رفتن به مطلب

نگاهی به مسخ، اثر کافکا


ارسال های توصیه شده

opcgf1hny74q3c5flsc.jpg

 

 

مسخ

نویسنده: فرانتس کافکا

 

مَسخ (به آلمانی: Die Verwandlung)‏ رمان کوتاهی از فرانتس کافکا است که در پاییز ۱۹۱۲ نوشته شده و در اکتبر ۱۹۱۵ (میلادی) در لایپزیگ به چاپ رسید.

لحن روشن و دقیق و رسمی کافکا تضادی حیرت انگیز با موضوع کابوس وار داستان دارد.

 

رمان مسخ از آنجایی آغاز می شود که گره گوار سامسا از خواب آشفته ای می پرد و خود را در حالی می یابد که به حشره ایی تمام عیار تبدیل شده است. گره گوار آشفته و پریشان از ظاهر وحشتناک خود به اطراف نگاه می کند تا از حقیقت داشتن آنچه که رخ داده اطمینان کسب کند. او در حالی که به علت جثه ی سنگینش به سختی می توانست تکان بخورد به شغل اجباریش می اندیشد. به اینکه هر روز می بایست به علت قرض سنگین خانواده اش کار بکند و زندگیشان را بچرخاند. این کار سنگین همیشه مانع از آن می شد که گره گوار بتواند دوستی داشته باشد و او را بیش از پیش در انزوا می کشید. «اگر پای بند خویشانم نبودم، مدتها بود که استعفای خودم را داده بودم.

مسخ سر گذشت انسانیست که تا وقتی می‌توانست فردی مثمر ثمر برای خانواده خود باشد و در رفع نیازهای آنان بکوشد، برای آنان عزیز و دوست داشتنی است. اما همین که به دلایلی دچار از کار افتادگی می گردد و دیگر قادر تامین مایحتاج خانواده نیست، نه تنها عزت و احترام خود را از دست می‌دهد بلکه به مرور به موجودی بی‌مصرف، مورد تنفر خانواده و حتی مضر تنزل پیدا می کند. این خانواده سمبل جامعه‌ایست که نسبت به افراد ضعیف و ناتوان بی‌رحم است و آنها را مضر و مخل برای خود میبینند و از انسان‌هایی فرصت انجام کوچکترین کارها را دریغ می‌کند که شاید بتوانند منشا کارهای بزرگ در آینده شوند. انسان رمان مسخ انسانیست که جامعه او را طرد کرده و او ناخواسته به گوشه تنهایی پناه برده و بدون اینکه آزاری برای دیگران و جامعه داشته باشد، جامعه قادر به تحمل موجود بی‌آزاری چون او نیست. هر لحظه زندگی برای او و اطرافیانش غیر قابل تحملتر می‌شود تا جایی که دیگران و حتی خود او نیز، از سر شوق، لحظه‌ها را برای رسیدن به مرگ می شمارند.

نگاهی به مسخ:

درداستان مسخ با شخصیت منفعلی روبرو هستیم که در جهانی زندگی می کند که با خود ودیگران غریبه است.البته حکومت ،جامعه وسیستم اداری آن زمان سهم بزرگی از غریبه بودن گره گور با خود ودیگران را بازی می کند.

گره گوری که فقط بخا طر ورشکستگی پدر مجبور می شود برای تامین خانواده از علاقه ی خود، از استعداد خود و از خانواده خود دست بشوید و بخاطر دیگران تبدیل به دیگری شود که با خود نیز غریبه است.گره گوری که از کابوس روزمرگی به کابوس بزرگتری می رسد.کابوسی که بین انسان وحشره بودن درگیر می شود حشره انسان نمایی یا به تعبیبری انسان حشره نمایی که حرف دیگران را می فهمد ولی دیگران حرف او را نمی فهمند.گره گور یکی از قربانیان سیستم مدرن وصنعتی آن دوران است انسانی که تا وقتی کار می کند به حساب می آید؛حق انتخاب ندارد وبه محض ازکارافتادگی از جامعه حذف می شودوکم کم انسانها رابه موجودهای تبدیل می کند که فقط به فکر فردای خویش اند که فردا چه بپوشند وچه بخورند.

دراین کتاب شاید گره گور انسانی است که به هئیت حشره در آمده وخانواده حشراتی که به ماهیت انسان درآمده اند.مسخ واقعی هنگامی رخ می دهد که خانواده ای که به هئیت حشره در آمده اند کم کم به خودشان می آیند که انسان بودن به چه معنا است دراواخر ماه مارس که حشرات از خواب زمستانی بیدار می شوند خانواده گره گور نیز از خواب غفلت و نسیان زدگی بیدار می شوند ،پنجره ها راباز می کنند وزندگی را به خانه خود دعوت می کنند.خانواده ای که اکنون همه اعضا درآن می تواند کار ی کندوبرای زندگی آینده امیدوار می شوند.

درزیر به نکات مثبت ومنفی داستان مسخ می پردازیم:

*کافکا به خوبی توانسته است شخصیت اصلی داستان گره گور سامسا را درکل کار شخصیت منفعلی نشان دهد.شخصیتی که نه درباره وضعیت ذهنی خویش سخن می گوید نه مثل ستون مند های روش فکر درباره دیگران نظر می دهد.

*انتخاب خوب زاویه دید سوم شخص توانسته است به خوبی بار اصلی داستان را از دوش راوی برداشته و برعهده حوادث داستان بگذارد که این انتخاب هوشمندانه توانسته است کتاب راازیک رمان بلند به یک رمان کوتاه تبدیل کند.

* فضای خانه گره گور سامسا درداستان به خوبی توصیف شده به طوری که خواننده با جلو رفتن داستان به راحتی می تواند خانه را باتمام جزئیات تجسم کند.حتی در کتاب آموزش داستان نویسی داستان مسخ به عنوان یکی از داستانهای که به خوبی توانسته مکان را توصیف کند معرفی شده است. همچنین وی به خوبی توانسته است با نور بازی کند وبه خوبی ازنور تاثیر بپذیرد درکل کار درگیر فضای تاریکی هستیم که حشره با تعقیب نورها وروشن وخاموش شدن ها متوجه بیداری ووضعیت اطرافیان می شود.

*خواننده با داستان به سمت جلو حرکت می کند با حوادثی که پله پله رخ می دهندخوانده را با جهان خارج مواجه می کندهمچنین جهان خواننده همان جهان گره گور حبس شده در اتاق نه چیزی بیشتر ونه چیزی کمتر. حتی حرف های اطرافیان تجسم گره گور است وما تصویری از اطرافیان نمی بینیم .

*داستان مسخ هیچ گونه گره وجذابیتی ندارد در ابتدای داستان با انسانی مواجه می شویم که تبدیل به حشره شده است وسپس اتفاقات وماجراها درسیری خطی رخ می دهند.علاوه براین در داستان اتفاق ترسناکی می افتد که ترسناک نیست شاید درابتدا به خواننده حس مشمئزکننده القاءشود ولی از ترس تبدیل یک باره یک انسان به حشره خبری نیست همچنین لحن داستان ساده و دقیق است وهیچ گونه جذابه وکششی ندارد.

شایداین حوادث خطی ولحن ساده وبی جذابیت وماجرای ترسناکی که هیچ ترسی را در انسان القا نمی کند به گونه ای ماهرانه وعامدانه توسط کافکا پایه ریزی شده است به گونه ای که خود کافکا هم درجایی می گوید:می توانستم خیلی بهتر و خلاقانه تر بنویسم... شاید همه ای این عوامل بدین سبب رعایت نشده که ذهن خواننده را درگیر حوادث واتفاقات هیجان انگیز وجذابیت های ظاهری نکند وتمام انرژی و ذوق خواننده صرف فکری ورای داستان شود و یک تامل بزرگ در ذهن به وجود آورد:که چه؟ چرا؟ چرایی که یافتن پاسخ اش به مثابه ی یافتن پاسخ به زندگی است که چرا زندگی می کنیم.

*درانتهای داستان ما نیز مانند جامعه و خانواده گره گور را فراموش می کنیم با خواهر وپدر ومادر گوره گور یکی می شویم وبه سمت زندگی حرکت می کنیم وکافکا استادانه خواننده را به فراموشی متهم می کند، فراموشی که یکی از دغدغه های اصلی کافکا و زائیده ای انسان مدرن وصنعتی است. نسیان زدگی که انسان نه تنها خود بلکه دیگران را نیز فراموش می کند.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

داستان مسخ کافکا نشان تنهايي انسان معاصر است. انساني که نخواهد تابع بي چون و چراي جامعه و هنجار هاي حاکم بر فرهنگ باشد برچسب کجروي بر او مي زنند. داستان غم انگيز زندگي گره گوار سامسا حاکي از اين بيگانگي با هنجارهاست. گويي او خود مي خواهد که بين تابعيت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزيند. در نتيجه مي توان گفت که مسخ شدن گره گوار نوعي فرار از واقعيت حاکم است. سر انجام همانطور که علاقه ي بيش از حد گره گوار به موسيقي و به طور عام هنر نشان مي دهد، او به طور کامل خود را از جهان مادي خلاص کرده است. گره گوار تنها زماني توانست از شنيدن موسيقي لذت ببرد و نفس واقعي خودرا در يابد که از اجتماع و قراردادهاي آن گريخت و به معناي ديگر مسخ شد.

در يکي از صحنه ها که پدر گره گوار به سمتش سيب پرت مي کند تا او را به اتاق خود براند را مي توان کنايه اي از گناه حضرت آدم و رانده شدن او از بهشت دانست. گره گوار هنجارشکني کرده بود و مي بايست از بهشت اجتماع رانده شود.

از طرفي مي توان گفت مسخ شدن گره گوار باعث شد که تنها ظاهر او تغيير کند ولي شيوه ي تفکر او بدون تغيير باقي ماند. هرچند او پس از مدتي شروع به بالا رفتن از ديوار مي کند و بيشتر سعي مي کند که در تاريکي باشد تا روشنايي اما هنگامي که مادر و خواهرش مي کوشند که وسايل اتاقش را بيرون ببرند با مقاومت شديد او رو به رو مي شوند. او ديوانه وار به تابلوي روي ديوارش چنگ مي زند و سعي مي کند که وسايلي که مربوط به گذشته ي انسان بودنش است را حفظ کند. اين تعارض تا آخر داستان باقي مي ماند.

ولاديمير ناباکوف در مورد اين داستان گفته است: «اگر کسي"مسخ" کافکا را چيزي بيش از يک خيال پردازي حشره‌شناسانه بداند به او تبريک مي‌گويم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پيوسته است.»

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

داستان فوق العاده ایه...واقعا جوری خونه رو توصیف کرده که به راحتی میتونی تصور کنی چه شکلیه و انگار قبلا اونجا بودی

 

آتش اندازشم پیش نهاد میکنم بخونید خیلی خوبه...

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...