Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۱ بعضی شبها که خوابم نمیبرد شروع میکنم به فکر کردن در مورد آدمهایی که ممکن است در تنهاییشان به من فکر کنند. یعنی شروع میکنم به شمردن این آدمها و بعد به این فکر میکنم چقدر خوب است که کسی در تنهاییاش به آدم فکر کند. حس عجیب و جالبی است. بعد با خودم فکر میکنم که فلانی که ممکن است در تنهاییش به من فکر کند، در این شرایط به چه چیز فکر میکند. راستش تا به حال خیلی به منشاء این لذت فکر کردهام. برای من که لذت عمیقی است وقتی مطمئن میشوم کسی در تنهاییش به من فکر میکند و در مورد من فکرهای خوبی میکند. مثلاً فلانی که دوست صمیمی من است لابد در تنهاییاش بارها به من فکر کرده و یاد خاطرات خوبش با من افتاده. لابد فلان دوست دیگر وقتی در تنهاییاش به من فکر میکند فلان خصلتم را تحسین میکند و مادرم که در تنهاییش به من فکر میکند به من افتخار میکند یا نگرانم می شود. خلاصه اینکه برای من لذت خیلی عمیقی است که فکر کنم همین طور که دارم زندگیام را میکنم در ذهن کسی حضور داشته باشم و در حافظه او به یک معنا جاودانه شوم. یعنی فلان کار و حرفم در ذهن کسی همیشه بماند یا کسی باشد که مثلاً در آن طرف دنیا گاهی در تنهاییاش به یاد من بیفتد و مثلاً تحسینم کنم یا دلش برای من تنگ شود یا حسرت روزها و لحظههای با هم بودنمان را بخورد. نمیدانم تا به حال دیدهای وقتی کسی نوشتهای در وبلاگش یا جای دیگری مینویسد و به طور غیر مستقیم (طوری که فقط خودش و تو میدانید) روی حرفش با توست یا دارد تو را توصیف میکند چه لذتی دارد؟ حس میکنی بخشی از زندگیات، بخشی از بودنت جاودانه شده است. حس میکنی همینطور که داشتی زندگی میکردی، یکی بخشی از تو را نگه داشته برای جاودانه شدن. راستش این احساس لذت خیلی شبیه حس جاودانگی است و یک جورایی همان نیاز را ارضا میکند. نمیدانم چطور، ولی عوارض این دو احساس خیلی شبیه هم است. بگذار مثال روشن تری بزنم. فرض کن در کودکی دوستی داشتی (دختر یا پسرش فرقی نمیکند) و سالها از هم دور بودهاید. بعد او در اینترنت خاطرهای از آن روزها و بودنش با تو یا علاقه اش به تو را با نوستالژی عمیقی شرح داده است. وقتی میبینی لحظات با هم بودنتان را با این جزئیات و با این احساسات شرح داده، ناخودآگاه حس میکنی انگار کودکیات گم نشده، تمام نشده، فانی نشده. حس میکنی کودکیات هست؛ هرچند دیگر از آن فاصله گرفتهای. حس میکنی بودنت در این لحظه خلاصه نشده، یک جور تاریخ داری برای خودت، ریشه داری، هستی. خلاصه اینکه لذت عمیق و عجیبی است این لذتِ در دیگران جریان داشتن. اینکه زندگیات را بکنی و بخشهای مختلف آن در روح دیگران ضبط شود و برای همیشه باقی بماند. اینکه خودت را بین دیگران پخش کنی و دوباره از لابه لای حرفها و فکرها و دوست داشتنهایشان به خودت برگردی. خیلی لذت بخش است وقتی کسی که تو را دوست دارد برایت تعریف میکند وقتی سالها قبل تو در صندلی جلوی تاکسی نشسته بودی و او در صندلی عقب، چطور وقتی نور ماشینهای روبرویی روی صورتت میافتاده، بیآنکه تو حواست باشد، از دیدن نیم رخت لذت میبرده و در دلش از بودن با تو خوشحال بوده. لذت عجیب و عمیقی است. امیدوارم منظورم را فهمیده باشی. 10 لینک به دیدگاه
دل مانده 7714 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۲ خیلی قشنگ بود ممنونم واقعا خیلی لذت بخش است وقتی کسی که تو را دوست دارد برایت تعریف میکند وقتی سالها قبل تو در صندلی جلوی تاکسی نشسته بودی و او در صندلی عقب، چطور وقتی نور ماشینهای روبرویی روی صورتت میافتاده، بیآنکه تو حواست باشد، از دیدن نیم رخت لذت میبرده و در دلش از بودن با تو خوشحال بوده. لذت عجیب و عمیقی است. لابد واستون اتفاق افتاده دیگه نه؟ 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۲ من خیلی به این قضیه فکر کردم اما همیشه این فکر که شاید اونی که دوسش دارم بهم فکر نکنه و یا اصلا فکر نکرده باشه عذابم میده !:cry2: اما من همیشه به اونایی که دوستشو دارم فکر میکنم .... با تمام جزئیاتی که برام لذت بخشه و پر از خاطره است !:girl_in_dreams: تجربه خیلی شیرینیه ...:girl_blush2: 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده