mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ ويژگيهاي قصه ي عاميانه ي فارسي برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بسياري بر اين اعتقادند كه ميان قصههاي عاميانه و قصههاي ادب كهن، تفاوتي نيست. برخي پا را از اين هم فراتر مينهند و در بحثهاي ادبي خود، واژههاي قصه، داستان، رمان، حكايت و افسانه را چنان سهلانگارانه به كار ميبرند كه گويي تمايزي ميان آنها نيست و البته مراد ايشان اين است كه واژه هاي فوق معناهاي يكساني دارند. ايشان گونههاي ادبي فوق را نه تنها از نظرگاه عمدهترين نقطه اشتراكشان، يعني روايت، كه از نظرگاه ساختار نيز يكي ميدانند. از ديدگاه اين افراد، سمك عيار، اسكندرنامه و داراب نامه طرطوسي، نمونههايي از پيشگامي نويسندگان ايراني در رماننويسي ايران به شمار ميروند. از اين شمارند، دكتر سيروس شميسا ، دكتر ذبيحالله صفا و دكتر محمدجعفر محجوب . اما با وجود نظريه ي چنين بزرگاني، گونههاي ادبي، مرزهاي نسبتاً مشخصي دارند كه آنها را از يكديگر متمايز ميسازد. بسياري بر اين باور اند که رماننويسي نوين ايران، پس از بوفكور صادق هدايت و داستان كوتاهنويسي امروز فارسي نيز پس از «يكي بود يكي نبود» سيد محمدعلي جمالزاده، رخ نمود. هر چند كه هم اين دو، و هم آنان كه بعد آمدند همچون صادق چوبك ، بزرگ علوي تا هوشنگ گلشيري و محمود دولتآبادي، خواسته يا ناخواسته وامدار ادبيات كهن و قصههاي عاميانه بودند؛ اما اين بدان معنا نيست، كه حاصل عرقريزي روح ايشان، فرآوردهاي همچون آثار سلفشان باشد و ايشان برهمان جاده گام نهاده باشند كه پيشتر، سرايندگان قصههاي عاميانه و كهن، سنگلاخهايش را كوبيدهاند؛ زيرا با وجود اينكه بعضي مواقع همگراييهايي در معناهاي مشترك ادبيات تمام اعصار، شائبه چنين نگرشي را فراهم ميآورد، اما ساختار داستانهاي امروزي چنان تفاوتهاي اساسي با قصههاي كهن و عاميانه دارد كه نميتوان آن دو را زاييده ي يك انديشه و يك نگاه استادانه دانست. و اين تفاوت حتي در مقايسه قصههاي عاميانه فارسي و قصههاي ادب كهن فارسي نيز به چشم ميخورد. پس بدون در نظر گرفتن تقسيمبنديهاي قصه، از نظرگاه موضوع، با عنايت به وجود عنصر روايت در كليه قصههاي نثر و نظم، ميتوان به سه گونه قصههاي عاميانه فارسي، قصههاي ادب كهن پارسي و داستان امروز ايران اشاره كرد. بدون شك اين ترتيببندي از نظر تاريخ پيدايش هر يك نيز صدق ميكند، يعني ابتدا قصههاي عاميانه به صورت شفاهي خلق شدهاند و سپس گونههاي ديگر ادبي. اما تعريف هر يك: 1- قصههاي عاميانه ي فارسي: اصليترين مشخصه قصههاي عاميانه، شفاهي بودن و عدم وابستگي و تعلق آنها به فردي خاص است هر چند اين قصهها نيز گاه مكتوب شدهاند، اما هيچگاه نويسنده آن شهرتي فراتر از نام قصه نيافته است. و نويسنده از بازنويسي اثر به مرحله بازآفريني و خلق اثري تازه نرسيده است. از اين دستهاند: سمك عيار، رموز حمزه، ابومسلمنامه، سندبادنامه، اميرارسلان و اسكندرنامه كه البته نامهاي ظهيري سمرقندي، نقيب الممالك و منوچهر حكيم بر نسخههايي از سه اثر آخر سنگيني ميكند. ساختار داستانهاي امروزي چنان تفاوتهاي اساسي با قصههاي كهن و عاميانه دارد كه نميتوان آن دو را زاييده ي يك انديشه و يك نگاه استادانه دانست. قصههاي عاميانه بخشي از ادبيات عاميانه به شمار ميروند و ادبيات عاميانه نيز به نوبه خود بخشي از دانش مردمي و يا فرهنگ عامه است كه معادل آن همان «فولكلور» است كه براي اولين بار در سال 1885 م از سوي آمبرويز مورتن به كار برده شد. 2- قصههاي ادب كهن فارسي : به آن دسته از آثار روايي كه در دورههاي تاريخي گذشته ي ايران، توسط شعرا و نويسندگان ايراني خلق شدهاند، قصههاي ادب كهن فارسي ميگويند، وجه مشخصه اين قصهها، ارزش ادبي آنها (به كار بردن صناعات ادبي در آنها) و خلق آنها توسط افرادي خاص است. يعني اگر هم هسته اصلي قصه مورد نظر، بيشتر در ميان مردم شنيده ميشده ويا توسط افراد ديگري هم ثبت شده است، اما نويسنده ي مذكور در باز آفريني، آن چنان قدرتي از تخيل و انديشه روا داشته است كه هسته اصلي قصه، دچار دگرگوني اساسي شده و يا با زيباترين شكل، پرداخت شده است. از اين شمارند: اغلب آثار مولوي، فردوسي، نظامي، عطار، سنايي و ... 3- داستان نوين امروز ايران: غالب منتقدان ادبي، داستاننويسي امروز ايران را مولود فعاليتهاي ادبي غرب در قرون هجده و نوزده ميلادي ميدانند و هر چند درمورد اولين رمان و داستان كوتاه ايراني كه به سبك غربي نوشته شده است اختلاف نظرهايي هست، ولي همان گونه كه پيشتر هم اشاره شد، غالباً براين اعتقادند كه رمان امروز ايران با بوفكور و داستان كوتاه امروز ايران نيز با يكي بود يكي نبود، متولد شد. حال چگونه ميتوان اين گونههاي مختلف ادبي را از هم باز شناخت؟ يا به عبارتي وجوه افتراق و اشتراك اين گونههاي ادبي كدامند؟ الف- وجوه اشتراك 1- روايت: عنصر روايت در سه گونه بر شمرده فوق وجود دارد؛ در حقيقت روايت اصل اصلي و اساسي شناسايي يك اثر به عنوان قصه است به همين دليل بررسي مصداقهاي مختلف از سه گونه ي ادبي فوق نشان ميدهد كه هدف اوليه همه آنها بيان يك قصه است. درگيريهاي ماه پيشاني و نامادري، كشمكشهاي رستم و اسفنديار، و حتي درگيريهاي دروني و بيروني ‹‹جلال آريان›› در رمان ‹‹زمستان 62›› و ‹‹گل محمد›› در رمان ‹‹كليدر›› در راستاي بيان يك قصه و طرح يك اثر روايي آفريده شدهاند. 2- خلاقيت: خلاقيت را هم بايد يكي از موارد اشتراك هر سه گونه ادبي مورد بحث دانست، وجود قصههاي تكراري در ادبيات عاميانه را ميتوان دليلي بر كوشش خلاقانه افراد مختلف، براي تقويت قصههاي عاميانه دانست. چه اين قصهها ابتدا، احتمالاً به شكل سادهاي از برخورد يك قهرمان و ضدقهرمان در موقعيتي خاص روايت شدهاند و سپس به مرور زمان توسط راوي و يا با ياري قوه ي خلاقه ديگران گسترش يافتهاند. 3- عناصر داستاني و ضدداستاني: هر سه گونه ادبي يادشده از مهمترين عناصر مختلف داستاني همچون پيچيدگي (گرهافكني و گرهگشايي)، انواع كشمكش (عاطفي، ذهني و جسماني)، و به طور طبيعي از بحران و تعليق و اوج سود جستهاند. عنصر ضدداستاني كه در قصههاي ادبكهن، و قصههاي عاميانه توسط برخي داستاننويسان امروزي نيز به صورت نمود شكلي از هنر داستاننويسي، خود را نشان ميدهد. 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ ويژگيهاي قصهعاميانه فارسي(2) بررسي وجوه افتراق گونه هاي ادبي برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1- رابطه علّي: رابطه علّي بين حوادث داستان يا همان طرح و توطئه در وقوع اغلب قصههاي عاميانه و قصههاي كهن ناديده گرفته ميشود، و يا بهتر است بگوييم، به ويژه قصههاي عاميانه ي فارسي، عموماً رابطه علّي ضعيفي دارند، در صورتي كه در داستاننويسي امروز ايران، رابطه علّي از ضروريات طرح داستاني به شمار ميرود. نقطه مشترك بسياري از داستانهاي پهلواني ايران، بهويژه داستانهاي شاهنامه ، بيارادگي انسان در مقابل تقدير است؛ چنانكه گويي تقدير، ريشه علّي همه حوادث به شمار ميرود. پهلوانان بي هماوردي چون رستم، اسفنديار، سهراب و سياوش كه در مقابله با حوادث سترگ داستان، سرافراز از ميدان بيرون ميآيند، به گونه ي غيرقابل تصوري در مقابل تقدير، ضعيف و بيارادهاند و پيشاپيش در مقابل آن چه تقدير رقم ميزند (قوانين اجتماعي حاكم برجامعه) سرتسليم فرود آوردهاند. سام بايد از ميان پهلواني و رسوايي يكي را برگزيند، او پهلواني را انتخاب ميكند و اين گونه زال را از خود ميراند. رستم؛ بايد خنجر در تهيگاه فرزند بنشاند، كه مينشاند. اسفنديار، با همه دلبستگيهايش به رستم و در حالي كه جهان پهلوان ايران را تا سرحد عشق دوست ميدارد، به مصاف رستم ميرود و رستم با اين كه ميداند كشتن اسفنديار نابودي خود را در پي دارد، با پيروي از رسم جهان پهلواني دست به بند نميدهد و اسفنديار را به خاك در ميغلتاند. و اين همان قانوني است كه افراسياب را با آگاهي از عواقب وخيم كشتن سياوش به قتل پرورده رستم (سياوش) واميدارد. بيتوجهي به رابطه علّي در قصههاي عاميانه به گونهاي ديگر رقم ميخورد. در قصه عاميانه ي راه و بيراه، دو دوست براي پيدا كردن كار و پايهريزي زندگي بهتر از شهر خود بيرون ميروند و در مسير، بيراه، غذاي « راه» را ميخورد و سپس « راه» گفت و گوي حيوانات را شب هنگام در خرابهاي ميشنود و ياد ميگيرد كه چگونه پولدار شود و در نهايت به پادشاهي ميرسد. ولي «بيراه» پس از پي بردن به اشتباه خود و بدبياري بسيار، مورد سوءظن حيوانات وحشي قرار ميگيرد و كشته ميشود. اما در آخر، مشخص نميشود كه چرا حيوانات در ابتدا با حس شامه قوي خود نميتوانند بوي «راه» را تشخيص دهند ولي پس از گذشت مدت مديدي، يادشان ميافتد كه يك نفر به صحبت ايشان گوش داده است و « بيراه» بيچاره را ميخورند، اصولاً منطق حرف زدن حيوانات و فهميدن انسانها روشن نيست. 2- شخصيتپردازي: شخصيتپردازي با توجه به معنايي كه در داستاننويسي امروز از آن فهميده ميشود، در اغلب قصههاي عاميانه و ادبيات كهن جايگاهي ندارد و بهتر است از واژههاي قهرمان و ضدقهرمان، در مورد اشخاص اين قصهها استفاده شود. قهرمان، سياه و سفيد است يعني يا خوب است يا بد. در حالي كه شخصيتهاي امروزي بيشتر خاكسترياند. يعني آميزهاي از خوبيها و بديها را در خود دارند. قهرمان قادر به انجام كارهاي خارقالعاده است، در حالي كه شخصيت چنين نيست. براي مثال، در يكي از قصههاي ادب كهن، ميخوانيم كه سلطان محمود غزنوي شب هنگام با لباس مبدل به ميان مردم خود ميرود و با چند سارق آشنا ميشود، هر يك از سارقان قادر به انجام كار خارقالعادهاند. يكي از آنها در تاريكي شب ميتواند چهرهها را بازشناسد ديگري با نگاه كردن به ديوار و زمين تشخيص ميدهد كه در بن آن ديوار يا زير آن زمين دفينهاي است و يا چيز ديگري. و سومي ميتواند دستش را آنقدر دراز كند كه با كمك آن يارانش بتوانند از ديوار بلندي بالا بروند. در قصههاي ادب كهن و در قصههاي عاميانه به جاي شخصيت، تيپهاي متنوعي ارائه شدهاند كه نمونههاي آن را در قصههاي امروزي كمتر ميتوان يافت. تيپ عيَار، وزير طماع و بدطينت، كچل تنوري، و اسمهايي چون جحي يا جحا، اعرابي، تلخك ( دلقك ) ابوبكر رباني، از اسامي معروف قصههاي عاميانه و قصههاي ادب كهن به شمار ميروند و نظاير آنها از نمودهاي بارز چنين قصههايي به شمار ميروند و اصولاً بسياري از قصهها، با اعمال آنها قوام يافتهاند، در حالي كه تيپنگاري در قصههاي امروزي نه حسن كه اگر از اندازه بيرون رود و به ضرورت و ايجاز نيايد، يك عيب بزرگ براي نويسنده و اثر او محسوب ميشود. اما همانگونه كه پيشتر هم اشاره شد، نگاه پديدآورندگان داستانهاي امروزي به اشخاص داستان با نگاه سرايندگان و نويسندگان قصههاي كهن و عاميانه تفاوت اساسي دارد. در بسياري از قصههاي عاميانه قهرمانها قادرند، پيروزمندانه با ديوها بجنگند، مسافتهاي طولاني را در چشم به هم زدني طي كنند و گاه به تنهايي لشكري را از پاي درآورند حال آنكه اين تواناييها با خصوصيات شخصيت امروزي كه در بستر زندگي، روزگار ميگذراند، تناسب ندارد. در قصههاي عاميانه، حوادث خارقالعاده آن هم به صورت خلقالساعه رخ ميدهند، يعني زمينهچيني مناسبي براي اين رخدادها نميشود، در حالي كه در داستانهاي امروزي، جز در آثار سوررئاليستي و رئاليسم جادويي ، به واقعيات حاكم بر روند وقوع حوادث توجه ميشود براي مثال در قصه ي ملك جمشيد و برادران، ديوي پيدا ميشود كه هر شب سيبي زرين از باغ پادشاه ميكند و يا در قصه ي عاميانه ديگري، خزوكي خودش را به شكل دختر پادشاه درميآورد و در قصه ديگري، دختري كه خونش ريخته شده و مرده است تبديل به كره بحري (كره اسب افسانهاي) ميشود و در خاتمه نيز حياتي دوباره مييابد. نسيم عيّار، بطلميوس، جالينوس، ارسطو و اسكندر هم از جمله قهرمانها و ضدقهرمانهاي اسكندرنامه ي منوچهر حكيماند كه هر چند هيئتي چون انسان دارند، اما قادرند چون پرندگان بپرند و حتي چون آبزيان زيرآب زندگي كنند. 3- توصيف زمان و مكان: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در قصههاي عاميانه فارسي و همچنين اغلب قصههاي ادب كهن فارسي به توصيف زمان و مكان كمتر توجه ميشود در حالي كه در داستانهاي امروزي، توصيف زمان و مكان يك اصل است. زمان در قصههاي عاميانه ديروز، تابع منطق خاصي نيست و گاه پس از گذشت صدها سال، تغييري در روحيه، چهره و حتي شيوه گفت و شنود قهرمانها ديده نميشود، براي مثال هر چند مورخين عمر اسكندر مقدوني را موقع مرگ كمتر از سي سال ثبت كردهاند ولي اسكندرنامه عمر وي را به چهارصد سال ميرساند. در حالي كه تغيير چنداني در او و در اغلب اطرافيانش ديده نميشود. اين خصوصيت در اثر بزرگ حكيم طوس، فردوسي بزرگ كه خود برگرفته از خداينامهاي از فرهنگ عامه است به وضوح آشكار است، چنانكه: دوره زمامداري فريدون( فرزند آبتين و فرانک از نسل طهمورث) ، پانصد سال؛ حكومت منوچهر( نوه ي دختري ايرج است و ايرج و سلم و تور سه پسران فريدون اند . ايرج فرمانرواي ايران ، سلم فرمانرواي روم و خاور و تور فرمانرواي چين و ترکان مي شود. سپس ايرج به دست دو برادر کشته مي شود و مقدمات جدايي سرزمين هاي تحت فرمانروايي فريدون فراهم مي آيد ) صد و بيست سال، نوذر( فرزند منوچهر است ) هفتاد سال، دوره پادشاهي كيقباد( شاهزاده اي از نسل فريدون است ) صد سال ؛ كيخسرو( پسر کي قباد است ) صد و شصت سال، و لهراسب صدو بيست سال است. همانگونه كه پيشتر اشاره شد، در قصههاي عاميانه كمتر به توصيف مكان پرداخته ميشود و ماجراهاي قصههاي هرقوم به فراخور خصوصيات منطقه محل سكونت تغيير داده ميشود، يعني در قصههاي فولكلوريك مردمي كه در كنارههاي دريا روزگار ميگذرانند، دريا و سفردريايي و ماهيگيري و پري دريايي، عناصر اصلي قصهها هستند درحاليكه ماجراهاي مردم كوهستان بيشتر در كوه و كوهپايه ميگذرد. البته عواملي باعث شده تا حوادث برخي قصهها در عصر بعضي پادشاهان همچون شاه عباس، سلطان محمود غزنوي، متوكل، هارون الرشيد و اسكندر بگذرد؛ اين قصهها بدون اشاره به تاريخ دقيق حوادث تنها به ذكر نام پادشاه بسنده ميكنند. مثال؛ از قصههاي ديروز( از اخلاق الاشراف عبيد زاکاني ) : سلطان محمود پيري ضعيف را ديد كه پشتواره خار ميكشيد، بر او رحمش آمد، گفت: ايپير، دوسه دينار زر ميخواهي يا درازگوش يا دوسه گوسفند يا باغي كه به تو دهم تا از اين زحمت خلاص يابي؟ پير گفت: زر بده تا در ميان بندم، و بر درازگوش بنشينم و گوسفندان در پيش گيرم و به باغ روم و به دولت تو در باقي عمر آن جا بياسايم؛ سلطان را خوش آمد و فرمود چنان كردند. 4- پيام و شيوه ارايه پيام داستان: پيام داستانهاي امروز به صورت نهفته ارائه ميشود در حالي كه قصههاي كهن و عاميانه فارسي، اساس آفرينش خود را برارائه پيامهاي اخلاقي بنا نهادهاند؛ پيامهايي كه به صراحت بيان ميشوند. براي مثال؛ قصه عاميانه اعجوبه و محجوبه، مكتوب حامد فضل بن محمد السرخسي، بناي قصههايش را (پس از ذكر داستان ملك سماح و دوكنيزك) بر بيان فوايد عدل و احسان، دوري از صحبت اشرار، عدل، احسان، حلم، وقار، شجاعت، سخاوت و ... مينهد. در قصه عاميانه ي هزار و يك روز نيز، شاهزاده خانمي به نام فرخ ناز، به مردان بدبين ميشود و از گزيدن همسر ميگريزد و دايه اين شاهزاده، قصهها در صفات حميده و حسنه مردان ميسرايد و از وفاي عشاق، تا طبع شاهزاده به سوي مردان مايل ميشود. مثال از حكايات ادب كهن ( سعدي ): شيندم كه فرماندهي دادگر قباداشتي هردو روي آستر (آغاز و مقدمهي داستان) ... نه از بهر آن ميستانم خراج كه زينت كنم بر خود و تخت و تاج (بخشي از تنه داستان) اگر زير دستي درآيد زپاي حذركن زناليدنش بر خداي چو شايد گرفتن به نرمي ديار به پيكار، خون از مشامي ميار (نتيجه داستان) به مردي كه ملك سراسر زمين نيرزد كه خوني چكد برزمين 5- زبان: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام زبان روايي قصههاي عاميانه و ادب كهن، با زبان داستانهاي امروزي تفاوت اساسي دارد. زبان بسياري از داستانهاي امروزي متناسب با سبك نويسنده و متفاوت با شيوه بيان شخصيتهاي داستاني است. در حالي كه زبان قصههاي عاميانه و ادب كهن پيوستگي كامل با زبان قهرمانهاي داستان دارد. شيوه بيان و زبان روايي قصههاي شفاهي در انتقال از نسلي به نسلي ديگر تغيير ميكند و قصههاي عاميانهاي نيز كه مكتوب شدهاند، اغلب با زبان ادبي عصر مورد نظر و سطح دانش گردآورنده قصه در ارتباط است. براي مثال سندبادنامه (نگارش محمد بن علي بن محمد ظهيري سمرقندي) كه اصل آن در دوره ي انوشيروان خسرو اول ساساني، به دست برزويه حكيم و طبيب نگاشته شده است، نسبت به نثر اميرارسلان نقيب الممالك كه متعلق به دوره قاجاريه است، نثري سنگين و دير فهم دارد. 6- گفت و گو: گفت و گو در قصههاي عاميانه فارسي و ادب كهن با گفت و گو در داستانهاي امروزي تفاوت اساسي دارد، گفت و گوي داستانهاي امروزي در معرفي گوينده، ايجاد كشمكش، زمينهچيني، توضيح صحنه و فضاسازي و همچنين در انتقال فكر و انديشه مؤثر است. شخصيتها در داستانهاي امروزي به فراخور هويت نژادي، زباني و ديني خود به تناسب سطح سواد و جايگاهشان در طبقات مختلف اجتماعي سخن ميگويند، در حالي كه در قصههاي ديروز، فقير و غني، شاه و كدخدا و حتي راوي، تقريباً با يك زبان حرف ميزنند و از واژههاي تقريباً يكساني سود ميجويند، در يك گفت و گو نويسي خوب از داستانهاي امروز، گفت و گوها تا حدودي هويت صاحب گفتار را دارند، در حالي كه در قصههاي كهن واژههايي كه از زبان ملك جمشيد و ملك محمد بيرون ميآيد، با واژههايي كه انسانهاي سادهاي همچون «راه و بيراه» و يا«كچل تنوري»بيان ميكنند تفاوت چنداني ندارند. در اين ميان حتي موجوداتي چون ديو، پري، مردآزما، آل، جن، اژدها، كره بحري و حيوانات نيز كمابيش به يك زبان حرف ميزنند. 7- تكرار: تكرار هم يكي از وجوه تمايز قصههاي عاميانه با داستانهاي امروز ايران است. در قصههاي عاميانه قهرمانها، بارها و بارها خود را معرفي ميكنند و يا حوادث بارها تكرار ميشوند (خصوصاً از زبان شخصيتها) در حالي كه در داستان امروزي، حتي نبايد يك كلمه اضافه وجود داشته باشد، و مشهور است كه اگر به تفنگي در آغاز داستان اشاره ميكنيم، بايد اين اسلحه تا انتهاي داستان شليك كند. شايد مشهورترين مثال براي تكرار در قصه ي عاميانه، همان تكرارهاي قصه شنگل و منگل است. گرگ در هر بار مراجعهاش به بزغالهها، حرفهاي خود را تكرار ميكند و بزي هم وقتي براي گرفتن به در خانه خرگوش و روباه و گرگ ميرود، گفتههايش تكرار ميشود. 8- تك خطي بودن قصههاي عاميانه: قصههاي عاميانه معمولاً آغاز، ميانه و پايان دارند و همانگونه كه پيشتر نيز اشاره شد جملههايي تكراري آغاز و پايان قصهها را ميآرايند. در حالي كه داستانهاي امروزي گاه از انتهاي داستان آغاز ميشوند، البته در قصههاي عاميانه نيز گاه قهرماني، سرگذشت خود را نقل ميكند و اين گونه مخاطب را به گذشته ميبرد، اما قصههاي عاميانه به ندرت چند صدايي و چند بعدياند. «در ادبيات عامه، برخلاف ادبيات معاصر تنها يك موضوع و يا يك ماجرا مطرح ميشود و به اصطلاح اين نوع ادبيات پرسپكتو ندارد (مانند نقاشي بچهها). در اين جا كمتر جايي براي توضيحات كلامي و صحنهپردازي است گر چه اين اصل درباره حكايت كاملاً صادق است اما همان طور كه پروپ هم به درستي مطرح كرده، در مورد قصه عاميانه كاملاً صادق نيست( احمد اخوت ، نشانه شناسي مطايبه . تهران ، نشر فردا ، 1371 ) .» 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده