spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۱ تاوان جاه طلبی امپراتوری می خواهم مقاله را با یک واکنش پل استر آغاز کنم. واکنشش به عملیات تروریستی ۱۱ سپتامبر و اعتراضش به اینکه چرا باید یک شهر، یعنی نیویورک، بهای جاه طلبی های یک امپراتوری، یعنی ایالت های متحد امریکا را بپردازد. چرا این واکنش استر برایم اینقدر مهم است؟ به این دلیل ساده که چه بسا توضیح چند وجه از کار اوست. پل استر، متولد ۱۹۴۷ نیوآرک، در ۱۲ کیلومتری منهتن است و همان جا نیز بزرگ شده است. در سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۷ دانشجوی ادبیات فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی دانشگاه کلمبیاست و در ابتدا کارش را با ترجمه شاعران فرانسوی به انگلیسی آغاز می کند: ژاک دوپن و آندره دو بوشه که اتفاقاً هر دو از دوستان و نزدیکان رنه شار یعنی مهم ترین شاعر فرانسوی مکتب مالارمه است که اتفاقاً استر او را نیز به انگلیسی ترجمه خواهد کرد. در ۱۹۶۷ از اعزام به جنگ ویتنام نجات می یابد و به پاریس می رود تا در IDHEC سینما بخواند، اما در کنکور ورودی شکست می خورد و ۱۰ سالی را به سختی با فیلمنامه نویسی برای سینمای صامت، مقاله نویسی در نشریه های مختلف و ترجمه می گذراند. همزمان هم شعر می گوید و هم نمایش های تک پرده ای می نویسد. در ۱۹۷۹ با فوت پدر ارثیه ای به او می رسد که از فقر روزمره نجاتش می دهد و نگارش اختراع انزوا را – به یاد پدر – در پی دارد. اشتهار او از ۱۹۸۶ و انتشار بخش نخست از سه گانه نیویورک، یعنی شهر شیشه ای آغاز می شود و تا ۱۹۹۴ و انتشار مستر ورتیگو چندین رمان بزرگ مانند مون پالاس، موسیقی شانس، کشور آخرین ها و لویاتان می نویسد. تا ۱۹۹۹ و انتشار تیمبوکتو، به مدت پنج سال، رمان دیگری نمی نویسد و سرگرم کار سینماست (با وین وانگ دو فیلم دود و بروکلین بوجی را کار می کند و در ۱۹۹۷ راساً دست به کار فیلم لولو و پل می شود که نه باب طبع منتقدان می افتد و نه مخاطبان. درست مثل فیلم زندگی درونی مارتین فراست که در ۲۰۰۷ فیلمنامه نویس و تهیه کننده آن می شود. پس از تیمبوکتو در ۲۰۰۲ کتاب اوهام، در ۲۰۰۴ شب پیشگویی، در ۲۰۰۵ دیوانگی های بروکلین، در ۲۰۰۷ پرواز در اتاق تحریر، در ۲۰۰۹ مردی در تاریکی و در ۲۰۱۰ ناپیدا و سانست پارک را می نویسد. تا جایی که می دانم یکی از رمان های استر که هنوز به فارسی برگردانده نشده، نخستین رمان اوست؛ رمانی پلیسی به اسم Squeeze Play که در ۱۹۸۲ با نام مستعار پل بنجامین منتشر می کند و برای دوستانی که دود را دیده اند، پل بنجامین ضمناً نام نویسنده ای است که در این فیلم زنش تصادفاً به قتل رسیده و برای مجله نیویورک تایمز، «قصه کریسمس اوگی ورن» را می نویسد. Squeeze Play اصطلاحی است مربوط به بیسبال و تصور نمی کنم معادل فارسی داشته باشد. اما بیسبال نیز یکی از مضمون های بازگشت کننده آثار استر است. در Squeeze Play که شاید بشود آن را «توپ خطا» ترجمه کرد، ماکس کلاینِ حقوقدان با آگاهی یافتن از فاصله ای که میان قانون و عدالت واقعی وجود دارد، استعفا می دهد و کارآگاه خصوصی می شود. چپمن که سابقاً و تا یک تصادف فجیع رانندگی قهرمان بیسبال بوده و اینک می خواهد وارد مبارزه انتخاباتی شده و سناتور شود، نامه ای بی امضا دریافت کرده که از او می خواهد به قراردادی که از آن خبر ندارد، عمل کند. چپمن از کلاین کمک می خواهد و خودش کشته می شود. کلاین بی محابا و به رغم تهدیدها و حتی چند بار کتک خوردن به تحقیق خود ادامه می دهد. لجاجت کلاین بی شباهت به لجاجت کوین در شهر شیشه ای نیست با این تفاوت که کلاین، کارآگاهی خصوصی است زاده تخیل پلیسی نویسی به نام پل بنجامین که واقعیت بیرونی ندارد چون اسمی جعلی است. حال آنکه کوین پلیسی نویسی است زاده تخیل رمان نویسی به نام پل استر که واقعیت بیرونی دارد اما هویت کارآگاهی او جعلی است چون به اشتباه با کارآگاهی به نام پل استر اشتباه گرفته شده است و باید درباره تندرویی مذهبی به نام پیتر استیلمن تحقیق کند که پس از آزادی از زندان، اینک سودای اختراع زبانی جدید را برای نجات بشریت از عدم درک حاکم دارد. و جالب اینکه وقتی کوین به دیدار استر می رود، این یک که در واقعیت داستانی کارآگاه خصوصی است با او بیشتر درباره دن کیشوت حرف می زند که هم نخستین قهرمان رمان – در معنای مدرن آن است – و هم قهرمانی است وهم زده. در بخش دوم سه گانه نیویورکی، یعنی ارواح، شخصی مجهول الهویه که سفید معرفی می شود، از کارآگاهی مجهول الهویه که آبی نامیده می شود، می خواهد شخص مجهول الهویه ای را که سیاه نامیده می شود و روزهایش را به بطالت می گذراند، تعقیب کند و سر آخر معلوم می شود که سیاه همان سفید است، انگار تنها سودای سیاه یا سفید از توسل شان به رنگ سوم، تماشای تصویر خودش از دریچه چشم دیگری است، اما تصویری که ضمناً قرار است کاملاً خصوصی گزارش شود – جالب است که سوفی کال، پرفورمنس کار فرانسوی که الگوی ماریای کتاب اوهام است نیز یکی از نمایشگاه هایش عکس هایی است که کارآگاهان خصوصی که مخفیانه برای تعقیب خودش استخدام کرده، از او گرفته اند. در بخش سوم سه گانه، اتاق دربسته، نویسنده ای گمنام به نام فانشاو مفقود می شود و دستنوشت ها و زن و پسرش (به نام های سوفی و بن) را به راوی می سپارد. راوی دستنوشت ها را نشر می دهد، فانشاو مشهور می شود، راوی با سوفی ازدواج می کند تا سر آخر دریابد که فانشاو زنده است و از امریکا به نایت کلاب های پاریس پناه برد. جالب است بدانیم که فانشاو ضمناً اسم نخستین رمان ناثانیل هاثورن است؛ رمانی که در ۱۸۲۸ منتشر شده و نام مولف ندارد. آنچه در سه گانه مهم تر می نماید جست وجوی هویت است و آزادی. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۱ در فاصله سه گانه نیویورکی و مون پالاس، استر کشور آخرین ها را می نویسد که نامه ای است از آنا بلوم به یک دوست دوران کودکی درباره کشوری که به جست وجوی برادر گمشده به آن آمده و زندگی روزمره در آن جنگ بقاست. مون پالاس داستان سرگشتگی مارکو استنلی فاگ است که نامش پیشاپیش از سرگشتگی خبر می دهد چون مارکو را از مارکو پولو گرفته، استنلی را از هنری مورتون استنلی گرفته – روزنامه نگاری که به جست وجوی دکتر دیوید لیوینگستون، پدر معنوی استعمار انگلستان، به آفریقا می رود – و فاگ را از فیلئاس فاگ گرفته که قهرمان دور دنیا در هشتاد روز ژول ورن است. در مون پالاس حضور کتابت نامستقیم است و باطل نما: مارکو دانشجوی فقیری است که از فروش کتاب هایی که دایی اش برایش به ارث گذاشته، زندگی می کند تا فروش آخرین کتاب و فرورفتن در بیکاری مطلق. بی خانه، به سنترال پارک پناه می برد و مهیای مرگ است که دوستش دیوید زیمر – همان دیوید زیمری که ۱۲ سال دیرتر، در ۲۰۰۲، در کتاب اوهام خواهیم یافت – و دانشجوی دختر جوانی به نام کیتی وو به کمکش می آیند و کاری نزد پیرمردی علیل به نام تامس افینگ می یابد بی خبر از اینکه این پیرمرد کسی به جز پدربزرگ خودش نیست. با آگاهی از این موضوع، مارکو سرگشتگی را از سر می گیرد، اما این بار نه در نیویورک که از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام. با مون پالاس مفهوم دیگری به جز هویت و آزادی، حضور برجسته تری در مضمون شناخت جهان داستانی استر می یابد: رابطه انسان ها با پول. پس از مون پالاس استر به سراغ رمان موسیقی شانس می رود که اگرچه در ۱۹۹۱ نوشته شده است، فقط سه سال پیش به فارسی ترجمه شد و جایزه بهترین رمان خارجی روزی روزگاری را برد. در پس موسیقی شانس، معماری روایی بسیار پیچیده ای نهفته است برساخته قصه در قصه هایی اغراق آمیز اما همگی سنجیده و بجا: سرگذشت نش، قهرمان موسیقی شانس، بی شباهت به سرگذشت مارکوی مون پالاس نیست؛ نش آتش نشان نیز از پدرش بی خبر است تا اینکه روزی میراثی از پدر به او می رسد. کار را رها می کند، اتومبیلی می خرد و بی هدف در ایالت های متحد امریکا سفر می کند همچون خود پل استر که با مرگ پدر و ارثی که به او می رسد می تواند، بی دغدغه مالی، با سفر به دنیای داستان، به دنبال بخت خود بگردد. سفر نش، برخلاف سفر مارکو، نه پایان که آغاز داستان اوست و دیدار تصادفی جک پوزی، پوکرباز قهاری که موقتاً ورشکست شده و دنبال شریکی می گردد تا دست قرن را با دو میلیاردر بازی کند. نش با او شریک می شود و بازی را می بازند و به اسارت دو میلیاردر درمی آیند. رمان با مرگ جک در هنگام گریز و مرگ نش، درست در آستانه رهایی، اتفاق می افتد. گفتنی است فیلیپ هاس در ۱۹۹۳ از این رمان فیلمی به همین نام ساخته است. این نیز ناگفته نماند که شخصاً بر این باورم که ترجمه عنوان به موسیقی شانس چندان درست نیست و «شانس» مورد نظر در اینجا بیشتر «دهر» یا همان «تصادف» است که هم می تواند خوب باشد و هم بد، در حالی که «شانس» همواره خوب است و فقط «بدشانسی» است که بد است. بعد از موسیقی شانس، نوبت به رمانی می رسد که به نظرم مهم ترین رمان سیاسی استر و ترجمان دقیق جمله ای است که در آغاز حرف هایم از او نقل کردم: لویاتان که آن را به فارسی هیولا (خجسته کیهان، نشر افق، با حفظ عنوان اصلی لویاتان) و هیولای دریایی (ماندانا مشایخی، نشر ماهی) ترجمه کرده اند. هم عنوان کتاب اشاره به لویاتان توماس هابز دارد به معنای دولت و هم صدرنوشت رمان که جمله ای است از رالف امرسون به این مضمون که: هر دولتی فاسد است – و رالف امرسون از معدود دوستان ناثانیل هاثورن (همان فانشاو کتاب اوهام) و ضمناً مراد معنوی همسر اوست. در ریشه کلمه باید گفت این واژه برای نخستین بار در سفر ایوب از اسفار عهد عتیق ظاهر می شود که هیولایی دریایی با دهان همواره گشوده است و در کتاب هابز (۱۶۵۱)، لویاتان دولت است؛ دولت مستبد و قدرت مطلق. این نیز ناگفته نماند که نیچه نیز از دولت به مثابه «هیولای سرد» یاد می کرد. راوی رمان پیتر آیرون نام دارد که حروف اختصاری اسمش همچون پل استر P.A است و عاشق زنی می شود به نام Iris؛ اسمی که آناگرام یا حروف نگاشت اسم زن پل استر، یعنی Siri است، یعنی از همان چهار حرف این اسم ساخته شده. پیتر در روزنامه می خواند که دوستش بنجامین زاخس هنگام ساختن بمب تصادفاً کشته شده است. در انتظار سررسیدن ماموران اف بی آی، راوی قصه زاخس و چگونگی بدل شدن او به یک تروریست را تعریف می کند و قصه را با تاکید بر این نکته آغاز می کند که با روی کار آمدن رونالد ریگان دوران یأس و سرخوردگی برای چپ در امریکا آغاز شده است. زاخس متولد شش آگوست ۱۹۴۵، یعنی روز انفجار بمب اتمی در هیروشیماست، و خودش را بچه بمب می داند. هر دو نویسنده اند، اما بنجامین فقط یک رمان نوشته است که در آن کوشیده همه سبک ها را تقلید کند. مشغول رمان دوم خود به نام لویاتان است که از مضمون آن هیچ گفته نمی شود که با مردی درگیر می شود و برای دفاع از خودش او را می کشد. اتومبیل مرد پر از مواد منفجره و پول است. بعد از ماجراهای بسیار زاخس به تروریستی بدل می شود که فقط از مجسمه آزادی و در واقع از بدل های کوچک که در صدها شهر ایالت های متحد امریکا هست، انتقام می گیرد. لویاتان تصادف در تصادف در تصادف است. اگر نمی بود آن برنامه ادبی که در آخرین لحظه کنسل شد و آیرون و زاخس را پشت یک میز نشاند، اگر می بود آن برنامه ادبی اما در آخرین لحظه کنسل نمی شد و به آیرون و زاخس فرصت نمی داد پشت یک میز بنشینند و دوستی شان آغاز شود، اگر نمی بود ماریا و شیرین کاری زاخس که باعث سقوط او شد، اگر نمی بود تصادف با مرد غریبه و دسترسی اینقدر ناگهانی به آن همه پول و مواد منفجره، اگر... اگر هریک از این اگرها نمی بود، اگر هریک از این قصه های فرعی نمی بود، رمان لویاتان رمان نمی شد و این مضمون شناخت اصلی آثار پل استر است: تصادف. پیتر آیرون نویسنده ای موفق است که به ارزش آفرینش ادبی اعتقاد دارد، اما اگرچه راوی رمان است، نقشش در رمان فرعی است و این نقش را هم تصادفی صاحب شده. بنجامین زاخس نویسنده ای شکست خورده یا دست کم اینکه نویسنده ای است که دیگر اعتقادی به آفرینش ادبی ندارد و دست به عمل می زند اما عملی مسخره: انفجار بدل های نماد امریکا، یعنی مجسمه آزادی. همچنان که دیدیم، پیتر آیرون می تواند خود پل استر باشد، اما بنجامین زاخس کیست؟ همان کلاین Squeeze Play که ناگهان به فاصله بعید میان قانون و عدالت حقیقی پی می برد و اینک تروریستی لجباز شده است که تا رسیدن به حقیقت – یعنی مرگ از مبارزه دست برنخواهد داشت؟ همان کوین شهر شیشه ای؟ پلیسی نویس گمنامی که با فروش اندک آثارش زندگی بخور و نمیری دارد، زندگی ادبی اش او را قانع نمی کند و همیشه دلش می خواهد برای یک بار هم که شده کسی را در ایستگاه قطار ببیند که مشغول خواندن یکی از کتاب های اوست، پس سرآخر نقشی را که تصادف در اختیارش گذاشته می پذیرد؟ اما برخلاف کوین کارآگاه که سرانجام می فهمد افراط گرای شکنجه گر و پلیدی که می خواسته به دام اندازد، فقط دیوانه ای است بی خطر و در جست وجوی یافتن یک زبان جهانی، زاخس تروریست حتی به این حقیقت هم نمی رسد و هنگام ساختن بمب، تصادفاً کشته می شود. نکند زاخس همان آبی است که سفید برای جاسوسی سیاه، یعنی خودش استخدام کرده: مگر نه آنکه ده ها نماد بدل نابود می شوند، اما نماد اصلی – خود مجسمه آزادی – در آخر رمان همچنان پابرجاست؟ یک سال بعد از لویاتان، استر در ۱۹۹۴، مستر ورتیگو را منتشر می کند که سفری است به قعر رویای امریکایی. داستان از سال ۱۹۲۷ آغاز می شود و تا ۱۹۹۳ ۱۹۹۲ ادامه می یابد: والت بچه یتیمی است که نزد عمو یا دایی بدطینت و همسر سنگدل او زندگی می کند و در ۹ سالگی به مردی به نام استاد یهودی فروخته می شود و استاد یهودی به او پرواز در هوا را یاد می دهد. اما والت نیز دچار همان مشکلی است که دو پروازکننده خلف او داشته اند: با رسیدن به بلوغ جنسی، حاصل هر ثانیه پرواز، ساعت های ممتد سردرد و سرگیجه است. یک راه این است که به عمل جراحی تن دهد، اخته شود، از سردرد و سرگیجه رهایی یابد و همچنان «والت معجزه گر» بماند. راه دوم آنکه با شهرتی که یافته، به هالیوود برود و بختش را در هنرپیشگی سینما بیازماید. راه دوم انتخاب می شود، اما هنوز به کالیفرنیا نرسیده اند که عده ای راهزن که در بین شان دایی یا عموی والت هم هست، به آنها حمله می کنند، اندوخته سالیان شان را می دزدند و استاد یهودی را مجروح می کنند. استاد یهودی از والت می خواهد او را خلاص کند و چون والت نمی تواند، خودکشی می کند. اینک والت فقط سودای انتقام دارد و سه سال بعد موفق به یافتن دایی یا عموی خود شده، او را به قتل می رساند. اما بینگو والش گانگستر او را حین ارتکاب قتل دیده و دوران جدید زندگی والت به عنوان گانگستر آغاز می شود و نایت کلابی به نام ورتیگو باز می کند و با دیزی دین قهرمان بیسبال دوست می شود. اما دیزی قهرمانی رو به افول است و والت که در او افول خود را می بیند، به او پیشنهاد خودکشی می دهد و چون دیزی مجنونش می پندارد، می خواهد او را بکشد. پیشنهادی که دیزی طبعاً نمی پذیرد و فقط سبب می شود والت نایت کلاب ورتیگو را از دست بدهد و باز بگریزد. پس از اشتغال به حرفه های کوچک به عنوان کارگر ساختمانی و بارمن، سرانجام دوران سوم زندگی خود را در ۱۹۵۰، در نیوآرک، به عنوان کارگر یک نانوایی صنعتی آغاز می کند و با زنی به نام مولی کوین ازدواج می کند. ۲۳ سال با هم زندگی می کنند، اما به رغم عشق شدیدی که به بچه ها دارند، نمی توانند بچه دار شوند – کابوس ترس از اختگی به واقعیت نشسته است. وقتی مولی سرطان می گیرد و می میرد، والت پس از مدت طولانی افسردگی به کانزاس برمی گردد، یعنی به جایی که استاد یهودی به او پرواز را آموخته بود و ۱۱ سال بعد را در خانه خانم ویترزپورن، زنی که بزرگش کرده، با او زندگی می کند. با مرگ خانم ویترزپون، والت برای او تشییع جنازه بسیار باشکوهی برگزار می کند – انگار شکوه می تواند جانشین بی حاصلی زندگی شود و تصمیم به نوشتن داستان زندگی خود می گیرد. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۱ پس از مستر ورتیگو، استر پنج سال رمان نمی نویسد و کار سینما می کند. با تیمبوکتو به رمان نویسی برمی گردد که تماشای زندگی امریکایی از دریچه چشم سگی است به نام مستر بورنز که شاهد مرگ صاحب خود، شاعر کوری به نام ویلی جیو کریسمس است که یکی از استادان پیشین خود را می جوید تا شعرهای خود را به او نشان دهد. پس از تیمبوکتو، استر در ۲۰۰۲، کتاب اوهام را منتشر می کند که به نظر بسیاری از منتقدان شاهکار اوست. در کتاب اوهام، دیوید زیمر مون پالاس را بازمی یابیم که همچنان دانشگاهی است و در دانشگاه ورمونت، ادبیات تدریس می کند. ۱۱ سال پیش از شروع ماجرا، دیوید زیمر، زن و دو فرزندش را در یک سانحه هوایی از دست داده و دچار افسردگی شدید است. ناگفته نماند که صدرنوشت رمان جمله ای از شاتو بریان است به این مضمون که بدبختی انسان در این است که یک زندگی ندارد و چندین زندگی سوار بر هم دارد و اتفاقاً دیوید زیمر نیز مشغول ترجمه خاطرات ماوراء قبر شاتوبریان است. اگر در لویاتان، چهره ماریا برگرفته از چهره سوفی کال، پرفورمنس کار فرانسوی است، کتاب اوهام را می توان ضمناً نوعی اتوبیوگرافی ادبی و هنری خود استر نیز دانست به این معنا که هم فیلم های صامتی که هکتور مان ساخته و هرگز به نمایش درنیاورده، در حقیقت همان فیلم هایی اند که استر در جوانی و وقتی در پاریس می زیسته، فیلمنامه شان را برای امرار معاش نوشته است و هم مهم تر آنکه تلویحاً به همه نویسندگانی ارجاع می دهد که جهان داستانی او را ساخته اند: قطعاً شاتوبریان که همچون هکتور مان نمی خواست خاطراتش مادام که زنده است نشر یابد، اما ضمناً به دست کم دو نویسنده دیگر: ۱) طبعاً ناثانیل هاثورن که در اتاق دربسته، حضور سربسته، در لویاتان، حضور نامستقیم، و اینک حضور آشکار دارد چون زخم آلما اشاره ای دقیق به قصه نشان مادرزادی (۱۸۴۳) اوست؛ داستان زنی که قربانی جهل دیگری خواهد شد، اگرچه جهل عاشقانه است. ۲) هرمان ملویل و داستان بارتلبی محرر او چون تنها فیلم هکتور مان که دیوید زیمر فرصت تماشای آن را می یابد اتفاقاً فیلم زندگی درونی مارتین فراست و درباره نویسنده ای است که رمان دوم خود به نام سفر در اتاق کتابت یا تحریر را تازه تمام کرده و برای استراحت به خانه زوجی از دوستانش می رود و در آنجا با زن رازانگیزی به نام کار آشنا می شود که نام این رمان خیالی، نام یکی از رمان های بعدی پل استر است. این نیز ناگفته نماند که رمان مشهور ملویل، رمان مشهور خود، موبی دیک را به هاثورن تقدیم کرده است. آنچه تاکنون در جهان داستانی استر برجسته تر می نماید نقش تصادف در ساخته شدن زندگی و به قولی که از شاتوبریان نقل شد، زندگی های سوار برهم یا همان سردرگمی است. شب پیشگویی (۲۰۰۴) رجعت دوباره استر به دنیای آغازین اوست. با نویسنده ای روبه روییم به نام سیدنی اُر که به توصیه نویسنده ای دیگر به نام جان تروز که ناگفته نماند نام خانوادگی اش حروف نگاشت نام خود استر است، داستانی می نویسد درباره شخصی به نام نیک باون که ناشری نیویورکی است و در سفری ناگهانی به کانزاس (همان جایی که سرنوشت پروازکنندگی والت رقم خورده است)، در هواپیما دست نوشت رمانی را می خواند به نام شب پیشگویی که نوشته نوه یک نویسنده دیگر است. و جالب تر از همه پانوشت های مطول این کتاب است که انگار بخواهند صحه دیگری بر اختلاف میان سیدنی و جان تروز درباره رابطه میان تخیل و واقعیت باشد، نوعی فاصله گذاری را ایجاد می کنند و ضمن خدمت به حقیقت مانندی متن، به شکلی باطل نما از تخیلی بودن آن نیز خبر می دهند. نمی دانم به چه دلیل از انتشار دیوانگی های بروکلین (۲۰۰۵) بی خبر ماندم و آن را نخواندم. دو رمان آخر استر، یعنی ناپیدا و سانست پارک را نیز که هر دو در ۲۰۱۰ نشر یافته اند هنوز فرصت نکرده ام بخوانم. رمان کوتاه پرواز در اتاق تحریر که جالب است بدانیم پیش از انتشار در امریکا، در ۲۰۰۷، نخست در دانمارک و صربستان، در ۲۰۰۶، درآمد، باز داستان نوشتن است و جالب اینکه اشاره های فراوان به قهرمانان رمان های پیشین استر دارد: نامش را از رمانی گرفته که همچنان که دیدیم در کتاب اوهام به آن اشاره شده است، بسیاری از پرسوناژهایش در سه گانه نیویورکی، مون پالاس و کشور آخرین ها حضور دارند و از همه مهم تر اینکه یکی از پرسوناژهای اصلی اش باز همان جان تروز شب پیشگویی است، اما این بار به خاطر لاطائلاتی که نوشته مستحق مرگ شناخته می شود. تصور می کنم تا اینجا و پیش از پرداختن به مردی در تاریکی، می توان یک نتیجه اول گرفت و آن هم اینکه سنت رمان نویسی پل استر به شدت در سده ۱۹ ریشه دارد، قطعاً ادبیات امریکایی، اما با همان اندازه قطعیت در سنت اروپایی و خصوصاً فرانسوی: حضور مرئی سروانتس و شاتوبریان را دیدیم، اما حضور آدم های یک رمان در یک یا حتی چند رمان دیگر و تداخل سرنوشت هایشان، ضمناً از این می گوید که پل استر جهانی را بازمی آفریند که بی شباهت به کمدی انسانی بالزاک نیست.در ۲۰۰۹ با مردی در تاریکی هم رابطه میان واقعیت و تخیل شکلی پیچیده تری از آن چیزی را می یابد که در بحث های اُو و تروز در شب پیشگویی بود و هم شرح تنهایی انسان: اوگوست بریل منتقد ادبی ۷۲ ساله که زنش را از دست داده، در خانه دخترش زندگی می کند که از شوهر جدا شده و ساکن سوم خانه نیز دختر دخترش است که دوست پسر او نیز در جنگ عراق کشته شده؛ همنشینی سه نسل . تنها راه رهایی ظاهراً داستان سازی درباره امریکایی است که درگیر جنگ داخلی و حتی انفصال است و ۱۱ سپتامبر در آن اتفاق نیفتاده. جنگ داخلی یک معنا بیشتر ندارد و آن هم فروپاشی امپراتوری است؛ نکته ای که برمان می گرداند به جمله ای که در آغاز حرف هایم از پل استر نقل کردم: تا کی یک شهر حاضر خواهد بود بهای جاه طلبی های یک امپراتوری را بپردازد؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده