saba mn 20993 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۱ اندر احوالات دانشجوی مشروط اهل حالم من مژده ام گم شده است روزگارم خوب نيست جيب خالي دارم ذره پولي بند انگشت عقلي دوستاني دارم بدترازعزرائيل درسهايي بدترازتلخي زهر وکلاسي که دراين دانشگاست هيچ وقت بر پا نيست جنب دستشويي ها جنب آن سلف خراب که وقتي ميگذري از پيشش بوي فاضلآبش... چه بگويم... بنده دانشجويم هيکلم ني قليان ، چشمهايم کم سو کله ام هم کم مو درس کفاره من من عذاب راهردم درميان جزوات مي بينم ترس از مشروطي ازپس خطم پيداست همه فکر و توانم پي تحصن شده است جزوه هايم رامن وقتي مي خوانم که امتحانش رااستادگفته باشدفرداست برگه تقلب را من در اين جيب مبارک دارم از پس غفلت استادانم اهل درسم من؟! پيشه ام بيکاري،علافيست گهگاهي جيم مي شوم ازتوي کلاس مي روم توي حياط پشت آن ديوار راست ميکشم نقاشي پاي آن کاج بلند خواب گذراندن واحدها مي بينم چه خيالي...چه خيالي،افسوس... مي دانم خوب مي دانم آخرترم بازهم کارمن زاري ودربه دري است. مي دانم کارم التماس استاد از براي نمره اي همچون ده روزگارم خوب نيست مژده ام گم شده است 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده