهر از راه اعتدال به دور است؛ يا افراط يا تفريط؛ از اعتياد به مواد مخدر تا مبارزه در راه آرماني انقلابي! تا پيمودن اين راه آخر، اين نسل محكو است ت ازخم ها- يأس ها و اندوه خود را به فراموشي بسپارد شايد براي همين است كه آنان را همراه در حال مستي و رقص و پايكوبي مي بينيم؛ حتي پس از سقط جنين يكي از دوستانشان كه نشاني از معصوميت از دست رفته اوست.

لینک به دیدگاه

4) نوذر- ملول- بندر: تجلي حيواناتي درنده كه در جنگل اجتماع امروزي براي ارتزاق و زندگي انسانهاي ديگر را مي درند. انسان تنها مخلوقي است كه مي تواند از فرشتگان برتر و يا از حيوانات وحشي پست تر باشد. اينها مي كشند تا حرص- طمع- مادي گراي و غرايز حيواني خود را اطعام كنند. (نوذر- ملول و بندر) برده هيولاي نفس خويشند و به همين دليل به مرتبه اي پايين تر از حيوان سقوط كرده اند و اگر شكاري در دست نداشه باشند، يكديگر را مي درند! اما در عمق ظلمت سياه و چركينشان بارقه اي از نور سفيد مي درخشد.

 

همان روحي كه خداوند در تك تك ما دميده است، وقتي ملول در حال دريدن يكي از قربانيان است، ملول در ماشين نشسته و به سخنان مولا گوش مي دهد كه از راديو پخش مي شود. طنين صداي امام و لبخند تلخ ملول (كه بر رضايت از سخنان امام دلالت دارد) سرانجام تراژديك اين دست انسانها را به تصوير مي كشد. در وصف چنين دنيايي بود كه امام علي (ع) فرمودند: دنياي شما در نظر من از استخوان خوكي در دست هاي جذامي، منفورتر است.

 

5) سوسن و كيانوش: مريم مجدليه داستان ما كه در آپارتمان كوچكش در خاوران، ميهمانان خود را ملاقات مي كند و كيانوش، مسيحي كه به اشتباه به زندان افتاده (من ملك بودم و فردوس برين جايم بود، آدم آورد در اين دير خراب آبادم) و اينكه دگر بار از زندان آزاد شده و بناست كه به خواست خداوند زندانيات ديگري را از اين زنداني كه دود سياه ديوارهايش را محو كرده و صداي بازي و آواز كودكانش از دور مي رسد، آزاد كند (صحنه اي از داستان كه سوسن به پنجره آپارتمانش خيره شده است) كيانوش، شعري در وصف سوسن سروده كه روي ديگر سكه روح سوسن است. آشنايي سوسن با كيانوش، تأثيري چون مسيح بر مجدليه دارد و عاقبتش نيز جدايي مابينشان، آزادي و دست يافتن به كودك سركوب شده درون همراه با رنج و درد جدايي از كيانوش (همان گونه كه مجدليه در تپه هاي خونين جلجتا آزادي خويش را بدست آورد از مسيح جدا شد بهشت و جهنم درون ماست، در دنياي درون ما كه خود سمبلي از جهان بيرون ماست!!

 

 

 

6) حامد: عكاس جواني كه ميان دو عشق (مهناز- نگار) گرفتار شده و قدرت انتخاب خويش را از دست داده است. مثل بشر نوين امروزي كه در ميان دوراهيها، تنهاي تنهاست و در زير فشار شك و ترديد كمر خم كرده است. همه ما به تكيه گاهي فكري- روحي و معنوي احتياج داريم تا در سختي هاي در كنار ما باشد ودر دوراهي ها، راهنماي، چيزي حامد و بشر مدرن امروزي از آن به بهره اند و بيهوده و بي ثمر در تاريكي مطلق و يا گرگ و ميش مه آلود هواي زندگي خويش به اين سو و آن سو مي دوند ولي همچنان در همان مكان هستند كه بودند: جايي ميان دور و نزديك، و يا هميشه در برزخ.

 

7) دانيال: عقل ناب (در معنايي كه كانت براي ما تعريف مي كند) و روح منتقدي كه در مقام گوشه چشمي از خداوند اين جهان از هم گسيخته- فاسد و مبتذل- زشت و كريه المنظر را مي بيند، گاه به تلخي مي خندد و اغلب از خشم فرياد مي كشد چرا كه علم و معرفت فراخي ندارد تا حكمت خداوند را از خلق چنين جهاني دريابد، چه بايد كرد كه علم ما در مقابل معرفت خداوند هميشه از نقص مطلق و نسبي رنج مي برد. و واي به حال مردان و زناني كه تنها از خداي خود عقب تر باشند از مردم زمان خود چند قرن جلوتر! عاقبت اين انسانهاي بزرگ چيزي جز انزوا- گوشه نشيني و رنج بردن در خلوت خود نخواهد بود، گو اينكه از دل هيمن رنج ها و گوشه نشيني هاست كه آثار عظيم و راه گشاي خويش را بيرون مي كشند و مسير زندگي را براي انسانهاي ديگر (كه مثل موشهاي كور در هم مي لولند) روشن مي سازند.

 

فلاسفه- عرفا و مردان مذهبي تاريخ اغلب چنين بوده اند و احتمالاً چنين خواهد بود. و در اين مسير پر مشقتي كه خداوند براي آنان برگزيده (چرا كه هيچ كس نمي تواند به خودي خود در چنين راهي قرار گيرد، راهي كه به فرموده دكتر علي شريعتي بازگشتي براي آن نيست) از رنج و گوشه نشيني و تنهايي گريزي نيست، همان گونه كه امام علي در ميان ياران و امت خويش تنها بود. كانت- هگل- دكارت- اسپينوزا- ماركس- توماس و آكوئيناس- مولانا- نرودا- عطار- مسيح (ع) يا موسي (ع) و... همگي پويندگان اين طريقت هستند. به همين دليل است كه گاهي كه شدت درد و رنج از حدطاقت مي گذرد، افكار و عقايد تندي را از آنان مي شنويم: يكي خدا را انكار مي كند- ديگري مرگ خدا را اعلام مي كند. يكي ديگر خدا مظهر عشق قلمداد مي كند و... اما سرچشمه يكي است. همان گونه كه دانيال در طول داستان گاه منكر علم و حكمت خداوند مي شود و گاه در مقام پروردگاري عليم و حكيم به او اقتدا مي كند.

 

مسيري كاملاً مشابه مردان بزرگ كه دانيال نيز مي پيمايد؛ تنها- رنجور- دردمند و سراپا انتقاد و با ايمان، چرا كه در پرتره آخر انسانها را در مقام عروسك هاي بروس شوارتز مي داند كه وجود نخ و ريسمان را منكرند داستان از ساختاري بسيار نيرومند سود مي برد. شخصيت هاي داستان به موازات زندگي شخص خويش در زندگي ديگر قهرمانان آپارتمان خاوران ظاهر مي شوند؛ مانند جامعه اي- به هم پيوسته كه اعضاي اين مجموعه معرف آن هستند. هر چقدر به انتهاي داستان نزديك مي شويم اين تداخل حضور شخصيت ها در زندگي ديگر همسايگانشان، شتاب بيشتري به خود مي گيرد. همان گونه كه دانيال معتقد بود زندگي كودكان به واسطه معصوميت آرام و طولاني است ولي جوانان و بزرگسالان بسيار در هم و باشتاب زندگي مي كنند. اين شتاب در فصل آخر داستان به اوج خود مي رسد و مرز ميان زندگي قهرمانان داستان كاملاً برچيده مي شود.

 

بسياري از صحبتها- حركات و يا افكار قهرمانان داستان پاسخي براي پرسشهاي موشكافانه و منتقدانه دانيال است كه همبستگي روحي و انسجام ذهني كاراكترهاي داستان را فراهم مي سازد و حضور فيزيكي آنان در كنار يكديگر را تكميل مي كند. (مانند سؤال دانيال از خداوند درباره حكمت خلق چنين حيوانات خطرناك و درنده اي كه يكديگر را مي درند و پاسخ خداوند در مقام استاد پير حامد كه درباره رابطه دوربين- عكاسي- سوژه- توضيحاتي به نگار مي داد!)

 

نثر داستان در فضايي ميان رئاليسم و رمانيسم در نوسان است و از تقابل اين دو سبك بزرگ ادبي، براي نمايش ابعاد متضاد زندگي قهرمانان داستان استفاده شده است. مجموعه اي از تمام اين امكانات و تكنيك هاي مصطفي مستور را قادر مي سازد تا خطوط فكري خود را با ظرافتي درخور ستايش به خواننده القا كند. توضيح مكانيزم ويران سازي بشر مدرن در جهان امروز و لزوم بازنگري در اين مكانيزم.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...