mikrobe-sorati 217 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۱ دلـت را بتـکان ... غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت ... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ... باز هم محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد! حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟ خاطره، خاطره است باید باشد، باید بماند ... کافی ست؟ نه، هنوز دلت خاک دارد یک تکان دیگر بس است تکاندی؟ دلت را ببین چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟ حالا این دل جای "او"ست دعوتش کن این دل مال "او"ست... همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا و حالا تو ماندی و یک دل یک دل و یک قاب تجربه یک قاب تجربه و مشتی خاطره مشتی خاطره و یک "او"... خـانه تـکانی دلـت مبـارک ... 8 لینک به دیدگاه
Armita66 245 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۲ در پیشگاه تو ایستاده ام، و دستهایم را بسوى تو بلند كرده ام، آگاهم كه در بندگى ات كوتاهى نموده ودر فرمانبرى ات سستى كرده ام، اگر راه حیا را مى پیمودم از خواستن و دعا كردن مىترسیدم... ولى … پروردگارم! آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مىخوانى ، و آنان را به بخشش نیكو و ثواب وعده مى دهى ، ... براى پیروى ندایت آمدم، و به مهربانى هاى مهربانترین مهربانان پناه آوردم. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده