*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۱ در تعريف رمان!/ جمال مير صادقي شاید معنا و واژهها و اصطلاات ادبی، به ویژه آنها که کاربرد بسیار دارند، برای اغلب علاقمندان جدی ادبیات، کاملا آشنا و بدیهی باشند، اما مخاطب جوانی را که تازه وارد این وادی شده، نباید فراموش کرد. بازخوانی و تعریف مجدد این واژهها، قرار است یکی از سرفصلهای «مد و مه» باشد، مطاالب کوتاهی و متداومی در حوزه واژههای ادبیان داستانی، برای آشنایی بعضی و یادآوری به برخی دیگر و درنهایت هم آرشیو شدن در بخش فرهنگ نامه که علاقمندان فرهنگی جمع و جور و در دسترس داشته باشند. این مطالب را گاه از منابع موجود (با ذکر منبع) برگزیده و در اختیار علاقمندان قرار خواهیم داد و یا اینکه دوستان اهل قلم یادداشتهایی تازه خواهند نوشت که به اسم ایشان منتشر خواهد شد. برای شروع هم می رویم سراغ تعدادی از کلیدی ترین واژهها برگرفته شده از پیوست کتاب سودمند «عرق ریزان روح »به قلم جمال میرصادقی که دینی انکار نا پذیر در آموزش داستاننویسی بر نسلهای اخیر داشته، حال مستقیم یا غیر مستقیم .داستان Storyداستان، به مفهوم عام آن، نقل (مکتوب یا شفاهی، واقعی یا خیالی) وقایع است به ترتیب توالی زمان؛ یا به عبارت دیگر، داستان، توالی حوادث واقعی تاریخی یا ساختگی و ابداعی است، بنابراین تسخیر عمل به وسیله تخیل را ارائه میدهد. خصلت بارز داستان آن است که بتواند ما را وادار کند که بخواهیم بدانیم بعد چه اتفاق میافتد. در این مفهوم عام، تنها زمان عامل مهم است و اینکه چه اتفاقی افتاده و بعد چه اتفاقی روی خواهد داد. بنابراین داستان اساس همه انواع ادبی است چه روایتی و چه نمایشی؛ زیرا در همه انواع این دو گروه، داستان مجموعه وقایعی است که به ترتیب توالی زمانی روی میدهد. از اینرو، داستان عنصر مشترک همه انواع ادبی خلاقه است. در رمان، رمانس، داستان کوتاه، قصه، نمایشنامه، فیلمنامه، شعر روایتی و اشکال دیگر، داستان وجود دارد، برای مثال میگوییم داستان این نمایشنامه، این منظومه یا این رمان… رمان Novelرمان مهمترین و معروفترین شکل تبلوریافته ادبی روزگار ماست. معمولا گفته میشود رمان با «دنکیشوت» اثر سروانتس، نویسنده اسپانیایی، در خلال سالهای ۱۶۰۵ ۱۶۱۵ تولد یافته است و با رمان «شاهزاده خانم کلو» نوشته مادام دولافایت، نویسنده فرانسوی، تقریبا بنیان رماننویسی امروزی گذاشته شد. تعریفهایی که برای رمان داده شده، متنوع است و هر کدام بر نوعی از رمان قابل تطبیق است. در اینجا دو تعریف از رمان آورده میشود: «رمان، داستانی طولانی است که براساس تقلیدی نزدیک به واقعیت، از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحاء تصویر جامعه را در خود منعکس کند.»«روایت منثور داستانی طولانی که شخصیتها و حضورشان را در سازمانبندی مرتبی از وقایع و صحنهها تصویر کند. اثری داستانی که کمتر از ٣٠ تا ۴٠ هزار کلمه داشته باشد، غالبا بهعنوان «داستان کوتاه»، «داستان بلند یا ناولت» یا «قصه» محسوب میشود، اما رمان حداکثری برای طول و اندازه واقعی خود ندارد. هر رمان، شرح و نقلی است از زندگی. هر زمان متضمن «کشمکش»، «شخصیت»، «عمل»، «صحنهها»، «پیرنگ» و «درونمایه» است. داستان بلند Longshort Story یا (Novelette)داستان بلند، داستانی است که از نظر کمی از «داستان کوتاه» بلندتر و از «رمان» کوتاه تر است و از نظر کیفی نیز با داستان کوتاه و رمان تفاوت دارد. داستان بلند تقریبا از نظر کیفی خصوصیتهایش با ناولت و رمان کوتاه مشابه است. یعنی این نوع داستانها بعضی از مختصات و کیفیات داستان کوتاه و رمان را توأم دارند. خصلت داستان کوتاه در فشردگی و ایجاز محتوای آن است، زیرا در داستان کوتاه اغلب فرصتی برای پرداخت و پرورش شخصیتها و گسترش درونمایه وجود ندارد، اما در داستان بلند و ناولت و رمان کوتاه امکان گسترش شخصیتها و درونمایه بهطور محدود وجود دارد. اما از نظر کمیت برای این سه نوع اختلافهایی قائل شدهاند؛ داستانی را که از پانزده هزار کلمه تا سی هزار کلمه داشته باشد، «داستان بلند» میگویند و داستانی که از سی هزار تا پنجاه هزار کلمه داشته باشد، «رمان کوتاه» نامیده میشود و برای «ناولت» در بعضی از فرهنگهای ادبی پانزده تا سی هزار کلمه و بعضی دیگر سی تا پنجاه هزار کلمه قائل شدهاند. داستان کوتاه Short Storyداستان کوتاه، به شکل و الگوی امروزی در قرن نوزدهم پیدا شده؛ تا پیش از آن هویت مستقلی نداشت، فصلی از رمان را داستان کوتاه یا نوول میخواندند. ادگار آلنپو در سال ۱۸۴۲ اصول انتقادی و فنی خاصی را برای داستان کوتاه ارائه داد که تفاوت میان شکلهای کوتاه و بلند داستاننویسی را مشخص کرد. پو داستان کوتاه را چنین تعریف کرد: «نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی میتواند داشته باشد که خواننده در یک نشست، تمام آن را بخواند.»از آنجا که داستان کوتاه اغلب آفات و تغییرات مداوم زندگی فردی و اجتماعی را روایت میکند، طبعا برای بیان این تغییرات به قالبهای متنوعی نیازمند است. از اینرو، داستان کوتاه، پیوسته محمل تجربههای تازه است و انواع گوناگون و متنوعی از آن آفریده شده و میشود و نویسندگان نابغهای هر کدام نوع تازهای از آن را به نام خود ثبت کردهاند و هر داستان کوتاه بدیع و تازه، تعریفش را با خود آورده است. در اینجا به دو تعریف از تعریفهای گوناگون آن اکتفا میشود:«داستان کوتاه، تمرکز دادن شخصیتی است در یک حادثه مهم ضمنی. در آن کمتر شخصیت گسترش مییابد و نویسنده بیشتر شخصیت را در وضعیت و موقعیتی خاص نشان میدهد.»«داستان کوتاه نوعی از داستان است که انواع آن از نظر اندازه کاملا با هم فرق دارند، اما کوتاهتر از رمان یا ناولت است. خصلتا درونمایه اصلی منفرد و تأثیرگذاری را گسترش میدهد.» داستانک Shor Short Story(داستان کوتاه کوتاه)داستانک، یا داستان کوتاه کوتاه داستانی به نثر است که از «داستان کوتاه»جمع و جورتر و کوتاهتر است و از پانصد کلمه کمتر و از هزار و پانصد کلمه بیشتر نداشته باشد و در آن عناصر «کشمکش» و «شخصیتپردازی» و «صحنه» و… مقتصدانه و ماهرانه به کار رفته باشد. درواقع داستانک همه عناصر داستان کوتاه را در خود جمع دارد، جز آنکه این عناصر با ایجاز و اختصار همراه است. 4 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۱ عناصر داستان به زبان ساده/ جمال ميرصادقي عناصر اساسی داستان و مفاهیم بنیادین داستان کدام است؟ و معنای هریک چیست؟ بر کدام عمل دلالت دارد؟ و چه ظرفیتهایی را در روایت داستان در اختیار نویسنده میگذارند؟ اگر میخواهید پاسخ این سوالها را دریابید، متن زیر بسیار راه گشاست. سیاههای از واژههایی که بر عناصر کلیدی سازندهی داستان دلالت دارند و یا از مفاهیم مرتبط با این عناصر حکایت دارند که در درک عمل داستانی نقش محوری دارند. جمال میرصادقی شرحی همه فهم و ساده در اختیار ما قرار داده تا اگر در باره یک داستان حرف میزنیم بدانیم چگونه و با استفاده از چه واژههایی دریافت خود را بازگو کنیم و از سوی دیگر اگر خواننده نقد یک اثر داستانی هستیم، با استفاده از همین واژهها که بر عناصر و المانهای درون متنی اثر اشاره دارند، سر از حرفهای منتقد محترم در آوریم. خلاصه اینها مجموعهای از کلیدیترین لغات حوزهی داستاننویسیست، لغاتی که هرخواننده حرفهای باید به آنها آگاهی و اشراف داشته باشد و خوانندههای غیر حرفهای هم اگر بدانند، مطمئنا ضرر نخواهند کرد. انگیزه Motivationدر ادبیات، علتهای روانشناختی را که برای اعمال شخصیت یا شخصیتهای داستان، نمایشنامه و فیلمنامه داده میشود، انگیزه میگویند. بازگشت به گذشته Flash Backبازگشت به گذشته، شگردی است که نویسنده از طریق آن، صحنهها یا حوادثی را که پیش از این اتفاق افتاده، ارائه میدهد. این اصلاح از فیلم گرفته شده و بهوسیله آن نویسنده با جهشی ناگهانی به زمان گذشته، حادثه یا صحنهای را که قبلا در رمان یا نمایشنامه روی داده است، نشان میدهد. بافت Textureمجموعه عناصر تشکیلدهنده اثر ادبی را بافت مینامند. این عناصر جدا از موضوع و مضمون اثر است و شامل تصویرپردازی، اسعاره، فضا و رنگ. لحن، ضرباهنگ و… است. بافت میتواند حاصل ترکیب کلماتی باشد که در اثر به کار گرفته شده، مثلا کلمات میتوانند ثقیل یا نرم یا خشن باشند. هر اثری ممکن است دارای بافتی «لطیف»، «محکم»، «سست» یا «روان» باشد. بحران Crisisبحران وقتی است که نیروهای متقابل برای آخرین بار با هم تلاقی میکند و عمل داستانی را به نقطه اوج یا بزنگاه میکشاند و موجب دگرگونی زندگی شخصیت یا شخصیتهای داستان میشود و تغییری قطعی در عمل داستانی بهوجود میآورد. این تغییر میتواند در جهت بهتر یا بدتر شدن وضع و موقع شخصی باشد و کار و عملی را متوقف یا متحول کند. در زمان و نمایشنامه ممکن است بیش از یک بار بحران پیش آید و هر بحرانی بزنگاهی را به وجود اورد؛ درواقع بزنگاه یا نقطه اوج همیشه بر اثر بحران ایجاد میشود. بحران از عناصر ساختاری و ضروری پیرنگ است. بزنگاه: رجوع کنید به نقطه اوجتخیل Imaginationتخیل، انعکاس تجارب گذشته است که مصالح موجود را تغییر میدهد و براساس آنها، آثار خلاقه جدیدی به وجود میآورد که هم محصول فعالیت خلاق ذهن انسان هستند و هم نتیجه پیشنمونهةایی که این فعالیت بر پایه آنها استوار است. بنمایه Motif; Motiveبنمایه، درونمایه، اندیشه، موضوع یا عناصر دیگری است که در اثری ادبی تکرار میشود. بنمایه دقیقا متکی به تأثیر حاکمی است که اثر را در جهت هماهنگی و یکپارچگی پیش میبرد. پیرنگ Plotپیرنگ، نقشه، طرح یا الگوی حوادث در داستان و چونی و چرایی حوادث را در داستان نشان میدهد. به عبارت دیگر، پیرنگ حوادث را در داستان چنان تنظیم و ترکیب میکند که در نظر خواننده منطقی جلوه کند. از این نظر، پیرنگ فقط ترتیب و توالی حوادث نیست، بلکه مجموعه سازمانیافته حوادث یا وقایع است؛ در حقیقت پیرنگ نقل حوادث است با تکیه بر روابط علت و معلولی در هر اثر ادبی که نشان میدهد هر حادثه به چه دلیل اتفاق افتاده و بعد از آن نیز چه حوادثی و به چه دلیل اتفاق میافتد. بدینمعنا که پیرنگ وابستگی موجود میان حوادث داستان را بهطور عقلانی تنظیم میکند و ضابطهای است که نویسنده بر اساس آن وقایع را نظم میدهد. تکگویی Monologueتکگویی، صحبت یک نفرهای است که ممکن است مخاطب داشته باشد یا نداشته باشد و یا از این نظر، تکگویی انواع گوناگونی دارد و از آن جمله است تکگویی درونی، تکگویی نمایشی و حدیث نفس. تکگویی درونی Interior Monologueتکگویی درونی، گفتوگویی است که در ذهن شخصیت داستان جریان دارد. اساس تکگویی درونی بر تداعی معانی است. به کمک تکگویی درونی خواننده بهطور غیرمستقیم در جریان افکار شخصیت داستان قرار میگیرد و سیر اندیشههای او را دنبال میکند. اگر صحبتکننده، به محیط دور و بر حاضر خود واکنش نشان بدهد، تکگویی درونی او، داستانی را تعریف میکند که در همان موقع در اطراف او میگذرد. اگر افکار او، بر محور خاطرههایی میگذرد، تکگویی او بعضی از حوادث گذشته را که با زمان حال تداعی میشود، مرور میکند. دست آخر اگر تک گویی او، اساسا واکنشی است، سیر اندیشه صحبتکننده، نه زمان حال را گزارش میکند و نه یادآور زمان گذشته داستان است، تکگویی درونی داستانی برای خودش با زمان نامشخص است. تکگویی نمایشی Dramatic Monogogueتکگویی نمایشی، یکی از شیوههای نقل داستان کوتاه و رمان است. در شعر نیز مورد استفاده قرار میگیرد و در نمایشنامه به تکگویی معروف است. در تکگویی نمایشی، شخصیت داستان مثل این است که با صدای بلند برای مخاطبی که خواننده او را نمیشناسد، حرف میزند و برای حرف زدن خود دلیلی دارد و راوی مانند بازیگری روی صحنه تئاتر، تماشاچی را مخاطب قرار میدهد. از طریق حرفهای اوست که خواننده به وضعیت و موقعیت او و آنچه بر او گذشته، آگاهی مییابد و تا حدودی به هویت مخاطب او نیز پی میبرد. وجود همین مخاطب، باعث تمایز، تکگویی نمایشی از تکگویی درونی میشود. تم: رجوع کنید به درونمایهتوصیف Descriptionتوصیف، نوعی از بیان است که با تأثیری که دنیا بر حواس ما میگذارد، مربوط میشود. توصیف کیفیت اشیاء، اشخاص، اوضاع و احوال و اعمال و رفتار را ارائه میدهد. هدف توصیف القای تصویر و تجسم موضوع است به همانگونه که در وهله اول به چشم ناظر میآید. تمثیل Allegoryتمثیل، نوعی تصویرنگاری است که در آن مفاهیم و مقاصد اخلاقی از پیششناختهشدهای از روی قصد به اشخاص، اشیا و حوادث منتقل میشود. توصیف Descriptionتوصیف، نوعی از بیان است که با تأثیری که دنیا بر حواس ما میگذارد، مربوط میشود. توصیف کیفیت اشیاء، اشخاص، اوضاع و احوال و اعمال و رفتار را ارائه میدهد. هدف توصیف القای تصویر و تجسم موضوع است به همانگونه که در وهله اول به چشم ناظر میآید. تکنیک (جنبه فنی) Techniqueجنبه فنی یا تکنیک، همه روشها و تمهیداتی است که نویسنده برای ایجاد ساختار ادبی داستان به کار میگیرد که شامل تنظیم پیرنگ، مفاهیم شخصیتپردازی، برقراری و اداره زاویه دید، کاربرد صحنه، ایجاد فضا و رنگ، بهرهگیری از گفتوگو، ابداع شیوههای تمثیل یا نماد و سبک است.حالت تعلیق: رجوع کنید به هول و ولاVerisimilitude جریان سیال ذهن Stream of Consciounessجریان سیال ذهن، به کل حوزه آگاهی و واکنش عاطفی روانی فرد گفته میشود که از پایینترین سطح یعنی سطح پیش تکلمی آغاز میشود و به بالاترین سطح که سطح کاملا مجزای تفکر منطقی است، میانجامد. فرض بر این است که در ذهن فرد، در لحظهای معین آمیختهای از تمام سطحهای آگاهی، سیر بیپایان احساسات، افکار، خاطرهها، تداعی معانی و انعکاس به وجود آید تا آنچه را «جریان سیال ذهن» مینامد، پدید آورد. اگر قرار باشد محتوای دقیق ذهن را در هر لحظه توصیف کنیم به ناچار باید این عوامل گوناگون، بیارتباط با هم و غیرمنطقی در طی کلمات، تصورات و افکار بیان شوند، همانگونه که سیر بینظم فکر چنین است. حادثه استقلالیافته Episodeحادثه استقلالیافته، بخشی از داستان است که به خودی خود کامل است اما منطقی درونی آن را به بخشهای دیگر پیوند میدهد و الگوی حوادث داستان را به وجود میآورد. درونمایه؛ مضمون Themeدرونمایه یا مضمون، فکر اصلی و مسلط در هر اثری است، خط یا رشتهای که در خلال اثر کشیده میشود و عناصر آن را به یکدیگر پیوند میدهد؛ به بیانی دیگر، درونمایه را بهعنوان فکر و اندیشه حاکمی تعریف کردهاند که نویسنده در داستان اعمال میکند. درونمایه تمام عناصر داستان را انتخاب میکند. این عناصر عبارتند از «موضوع»، «شخصیتها»، «عمل» و نتیجه حاصل از «کشمکش» و هر چیز دیگری که نویسنده برای عرضهداشت کل معنا و ساختار داستانش به کار میگیرد.راوی: رجوع کنید به روایت روایت؛ راوی Narration; Narratorروایت، نقل وقایع است به صورتی که ارتباطی میان مجموعهای از آنها برقرار باشد. راوی کسی است که داستان را نقل میکند چه به صورت کتبی، چه به صورت شفاهی. راوی ممکن است به ظاهر خود نویسنده باشد یا نقلکننده داستان، در این صورت، به آن «صدا» میگویند. زاویه دیدهایی که نویسندگان برای نقل داستان انتخاب میکنند، انواع روایت و راوی را بهوجود میآورد. زاویه دید Point of View; View Pointزاویه دید، نمایشدهنده شیوهای است که نویسنده بهوسیله آن، مصالح و مواد داستان را به خواننده ارائه میکند و درواقع رابطه نویسنده را با داستان نشان میدهد. هر داستانی باید گویندهای داشته باشد که موضوع را نقل میکند؛ این نقل موضوع ممکن است به شیوه اول شخص یا دوم شخص یا سوم شخص صورت بگیرد. ساختار Structureساختار، حاصل روابط متقابل کلیه عناصری است که اثر را تشکیل میدهد. به عبارت دیگر، ساختار نتیجه ارتباط ضروری میان اجزای یک کل هنری است که موجب یکپارچگی اثر میشود و این یکپارچگی هرچه کاملتر باشد، بیشتر به اثر وحدت هنری میدهد. سبک؛ اسلوب، شیوه نگارش Styleبرای سبک یا اسلوب، تعریفهای متعددی وجود دارد. بر حسب سادهترین تعریفها، سبک شیوه خاصی است که نویسنده برای بیان مفاهیم خود به کار میبرد. به عبارت روشنتر اینکه نویسنده آنچه را میخواهد بگوید چگونه بیان کند. از این نظر سبک، به رسم و طرز بیان اشاره دارد و تدبیر و تمهیدی است که نویسنده در نوشتن به کار میگیرد؛ بدین معنی که انتخاب کلمه، ساختمان دستوری، زبان مجازی، تجانس حروف و دیگر الگوهای صوتی در ایجاد سبک دخیل هستند. بهترین سبک برای ارائه هر منظوری، آن است که تقریبا تطبیق کاملی میان زبان و افکار هر کس به وجود آورد. در واقع سبک ترکیبی از دو عنصر است: فکری که باید بیان شود و فردیت نویسنده. در مباحث جدیدتر سبک را انحراف یا تمایزی دانسته که در شیوه بیان هر کس، نسبت به دیگر شیوههای بیان وجود دارد. به عبارت دیگر، سبک یعنی انحراف از نرم یا هنجار بیان دیگران، به این معنا که سبک هر اثر با سنجش و در تقابل با اثر دیگر درک و مشخص میشود. سبک با مکتب ادبی فرق دارد. شخصیت Characterاشخاص ساختهشدهای (مخلوقی) را که در داستان و نمایش و… ظاهر میشوند، شخصیت مینامند. مخلوق ذهن نویسنده ممکن است همیشه انسان نباشد و حیوان و شیء یا چیزی دیگر را نیز شامل شود. شخصیت، در اثر روایتی یا نمایشی، فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او، در عمل او و آنچه میگوید و میکند، وجود داشته باشد. خلق چنین شخصیتهایی را که برای خواننده در حوزه داستان تقریبا مثل افرادی واقعی جلوه میکند، شخصیتپردازی میخوانند. شرح Expositionشرح، عامترین نوع نوشتن است. زیرا در هر امری که نیاز به فهمیدن دارد، تعریف واژهای دادن نشانی خیابانی، تعریف ساختمان یک گیاه، سازوکار یک ساعت، انگیزه یک واقعه تاریخی و مفهومی فلسفهای از «شرح» استفاده میشود. منظور از «شرح» توضیح چیزی است، غرض اطلاعات دادن است. شکل Formشکل، اصطلاحی است در نقد ادبی و آن نظم یا هیئتی است که برای بیان محتوای اثر هنری به کار میرود و به عبارت دیگر، روش و طرز تنظیم و هماهنگ کردن اجزای اثر هنری است یا به زبان سادهتر، روش ارائه اثر هنری است نه آنچه اثر میخواهد ارائه دهد که غالبا از آن به محتوا تعبیر میشود.صورت: رجوع کنید به شکل صحنه Settingزمینه جسمانی (فیزیکی) و فضایی را که در آن عمل داستانی صورت میگیرد، صحنه میگویند. این صحنه ممکن است در هر داستان متفاوت باشد و عملکرد جداگانهای داشته باشد. هر نویسندهای صحنه را برای منظور خاصی به کار میگیرد. ضدقهرمان Antiheroشخصیت یا قهرمان اصلی هر اثر ادبی، میتواند آدم معمولی نباشد و خصوصیات قراردادی (خصوصیاتی مثل اصیلزادگی، سلحشوری، آرمانگرایی و بینیازی از مال و منال در قصههای سنتی و تشخص و ویژگیهای مثبت شخصیتهای اصلی داستانهای امروزی) را نداشته باشد، این نوع شخصیتهای داستانی را ضد قهرمان میخوانند؛ شخصیتهایی با ضعفها و ناتوانیهای عاطفی و خلقی مثل شخصیت رمان کوتاه «بوف کور» و خصوصیات و خلقیاتی خلاف عرف و عادت مرسوم زمانه. مثل شخصیت رمان «بیگانه» اثر آلبر کامو. طرح؛ داستانواره Sketchبه هر قطعهای که به توصیف شخصیتی، صحنهای، حادثهای واحد میپردازد، طرح یا داستانواره میگویند. طرح، خصوصیت و خصلتی خاص خود دارد که آن را از داستان جدا میکند. اختلاف اساسی طرح با داستان این است که طرح از کیفیت اوضاع و احوال حرف میزند و داستان از وقوع وقایع و وضعیت و موقعیتها، طرح تأکیدش بر چگونگی چیزی و مکانی و شخصی است و واقعه، صحنه یا شخصیت واحدی را توصیف میکند، داستان بر آنچه قوع یافته یا اتفاق خواهد افتاد، تأکید میورزد. از اینرو، طرح بهطور مشخصی جنبه توصیفی دارد و داستان رشته حوادثی را دنبال میکند. عمل؛ عمل داستانی Actionعمل یا عمل داستانی رشته متوالی حوادث و وضعیت و موقعیتهای واقعی یا خیالی است که به موضوع ادبیات تخیلی چه داستان، چه شعر شکل میدهد و این رشته حوادث با هم، مقدمات پیرنگ را فراهم میآورد؛ گاه عمل یا عمل داستانی به معنای داستان اصلی نمایشنامه، فیلمنامه، قصه، داستان کوتاه. رمان و… است. فرم: رجوع کنید به شکلفضا و رنگ Atmosphereاصطلاح فضا و رنگ از علم هواشناسی به وام گرفته شده و برای توصیف تأثیر فراگیر اثر خلاقهای از ادبیات یا نمونههای دیگری از هنر به کار برده میشود. فضا و رنگ با حالت مسلط مجموعهای سر و کار دارد که از صحنه، توصیف و گفتوگو آفریده میشود. قهرمان (زن یا مرد) Hero; Heroineقهرمان، شخصیت اصلی (زن یا مرد) در اثر داستانی است که مرکز توجه خواننده یا بیننده قرار میگیرد. قهرمانان با صفات برجسته و والای اخلاقی و معنوی و با خصوصیتهای تحسینبرانگیز جسمی مشخص میشوند و در صورتی که شخصیت اصلی اثری چنین خصوصیاتی را نداشته باشد، از او به عنوان ضدقهرمان یاد میشود. کاراکتر: رجوع کنید به شخصیتکشمکش Confictدر ادبیات به مقابله شخصیتها یا نیروهایی با هم، کشمکش میگویند. در داستان معمولا شخصیتی در محور داستان قرار میگیرد و این «شخصیت اصلی» یا «قهرمان اول» با نیروهایی که علیه او برخاستهاند یا با او سر مخالفت دارند، به نزاع و مجادله میپردازد. این نیروها ممکن است اشخاص دیگر یا اجسام و موانع و آفات و بلایا یا قراردادهای اجتماعی یا خوی و خصلت خاص خود شخصیت اصلی داستان باشد که با او سر ناسازگاری دارد. گرهافکنی Complicationگرهافکنی، وضعیت و موقعیت دشواری است که بعضی اوقات بهطور ناگهانی ظاهر میشود و برنامهها، راه و روشها و نگرشهایی را که وجود دارد، تغییر میدهد. در داستان، گرهافکنی شامل جزئیات شخصیتها و وضعیت و موقعیتهایی است که خط اصلی پیرنگ را متحول کند. گرهگشایی Denouement; Resolutionگرهگشایی پیامد وضعیت و موقعیت پیچیده یا نتیجه نهایی رشته حوادث است. وقتی رویارویی نیروهای متقابل، بحران و بزنگاه را به وجود میآورد، گرهگشایی نتیجه منطقی آنهاست و تحقق پیرنگ داستان. گزارش Reportگزارش، شرح یا بیان توضیحی جزئیات وضعیت و موقعیت یا واقعهای است. گزارش معمولا بر پایه مشاهده و تحقیق یا هر دو اینها بنا میشود. گفتوگو Dialogueصحبتی را که در میان شخصیتها یا بهطور گستردهتر، در افکار شخصیت واحدی در هر کار ادبی صورت میگیرد، «گفتوگو» مینامند. لحن Toneلحن، طرز برخورد نویسنده نسبت به اثر است، بهطوری که خواننده آن را حدس بزند، درست مثل لحن صدای گویندهای که ممکن است طرز برخورد او را با موضوع و مخاطبش نشان بدهد. محتوا Contentمفاد و مضمون یا مفهوم هر اثر هنری را محتوای آن مینامند. محتوا معمولا در تقابل شکل به کار میرود. اگر شکل را به منزله ظرفی بگیریم، محتوا مظروف، یعنی آن چیزی است که ظرف را پر میکند. در مورد تعریف محتوا، اختلاف نظر بسیار است. بعضی آن را موضوع و بعضی درونمایه اثر هنری میدانند، اما محتوا عنصری بسیط نیست، بلکه ترکیبی است از درونمایه و موضوع و اعمال دیدگاه هنری خاصی که زاده طبیعت و جهانبینی هنرمند است. مضمون: رجوع کنید به درونمایه موتیو؛ موتیف: رجوع کنید به بنمایهموضوع Subjectموضوع، شامل مجموعه پدیدهها و حادثههایی است که داستان را میآفریند و درونمایه داستان را تصویر میکند.وضعیت و موقعیت Situationوضعیت و موقعیت، محل پیوند حادثهها در لحظه خاصی از داستان است که کشمکش را بهوجود میآورد. به عبارت دیگر، وضعیت و موقعیت دستهای از حوادث ضمنی است که در آنها شخصیت، خصوصیتهای خودش را کشف میکند؛ مثلا وضعیت و موقعیت در داستان کوتاه «داشآکل» این است که جوانمردی پایبند به اعتقاداتش نمیداند با عشقی که به دختری پیدا کرده چه کند، دختری که به امانت به او سپردهاند و بنا بر تعهد عیاری نمیتواند او را از آن خود کند و گرفتار آشفتگیهای روحی و عاطفی میشود. هول و ولا یا حالت تعلیق Suspenseهول و ولا یا حالت تعلیق کیفیتی است که نویسنده برای وقایعی که در شرف تکوین است، در داستان خود میآفریند و خواننده را مشتاق و کنجکاو به ادامه خواندن داستان میکند.برگرفته از پیوست کتاب «عرق ریزان روح» اثر جمال میر صادقی( انتشارات نیلوفر) 4 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۱ راه هاي شناخت داستان/ جمال مير صادقي شکی نیست هر داستانی از روایتی برخوردارد و روایت خود اصطلاحی عام است که شیوه و قالب بازگویی ماجراهای (یا مضمون) آن داستان بشماار میرود. روایت در هرآنچه بدین صفت ماجرایی را (دارای شخصیت و حادثه) برای مخاطب بازگو میکند، وجود دارد. اما آیا هر روایتی که به شرح ماجرایی میپردازد، داستان است یا اینکه چنین روایتی به طور کلی باید متضمن ویژگیهایی خاص باشد؟ نکته اینجاست که حکایت، لطیفه ، قصه و داستان و… همه و همه از روایتی برخوردارند، اما چگونه میتوان آنها را از هم بازشناسایی کرد؟ فراگیرترین و معروفترین اشکال نقل یک حادثهی که میتواند دارای شخصیت، مکان و… کدامست؟ این نوشته به شما کمک میکند پاسخ این سوالات را پیدا کنید. اینکه قصه همان داستان است یا اینکه باهم تفاوت دارند، حکایت چطور و… نوشتهای که در ادامه میآید سیاههایست از واژههایی کلیدی در این رابطه؛ واژههایی که درک معنای آنها که به شما کمک میکند، نگاه خود را به در این رابطه اصلاح کرده و تفاوت ها و شباهتهای این مفاهیم را دریافته و در روبرو شدن با متون مختلف بتوانید، جنس آنها را شناخته و از یکدیگر تمیز دهید. در یک جمعبندی کلی این واژهها شما را کمک میکنند تا با شناخت داستان و انواعش، آن را از غیر داستان جداکنید! و به عبارتی به این نکته توجه داشته باشید که هر متنی که حادثهای را روایت کند داستان نیست احساساتیگری Sentimentalism احساساتیگری در داستان، واکنش عاطفی افراطی است که پیشاپیش برای آن تدارکی دیده نشده باشد. احساساتیگری واکنشی عاطفی مبالغهآمیز موقعیتها و حالات و بازتاب احساساتی بودن است، بازتابی سریع و خام نسبت به عواطف و تأکید بیش از حد بر احساسات، نه بر حوادث و وضعیت و موقعیتهایی که احساسات از آنها ناشی میشود. ادبیات Literature ادبیات در معنای عام کلمه غالبا به هر نوع نوشتهای گفته میشود، مثل بخشنامهها، رسالهها، اعلانها، اعلامیهها و آثار تاریخی و علمی و فلسفی و ادبی. ادبیات به معنای خاص به هر اثر عالی و ممتازی اطلاق میشود که در آن عامل تخیل دخیل باشد و در ضمن با جهان واقع نیز ارتباط معناداری داشته باشد. گاهی از ادبیات به معنای خاص کلمه با عنوان ادبیات تخیلی یاد میکنند، بنابراین ادبیات به معنای خاص یا ادبیات تخیلی در بر گیرنده همه انواع آثار خلاقه عالی است، چه شعر و چه نثر، مثل منظومههای حماسی، غنایی، نمایشی، تعلیمی، قصه، داستان کوتاه، رمان، رمانس و آثار وابسته به آنها. ادبیات تخیلی: رجوع کنید به ادبیات ادبیات داستانی Fiction ادبیات داستانی در معنای جامع آن به هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن بر جنبه تاریخی و واقعیش غلبه کند، گفته میشود. از اینرو، ظاهرا باید همه انواع خلاقه آثار ادبی را در بر بگیرد، اما در عرف نقد امروز به آثار روایتی منثور، ادبیات داستانی میگویند. فرق ادبیات داستانی با ادبیات یا ادبیات تخیلی در این است که ادبیات داستانی همه انواع آثار داستانی روایتی منثور را در بر میگیرد، خواه این انواع از خصوصیت عالی برخوردار باشد، خواه نباشد. یعنی هر اثر روایتی منثور خلاقه که با جهان واقع ارتباط معناداری داشته باشد، در حوزه ادبیات داستانی قرار میگیرد. ادبیات داستانی شامل قصه، رمانس، رمان، داستان کوتاه است و انواع ادبی یونانباستان یعنی آثار حماسی، غنایی، نمایشی و تعلیمی در آن جایی ندارد. اسطوره، اساطیر Myth اسطوره، قصههای باستانی اقوام، نژادها و ملتهایی است که معمولا با نیروهای مافوق بشری و ماوراء الطبیعی و سرگذشت خدایان سر و کار دارد و میکوشد بعضی از پدیدههای طبیعی را توضیح بدهد. اسطوره، کمتر تاریخی و بیشتر خیالی و کمتر اخلاقی و بیشتر تمثیلی است. افسانه تمثیلی Fable افسانه تمثیلی معمولا قصه منثور یا منظوم کوتاهی است درباره حیوانات و با ویژگیهای اخلاقی. به این نوع قصهها، افسانه حیوانات نیز میگویند. باستانگرایی Archaism باستانگرایی به کارگیری لغات و جملات و ترکیبات مهجوری است که در زبان معمول عصر استعمال نداشته باشد. کوششی که بعضی از ادیبان و نویسندگان برای سرهنویسی میکنند و واژهها و تعبیرهای فارسی غیرمعمول را بهجای لغات معمول عربی در زبان میآورند، نوعی باستانگرایی است. تراژدی Tragedy تراژدی در اصل یونانی، به معنی آواز بز است. بنیاد آن مربوط است به آیین قربانی کردن بز در مراسمی که یونانیان برای دیونیسوس خدای مزارع و تاکستانها برپا میکردند. این اصطلاح در ادبیات کاربرد فراوانی دارد، بهخصوص در ادبیات نمایشی. این تراژدی نمایشگر اعمال جدی و مهمی است که وضعیت و موقعیت شخصیت اصلی اثر را بهصورت فاجعهباری واژگون کند. در «دایرهالمعارف فارسی» مصاحب تراژدی چنین تعریف شده: «تراژدی نوعی نمایشنامه است که قهرمان یا قرهمانان آن در پایان دچار مرگی دلخراش (یا گرفتار مصیبتی فاجعهانگیز) شوند. اما این تعریف ساده و مرسوم، آنچنان که باید رساننده معنای تراژدی نیست، زیرا هر داستانی که به صرف تصادف یا اسباب چینی یا مرگ دلخراش (یا مصیبتی فاجعهانگیز) قهرمانش پایان بیابد، ترژدی به شمار نمیرود. مرگی (مصیبتی) که در پایان تراژدی اتفاق میافتد، باید نتیجه مستقیم و اجتنابناپذیر تضادها و تلاشهایی باشد که حادثات و حالات قهرمانان و سیر داستان از آغاز تا انجام بهوجود میآورند و نیز شکست و مرگ قهرمانان یک تراژدی، علیرغم ظاهر دلخراش و غمانگیزش، نمودار فتحی معنوی و درونی است که در تماشاگر، علاوهبر غم، شور و افروختگی برمیانگیزد و موجب تزکیه نفس میشود. تصویر خیال Image تصویر خیال، صورت ذهنی است که هنرمند (نویسنده،شاعر و…) از برداشتهای عاطفی و ادراکی خود از طبیعت و اشیای دور و بر خود به کمک کلمات به دست میدهد تا از طریق انواع آن (تشبیه، استعاره و…) تجربهها و مشاهدههای خود را به ذهن خواننده یا شنونده انتقال بدهد، مثلا وقتی در «بوف کور» میخوانیم: «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.» هدایت، دردها و رنجها را به زخمهایی تشبیه کرده است تا تجربه عاطفی و ادراکی راوی داستان را از واقعیتهای زندگی به صورت عینی و مجسمی با یاری کلمات به نمایش بگذارد. حماسه Epic حماسه، شعر یا نثری است روایتی و طولانی که معمولا بر شرح احوال و اعمال خارقالعاده قهرمانی متمرکز میشود و با حوادث مهم غیرعادی که غالبا به سرنوشت قبیلهای یا ملتی و گاه بهطور کلی به نژاد بشری مربوط است، سر و کار دارد. بیشتر حماسهها جنبه ملی دارند و بازگوی آرزوهای ملت یا قومی هستند. حماسهها به دو نوع، حماسههای نخستین یا سنتی و حماسههای ثانوی تقسیم میشود. حماسههای اولیه، آن دسته از حماسههاست که به صورت شفاهی در بین ملتهای قدیم وجود داشته و سینه به سینه و نسل به نسل نقل شده و بعدا به شکل مکتوب و اغلب به صورت شعر درآمدهاند. حماسه سومری «گیلگمش» کهنترین حماسه از این نوع است که قدمت آن به ٣٠٠٠ سال قبل از میلاد میرسد. دو حماسه یونانی «ایلیاد» و «ادیسه» اثر هومر نیز از این نوعند. حماسههای ثانوی، حاصل تخیل نویسنده یا شاعر است و بسیاری از عوامل حماسههای نخستین در آنها به کار رفته است. «انهاید» اثر ویرژیل، شاعر رومی،را قدیمیترین این نوع حماسه دانستهاند. «بهشت گمشده» اثر جان میلتون شاعر انگلیسی و «کمدی الهی» اثر الیگیری دانته شاعر ایتالیایی نیز از جمله حماسههای ثانوی به حساب میآیند. خردگرایی Minimalism خردگرایی یا موجزنویسی شیوهای است روایتی یا نمایشی که با کمترین عناصر ضروری معمولا در شکلی کوتاه مثل لطیفه، طرح کوتاه نمایشی، تکگویی، داستانک، افسانه تمثیلی، حکایت اخلاقی ارائه شود. داستان Story داستان، به مفهوم عام آن، نقل (مکتوب یا شفاهی، واقعی یا خیالی) وقایع است به ترتیب توالی زمان؛ یا به عبارت دیگر، داستان، توالی حوادث واقعی تاریخی یا ساختگی و ابداعی است، بنابراین تسخیر عمل به وسیله تخیل را ارائه میدهد. خصلت بارز داستان آن است که بتواند ما را وادار کند که بخواهیم بدانیم بعد چه اتفاق میافتد. در این مفهوم عام، تنها زمان عامل مهم است و اینکه چه اتفاقی افتاده و بعد چه اتفاقی روی خواهد داد. بنابراین داستان اساس همه انواع ادبی است چه روایتی و چه نمایشی؛ زیرا در همه انواع این دو گروه، داستان مجموعه وقایعی است که به ترتیب توالی زمانی روی میدهد. از اینرو، داستان عنصر مشترک همه انواع ادبی خلاقه است. در رمان، رمانس، داستان کوتاه، قصه، نمایشنامه، فیلمنامه، شعر روایتی و اشکال دیگر، داستان وجود دارد، برای مثال میگوییم داستان این نمایشنامه، این منظومه یا این رمان… داستان بلند، داستانی است که از نظر کمی از «داستان کوتاه» بلندتر و از «رمان» کوتاه تر است و از نظر کیفی نیز با داستان کوتاه و رمان تفاوت دارد. داستان بلند تقریبا از نظر کیفی خصوصیتهایش با ناولت و رمان کوتاه مشابه است. یعنی این نوع داستانها بعضی از مختصات و کیفیات داستان کوتاه و رمان را توأم دارند. خصلت داستان کوتاه در فشردگی و ایجاز محتوای آن است، زیرا در داستان کوتاه اغلب فرصتی برای پرداخت و پرورش شخصیتها و گسترش درونمایه وجود ندارد، اما در داستان بلند و ناولت و رمان کوتاه امکان گسترش شخصیتها و درونمایه بهطور محدود وجود دارد. اما از نظر کمیت برای این سه نوع اختلافهایی قائل شدهاند؛ داستانی را که از پانزده هزار کلمه تا سی هزار کلمه داشته باشد، «داستان بلند» میگویند و داستانی که از سی هزار تا پنجاه هزار کلمه داشته باشد، «رمان کوتاه» نامیده میشود و برای «ناولت» در بعضی از فرهنگهای ادبی پانزده تا سی هزار کلمه و بعضی دیگر سی تا پنجاه هزار کلمه قائل شدهاند. داستانک، یا داستان کوتاه کوتاه داستانی به نثر است که از «داستان کوتاه» جمع و جورتر و کوتاهتر است و از پانصد کلمه کمتر و از هزار و پانصد کلمه بیشتر نداشته باشد و در آن عناصر «کشمکش» و «شخصیتپردازی» و «صحنه» و… مقتصدانه و ماهرانه به کار رفته باشد. درواقع داستانک همه عناصر داستان کوتاه را در خود جمع دارد، جز آنکه این عناصر با ایجاز و اختصار همراه است. «داستان کوتاه، تمرکز دادن شخصیتی است در یک حادثه مهم ضمنی. در آن کمتر شخصیت گسترش مییابد و نویسنده بیشتر شخصیت را در وضعیت و موقعیتی خاص نشان میدهد.» «داستان کوتاه نوعی از داستان است که انواع آن از نظر اندازه کاملا با هم فرق دارند، اما کوتاهتر از رمان یا ناولت است. خصلتا درونمایه اصلی منفرد و تأثیرگذاری را گسترش میدهد.» داستان کوتاه کوتاه: رجوع کنید به داستانک داستان لطیفهوار Anecdotal Fiction داستان لطیفهوار براساس حادثهای شگفتآور و اتفاقی نوشته شده است و کمتر توجهی به واقعیت و اصالت زندگی دارد و در آن بیشتر به سرگرمکنندگی و گیرایی اثر توجه میشود. تعریف آن چنین است: «داستان لطیفهوار، داستانی است که در ضمن توالی حوادث استقلالیافته (بعد چی) پیش برود، به جای اینکه داستان از گسترش پیرنگ سازمان یافته (چطور؟ چرا؟) برخوردار باشد.» داستان لطیفهوار تیپیک Typical anecdotal Fiction در میان داستانهای لطیفهوار، نوع خاصی وجود دارد که از آن بهعنوان داستان لطیفهوار تیپیک یاد میکنند. این نوع داستان تکاملیافته و متعالی است از داستانهای لطیفه وار، اگرچه غلب دارای خصوصیات داستانهای لطیفهوار است، یعنی حادثهای اتفاقی و نادر محور داستان قرار میگیرد و به این دلیل پیرنگ آن زیاد حساب شده نیست، اما چون حرف و پیامی دارد و در ضمن با خصلتها و خصوصیتهای دیرپا و عمیق بشری سر و کار دارد، از داستانهای لطیفهوار جدا میشود و نوع تازهای از آن به وجود میآید که از نظر هنری ممتاز و معتبر است. رمان Novel در اینجا دو تعریف از رمان آورده میشود: «رمان، داستانی طولانی است که براساس تقلیدی نزدیک به واقعیت، از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحاء تصویر جامعه را در خود منعکس کند.» «روایت منثور داستانی طولانی که شخصیتها و حضورشان را در سازمانبندی مرتبی از وقایع و صحنهها تصویر کند. اثری داستانی که کمتر از ٣٠ تا ۴٠ هزار کلمه داشته باشد، غالبا بهعنوان «داستان کوتاه»، «داستان بلند یا ناولت» یا «قصه» محسوب میشود، اما رمان حداکثری برای طول و اندازه واقعی خود ندارد. هر رمان، شرح و نقلی است از زندگی. هر زمان متضمن «کشمکش»، «شخصیت»، «عمل»، «صحنهها»، «پیرنگ» و «درونمایه» است. رمانس Romance رمانس، قصه خیالی منظوم یا منثوری است که به وقایع غیرعادی یا شگفتانگیز توجه کند و ماجراهای عجیب و غریب و عشقبازیهای اغراقآمیز یا اعمال سلحشورانه را به نمایش گذارد. رمز: رجوع کنید به نماد زیباشناسی Aesthetics زیباشناسی، مطالعه زیبایی در طبیعت و هنر و کشف معیارهای قضاوت درباره آنهاست. طنز Satire طنز در لغت به معنی مسخره کردن و طعنه زدن و در اصطلاح شعر یا نثری است که در آن حمایت یا ضعفهای اخلاقی و فساد اجتماعی یا اشتباهات بشر با شیوهای تمسخرآمیز و اغلب غیرمستقیم بازگو شود. قصه Tale معمولا به آثار خلاقهای که در آنها تأکید بر حوادث خارقالعاده بیشتر از تحول و تکوین شخصیتهاست، قصه میگویند. در قصه محور ماجرا بر حوادث خلقالساعه میگردد و در حقیقت حوادث، قصهها را به وجود میآورند و رکن اساسی و بنیادی آن را تشکیل میدهند بیآنکه در گسترش و تحول روحی و خلقی قهرمانها و آدمهای قصه نقشی داشته باشند. به عبارتی دیگر، شخصیتها و قهرمانها، در قصه کمتر دگرگونی مییابند و بیشتر دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگونند. قصهها، اغلب پایانی خوش دارند. قصه. به انواع اسطوره، حکایت اخلاقی، افسانه تمثیلی و… تقسیم میشود. کلیشه Cliché کلیشه واژهای است فرانسوی به معنای قالبی؛ برای کلمات و جملات و اصطلاحاتی به کار برده میشود که بر اثر تکرار و استعمال زیاد تأثیر عاطفی و معنوی خود را از دست داده است؛ مثل ترکیباتی چون زمزمه باد، غوغای سکوت، رقص برگ، غنچه لب که در ابتدا بدیع و مؤثر بوده است و بر اثر تکرار و استعمال زیاد مبتذل و پیشپا افتاده شده است. کمدی Comedy کمدی از نظر تاریخی دومین شکل نمایشی بعد از تراژدی است و بهجای درونمایههای آرمانی و ابدی و ازلی با زندگی معمولی و حوادث روزمره سر و کار دارد و زبانی ساده و عادی را به کار میگیرد. اصطلاح کمدی امروز جامعیت بیشتری یافته است و شامل همه نمایشهایی میشود که با شیوهای ساده و سهل و با توجه به وقایع زندگی روزمره نوشته شده و پایانی خوش داشته باشد. گرچه این اصطلاح معمولا برای نمایشهای خندهدار به کار برده میشود، اما مفهوم کمیک در ادبیات داستانی و شعر منظوم نیز وجود دارد؛ از این نظر، این اصطلاح هم برای نوشته های نمایشی و هم برای آثار روایتی به کار برده میشود. گروتسک Grotesque هر چیز تحریف شده، زشت، غیرعادی، عجیب و غریب، خیالی یا باور نکردنی را گروتسک میگویند. در ادبیات تخیلی از گروتسک برای تأثیرهای طنزآلود و مبالغهآمیز آن بهره میگیرند. لطیفه Anecdote لطیفه روایت داستانی مفرح و کوتاهی است درباره شخص یا حادثهای یا وضعیت و موقعیتی. بنیاد آن بر پیوند حلقههای واقعی و تصادفی حادثهای استوار است؛ لطیفه از پیوستن این حلقههای حادثه بر یکدیگر تکوین و تحقق مییابد. مباحثه Argumentation مباحثه یکی از انواع چهارگانه بیان (توصیف، روایت، شرح) است. هدف مباحثه متقاعد کردن خواننده یا شنونده، یا اثبات حقیقتی یا نشان دادن نادرستی فکر و مسئلهای است که به دو صورت انجام میگیرد، از طریق مباحثه یا ترغیب. مکتب ادبی School مکتب ادبی مجموعه نظریهها و خصوصیتهایی است که در اوضاع و احوال فرهنگی، احجتماعی و سیاسی دورهای در ادبیات یک یا چند کشور به وجود میآید، مثلا مکتب امپرسیونیسم اولینبار در فرانسه بهوجود آمد. ناولت Novelette ناولت، داستانی است که کیفیت غنایی و رمانتیک آن بر خصوصیتهای دیگرش بچربد و از نظر کمیت و تعداد واژگان، بعضی آن را با داستان بلند و بعضی دیگر آن را با رمان کوتاه هماندازه دانستهاند. نقیضه Parody نقیضه تقلید تمسخرآمیز از کلمات، سبک، نگرش، لحن و عقاید نویسندهای یا شیوهای خاص در نوشتن است. نماد Symbol نماد به عنوان چیزی تعریف میشود که بهجای چیز دیگری قرار گرفته باشد. به عبارت دیگر، چیزی است که معنای خود را بدهد و جانشین چیز دیگری نیز بشود یا چیز دیگری را القا کند. وقتی گل سرخی را با تأکید و تکرار توصیف میکنیم، گل همان گل سرخ است اما چیزی بیشتر از خودش نشان میدهد که ذهن ما را به خود جلب میکند؛ مثلا ما را به یاد جوانی و زیبایی و عشق میاندازدگ یعنی گل سرخ در عین حال که گل سرخ است، «نماد» جوانی و زیبایی و عشق هم هست. نوول Nouvelle نوول، واژهای فرانسوی است و بهطور کلی در ادبیات فارسی مترادف «داستان کوتاه» آمده، اما اغلب دیده شده که «نوول» را با اصطلاح انگلیسی «ناول» به معنای «رمان» یکی گرفتهاند که درست نیست. «نوول» نوعی داستان کوتاه است که براساس حادثه یا وضعیت و موقعیتی منفرد بنا شده باشد و این حادثه به نقطه اوج شگفتانگیزی ختم شود. اصل واژه نوول از اصطلاح ایتالیایی «نوولا» آمده و در ادبیات انگلیسی اغلب به معنای «رمان کوتاه» به کار میرود. 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۱ گام اول/ تهيه و تنظيم «مد ومه» آیا شما علاقمند به ادبیات داستانی هستید؟ آیا شما در طول روز زمانی را به خواندن رمان اختصاص میدهید؟ آیا شما میخواهید از شیوهها و شگردهای داستاننویسی آگاه شوید؟ اگر اینطور است و هنوز با تعاریف، عناصر، ویژگیها و مترو معیارهایی ارزشگذاری یک اثر داستانی آشنایی ندارید، جایی نروید! درست آمدهاید اینجا همانجاییست که پاسخ بسیاری از سؤالات خود را پیدا خواهید کرد؛ چرا که «مد و مه» بنا دارد از این پس در سلسله مطالبی با عنوان: داستاننویسی به زبان ساده (گام به گام) به شیوه و بیانی کاملا ساده و قابل فهم، شیوهها و شگردهای داستاننویسی را برای شما شرح دهد. منبع ما هم همهی کتابهای آموزش داستاننویسیست که به فارسی برگردانده شده و یا اساتید فن به فارسی نوشتهاند؛ کتابهایی که عصارهی آن را به زبانی ساده در اختیار شما قرار خواهیم داد. امیدواریم اساتید و بزرگان هم جسارت ما را ببخشایند که ادعای تدریس و آموزش حرفهای و نظایر آن نداریم، کار ما در میان گذاشتن دریافتهایمان از رمان و رمان نویسی یه زبان ساده است . یا خلاصه و ساده کردن منابع موجود، برای آنها که حوصلهی خواندن متون سنگین و دشوار را ندارند. پیش از آنکه شروع به داستاننویسی کنید باید یک رمانخوان حرفهای باشید، و برای اینکه یک رمانخوان حرفهای شوید باید، نسبت به آنچه میخوانید آگاهی و شناخت داشته و خوب و بدش را تشخیص دهید. بنابراین برای شروع باید رمان را بشناسید. در ابتدای این نوشته سعی خواهیم کرد سراغ مباحثی برویم که یا زمینهای را برای درک و شناخت شما از رمان فراهم کند. مقدماتی که به شما کمک میکند تا کار قوی را از ضعیف تشخیص دهید و مهمتر از آن، با نگاهی کم و بیش نقادانه دلایل این ارزشگذاری را هم برای خود روشن کنید. با شما درباره رمان، گونههای آن، ویژگیها و عناصرش و همچنین شیوههای نوشتن رمان صحبت خواهیم کرد، هدف ما این است که شما را با مفاهیم مقدماتی و کار آمد این حوزه آشنا کنیم. مقدماتی که حتی اگر چندان سفت و سخت پیگیر خواندن و نوشتن رمان نباشید، به شما کمک میکند به درکی تازه و به تناسب آن لذتی اصیلتر از رمان خواندن نائل آیید، ادامه راه را، اگر علاقمند باشید، خود پیدا خواهید کرد. بعد از گذر از این مرحله با دیدی تازه و متفاوت با گذشته میتوانید، داستاننویسی را آغاز کنید. ما میکوشیم پیش ازفرا رسیدن این زمان، درباره اصول اولیه و اساسی داستان نویسی با شما صحبت کنیم. عنوان آموزش گام به گام شاید شما را به یاد آن کتابهای آموزشی بیندازد که به شکل سادهای میکوشند سوژهی مورد نظر خود را به مخاطب شرح و آموزش دهند. کتابهایی که اگر خوب تهیه شوند میتوانند، برای علاقمندان غیرحرفهای بسیار سودمند باشند. برای اینکه مباحث تا حد ممکن ساده بوده و درعین حال خسته کننده نباشد، تأکید ویژهای بر کوتاهی مطلب داشتهایم، به گونهای که خواننده در یک نشست آن را (در فضای مجازی) مطالعه کند و به دلیل بلند بودن مطلب خواندن آن را به زمانی دیگر موکول نکند، زمانی که امکان دارد هیچگاه فرا نرسد. بنابراین ساختاری گام به گام برای آن در نظر گرفتیم، گامهایی کوچک و متدام که امیدواریم هر هفته دو یا سه بخش از آن را منتشر کنیم. سعی خواهیم کرد هر گام را با سوالی آغاز و در متنی کوچک به پاسخ گویی به آن بپردازیم. نخست در این بحث، پرداختن به کلیت خود رمان است که از تعاریف آن آغاز، با معرفی و شناخت انواعش ادامه یافته و سرانجام هم به جنبههای رمان و عناصر تشکیل دهندهی آن ختم میشود و بعد هم نوبت به داستاننویسی خواهد رسید. بر این اساس اگر مخاطب غیر حرفهای با ما همگام شود، گام به گام آشنایی بیشتری با سوژهی مورد بحث خواهد یافت که میتواند زمینهی خوبی برای مطالعات جدیتر باشد. مخاطب حرفهای هم شاید بسیاری از این مباحث برایش بدیهی بوده و تازگی نداشته باشد، اما از همراهی باین گامهای کوچک ضرری نخواهد برد، و لااقل کمترین فایدهی آن این است که مرور و یا یادآوریی خواهد داشت بر بحثهایی که شاید مدتها از مطالعه آنها برای او گذشته باشد. یک نکته را هم اشاره کنیم که برای تبرک هر مطلب، آن را به عکسی از بزرگان خطهی رمان مزین میکنیم، باشد که جوانترها با نام تمثال آن بزرگان هم آشنا شوند. بحث که پیش رفت میکوشیم آثاری را نیز به عنوان نمونه معرفی کنیم که هم با متن مطلب مناسبت داشته باشند و هم کار ما را در گزینش این عکسها آسانتر سازند! گام اول: ریشهیابی واژهی رمان بسیاری بر این عقیدهاند که با گذشت زمان، به سبب تغییر و تحولاتی که در ساحت رمان شاهد بودهایم، رفته رفته کار تعریف رمان بسیار دشوارتر از پیش (اگر نگوییم ناممکن) شده است. امروزه باتجربهی شیوههای جدید روایی و ساختاری و ایضا آشنایی زدایی و ساختارشکنیهایی که در پارهای رمانهای مدرن و پست مدرن شاهد بودهایم، مرزبندی بر دامنه و وسعتی که رمان در درون مرزهایش جای میگیرد، افزوده شده است. این فرض که بر دشواری تعریف رمان تأکید دارد، چندان هم بیراه نیست، اما با این حال هنوز هم با اتکاء به برخی ویژگیها و تعاریف میتوان با ظن قریب به یقین رمان را از غیر آن جدا کرد! از طرفی این نکتهی مهم را باید به خاطر داشت که هرمتنی که داستانی روایت میکند، رمان نیست؛ شاید یکی از گونههای وابسته و نزدیک به آن، همچون قصه، حکایت و یا خاطره و امثالهم باشد که از نقاط مشترکی با رمان برخوردارند -و مهمتر از همه اینکه به نثر نوشته شده و حادثهای را روایت میکنند- اما به هرحال رسیدن به مقام رمان ویژگیهایی می خوهد که باید از آن برخوردار بود. معادل رمان در زبانهای خارجی به دو قسم دیده میشود، در کشورهای انگلیسی زبان آن را نوول (novel) میخوانند که از کلمه ایتالیایی ناولا (novlla) مشتق شده است. این ناولا هم به معنای چیز جدید و کوچک است که در دو مقطع زمانی قبل و بعد از قرن بیستم مصداقهای متفاوتی داشته است. در قرن چهاردهم به قصههای کوتاه و منثوری خطاب میشد که دو سه صفحه بیشتر حجم نداشتهاند و بیشتر دارای مضامین عاشقانه و گاه حول روابط جنسی بودهاند که به طنز و یا هزل نوشته میشدند، نمونههایش را در دکامرون اثر بوکاچیو یا داستانهای کانتربری میتوان سراغ گرفت. اما در قرن بیستم بعضی آن را معادل داستان بلند (short roman در انگلیسی) یا رمانک گرفتهاند، داستانهایی که بین ۵۰ تا ۱۰۰ صفحه حجم دارند و بیشتر حول حوادث و اتفاقاتی دور میزنند که شخصیت اصلی داستان را وادار به ستیز و واکنش میسازد، همچون مرگ ایوان ایلیچ (تولستوی)، یادداشتهای زیرزمین (داستا یوسکی) یا پیرمرد و دریا (ارنست همینگوی) البته این آثار مصداق درست رمان کوتاه ( یا novelette ) هستند که در بعضی از فرهنگهای ادبی برای آنها پانزده تا سی هزار کلمه و بعضی دیگر سی تا پنجاه هزار کلمه قائل شدهاند. در کشورهای غیر انگلیسی زبان هم معادل رمان همین roman است که معرف حضور همهی ما هست. رمان هم مشتق شده از کلمهی رمانس است که قدمتی به مراتب بیش از ناولا دارد و به دوران یونان باستان میرسد. اما رمانس در شکل متداول آن به قصههای خیالی منثور و گاه منظومی گفته میشود که وقایع آنها با مقدار زیادی اغراق همراه است و مضامینشان هم پیرامون ماجراهای عاشقانه و همچنین شرح حوادث سلحشورانه و قهرمانی، دور میزند. البته رمانس در دورههابی زمانی مختلف مصادیق گاها متفاوتی هم داشته که در عین برخورداری نقاط مشترک از تفاوتهای محسوسی برخوردار بودهاند. برای مثال در قرن نخست میلادی رمانس قصههای منظوم تاریخی و غیر تاریخی اطلاق میشد. در قرون وسطی و به ویژه در سده سیزدهم میلادی رمانس قصههای عشقی و پهلوانی بود که شخصیتهای آن درباریان و شوالیهها بودند و بعدها کم کم از سدهی چهاردهم پای غیر درباریان و مردم طبقه متوسط هم به آن باز شد، اما آن ویژگیهای سلحشورانه و ماجرهای عاشقانه عجیب و غریب کماکان در آن یافت میشد. رمانس اگرچه پیش از دورهی رنسانس رفته رفته در حال پوست انداختن و بدل شدن به رمان بود، اما در دورهی رنسانس نیز میتوان نمونههای منثور و منظوم آن را مشاهده کرد. اما اینکه چرا ایرانی جماعت از کلمهی رمان استفاده میکند و نه نول، یک دلیل ساده دارد و آن اینکه زبان واسطهی اشنایی ایرانیان با این گونهی ادبی، نه انگلیسی که فرانسه بوده است. یعنی در میانهی حکومت قاجار بر این که اولین رمانها به زبان فارسی ترجمه شد، برای این منظور از اغلب از زبانهای غیر انگلیس یو به ویژه فرانسه استفاده شد، خاصه اینکه در آن روزگار زبان فرانسه نه تنها زبان اول دنیا محسوب میشده که زبان فرهنگ و هنر هم بوده، و نه در ایران که در دیگر کشورها خانوادههایی که میخواستند اصالت و سطح فرهنگی خود را نشان بدهند، بچههای خود را میگذاشتند فرانسه یاد بگیرند! 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۹۱ اینکه چگونه داستان را از غیر داستان شناسایی کرده و ایضا میان رمان و غیر رمان تفاوت قائل شد. بعد از آشنایی با تعریف رمان، برای کامل شدن دریافت ما از کم و کیف رمان، نوبت به شناخت گونهها و انگارههای مختلف در این زمینه میرسد.درست است که رماننویس هنگام خلق رمان، خود را چندان به این مسئله (چهارچوب ها و ویژگیهای هر ژانر یا گونه از رمان) مقید نکرده و عنان تخیل و قریحه را باز میگذارد که افقهای مختلف را درنوردد. اما شناخت و آگاهی از این گونهها (انواع و ویژگیهایشان) برای هرکسی که با حوزه ادبیات داستانی (چه در کسوت داستاننویس و چه منتقد) سر وکار داشته باشد، ضروریست .اما پیش از پرداختن به گونهها و یا ژانرهای مختلف رمان، بد نیست اشارهای داشته باشیم به خود ژانر. ژانر یا گونه یا طیف و یا نوعی انگاره، که به اقسام مختلف و متفاوت در هر زمینه (فیلم، داستان و حتی در شکلی فراگیرتر خود ادبیات) گفته میشود که از نظر قالب، شکل، محتوا، دارای ویژگیهایی مشخص و اغلب متفاوت بوده و این ویژگیها مبنای متمایز کردن آنها از یکدیگر باشد. همچنین باید توجه داشت که یک اثر گاه ممکن است دارای ویژگیهایی فراتر از مرزبندیهای یک ژانر بوده و از این منظر دارای نقاط اشتراکی با دو یا چند ژانر باشد، همچنین بعضی از ژانرها دارای کیفتی فراگیر بوده و در دل خود به چند شاخه یا زیر مجموعهی ژانری تقسیم شوند. و در نهایت باید توجه داشت این تقسیم بندیها ازلی و ابدی نبوده و مبنایی برای یک حکم قطعی درباره نسبت یک اثر به یک یا چند ژانر نیستند؛ بلکه صرفا از این منظر حایز اهمیتاند که میتوانند به عنوان مبنایی برای تجزیه و تحلیل آثار، دارای کارکردهایی سودمند باشند. از این نکته نیز نباید غافل شد که ژانرها تعرفهایی نبودهاند که آثار بر اساس آنها نوشته شده باشند، بلکه این آثار هستند که به واسطه برخورداری از یک سری ویژگیهای تکرار شونده سبکها و ژانرها را بوجود آوردهاند؛ بهعبارت روشنتر بعد از اینکه یکسری ویژگیهای خاص و تکرار شونده در برخی از آثار (یا مجموعهای از آثار) دیده شده و مبنایی برای، شناسایی، استخراج و دستهبندی این ویژگیها قرار گرفتهاند، به عنوان یک گونه یا ژانر (و در مواردی زیر شاخه یک ژانر) خاص هم نامگذاری شدهاند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سر آرتور کنان دویل از پیشگامان گونه پلیسی (کاراگاهی) در ادبیات داستانی فیالمثل در گونه پلیسی بعد از نوشته شدن آثار ادگار آلن پو و نویسندگان دنباله روی او، همانند سرآرتورکنان دویل، این آثار به عنوان داستانهایی که از یکسری ویژگیهای مشخص و تکرار شونده برخوردار بودهاند، در یک سبک ارزیابی شده (درنوید تولد سبکی تازه دادند)، ویژگیهای آنان شناسایی و با توجه به حال و هوایی که داشتهاند به عنوان آثاری در گونه پلیسی نامگذاری شدهاند. از این پس بوده که هرگاه داستانهایی در این روال نوشته شدهاند، به عنوان آثاری پلیسی شناسایی شدهاند و شاید نویسندگانی آگاهانه با استفاده از این ویژگیها به نوشتن آثاری پلیسی پرداختهاند. یک گونه یا ژانز میتواند در گذر زمان با تغییر و تحول روبرو شده و ویژگیهایی بدان افزوده و یا از آن حذف شوند که این مسئله در واقع دلالت به سیر تکاملی ژانرها و همچنین پیدایش زیر شاخه های ژانرها دارد برای نمونه آثار سرآرتور کنان دویل که متکی هستند به طرح های معمایی حسابشده و پیچیده و گره افکنی و گره گشایی هایی که در طول داستان به مدد هوش شرلوک هلمز به سرانجام می رسد (بدون پرداختن به خشونت یا مسائل جنسی) هم آثاری پلیسی هستند و داستانهای میکی اسپلین که متکی به زور بازوی مایک هامر و قدرت او در تاثیر گذاری روی زنان (با دو عنصر *** و خسونت) پیش میروند هم آثاری پلیسی اند. منتها با این تفاوت که اولی در زیر شاخه کاراگاهی و دومی از آثار پلیسی جنایی عامه پسند.و اما متداولترین گونههای رمان به قرار زیرند: ۱- رمان اجتماعی ۲- رمان احساسااتی یا پرسوز و گداز ۳- رمان پلیسی ۴- رمان پیکارسک ۵- رمان تاریخی ۶- رمان تجربی 7- رمان رشد و کمال ۸- رمان روانکاوانه یا جریان سیال ذهن ۹- رمان حادثه ۱۰- رمان روانی ۱۱- رمان رفتار و رسوم اجتماعی ۱۲- رمان روستایی ۱۳- رمان شخصیت ۱۴- رمان زمین ۱۵- رمان ضد رمان ۱۶- رمان دلهرهآور یا گوتیک ۱۷- رمان کلیددار ۱۸- رمان تبلیغی ۱۹- رمان عاشقانه پرماجرا ۲۰- رمان مستند ۲۱- رمان مکاتبهای ۲۲- رمان محلی ۲۳- رمان نوو… البته این سیاهه میتواند طولانیتر از آنچه آمده نیز درنظر گرفته شود، و یا در آینده با توجه به ژانرهای تازه یاب طولانی تر از این نیز بشود. در تقسیم بندی، نامگذاری و البته شناسایی ویژگیهای آنها سلیقهها متفاوت است، هرچند که در حقیقت مطلب تفاوت چندانی وجود ندارد، برای مثال اینکه گونهای مستقل به نام رمان جاسوسی در نظر بگیریم و یا آن را زیر شاخهای از گونه پلیسی بدانیم، تابع سلیقه و تلقی های متفاوت از ژانر است و یا اینکه ژانر پلیسی را به این نام بشناسیم یا ژانر کاراگاهی یا جنایی چندان تفاوتی در اصل ماجرا ندارد .و باز ازجنبه ای دیگر می توان به این ترتیب هم به مسئله نگاه کرد که با توجه به بافت حادثهای بسیاری از رمانهای پلیسی میتوان آنها را در گونه حادثهای قرار داد (در واقع کدامیک بر دیگری مقدمند؟) و یا اینکه باید این دست از ادبیات پلیسی را مشترک در گونه حادثهای یا جنایی در نظر گرفت. به هرحال همه این اگر اما ها تاکید بر همان نسبی بودن این تقسیمبندیها، و اهمیت آنها -صرفا- در تجزیه و تحلیل های ادبیست. 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۱ گام دوم/ كاري از «مد و مه» در گام نخست، به ریشهیابی واژهی رمان و معادلهای آن در زبانهای انگلیسی و غیر انگلیسی پرداختیم، در این گام پیش از پرداختن به تعاریف رمان، از آنجاکه در دورههای زمانی گوناگون، رمان مصادیق متفاوتی داشته، جا دارد به تبار شناسی آن نیز توجهی داشته باشیم. به بیان سادهتر میخواهیم مروری به گذشته داشته باشیم و ببینیم آن میراثی که امروزه به عنوان رمان به ما رسیده، از کجا آغاز شده و پس از چه تغییر و تحولات به ما رسیده.برای پیدا کردن نقطهی آغاز رماننویسی، از یک منظر میتوان قدمتی قریب به هجده قرن برای آن در نظر گرفت و به قرن دوم و سوم میلادی رفت، یعنی همان روزگاری که نخستین رمانسها نوشته شدهاند. درست است که این رمانسها با شکل تبلوریافته رمان در روزگار ما تفاوتهایی محسوس دارند، اما در عین حال شباهت هایی نیز وجود دارد که باعث میشود، بتوانیم از جهاتی یکی را تداوم یافتهی دیگری فرض کنیم. حتی از برخی دیدگاه ها همینکه روایتی منثور بوده، برخوردار از شخصیت و حادثه و البته آغاز و انجام، میتوان آن را پیش زمینه ای برای رمان محسوب کرد.رمانسها به طور عمده دارای مضامین عاشقانه و همچنین پهلوانی بودند، شرح عشاق که از یکدیگر جدا افتاده و پس از طی حوادث و ماجراهایی مخاطرهآمیز که عمدتا شخصیت مرد ماجرا از سر میگذراند با شادکامی به یکدیگر میرسیدند. یکی از معروفترین رمانسها که بر ادبیات اروپا بسیار هم اثر گذاشت، «اثیوپیکا» اثر هیلودورس بود، «دفنیس و کلوئه» اثر لانگوس، «آرکادیا» اثر فیلیپ سیدنی و … از این جملهاند. به هر حال رمانسها در قرنهای بعد نیز نوشته میشوند و در دورهی قرون وسطی نیز نمونههای آن را میتوان مشاهد کرد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام اما بیاییم به قرن هفدهم که به روزگاری که یکی از کتابهای ماندگار تاریخ ادبیات متولد شده است، کتابی که هنوز هم خوانندگان فراوانی دارد. و آن چیزی نیست جز رمان فراموش نشدنی «دنکیشوت» اثر سروانتس، نویسنده اسپانیایی -که با ترجمهی بسیار خوب محمد قاضی به فارسی هم در آمده – دن کیشوت ظاهرا در خلال سالهای ۱۶۰۵ تا ۱۶۱۵ نوشته شده است، این جریان چندی بعد در فرانسه با آثار لهساژ ( اوایل قرن هجدهم) و بهویژه با رمان «ژیل بلاس» ادامه مییابد. هر دوی این آثار روایاتی عیاری یا به عبارت دیگر «پیکارسک» بودند.پیکارو در زبان اسپانیایی یعنی آدم کلاش، حقه (چیزی شبیه به عیاران در فرهنگ و تاریخ ما) و یا بامبول زن (البته اغلب از نوع دوست داشتنیاش) پیکارسکها بهطور عمده از چنین شخصیتهایی برخوردارند و روایاتی داستانیاند که به شرح ماجراهایی که برای این آدمها پیش میآید، میپردازند؛ حوادثی کم و بیش مستقل و بدون پیرنگ و ساختار محکم. اغلب این آثار از شخصیتهایی برخوردار هستند که از سر رندی و یا سادهلوحی، ماجراهایی را که پی در پی پیش پایشان واقع میشود، پشت سر گذاشته و گذران زندگی میکنند. این آدما در مسیر داستان با شخصیتهای مختلفی از طبقات گوناگون روبرو شده، آنها را مسخره و یا هجو میکند – یا به بیانی سر کار میگذارد!- به همین خاطر روایتهای پیکارسک و از جمله دو نمونهی بالا آثارخندهداری هستند.درقرنهای بعد که رمان رفته رفته به شکل امروزین خود رسید، پارهای ویژگیهای اصلی پیکارسک، همچنان در برخی آثار مورد استفاده قرار گرفته (و میگیرند) و در واقع به عنوان المانهای سازندهی گونهای از انواع رمان که به عنوان «رمان پیکارسک» معروف است، شناخته میشوند. نمونه بارز آن «شوایک سرباز پاکدل» اثر یاروسلاو هاشک که رمانیست بسیار خواندنی و شاخصهای این گونه را به بهترین وجهی در خود دارد.در ادامهی جریانی که به رماننویسی امروز میرسد، باید به رمانهای زیر اشاره کرد که به تدریج و در گذر زمان، هر یک سهم و تأثیری در گذاشتن بنیان رماننویسیای که به امروز رسیده داشتهاند: «شاهزاده خانم کلو» نوشته مادام دولافایت، روبنسون کروزوئه اثر دانیل دوفو، «پاملا» نوشتهی ساموئل ریچاردسن، «تام جونز» اثر هری فیلدینگ، «تریسترام شندی» شاهکار لارنس استرن، «آیوانهو» نوشتهی سر والتر اسکات و… برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام این تغییر و تحولات تدریجی رمان به لحاظ زمانی حدود دو قرن به طول انجامیده، یعنی از اوایل قرن هفدهم شروع و تا اوایل قرن نوزدهم ادامه یافته است، تا بنیان های رمان به مفهوم عام در مصداق مورد نظر ما گذاشته شده است. این سالها همزمانند با دورهی نوزایی و رنسانس، دورانی که جهان به لحاظ اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی و … دگرگون میشود و هویت انسان نیز سرشت و معنای تازهای مییابد. پس دور نیست اگر بگوییم رمانها نیز از آن قالب قبلی خود که صرفا متکی بر حرکت و جنبههای بیرونیست دور شده و به خود انسان و درون او را نیز مورد توجه قرار می دهند. تکمله:از این بخش بنا داریم در پایان هر بخش رمانهایی را که با موضوع مرتبط بوده و به فارسی نیز ترجمه شدهاند پیشنهاد دهیم، دوستان علاقمند برای درک و آشنایی نیشتر با بحث میتوانند به این رمانها رجوع کنند و از همهی اینها مهمتر اینکه در راه درک و شناخت رمان و یا آموختن داستاننویسی هیچ گامی موثرتر ازخواندن رمانهای شاخص نیست. پیشنهاد رمان:دن کیشوت، اثر سروانتس ترجمهی محمد قاضیشوایک (سرباز پاکدل) اثر یاروسلاو هاشک ترجمهی ایرج پزشکزاد (انتشارات زمان) و یا متن کامل آن منتشر شده توسط نشر چشمه.تریسترام شندی اثر لارنس استرن، ترجمهی ابراهیم یونسی (انتشارات نگاه) 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۹۱ خواندن تجربیات نویسندگان بزرگ کمترین فایدهاش این است که ما را پیشاپیش در تجربیات نابی سهیم میکند که می تواند راههای تضمین شده و موفق را پیش روی ما بگذارد. این تجربیات می تواند شامل شگردهای داستان نویسی، مراحل خلق رمان و حتی چگونگی کشف یک ایده و پرورش آن باشد، در این نوشته با اتکا به تجربیات نویسندگانی بزرگ همچون ویلیام فاکنر، گونتر گراس و گابریل گارسیا مارکز به این مورد آخر بپردازیم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام رضا تهرانی اگر شما در عین برخورداری از نثری غنی، با تمام فنون و شگردهای داستاننویسی آشنا و بدانها مسلط باشید ، تازمانی که دستمایهای برای نوشتن نداشته باشید، راه به جایی نخواهید برد. عدم برخورداری از ایدهای برای نوشتن مشکل بسیاری از نویسندگان، اعم از نویسندگان باتجربه و بیتجربه است، کم نیستند نویسندگانی که با این مشکل روبرو هستند که خب درباره چه باید بنویسیم؟ وقتی می گویند نویسندهای سرچشمه خلاقیتهایش خشک شده، بدان معنا نیست که شگردهای نوشتن را از یاد برده یا نثر او با افت کیفی روبرو شده! به نظر این معضل بیش از هرچیز حاصل از دست رفتن حساسیت شاخکهای نویسنده است.گاه نوشتن یک رمان، تنها با در اختیار داشتن یک تصویر و یا تجسم یک لحظه، شروع میشود؛ تصویری از یک رویا، یا تصویری زنگار بسته از خاطرهای دور و یا حتی تجسم یک ذهنیت گنگ که در اثر جرقه الهامی بدل به یک تصویر می شود، و رفته رفته گسترش مییابد و بدل به طرح یک داستان میشود، و چه بسا اینکه نویسنده هنگام شروع کردن به نوشتن، اصلا ذهنیتی نسبت به پایان داستان هم نداشته باشد و این روند شکلگیری ماجراها و کنشها و واکنشهای شخصیتها باشد که او را به سمت پایان داستان (یا رمان) سوق دهد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ویلیام فاکنر ویلیام فاکنر، خالق شاهکاری چون «خشم و هیاهو» دربارهی جریان خلق این رمان میگوید: «{همه چیز} با یک تصویر ذهنی شروع شد. در آن لحظه فکر نمیکردم که سمبلیک باشد. این تصویر عبارت بود از پشت گلآلود شلوار یک دختر کوچولو روی یک درخت گلابی. دختری که از آنجا میتوانست درون اتاقی را که تشییع جنازه مادربزرگش در آن انجام میگرفت، ببیند وآن را برای برادرهایش که پایین ایستاده بودند، تعریف کند.همین که خواستم توضیحی دربارهشان بدهم وبگویم آنها چه کسانی بودند، چه کار میکردند وشلوار دخترک چرا گلی شده بود، متوجه شدم که همه اینها را نمیشود در یک داستان کوتاه گنجانید و حتما باید داستان به صورت یک کتاب در بیاید. از آن وقت بود که به حالت سمبلیک شلوارگلی پی بردم و به جای آن دختر یتیمی را ترسیم کردم که از ناودان پایین میآمد تا از تنها خانهای که در آن نه محبتی دیده بود و نه مزه تفاهمی را چشیده بود فرار کند. از آنجایی که احساس میکردم اگر داستان از زبان کسی نقل شود که به چرایی وقایع آگاه نیست و فقط میداند که چه چیز دارد اتفاق میافتد، تاثیر بیشتری خواهد داشت.آن را از زبان بچههای کودن گفتم . اما دیدم که داستان را نگفتهام، سعی کردم آن را بار دیگر نقل کنم، اما هنوز آنچه که میخواستم نبود . سعی کردم تکهها را به هم بچسبانم و خلاءهای وسط آن را با حضور خودم به عنوان راوی پر کنم. هنوز هم کامل نبود و این مساله تا پانزده سال پس از انتشار نیز ادامه داشت. تا اینکه من ضمیمهای به یک کتاب دیگر افزودم و در آن داستان را گفتم و توانستم موضوع را از ذهنم خارج کنم و مختصر آرامشی به دست آورم، این کتابی است که بیشترین علاقه را به آن دارم. هیچگاه نتوانستم آن را تنها بگذارم و هرگز هم نتوانستهام آن را آنچنان که میخواستم بنویسم؛ هرچند سعی بسیار کردم . دلم میخواهد -با وجود اینکه امیدی به موفقیت ندارم- یکبار دیگر هم کوشش کنم.» برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام گابریل گارسیا مارکز گابریل گارسیا مارکز، خالق «صد سال تنهایی»، از جمله نویسندگانیست که گاه یک تصویر از خاطرات گذشتهاش، جرقهای بوده برای نوشتن یک رمان، نمونه بارز آن نیز ماجرای کشف یخ توسط آئورلیانو در کودکی (به همراه پدرش) که صحنهی افتتاحیهی رمان صد سال تنهاییست، صحنهای که از دل تصویری (خاطرهای) از دوران کودکی مارکز بیرون آمده و آغاز گر این رمان بزرگ شده. مارکز درباره اینکه چگونه فکر نوشتن یک رمان، از طریق یک تصویر به ذهن او خطور کرده، و چه مراحلی را طی میکند، چنین میگوید:«تصویر در ذهنم به تدریج رشد میکند تا جایی که داستان در ذهنم با روالی شبیه روال واقعیت شکل میگیرد. مساله ایجاست که زندگی و ادبیات یکی نیستند، ناچار با این مساله روبهرو میشوم که چگونه این تصویر را پیاده کنم؟مسافت مناسب برای این کتاب کدام است؟ وقتی داستان را در ذهن پروراندم و ساخت آن راهم پیدا کردم، میتوانم دست به کار شوم، البته مشروط بر آنکه بتوانم برای هر شخصیت نامی مناسب پیدا کنم، اگر نامی کاملا برازنده شخصیت پیدا نکنم، کار سر نمیگیرد. شخصیت ها را نمیتوانم مجسم کنم.» برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام امبرتو اکو اما نویسندگان دیگری هستند که روشی متفاوت با این را در کار مورد استفاده قرار میدهند. امبرتو اکو اگرچه بیشتر به مقام فلسفیاش شناخته میشود، اما خود خوشتر میدارد که به عنوان فیلسوفی رماننویس شناخته شود. او برای نوشتن رمان تحسین شده و معروفش «بهنام گل سرخ»، ترجیح میدهد که ایدههای گوناگونی که در ذهن دارد را مرتب کند، سپس به تحقیقی جامع درباره این ایدهها و آن دورانی که داستانش در آم میگذرد (قرون وسطی) بپردازد و سپس با در اختیار داشتن طرحی کم و بیش کامل و آماده شروع به نوشتن رمان کند. امبرتو اکو ماجرا را این گونه روایت میکند:«روشن است که از اول فکرهایی در مغزم بود، تصمیم گرفتم کار کنم. اول بدون اینکه طرح منسجمی داشته باشم، شروع کردم به یادداشت کردن . چیز نامشخصی بود. بعد طرح رمان در مغزم شکل گرفت . مدت یک سال به طور فشرده درباره قرون وسطی کار کردم و توجهم بخصوص روی هنر و فلسفه آن دوران متمرکز بود.» برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام گونتر گراس تجربیات گونتر گراس نیز در این زمینه قابل توجه و در خور اعتناست. او مهمترین اثرش «طبل حلبی» را در زمانی نوشت که نه از شهرتی برخوردار بود و ن از امکانات مالی قابل قبولی برخورداربود، ایدهی نوشتن این رمان هنگامی به ذهن او رسید که مشغول نوشتن رمانی دیگر بود، مبنای کار او نه مانند فاکنر و مارکز بر اساس یک تصویر ذهنی بود و نه همانند امبرتو اکر بر مبنای ایدههایی شکل یافته که مبنای طرحی کامل قرار بگیرند، شاید بتوان (لااقل به هنگام نوشتن این رمان) روش کارش را چیزی میان این دو در نظر گرفت. او خود در روایتی که از چگونگی نوشته شدن رمان طبل حلبی و شکلگیری ایدههایی که بعدا جزو محوری ترین عناصرداستانی در این رمان شدند، توضیح جالب توجهی میدهد:«حافظه ام از یادآوری دقیق آنچه در آن دوران انجام دادهام باز میماند؛ اما یادم هست که چند طرح کلی برای حماسهام در نظر گرفته بودم و هرطرح را از واژههای راهنما انباشته بودم، اما همچنان که کار پیش میرفت، طرحها یکی پس از دیگری حذف میشدند. اولین، دومین و سرانجام سومین دست نویس، طعمه بخاری اتاقی شد که در آن کار میکردم.اواخر همان سال وقتی از جنوب فرانسه به دوسلدوف میرفتم، هنگام گذر از سوئیس، نه تنها با همسرآینده ام آشنا شدم، بلکه چیزی دیدم که قدیس مرا از رو برد و او را از نوک ستون پتیین کشید: یک روز عصر، میان گروهی آدم بزرگ که سرگرم نوشیدن قهوه بودند،پسربچه سه ساله دیدم که یک طبل حلبی داشت. با مشاهده تمرکز، توجه و علاقه پسرک به آلت موسیقی خود، و بیاعتنایی مطلق او به دنیای اطرافش (آدم بزرگهایی که ضمن نوشیدن قهوه با هم گپ میزدند) به شدت یکه خوردم ویاد او در ذهنم نشست.“قبوله: من در یک بیمارستان روانی به سر میبرم…” با این جمله نخستین مانع ذهنی من به یکباره از بین میرود. واژه ها، خاطرات، تخیل، طنز و وسوسه ذهنی که مدتها در من تلمبار شده بودند، ناگهان لجام میگسلند: این فصل، فصل دیگر را به وجود میآورد. وقتی مانعی پیش میآمد که جریان داستان را متوقف میکرد، فوری از روی آن میجستم.مدام تاریخ به یاریم میآمد. انگار که سرپوش کوچک دهن گشاد با فشار باز میشد و بوهای مختلف در فضا میپراکند. با اسکار ماتزه را و خانواده اش درباره حوادث هم زمان، بار بی معنای شرح تاریخی، حق و حقوق او درباب بیان قصهاش از زبان اول شخص یا سوم شخص، حسرت بچه دار شدنش، گناهان واقعی و احساس گناه قلابیش و … بحث کردم.»شما به هنگام نوشتن چه روشی بکار میبرید؟ و یا اگر هنوز کاری را به سرانجام نرساندهاید، فکر می کنید با کدامیک از این شیوهها بهتر میتوانید کار کرده و به مقصود برسید؟ تجربیات نویسندگان بزرگ همیشه کارساز است، نباید به سادگی از کنار آنها گذشت، میتوان آنها را آزمود و در نهایت به روش دلخواه خود رسید! 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۱ مراحل خلق یک شاهکار ؛ از ایده تا تولد نوشتهحاضر روایتی ست بسیار خواندنی از زبان گونتر گراس، درباره سالهای نخستین نویسندگی خود، آشنایی با همسرش تولد فرزندانش و…. که در عین حال با چگونگی پروسه خلق شاهکارش «طبل حلبی» نیز آمیخته شده است. در این نوشته گونترگراس شرح می دهد که چگونه برای نخستین بار بر دغدغههای گوناگون خود، در زندگی شخصی دشواری که داشته، فائق آمده و از دل مشاهداتش هنگام سیر و سفر در اروپا و نقب زدن به خاطرات دوران کودکیاش، موفق به خلق رمانی سترگ چون «طبل حلبی» شده است. *** بهار و تابستان سال۱۹۵۲، سراسر فرانسه را زیر پا گذاشتم. با هیچ روزگار گذراندم. مدام نوشتم و نوشتم و گاه از شعرهایی که خوانده بودم، اقتباس کردم. حاصل بحر طویلی از آب در آمد. آن بحر طویل، شکست محض بود. یک جایی آن را جا گذاشتم و فقط بخشهایی از آن به یادم مانده که نشان میدهد-البته اگر چیزی را نشان بدهد- تا چه اندازه زیر تاثیر تراکل، آپولینو، رینگلناتس، رایکله، و ترجمههای بد آثار لورکا به زبان آلمانی بودهام. تنها جنبه جالب قضیه، وسعت نظری بود که در پی آن بودم. اما، رویهمرفته، وضعیت متعالی مرتاض (شخصیت رمان) زیاده از حد ایستا بود: اسکار- که جثه پسربچههای سه ساله را داشت- برای آراسته شدن به زیور دورنگری و اصالت راه درازی در پیش روی داشت.اواخر همان سال وقتی از جنوب فرانسه به دوسلدوف میرفتم، هنگام گذر از سوئیس، نه تنها با همسرآیندهام آشنا شدم، بلکه چیزی دیدم که بسیار بر من تاثیر گذاشت: یک روز عصر، میان گروهی آدم بزرگ که سرگرم نوشیدن قهوه بودند، پسربچه سه ساله دیدم که یک طبل حلبی داشت. با مشاهده تمرکز، توجه و علاقه پسرک به آلت موسیقی خود، و بیاعتنایی مطلق او به دنیای اطرافش (آدم بزرگهایی که ضمن نوشیدن قهوه با هم گپ میزدند) به شدت یکه خوردم و یاد او در ذهنم نشست. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام از وقتی معروف شدم، نوشتن برایم دشوار شد! یافتهام دست کم سه سال در خاطرم ماند. از دوسلدوف به برلین کوچ کردم، معلم مجسمه سازیم را عوض کردم، بار دیگر «آنا» را دیدم، و یک سال بعد با او ازدواج کردم، خواهرم را بی دلیل از خانقاه زنان تارک دنیا بیرون آوردم، طراحی کردم، نقاشی کردم و… بعد برای نخستین بار سعی کردم قطعهای نثر سر هم کنم، نام آن «حصار» بود. کافکا را سر مشق قرار داده بودم، و استعارههای فراوان آن را از اکسپرسیونیستهای اولیه گرفته بودم، تازه آن وقت آرام گرفتم و توانستم نخستین اشعارم را روی کاغذ بیاورم. پیشکشهایی نامنظم در کنار طرحها که به قدر کفایت از نویسنده خود جدا بودند که قابل چاپ باشند. «مزیت مرغ طوفان» عنوان نخستین کتاب من بود.من میخواستم داستان بنویسم و آنا میخواست باله را به گونهای جدی دنبال کند. اوایل سال۱۹۵۶برلین را ترک کردیم و بیپول اما بیپروا به پاریس رفتیم . آنا معلمی را که به دنبالش بود، یافت: مادام نوارا. و من جزییات پایانی نمایشنامهام، آشپزهای بدجنس، را تمام نکرده بودم که اولین پیشنویس داستانم را روی کاغذ آوردم. عنوان آن نخست «اسکار طبال» بود، که بعد به« طبال» و آخر به «طبل حلبی» تبدیل شد.حافظهام از یادآوری دقیق آنچه در آن دوران انجام دادهام باز میماند؛ اما یادم هست که چند طرح کلی برای حماسهام در نظر گرفته بودم و هر طرح را از واژههای راهنما انباشته بودم، اما همچنان که کار پیش میرفت، طرحها یکی پس از دیگری حذف میشدند. اولین، دومین و سرانجام سومین دستنویس، طعمه بخاری اتاقی شد که در آن کار میکردم.«قبوله: من در یک بیمارستان روانی به سر میبرم…» با این جمله نخستین مانع ذهنی من به یکباره از بین میرود. واژهها، خاطرات، تخیل، طنز و وسوسه ذهنی که مدتها در من تلمبار شده بودند، ناگهان لجام میگسلند: این فصل، فصل دیگر را به وجود میآورد. وقتی مانعی پیش میآمد که جریان داستان را متوقف میکرد، فوری از روی آن میجستم. مدام تاریخ به یاریم میآمد. انگار که سرپوش کوچک دهن گشاد با فشار باز میشد و بوهای مختلف در فضا میپراکند. با اسکار ماتزه و خانوادهاش درباره حوادث هم زمان، بار بیمعنای شرح تاریخی، حق و حقوق او درباب بیان قصهاش از زبان اول شخص یا سوم شخص، حسرت بچهدار شدنش، گناهان واقعی و احساس گناه قلابیاش و … بحث کردم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام خدا نویسندگان بد را خیر بدهد! تلاش من برای دادن یک خواهر کوچولوی کینه توز به اسکار مردم گریز، در مواجهه با مخالفت جدی او خنثی شد؛ اما بسیار محتمل است که این خواهر حذف شده، بعدها برحق برخورداری از حیات ادبی پای فشرده باشد و مثلا با اسم تولاپوکریفک در موش و کربه و سالهای رکود ظاهر شده باشد.اتاق کارم، به مراتب بیشتر از روند نویسندگیام به یادم مانده: سوراخی نمناک در طبقه همکف. این اتاق، استودیوی هنری من نیز بود، اما به محض اینکه طبل حلبی را روی کاغذ بردم، تمام قالبهای مجسمه سازیام خرد شد و از بین رفت. اتاق کار من توی آپارتمان کوچک دو اتاقه و در طبقه بالا بود. فعالیتهای من، با هم قاطی شده بود. هر وقت در کار نوشتن با مانعی برخورد می کردم، بلافاصله میرفتم پایین و از زیر زمین دو سطل پوکه زغال سنگ میآوردم. اتاق کارم بوی کپک و عطر گرم و نرم بخاری میداد. دیوارهای آب چکانش با تخیلم بازی میکرد.چون همسرم سوئسی است، میتوانستم سالی یک دفعه، چند هفتهای در ایام تابستان در هوای تازه تیچینو بنویسم. زیر آلاچیق مو، کنار یک میز سنگی مینشستم، به منظره شبه گرمسیری کم نور خیره مینگریستم، و در حالی که عرق از سر و رویم میریخت، درباره بالتیک یخ بسته مینوشتم.گاهی محض تنوع در «بیسترو»های پاریس قلم میزدم و شتاب آلوده نکات اصلی فصلهای کتابم را مینوشتم: در محاصره به عشق گرفتارآمدگان، زنهای سالخوردهای که خودشان را در پالتوهایشان قایم میکردند، دیوارهای آینهای و دکور هنر معاصر، از قرابتهای انتخابی مینوشتم: گوته و راسپوتین.و با این حال، در تمام طول آن دوران، به ناگزیر زندگی فعالی داشتم. در کنار فعالیتهایم مرتب آشپزی میکردم، و هر وقت فرصتی دست میداد، به تاسی از آنا میرقصیدم.در سپتامبر ۱۹۵۷سرگرم نوشتن دومین دستنویس داستانم بودم که پسرهای دوقلویمان، فرانتس و رائول، به دنیا آمدند. آن روزها هم مشکل داشتیم، اما نه مشکل ادبی، که مشکل مالی. مجبور بودیم با سیصد مارکی که درماه در میآوردم ، زندگی کنیم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در گدانسک ردپای پسر بچهای را پیدا کردم که اهل دانزیک بود و مرتب به گورستانها میرفت و با سنگ قبرها حرف میزد بعضی وقتها فکر میکنم، آنچه موجب نجات و رستگاری من شد- و پدرو مادرم را آزرد- این حقیقت محض بود که نتوانستم دیپلم دبیرستان را بگیرم. اگر مدرک میداشتم مثلا تهیه کننده برنامههای شب تلویزیون میشدم، دست نویسهایم همواره در کشور میماند و نمیتوانستم بنویسم. از همان وقتها بود که کینهای فزاینده نسبت به تمام نویسندگان بد، که خداوند خیرشان بدهد، پیدا کردم.بهار سال ۱۹۵۶بود. کار روی پیشنویس نهایی فصلی درباره پدافند اداره پست لهستان (بخشی از طبل حلبی) سفری به این کشور را ایجاب کرد. ترتیب مسافرت داده شد. فکر میکردم که برخی از مدافعان اداره پست لهستان قاعدتا باید هنوز زنده باشند. پرس و جو کردم. آنها آدرس سه نفر از کارمندان سابق اداره پست را به من دادند. اما نهادهای رسمی، این سه سرباز را به رسمیت نمیشناختند. هر سه در پاییز سال ۱۹۳۹در دادگاه جنگی محاکمه و بعد هم اعدام شده بودند. عاقبت دو نفر از آنها را پیدا کردم . هر دو خیلی وقت بود که در کارخانهی کشتی سازی کار میکردند و درآمدشان خیلی بیشتر از وقتی بود که در اداره پست کار میکردند. روی هم رفته از اینکه مورد شناسایی رسمی قرار نگرفته بودند، خوشحال بودند، اما پسران آنها میخواستندکه به پدرانشان به چشم قهرمان نگریسته شوند و در این راه به تلاشی نا موفق دست زده بودند.در گدانسک ردپای پسر بچهای را پیدا کردم که اهل دانزیک بود و مرتب به گورستانها میرفت و با سنگ قبرها حرف میزد. با دیدن او نا گهان حسی نوستالژیک تمام وجودم را فرا میگرفت. شاید او نیز چون من در زمان کودکی، در کتابخانه شهرداری مینشست و کتاب قطور دانزینکز و رپوسن را ورق میزد.در گدانسک بیگانه بودم، اما از آنچه برجای مانده بود، دوباره همه چیز را از نو کشف کردم تاسیسات استحمام، قدم زدن در جنگل، خشتهای گوتیک، آپارتمان خیابان لابسوگ، بین ماکس – هالب- پلاتس و نوئر مارک؛ به توصیه اسکار، بار دیگر به تماشای کلیسای باکره مقدس رفتم که هنوز هم بوی نای کهنه کاتولیک را میداد.در اتاق نشیمن عمه پدرم «آنا» که درعین حال آشپز خانهاش هم بود، ایستاده بودم. او اهل کاشوبیا بود. .وقتی گذرنامهام را دید، تازه باور کرد که من، خودم هستم، «خدای بزرگ، گونتر، کوچولوی من چقدر بزرگ شدهای.» مدتی پیش او ماندم و به حرفهای او گوش دادم: روزی که مدافعان اداره پست در محاصره قرار گرفتند، فرانتس پسر او را که روی لوح سنگی یادبود حک شده بود، پیدا کردم: او را به رسمیت شناخته بودند.بهار ۱۹۵۹بود. کار روی دست نویس تمام شده بود، نمونههای چاپی را تصحیح کرده بودم، که سفری چهار ماهه به ایالات متحده به من پیشنهاد شد. فکر من این بود که به ایالات متحد بروم و هراز گاهی به پرسشهای دانشجویان پاسخ بدهم. اما هرگز به آن سفر نرفتم. آن روزها گرفتن روادید امریکا، در گرو ارائه آزمایشهای دقیق پزشکی بود. پس از انجام آزمایشها به من گفتند که در جای جای ششهایم آثار سل یافتهاند، از آن رو و نیز در پی گذراندن شبی در بازداشتگاه پلیس پاریس (آن روزها دو گل به قدرت رسیده بود)، ناگهان آرزوی دیدن پلیسهای آلمان غربی، به گونهای حقیقی و مطلق، بر من چیره شد. کمی پس از انتشار طبل حلبی، پاریس راترک کردیم و به برلین بازگشتیم. آنجا میبایست بعد از ظهرها میخوابیدم، بدون الکل سر میکردم، در فاصلههای معین مورد آزمایشهای پزشکی قرار میگرفتم، سرشیر میخوردم ، روزی سه بار قرص کوچکی به نام نئوتربان را قورت میدادم. خوب شدم… اما فربه هم شدم، معروف شده بودم و از آن هنگام ، نوشتن برایم دشوارتر شد. 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۱ نخستین اصول برای نویسنده شدن/ سوزان سانتاک سوزان سانتاک از اواسط دهه شصت میلادی مطرح شد، و به خطا نرفتهایم اگر او را یکی از مهمترین و موثرترین مفسران فرهنگ و ادبیات و هنر معاصر به حساب بیاوریم. سانتاک در امریکا به دنیا آمد و درهمین کشور نیز رشد کرده و به تحصیل پرداخت، اما به شدت شیفته فرهنگ اروپایی بهویژه همزمان با دوره مدرنیسم داشت. سانتاک موضعی انتقادی نسبت به رویکرد تاویلی در ادبیات و هنر داشت و از ستایشگران رولان بارت و دیدگاههای او بود. سانتاک نیز همانند بارت به نوشتن مقالات کوتاه و برخوردار از استواری رسالههای آکادمیک بود. نوشته زیر یکی از آثار او در حوزه ادبیات به حساب میآید که در آن از اصول نخستین برای نوشتن و نویسنده شدن سخن گفته است، البته آن اصولی که سانتاک مد نظر دارد متفاوت با آن اصولی است که مبتنی بر استفاده از عناصرداستان نویسی عنوان می شود. *** [h=3]نخستین اصول برای نویسنده شدن[/h]سوزان سانتاکاوایل قرن هجدهم یکی از طرفداران پروپا قرص عرصه ادبیات در باره ادبیات گفته بود: «عظمت شخصیت های یک داستان، از ریشه دار بودن نویسنده شان نشأت می گیرد.»به نظرم تا همین چندسال پیش هم می شد روی این نکته بحث کرد برای اینکه او به یک پدیده تازه اشاره کرده بود؛ البته به نظرم این عظمت به شخصیت های ماندگار مربوط می شود. بارهاو بارها بحث اصول و موازین نویسندگی رامطرح کرده اند؛چندی پیش در حین یک مصاحبه به جواب این سؤال مبهم رسیدم و گفتم: به کلمه ها عشق بورزید آنها را پس و پیش کنید و حواستان به همه چیز باشد. بعداز این ماجرا اصول دیگری همچون جدی باشید!یعنی هر چیزی به جز ادا و اصول و مسخره بازی . خوشحال باشید که بعد از داستایوفسکی و چخوف به دنیا آمده اید و می توانید از آنهاتأثیر بگیرید.» به نظرم اصول و قواعد نویسندگی تمامی ندارد و تا هر جا که بخواهید می شود به آن افزود. هر نویسنده توانایی می تواند با تکیه بر بازی و تکنیک های زبانی دنیای منحصر به فردی را خلق کند و دیگران را هم به این دنیا راه دهد، اما دراین میان توجه به اجتماع از اهمیت بیشتری برخوردار است. کافی است نگاهی به نام های ماندگار بیندازید : همه نویسندگانی که دست روی مسائل اجتماعی می گذارند برای همیشه در یاد می مانند. قطعاً اولین مسأله برای یک نویسنده خوب شدن؛ خوب نوشتن است؛ و منظورم نویسنده ای است که برای فروش و پولدار شدن نمی نویسد. در عرصه ادبیات و نویسندگی ، به نظرم نویسنده کسی است که پیش تر شبیه اش را نداشتیم یعنی نتوان او را جزو هیچ دار و دسته ای دانست و همین نکته یعنی ادبیات اصیل و ماندگار. به نظرم ادبیات یعنی آگاهی ؛ حتی اگر پایین ترین درجه آگاهی را در نظر بگیریم. رمان نویس کسی است که به تمام راه و چاههای پیچیده نوشتن وارد است؛ پیچیدگی در روابط خانوادگی ، اجتماعی و …در زندگی امروز، که ترکیبی از تمام فرهنگهاست ؛ همه چیز روبه سادگی می رود و دراین میان تفکر و عقل که ریشه درگذشته های دور دارد هنوز هم در ادبیات نهفته است. با وجود سهل گیری و ساده پسندی این روزها اما هنوز هم پیچیدگی در داستان برای ما خالی از جذابیت نیست و همین سبب می شود که ادبیات نقشی انکارناپذیر در بالابردن شعور انسانی داشته باشد. ادبیات یکی از اصلی ترین شیوه های حس مسؤولیت داشتن است البته در هر دو مورد جامعه و خود ادبیات به یک اندازه نقش دارد.منظورم از ادبیات در این جا، ادبیات به معنای واقعی است: داستانی که نماینده ارزشهای برتر یک جامعه است و ادبیاتی که می تواند از این ارزشها دفاع کند؛ مقصودم از جامعه هم؛ جامعه ای که نویسنده در آن حق دارد دست روی واقعیت های اجتماعی بگذارد و حداقل به غایب بزرگ یعنی عدالت اجتماعی اشاره کند و از این حق طبیعی دفاع کند. به هرحال نویسنده داستان و فیلمنامه باید پایبند به اخلاق باشد. به نظرم نویسنده پایبند به ادبیات کسی است که به معضلات اخلاقی یک جامعه نظری بیندازد: در باره خوب و بد، هنجار و ناهنجار و عادلانه و غیرعادلانه توجه به همه اینها یعنی یک نویسنده بودن. نویسنده واقعی با تمام این موارد برخوردی عمل گرایانه دارد. او داستان می نویسد، روایت می کند و در داستانش شکل های مختلف یک زندگی را تصویر می کند و به همین طریق حس عام انسانی را در ما برمی انگیزد. نویسنده تخیل ما را به کار می اندازد و از سویی با داستانهایشان حس همدلی را در ما برمی انگیزد و شاید هم آن را بهبود ببخشد. آنها با داستانهایشان ما را برای قضاوت های اخلاقی پرورش می دهند. وقتی از نویسنده به عنوان یک راوی یاد می کنم، منظورم به فرم هم هست یعنی: شروع، اوج داستان و پایان بندی . هر نویسنده ای داستان های زیادی دارد که روایت کند، اما نقل این داستانها ، در یک زمان؛ امکان ندارد. او می داندکه باید یک داستان را انتخاب کند؛ مهم ترین و اساسی ترین اش و این به هنر او برمی گردد. به این که بداند در آن برهه زمانی کدام یک از این روایتها بهتر به دل خواننده می نشیند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سوزان سانتاک «داستان های زیادی برای نوشتن وجود دارد»: این صدایی است که راوی یکی از داستانهایم در اولین سطور به زبان می آورد. به راستی داستانهای زیادی برای روایت وجود دارد؛ داستانهایی که نویسنده دوست دارد همه آنها را بنویسد و انتخاب یکی از آنها برای نوشتن خیلی سخت است. نوشتن یک داستان درست مثل این است که شما بگویید این داستان همان داستان با اهمیتی است که می خواستم بنویسم و به همین ترتیب ذهن نویسنده از آن پراکندگی عجیب و غریب بیرون می آید و همه چیز در یک خط متوالی قرار می گیرد ، انگار تمام تخیل او بسیج می شود که تنها همین یک داستان را بنویسد. برای اینکه تبدیل به یک نویسنده اخلاق گرا شویم ، باید به همه زوایای یک زندگی نگاه کنیم و در موقع قضاوت با پررویی اعلام کنیم که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب . همچنین باید ارزشگذاری هم کرد و به خواننده گفت که کدام یک بهتر از دیگری است و همه اینها باید همراه با اعتماد به نفس باشد. همه اینها به معنای نظم دادن به همه حرفهایی است که نویسنده می خواهد به مخاطب اش بگوید و به بهای نادیده گرفتن بقیه اتفاقاتی است که در اطراف نویسنده رخ می دهد. به نظرم حقیقت قضاوت اخلاقی بستگی به ظرفیت ما نسبت به واکنش هایمان دارد و در این ظرفیت خواسته و ناخواسته محدودیت هایی وجود دارد؛ گرچه راهی جز پذیرفتن اش نداریم ؛ اما می توانیم این ظرفیت را کم کم توسعه بدهیم. اما می توان شروع این تفکر و فروتنی را تسلیم درمقابل اندیشه دانست: اندیشه ای قدرتمند که همه چیز در آن تکرار می شود و در حالی که فقدان ظرفیت اخلاقی از پذیرش آن سر باز می زند و این کاستی شامل اندیشه نویسنده رمان هم می شود. به جرأت می توان گفت این آگاهی بیشتر شامل شاعران می شود؛ زیرا که آنها قصد قصه گویی ندارند. فرناندو پسوای بزرگ در «کتاب آشفتگی» می نویسد: «فهمیده ام که همیشه در یک زمان حس و حواسم پیش دوساله است. شاید بقیه هم تا حدی مثل من باشند… اما در مورد من استثنایی وجود دارد… هردوساله هایی که من در آن واحد در فکرشان هستم به یک اندازه درخشان هستند و این همان نکته ای است که خلاقیت را در من می آفریند و زندگی من را تبدیل به یک تراژدی کرده است و از سویی ظاهر خنده داری به آن می بخشد.» هرکدام از ما تا اندازه ای دارای این خصوصیات هستیم و از وضعیتی مشابه فرناندو پسوا برخورداریم و اگر این مسأله در درازمدت اتفاق بیفتد طبعاً دشوار می شود. برای مردم عادی خیلی طبیعی است که بخواهند ذهن شان را از پیچیدگی برهانند و ذهن شان را به یک سمت و سو سوق بدهند؛ و بیشتر به مسائلی فکر کنند که هنوز تجربه اش نکرده اند. به نظرم انکار و این ساماندهی ذهنی از آن جایی ناشی می شود که ما می خواهیم ظرفیت بی انتهای شرارت در انسان را بپوشانیم. همه ما می دانیم که در وجود هر آدمی بخش هایی وجود دارد که فکر کردن به آنها لذت بخش است و آزاردهنده نیست؛ به اموری که روایت نیستند و همه اینها بحث می شود در آن واحد چندین و چندماجرا در ذهن بگذرد . چرامردم همدیگر را فریب می دهند؟ چرا می کشند و چرا آدم های بی گناه دائم در رنجند ؟ همه اینها مسائلی است که یک انسان در آن واحد به آن فکر می کنند؟بهتراست این مسأله را با زبان روان تری مطرح کنیم: اصلاً چرا شر در همه جا وجود ندارد؟ یا اینکه چرا بدی در بعضی جاها هست و در همه جا نیست؟ و چه کار باید کنیم موقعی که بدی گریبان خود ما را هنوز نگرفته است؟ وقتی که این بدی ها به جز ما گریبان همه را گرفته است. خبر زلزله ای که در سالهای ۱۷۰۰ میلادی در لیسبون آمد و همه جا را با خاک یکسان کرد بسیاری را خوشحال کرد (البته به نظرم گمان نمی کنم همه افراد در برابر این واقعه رفتار یکسانی از خودنشان داد باشند) همان موقع پادشاه فرانسه از اینکه نمی توان در برابر فجایع طبیعی کاری کرد ، عصبانی شده بود و گفت: «لیسبون با خاک یکسان شده است و ما در پاریس در حال رقص و آواز هستیم». می توان گفت این روزها با این همه نسل کشی که در اطراف ما اتفاق افتاده است ؛ دیگر بی تفاوتی نسبت به فجایع زیاد هم جای تعجب ندارد. من می توانم به جرأت بگویم در حال حاضر ما با ولتر پادشاه فرانسه فرقی نداریم؛ اما دو قرن و اندی پیش از این همه تمایز، شگفت زده شده بود و ما هم از این تناقض در یک زمان در دو مکان متفاوت شگفت زده می شویم. شاید این بخشی از سرنوشت انسان است که از حوادث ناگوار و خوشایند در آن واحد در دو مکان متفاوت رنج ببرد. ما این جا در امنیت کامل زندگی می کنیم ؛ هرشب با شکم سیر می خوابیم و بعد ممکن است چند دقیقه بعد در یک عملیات انتحاری چندین هزار نفر در نجف و سودان تکه تکه شوند.رماننویسها همیشه در سفرند، یعنی اینکه در زمان واحدی تمام وقایع جهان را از نظر بگذرانند بی اینکه آسیبی ببینند. و این شروع پاسخ به حوادث ناخوشایند است که بگویی: این یعنی همدردی . شاید کمی غیرعادی باشد که همیشه به دنیای بزرگ فکر کنیم. به اتفاقات ریز و درشت و متفاوت. اما تنها علت اینکه جهان به داستان نیاز دارد همین بزرگ کردن دنیاست.ترجمه: اکبر جوانمرد 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۲ عادتهای نوشتن: ریموند کارور (برگردان فرشید عطایی) خواندن تجربهها و عادتهای نویسندگان بزرگ راهگشاست، حداقل اینکه به نویسندگان کم تجربه کمک میکند که با استفاده از این تجربهها به غنای کار خود بیفزایند. هرچند که آگاهی و اشراف به این نکات آموزنده به تنهایی نمیتواند از کسی یک نویسنده بسازد، اما وقتی در کنار دیگر عوامل موثردر این زمینه قرار گیرد، نتایج سازنده آن بسیار خواهد بود. این نوشته از کتاب داستان همشهری گرفته شده. *** هر وقت قرار است چیزی بنویسم، هر روز مینویسم. اگر چنین اتفاقی بیفتد که خیلی عالی است؛ مثلاً یک روز خودم را با متن داستانم جفتوجور میکنم. بعضی وقتها حتی نمیدانم چندشنبه است. به قول«جان اشبری» شاعر«روزهایی که مثل چرخ پرهدار میآیند و میروند» وقتی هم مشغول نوشتن نباشم و درگیر کارهای تدریس باشم، انگار که در تمام عمرم حتی یک کلمه هم ننوشتهام و اصلاً عادت به نوشتن ندارم. در این موقع دچار عادتهای بد میشوم؛ تا دیروقت بیدار میمانم و ساعتهای خیلی طولانی میخوابم. ولی اشکالی ندارد، من یاد گرفتهام که صبور باشم و منتظر فرصت بمانم. خیلی وقت است که با چیزی با نام صبر آشنا هستم. اگر به برجهای ستارهشناسی اعتقاد داشتم، فکر کنم برج من«لاک پشت» میبود!نوشتن برای من تابع برنامه خاصی نیست و ناگهان شروع میشود و ناگهان قطع میشود. ولی وقتی مشغول نوشتن باشم، ساعتها پشتِ میز تحریرم مینشینم؛ ده، دوازده یا پانزده ساعت بیوقفه، هر روز. اگر این اتفاق بیفتد من خیلی خوشحالم. البته بیشتر این ساعتهای کاری به ویرایش و بازنویسی متن میگذرد. کاری را به اندازهی این دوست ندارم که داستانی را که نوشتهام مدتی در خانه همراه خود داشته باشم و بار دیگر روی آن کار کنم. پس از آنکه نوشتن داستانی را به پایان میرسانم، برای فرستادن آن به مجلات هیچ عجلهای ندارم. بعضی وقتها داستان را تا چند ماه پیش خودم نگه میدارم و تغییراتی در آن میدهم، یک چیزی به آن اضافه میکنم، یک چیزی را بیرون میکشم.نوشتن نسخه پیشنویس داستان خیلی طول نمیکشد؛ این کار معمولاً طی یک نشست انجام میگیرد، ولی نوشتن آن در نسخههای مختلف زمان بیشتری میبرد. پیش آمده که بیست سی نسخه متفاوت از یک داستان نوشتهام. هرگز هم کمتر از ده دوازده نسخه ننوشتهام. خیلی آموزنده و دلگرمکننده است که آدم نسخه اولیه داستانهای نویسندگان بزرگ را ببیند. الان دارم به عکس نسخههای بازنویسیشدهی داستانهای «تولستوی» در چاپخانه فکر میکنم. از تولستوی اسم میبرم چون او عاشق ویرایش و بازنویسی داستانهایش بود. حال او عاشق این کار بوده یا نه، داستانهایش را خیلی بازنویسی میکرده. او همیشه مشغول بازنویسی داستانهایش بود. رمان «جنگ و صلح» را هشت بار بازنویسی کرد و وقتی آن را به چاپخانه فرستاد باز هم دنبال بازنویسی آن بود! چنین چیزهایی باید هر نویسندهای مثل من را که نسخه اولیه داستانهایش وحشتناک است، دلگرم کند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ریموند کارور اغلب با دست مینویسم. با نهایت سرعت صفحات کاغذ را پر میکنم. بعضی وقتها هم سریع یادداشتی در گوشه و کنار صفحه برای خودم مینویسم تا یادم باشد که در بازنگری چه تغییراتی در داستان بدهم. بعضی از صحنهها را مجبورم ناقص و در بعضی موارد نانوشته رها کنم. البته همهی قسمتهای داستان نیاز به دقت موشکافانه دارد ولی چون این دقت در نسخه اول داستان زمان زیادی میبرد، این کار را در نسخههای بعدی انجام میدهم. در واقع نسخه اول داستان مثل کشیدن طرح کلی و بستن داربست داستان است. وقتی نوشتن با دست به پایان رسید، داستان را با ماشین تحریر تایپ می کنم و از پشت میزم بلند میشوم و میروم.داستان تایپ شده همیشه برایم ظاهر متفاوت و البته بهتری دارد. موقع تایپ کردن هم یک سری تغییرات و حذفیات در داستان انجام میدهم. داستان نهاییام پس از سه چهار بار بازنویسی به دست میآید. 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۲ نعمت نعمتی گابریل گارسیا مارکز ، گفته است:” روزی که متوجه شدم از تنها چیزی که واقعاً از آن لذت میبرم ، داستانسرایی است، تصمیم گرفتم همهی چیزهای لازم برای تامین و تعمیم این لذت را فراهم کنم ، به خودم گفتم : این مال من است! هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند مرا وادار به پذیرش یا انجام کار دیگری بکند”.اگر با دقت و تیز بینی عبارت را بخوانیم، متوجه دو نکتهی مهم میشویم.یکی اینکه اگر از چیزی لذت میبریم ، انگیزه ی کافی برای انجام آن داریم و بی هیچ احساس خستگی برای نیل به مقصود در راهی قدم میگذاریم که میدانیم با طبیعت ما ، سازگاری دارد. به بیان دیگر، کاری میکنیم که از آن لذت میبریم. دیگر اینکه هیچ کس نمیتواند جلوی حرکت راهی را که در آن گام نهادهایم، بگیرد. نکتهی اساسی حرف مارکز، در همین ایستادگی است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نعمت نعمتی اما دستیابی به چنین مهمی، فقط در علاقه و خواستن میسر نمیشود. باید خمیر مایهای داشته باشیم که به آن میگویند استعداد. برای بروز استعداد ، آنچه میتواند مسیر ما را روشن کند ، بهره گیری از ایجاد کردن است. ایجاد چیزی که تاکنون نبوده است. چگونگی محقق شدن این امر ، برمی گردد به نوع تفکر ما که ببینیم کجا ایستاده ایم و کجا می خواهیم برویم . “مولانا” می گوید:ای برادر تو همه اندیشهای مابقی از استخوان و ریشهایگر بُوَد اندیشهات گل گلشنی ور بُوَد خاری، تو هیمهی گُلخنیبنابراین برای اینکه منِ نویسنده بخواهم ایجاد کنم ، اندیشهای نو ، حرکتی نو و راهی نو را باید برگزینم تا به ایجاد کردنی که از آن حرف می زنم دست یابم. اینجاست که می فهمم نقش خلاقیت در داستاننویسی چیست. اینجاست که نقب می زنم به هزارتوی وجودم تا ببینم چه دارم تا به مدد آن از عنصر خلاقیت استفاده کنم و دنبال روزمرگی نباشم، بلکه با باور به پتانسیلی که دارم، بیایم و آنچه را می خواهم متجلی سازم.باور من این است کهبیش و پیش ازفراگیری فن نویسندگی، گوش کردن و نگاه کردن است که اهمیت دارد. تقویت گوش و چشم برای بهتر گوش کردن و بهتر نگاه کردن ، منجر به خلاقیت میشود. عنصری که اگر نویسنده به آن توجه کند ، شاهکار می آفریند. به عنوان مثال ، وقتی داستان ” لانه ” نوشتهی فرانتس کافکا را میخوانیم ؛ متوجه خلاقیت شگرف وی در دستمایهای که از آن سخن رفت ؛ می شویم.قهرمان داستان کوتاه” لانه ” ، حیوانی گوشتخوار شبیه گورکن است که در زمین نقب می زند و برای خود لانهای میسازد. کافکا در این داستان ، تصویر این حیوان را به گونه ای به ما نشان می دهد که تمام زندگی خود را صرف تکمیل و نگهداری آن میکند. لانه ، طوری ساخته شده است که حیوانات دیگر نمیتوانند به داخل آن وارد شوند ، ولی حتی در اعماق آن هم ، جانور احساس وحشت میکند و میترسد مبادا مورد حملهی جانور دیگری قرار گیرد. گاهی هم حیوان تصورمیکند که حیوانات مهاجم دارند به سوی لانهاش نقب میزنند به نحوی که هرچه بیشتر حیوان در اینباره میاندیشد ، نگرانی اش زیادتر می شود. این در حالی است که خودش به این امر واقف است که لانهاش را آنگونه ساخته است که از بیرون تهدید نمیشود.چنین نگاهی از درون به پیرامون و دیگر پدیدهها، یعنی تفکر واگرا داشتن. درچنین اثری است کهخواننده میتواند نقش گوش و چشم را به خوبی ببیند. وقتی میگویم گوش کردن ، مراد صرفا شنیدن نیست. چون شنیدن بر میگردد به حس شنوایی ما. اما گوش کردن چیزی فراتر از شنیدن است . گوش کردن به مفهوم دقت کردن است برای اینکه صداها ، حتی وزش آرام نسیم یا خش خشِ حرکت یک مورچه بر کناره ی دیواری ترک خورده را بتوانیم به خواننده منتقل نماییم. یعنی وقتی تصویری از باران در داستان می آفرینیم ، صدای موسیقی باران را به گوش خواننده برسانیم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام فرانتس کافکا مثال یاد شده می تواند در مورد نگاه کردن نیز مصداق داشته باشد.یعنی جوری بنویسیم که خواننده ، بارش باران را ببیند. باورش شود که دارد باران می بارد. پرداختن به چنین موضوعی ، فقط مربوط به دانستن فن نویسندگی یا قواعد دستوری نمیشود. بلکه مربوط است به آفریدن باران بر روی صفحه ی کاغذ به طوری که مخاطب ، قطرات باران را بر روی پوست بدنش حس کند و صدای آن را بشنود.وقتی گابریل گارسیا مارکز میگوید:”مردم دنیا به دو گروه تقسیم میشوند: کسانی که میتوانند داستانسرایی کنند، و آنهایی که نمیتوانند. به عبارت دیگر و در مفهومی گستردهتر، کسانی که خوب میفهمند و آنهایی که بد میفهمند ” یقینا قصد اهانت به کسی را ندارد. او میخواهد بگوید آنهایی که می توانند داستان سرایی کنند ، کسانی هستند که شایستگی نویسندگی را دارند و این گونه افراد ، نگاه متفاوتی دارند که دیگران ندارند.این گونه داستان سراها ، کسانی هستند که نیروی ایجاد کردن دارند. قدرت خلق یک داستان که از آغاز تا پایان ، جای پای نویسنده ی خلاق را بینیم. به این جمله ی مارکز دقت کنیم:” ما در پی یافتن راهی برای تغذیه ی جنون داستانسرایی یا تعریف حکایت بودیم…..”. در این جمله قدر مسلم منظور مارکز از جنون ، عشق داشتن به داستان سرایی است. می توان به خوبی پی برد که وی ، چگونه از واژه ی جنون بار معنایی متفاوتی می سازد و آن را به خواننده منتقل میکند.بنابراین، داستاننویس خوب شدن ؛ صرفِ یادگیری قواعد و الفبای نویسندگی نیست ؛ بلکه خوب گوش کردن و خوب نگاه کردن است که می تواند ما را به وادیِ خلاقیت رهنمون باشد. بیاییم آن را تقویت کنیم. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده