dokhtar.irooni 379 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه بشینم با یه عرب اسم فامیل بازی کنم بعد بگم: اسم با" پ" . . . . . . . . . . . . . . . . . ای بش بخندم ای بش بخندم بعدشو خودتون میدونید دیگه خوراکم محو شدن تو افق ولی محو نمیشم تا ... 23 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ يکي از فانتزي هام اينه که کاش ميشد يه روزي كشور چين يخچالي درست كنه كه USB خور باشه كه نصبش كنيم به كامپيوتر و بريم تواينترنت از طريق گوگل هر غذايي كه دوست داريم SEARCH كنيم و دانلود كنيم و يخچالمون پر شه و هميشه هم update باشه! 30 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزی هام اینه که بتونم مزه قهوه ترک رو از فرانسه تشخیص بدم خیلی با کلاسه لامصصصصصصصصصب دارم روش کار میکنم..... فعلا فقط فرق شیرکاکائو و قهوه رو میدونممم.! 30 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ30ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﯾﻤﻮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ (ﻻﻣﺼﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻼﺱ ﺩﺍﺭﻩ:ﺩﯼ) ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻪ ﻫﯽ ﺍﺯﻡ ﺑﭙﺮﺳﻦ ﭼﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ 30ﺳﺎﻝ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ؟ ﻣﻨﻢ ﺑﮕﻢ ﻫﻤﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺷﺐ ﻭﺍﺳﻪ ﺷﺎﻡ ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﮔﺸﺘﻤﻮ ﺑﮕﻢ ﺑﻌﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﺷﺐ ﺳﺮ ﺷﺎﻡ ﯾﻬﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻢ ﻭ ﺑﮕﻢ : ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺁﺧﺮﻣﻮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻌﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﺎﻣﻮ ﺑﻨﺪﺍﺯﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﺸﻢ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﻣﺎﻩ و درحالی که یک پام روی حوضه خونس ﭘﯿپ ﺑﮑﺸﻢ:ﺩﯼ و با خودم بگم : هیییییییییی روزگاررررررر 27 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ يكي از فانتزيام اينه كه يه دختره بهم زنگ بزنه، بگه پاتو از زندگي ما بكش بيرون!! بگم شما ؟! اونم بگه: من و مخاطب خاصت :| منم بگم باشه... بعد هم برم به مخاطب خاصم بگم همه چيز بين ما تموم شد :| يه ماه بعد كارت دعوت عروسيشون برام مياد.. منم با كمال ميل قبول ميكنم شب عروسيشون كه شد با يه سلاح گرم اول دختره رو بفرستم به درك بعد هم خودمو مخاطبمم بره تو سياهي شب ناپديد بشه 26 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ يكي از فانتزيام اينه كه سيريشِ بابام بشم و بگم من بايد يه سفر برم كره جنوبي بابام بگه اخه چرا اونجا بگم باباااااا من بااااايد برم خلاصه بابام در مقابل چشمانِ حسادت زده ي داداشم بهم يه بليت بده بگه بهترين تور رو برات گرفتم برو حال كن منم بگم مخسي بابااااااا خلاصه پا شم برم سئول... سرپرست تور مياد ميگه خانوما آقايون بياين بريم جاهاي ديدني شهر رو ببينيم... بعد من تو خيابون همش چشمم اينور و اونوره تا پيداش كنم.... مممممم كجاست پس.... آهان اينم يه كافي نت در مقابل چشمان حيرت زده همسفرام بدوم برم تو كافي نت تا از اينترنت نجومي اونجا استفاده كنم، ميخوام از همونجا به تمام بچه هاي باشگاه درود بفرستم!! بعد همچين كه ميام تايپ كنم ميبينم فارسي نداره :| فينگيليش تايپ ميكنم مدير مياد پاك ميكنه :| من :| اينترنتِ خفن سرعتِ سئول :> بر و بچه هاي همسفرم :o كُره اي ها : )))) 23 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که توی جنگ توسط نیروی های دشمن محاصره بشیم بعد همه ی دوستام اسلحه هاشونو بذارن زمین ولی من اینکارو نکنم بعد فرمانده ی دشمن با فریاد به سربازاش بگه بزنیدش!!! بعد یه صدای تیر بیاد و من بیفتم رو زمین بعد همه ی سربازای دشمن هورا بکشن و بگن دیوونه رو زدیم دیوونه رو زدیم ولی بازم از ترس آروم آروم بیان طرف جنازه ام و من یه دفعه از جام بلند بشم و همه رو ببندم به گلوله (دیگه دوست و دشمن نکنم همه رو بکشم ) بعد دوستم در حالی که داره میمیره بگه دیوونه چرا منو ز د د د ددددی منم بگم کسی که اسلحشو زمین میذاره دشمنه حتی اگه دوستت باشه . وبعد در حالی که دارم هورا میکشم . دوان دوان برم تو افق نا پدید بشم . 24 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیهام اینه که سازنده نرم افزار آباکوس رو گیر بیارم بعد بهش پیشنهاد دوئل بدم پشت به پشت هم واسیم و با شمارش شروع کنیم به جلو بریم قبل از آخرین شماره من برگردم و یه گلوله بزنم تو مخش بعد از نظرها محو بشم 19 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزی ترین لحظاتم اینه که بیام انجمن بگم بالاخره رنکمون تو ایران شد زیر 10 بعد با مدیریت کل با هم بریم روی سن جایزه بهترین مدیران اینترنتی رو بگیریم از فرداش همه درخواست تبلیغ تو سایت ما رو بدن منم بگم ما به تبلیغ احتیاجی نداریم خدافظ :icon_razz: تپ در موبایلم که تاشوهه رو ببندم برم تو سایت بگم خسته ام... 22 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که از یکی از دانشگاه های خارج واسم دعوت نامه بیاد منم یه مهمونی بدم که دیگه میخوام برم اون وقت تو اون مهمونی مامانم بگه نرو ...بمون همین جا ...و من بگم واسه چی...به چه دلخوشی...اونم غمزده ادامه نده یهو مخاطب خاص خودشو برسونه و همه رو کنار بزنه و وسط مهمونی داد بزنه ...بمون...فقط بخاطر من... بعدش منم بگم دیر اومدی...اون موقع که باید میبودی نبودی...خیلی دیره بعد اون بره تو افق محو بشه و من برم به زندگی خودم برسم 19 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ صبح بيدار بشم ببينم همه چيز ارزون شده بعدش ميتونم يك خونه با وسايل رو تهيه كنم !! بعد ماشيني رو كه بابا قول داده بود ، ميخره برام بعد ميتونم با خيال راحت عاشق بشم ، بعد با عشقم سوار بشيم بريم دانشگاه (( ها چيه ؟؟ ما ارتباط علمي بر قرار ميكنيم قبل از ازدواج ، فقط ، بگم كه بدونيد)) 23 لینک به دیدگاه
مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ به به چه تاپیکی خیلی خوبه من یکی از فانتزیام اینه که یه بار نقشه بکشم برم بانک محلمون دزدی بعد یکی از متصدیای بانک زنگ خطر بزنه و پلیس سر برسه منم مجبور شم گروگان گیری کنم بعد رئیس پلیس بیاد برا مذاکره منم بگم :من فقط یه خواسته دارم می خوام قیمتا برگرده به قبل از هدفمندی اونم بگه: حماقت نکن اگه الان تسلیم شی شاید بتونم نجاتت بدم منم بگم: فکر کردی من احمقم نمی دونم چی در انتظارمه لعنتی بعدم بگم: یه ساعت وقت داری این و به اون روساتم بگو بعد مثل این فیلما خبر گروگان گیری از تلویزیون مخابره شه اخر سر هم تریپ بیام و گروگانا رو ازاد کنم خودمم اخر سر بیام بیرون به حالت تسلیم بعد دست کنم تو جیب کتم و اسلحم و درارم توی این لحظه تک تیراندازا به طرفم شلیک کنن در حالی که رئیس پلیسه میگه نه شلیک نکنید ولی اون پدر سوخته ها میزنن صحنه ی بعد رئیس پلیسه که اسلحه من و بر میداره و میبینه یه اسباب بازی بیش تر نبوده..... وای خدا اشکم دراومد صحنه ی اخرم اینه که مجلس فاز دوم هدفمندی رو تصویب میکنه 22 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که رو مبلا ملافه بکشم برا چن سال برم خارجو وقتی برگشتم ملافه ها رو از رو مبل تند بکشم خاکه که بره هوا خعلی باکلاسه این حرکت 23 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام این بود که درس بخونم پله های ترقی و طی کنم و دکتر شم برم اتاق عمل بیام بیرونو بگم متاسفم 17 لینک به دیدگاه
The Developer 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که یه بچه (پسر) سر راهی پیدا کنم و پر و بالش بدم بعد از چند سال بفرستمش خارج بره درس بخونه منم بازنشست شم و وضع مالیم زیاد خوب نباشه ولی با این حال خرج و مخارج تحصیلشو واسش بفرستم بعد از چند سال برگرده پیشم در حالی که دست یه دختر خوشگل رو گرفته بیاد بگه بابا واست عروس اوردم / منم برم پیشونی دختره رو ماچ کنم بگم دخترم من پسرم رو تو اب و اتیش بزرگ کردم هواشو داشته باش (حالا اون خارجی زبون منم نمیفهمه ها دیگه حس پدرانه و رفع تکلیف و اینا) بعدش پسرم بهم بگه یه حساب واست باز کردم تو فلان بانک یه مقدار پول گذاشتم واست تا شاید یکم زحمت این چند ساله رو جبران کرده باشم بعد منم بگم که عزیزم من به مادیات توجهی ندارم ولی حالا که اصرار میکنی باشه / بعد برم پولا رو از بانک بگیرم و برم واسه خودم زن بگیرم و چند تا بچه واقعی (از گوشت و پوست خودم) داشته باشم دیگه خبری هم از محو شدن تو افق نباشه 19 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیهام اینه که صبح که بیدار میشم چند تا زبان خارجی رو مغزم دانلود بشه بعد برم سر کلاسایخارجی به ریش این اساتید بخندم ضایعشون کنم بعد از کلاس بیام بیرون و محو بشم 18 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیهام اینکه یه پیکان جوانان رو اسپرت کنم و موتور بوگاتی ویریون رو بذارم روش بعد باهاش برم با ماشینای لوکس کورس بذارم اونا هی گاز بدم بهم نرسن بعد من هر هر به ریششون بخندم بعد که چششون از تعجب چپکی شده و دارن زار میزنن سیستمم دودزا رو روشن کنم چششونو کور کنم بعد با سرعت برم و محو بشم هی 18 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ نسل ما شد نسل فانتزي ها اري عزيزم ما توي فانتزي هامون زندگي ميكنيم تو فانتزي هامون ، ازدواج ميكنيم ، بچه دار ميشم ، همسرم رو دوست داريم تو فنتزي هام ،عزيزم صداش ميزنم توي فانتزي هام فكر ميكنم ، همه خوبيم .... تو ميدوني فانتزي يعني چي؟؟ يا هنوز مغازه هاي سركوچه شما فانتزي نياورده من توي فانتزي هام از پول هاي تو جيبم بخشش ميكنم و احساس بزرگ منشي و خوب بودن ميكنم تو فانتزي هام ، دارم توي يك بهشت زندگي ميكنم فانتزي زدن هم ديگه داره يواش يواش براي ما خودش فانتزي ميشه تو ميفهمي فانتزي يعني چي ؟؟ يا خودم يكي از سر كوچمون برات بخرم پست كنم گاهي اين راه فانتزي رو گم ميكنيم و توي واقعيت به گند ميكشيم / چون فانتزي ما نسل جوون توي اين دنياي پير رخوت انگيز جواب گو نيست هي گند ميزنيم به خودمون و اطرافمون / گند روي گند ، گند روي گند 20 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیای پسرا اینه که برن تو یه عروسی موقعی که عروس می خواد بعله بگه یهو از وسط جمعیت داد برنن: نههههه باهاش ازدواج نکن. من هنوز دوستت دارمممم....بعد فامیلای داماد جنازشونو ببرن سمت افق :)) 18 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که یه شب راحت و با ارامش بخوابم 18 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده