victoria_r 7682 ارسال شده در 25 تیر، 2013 امروز داشتیم مجید دلبندم نگاه میکردیم که داداشم یاد بچگیامون افتاد. گفت:من همیشه از مجید میترسیدم به خاطر دستاش،فکر میکردم الآن دستاش از تلویزیون میاد بیرون و منو میبره.(اون موقع 4 سالش بوده) بعد رو به من گفت:تو هم همیشه میگفتی این آدمایی که تو تلویزیون نشون میدن خیلی کوچولن و تو تلویزیون زندگی میکنن،اگه شیششو بشکنیم درشون میاریم.(منم اون موقع 5 سالم بوده) میگفت:یه فیلمی بود که توش گودزیلا داشت یا یه هیولایی داشت،من ازش میترسیدم تو هم وقتی از دستم کلافه و عصبانی میشدی میگفتی اژدهای خفه کن حمله میکنه،منم فرار میکردم و میرفتم. یه بازی ای هم داشتیم که تو اتاق پذیرایی بابابزرگم اینا دوتا فرش بزرگ پهن بود (من سرگروه بازی با داداشم و پسرداییم بودم همیشه چون از جفتشون بزرگتر بودم ازم حرف شنوی داشتن بچه ی خوبیم خداوکیلی با ادب و مهربون بودم) میگفتم مثلا اینجا ایرانه (وسط دو تا فرشو میگفتم) این فرش دریای خزره اون فرشم دریای مازندرانه.حالا میریم ماهی گیری.... بعدا که در جریان قرار گرفتن که هردوی اینا یه دریاست بلایی سرم اوردن که... لامصب عجب حافظه ای داره.سه سالگیشم یادشه.خاطره هایی میگه که من اصلا یادم نمیاد. مامانمم گفتن:وقتی تازه تلویزیون اومده بود ما بچه بودیم فکر میکردم اینایی که داره نشون میده یا پشت تلویزیون وایستادن یا توی تلویزیونن.برنامه که شروع میشد میرفتم پشت تلویزیونو نگاه میکردم. 10
اقــــــــای مــذکر 175 ارسال شده در 25 تیر، 2013 فقط یادمه منتظر بودیم ظهر شه مامانم بعد ناهار بخوابه ما بریم کوچه فوتبال...:hapydancsmil: 8
mahboobeyeshab 1399 ارسال شده در 26 تیر، 2013 چقدر خاطرات کودکیتون با ادبانه است....خخخخخ از من بی ادبیه روم نمیشه بگم....درباره جیش کردنه 5
mahboobeyeshab 1399 ارسال شده در 26 تیر، 2013 جندمو ضرر میگم خو:5c6ipag2mnshmsf5ju3 یه داداش دارم از خودم پنج سال بزرگتره یه خواهر دارم شش سال کوچکتر اینا دوتاشون جیشو بودن یعنی شب ادراری داشتن هر شبااااااااااااااا بی برو برگرد....خخخخخ اقا من گل سرسبد خونه بودم....نه سالم بود یه شب منم مبتلا شدم اقا اون شب تا صبح خودمو زیر کرسی باد باد کردم تا لباسم خشک شد که فرداش ابروم پیش این دوتا جیشوا نره...من یه همچین ادم ابروداری هستما 4
raz-raz 3612 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2013 یادش بخیر روز مادر بچگی ها چقدر با صفا بود مخفی کاریا قلک پول تو جیبی 4
raz-raz 3612 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2013 روز معلم .تو تخم مرغ گل برگ مذاشتیم معلم که میاومد میزدیمش به سقف همه جا پر از گل برگ می شد. 4
raz-raz 3612 مالک ارسال شده در 2 شهریور، 2013 دبیرستان که بودیم سر جلسه فارسی تقلب نوشته بودم روی دستم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 .آستینمو می زدم بالا مینوشتم دوباره سریع آستینمو می اوردم پایین. برای آخرین بار که آستینمو زدم بالا دبیرمون پشت سرم بود و من ندیدمش وقتی نوشتم حس کردم یکی پشت سرمه .رومو که برگردوندم از خجالت فقط سرمو انداختم پایین. فکر می کردم دعوا .نمره صفر....:icon_pf (34): ولی هیچی نگفت و رفت . چند روز بعد تو دفتر خواستنم .دبیرم بود ورقه امتحانی رو داد دستم .گفت تصحیحش کن. فهمیدم منظورش چی بود هر کدومو که تقلب کرده بودم دادم صفر . ورقه رو بهش برگردوندم. بعد بقیه رو صحیح کردو نمرمو بهم داد. منو برای همیشه شرمنده خودش کرد.چند روز پیش دیدمش و با شرمندگی رفتم جلو و بهش سلام دادم 3
ارسال های توصیه شده