spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ نظریات شخصیت مقدمه در سه ربع اول قرن حاضر درباره شخصیت نظریههای متعدد و گوناگون آورده شده است. بطوری که تعاریف مختلفی برای شخصیت ارائه شده است که ناشی از گوناگونی این نظریههاست که صاحبانشان نظرات متفاوتی از چگونگی تشکیل و تحول شخصیت و مفاهیم انگیزشی رفتار آدمی دارند. نظریههای مربوط به شخصیت هر چند که باهم فرق دارند، در مواردی و در اصولی نزدیک به یکدیگرند و تا حدی همانند هستند. از این رو چنین به نظر میرسد که میتوان آنها را با توجه عامل یا عواملی که در هر کدام مهمتر از عوامل دیگر پنداشته شدهاند، طبقه بندی کرد. ولی لازم است خاطرنشان سازیم که هیچ طبقه بندیی ، به خصوص در مورد نظریههای مربوط به شخصیت ، نمیتواند خالی از عیب و نقص باشد و قطعی محسوب شود. نظریهای که به یک اعتبار در طبقهای آمده است، ممکن است به اعتباری دیگر در طبقهای دیگر قرار گیرد و این خود دلیل اختلاف طبقه بندیهایی است که تاکنون صورت گرفته است. سوال اصلی در مطالعه شخصیت (Personality) و نظریههای شخصیت این است که شخصیت چیست؟ با وجود مطالعات و تحقیقات زیاد به دلیل پیچیدگی شخصیت که ناشی از پیچیدگی انسان است هنوز پاسخ واحد یکسانی به این سوال داده نشده است و به همین دلیل نظریههای مختلفی پیرامون این موضوع شکل گرفته است که میتوان آنها را در هشت رویکرد اصلی روانکاوی ، تیپ شناسی ، رفتاری ، یادگیری اجتماعی ، تحلیل عاملی ، شناختی ، انسان گرایی و رویکرد حیطه محدود مورد بررسی قرار داد. در کنار این رویکردها که رسمی هستند یک رویکرد شخصی نسبت به انسان و شخصیت در اکثر ما انسانها وجود دارد که اگر بخواهیم میتوانیم با مطالعه و تحقیق در این باره ، آن را به یک نظریه رسمی تبدیل کنیم. وجوه اشتراک و افتراق نظریههای شخصیت در بعضی از این نظریهها اهمیت فراوان به ضمیر ناخودآگاه داده شده است و پیروان آن معتقدند که آدمی از انگیزههای واقعی رفتار و اعمال خود بی اطلاع است، زیرا آنها در شعور باطن یا ناخودآگاه هستند. در نظریههای دیگر ، ناخودآگاه مورد انکار است، یا کم اهمیت است و یا این که تاثیرش فقط در افراد نابهنجار مورد قبول است. در این نظریهها خود آگاه حاکم بر رفتار آدمی دانسته شده است. نظریات فروید و یونگ و ماری جزو دسته اول و نظریه آسپرت متعلق به دسته دوم است. نظریههایی هستند که اهمیت فراوان به تاریخ زندگی و به دوران کودکی میدهند و هر کس را بنده و اسیر گذشته خود میپندارند و نظریههای دیگر آدمی را از قید گذشته آزاد ساخته، حال و آینده و گرایش به سوی غایت و غرض را در رفتار او موثر میدانند، یا این که چگونگی هر عمل را وابسته به محیط خارجی و میدانی میپندارند که شخص در موقع اجرای آن عمل در آن محیط یا میدان قرار گرفته است. البته در نظریههای دیگر بیشتر به محیط روانی یا ذهنی توجه شده است. به این معنی که عالم خارج و رویدادهای آن ، آنچنانکه هر کس شخصا آنها را درک میکند، در رفتارش موثر واقع میشوند و چون ادراک افراد از عالم خارج و رویدادها متفاوت است، افراد آدمی در محیط واحد و در شرایط یکسان ، رفتاری متفاوت خواهند داشت. در نظریههای دیگر آدمی به صورت یک واحد کل دیده میشود که هر یک از اعمالش وابسته به سایر اعمال و متاثر از آنهاست و درک آن عمل بدون شناخت این زمینه به درستی میسر نیست. در نظریههای دیگر چگونگی یادگیری معیار پدیدههای رفتار پنداشته شده است. خواه این یادگیری بر مبنای اصل مجاورت باشد و خواه بر مبنای اصل تقویت و پاداش. در نظریههای دیگر این توجیه و بیان بدون استعانت از علوم دیگری چون تاریخ ، مردم شناسی و جامعه شناسی و یا چون عصب شناسی ، فیزیولوژی و زیست شناسی و ... غیر میسر اعلام شده است. نظریه رسمی در برابر نظریههای شخصی همه ما انسانها تصوری از مفهوم شخصیت داریم و از پیش فرضهای معینی درباره شخصیت افرادی که با آنها در تعامل هستیم برخورداریم. علاوه بر این برداشتهایی نیز درباره ماهیت کلی انسان داریم. برای مثال ممکن است معتقد باشیم که همه انسانها ذاتا خوب هستند و یا برعکس. این پیش فرضها یا برداشتها همان نظریات شخصی هستند که بر اساس اطلاعات حاصل از ادراک رفتارهای اطرافیان شکل میگیرند و در واقع برمشاهده رفتار دیگران مبتنی هستند. نظریههای شخصی در مورد انسان و شخصیت با توجه به آنکه حاصل مشاهدات هستند همانند نظریههای رسمی (علمی) هستند ولی با وجود این با آنها تفاوتهای بارز دارند. نظریههای رسمی حاصل دادههای مشاهدات روی تعداد زیادی از افراد با ویژگیهای مختلف هستند و از پشتوانه اطلاعاتی وسیعتری برخوردار هستند. در کنار نظریات شخصی حاصل دید شخصی و ذهنی خودمان است، در صورتی که یک نظریه شخصیت رسمی حاصل مشاهدات عینی و بیطرفانه است و در واقع از عینیت بیشتری برخوردار است. از طرف دیگر نظریههای رسمی از سوی کسانی که وضع کننده آن نظریه نیستند، پیوسته مورد آزمون قرار میگیرند، حمایت میشوند، اصلاح میشوند. و یا کنار گذاشته میشوند. اما در نظریههای شخصی چنین موضوعی صادق نیست. تفاوت بین نظریههای شخصی و رسمی همیشه آن گونه که مطرح شد، روشن و بارز نیست. چنین مطرح شده است که نظریه پردازان شخصیت ، رویدادهای زندگی خودشان را به عنوان منبع اصلی دادههای تجربی در نظر گرفتهاند. علاوه بر آن برداشتهای زیربنایی درباره ماهیت انسان نیز هم بوسیله واقعیتهای تجربی و هم توسط طیف کاملی از عوامل فردی و انگیزشی هر نظریه پرداز هدایت شده است. اما سوال مهم در باره این نظریههای رسمی این است که تجربههای شخصی بر نظریه اثر گذاشته است یا نظریه بر تفسیر خاطرات گذشته تاثیر گذاشته است. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ رویکردها در نظریههای رسمی روانکاوی نخستین رویکرد درباره شخصیت در واپسین سالهای قرن نوزده توسط فروید مطرح شد. نظریه پردازهای فروید چنان با اهمیت و گسترده بود که نه تنها در روانشناسی بلکه در فرهنگ ، جامعه نیز نفوذ پیدا کرد، بگونهای که آن را یک انقلاب شبیه آنچه داروین با نظریه تکامل ارائه کرد دانستهاند. تقریبا تمام نظریههای شخصیت که در سالهای پس از فروید روی کار آمدند مدیون دیدگاه او هستند. در واقع نظریههای بعدی شخصیت یا در مقام گسترش و پالایش نظریه او بوجود آمدند (نظیر نظریههای روان کاوان جدید همچون یونگ ، آدلر ، هورنای و دیگران) و یا در مقام مخالفت بوجود آمدند. رویکرد تیپ شناسی صاحب نظران قدیمیترین طبقه بندی تیپ شناختی را به بقراط و جالینوس از حکمای یونان باستان نسبت دادهاند. بقراط جسم را دارای چهار نوع خلط خون ، بلغم ، صفرا و سودا تصور میکرد و برای هر یک از آنها ویژگیهایی را تصور میکرد. در قرن بیستم و با گرایش روان شناسی به سوی علمی شدن کوششهایی در کارهای کرچمر (Kretschmer) و شلدون به عمل آمد تا این طبقه بندی جنبه علمی بخود بگیرد. ولی با وجود تمام تلاشها به سبب انتقادات صحیحی که به آنها وارد شد، اعتبار علمی آنها کاهش یافت. رویکرد رفتاری رویکرد رفتاری که در کارهای بی.اف.اسکینر (B.F.Skinner) و به تبعیت از بنیان گذار آن جان.بی.واتسون منعکس شده است بازتابی است از شکل و صورت اصلی رفتارگرایی افراطی که هر نوع نیرو یا فرآیند منتسب به درون و ناهوشیار را نامربوط دانسته و بشدت رد میکند و در عوض توجه خود را با رفتار عینی قابل مشاهده و محرک بیرونی معطوف میدارد. اسکینر میکوشد تا شخصیت انسان را از طریق پژوهش در آزمایشگاه بجای درمانگاه مطالعه کند. او مخالف روانکاوی است. رویکرد یادگیری اجتماعی رویکرد یادگیری اجتماعی که بیشتر در کارهای آلبرت بندورا و جولیان راتر مشاهده میشود بسط رویکرد رفتارگرایی اسکینر است. آنها نیز روان کاوی را رد و بر رفتار عینی تاکید میورزند. ولی نکته اختلاف آنها این است که به متغیرهای شناختی درونی نیز اعتقاد دارند، چیزی که در نظام اسکینر مطلقا جایی ندارد. رویکرد تحلیل عاملی رویکرد تحلیل عاملی که بیشتر در کارهای آلپورت ، کتل ، آیزنک تجلی یافته است بر این عقیده است که شخصیت شامل مجموعهای از صفتها یا کیفیات متمایز کننده یک شخص است که میتوان آنها را از طریق تحلیل عاملی (نوعی روش آماری پیشرفته) مشخص نمود. با توجه به اینکه این نظریهها بر نقش صفتهای بنیادی در ساختار شخصیت تاکید دارند، به آنها نظریههای صفات نیز میگویند. رویکرد شناختی رویکرد شناختی در شخصیت بر شیوههایی که مردم توسط آنها به شناخت محیط و خودشان میپردازند، تاکید میورزد. اینکه آنها چگونه ادراک میکنند، ارزیابی میکنند، تصمیم میگیرند و مسائل را حل میکنند. این رویکرد در کارهای بسیاری از روان شناسان شناخت گرا بخصوص در کارهای جورج کلی منعکس شده است. رویکرد انسان گرایی رویکرد انسان گرایی که بیشتر در کارهای آبراهام مزلو و کارل راجرز منعکس شده است بخشی از جنس انسان گرایی دهه 1960 آمریکا است که با رویکردهای روان کاوی و رفتارگرایی مخالف بودند. این رویکرد و نظریه پردازان آن بر فضایل و آرزوهای انسان ، اراده آزاد آگاهانه و خود شکوفایی تاکید دارند. آنها تصویری زیبا و خوش بنیانه از انسان معرفی میکنند، برعکس روانکاوی. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ رویکرد حیطه محدود نظریه پردازان شخصیت عموما دستیابی به جامعیت یا کامل بودن را به عنوان یکی از هدفهای اصلی نظریه پردازی در نظر میگیرند. اما هیچ کدام از نظریههای موجود را نمیتوان بدرستی جامع دانست و به علاوه داشتن چنین هدفی میتواند غیر واقع بینانه باشد. برخی روان شناسان پیشنهاد میکنند که برای رسیدن به درک کاملتری از شخصیت نیاز داریم که تعدادی نظریه جداگانه وضع کنیم که هر کدام گستره محدودی داشته باشد و بر یک وجه محدود و باریک شخصیت تاکید ورزد. در حال حاضر این نوع گرایش بیشتر شده و در کارهای کسانی نظیر دیوید مک کلند ، ماروین زاکرمن و آرنولد باس و رابرت پلامین و دیگران منعکس و قابل مشاهده است. گوناگونی در رویکردها به شخصیت رویکردهای مختلف به شخصیت غالبا با یکدیگر همسو نیستند و در جهت مخالف یا اصلاح نظریه قبلی بوجود آمدهاند، اما این ساده انگاری خواهد بود که تصور کنیم تنها یک از نظریهها درست و بقیه غلط ، در واقع این اختلاف به معنی بیاعتباری آنها نیست بلکه هر دیدگاهی تنها بخشی از حقایق مربوط به انسان را بازگو میکند و این نقطه را یادآور میشود که شخصیت موضوع پیچیده ای است، در شکل گیری آنها شرایطی تاریخی و زندگی شخصی نظریه پرداز تاثیر داشته است و علم روانشناسی علم جوانی است و روان شناسی شخصیت از آن هم جوانتر است. عوامل موثر بر نظریات شخصیت نظریههای جدید مربوط به شخصیت ناگهان بروز و ظهور نکردهاند، بلکه از تحقیقات دانشمندان سلف از بقراط و افلاطون و جالینوس تا ابن سینا و جان لاک و هابس و بسیاری دیگر مایه گرفتهاند، ولی در دوران معاصر مهمترین عواملی که در تنظیم و تعبیر نظریهها تاثیر مسلم داشتهاند، عبارتند از: 1. مطالعات و تحقیقات درمانگاهی (کلینیک) که در سده گذشته با شارکو و پیرژانه فرانسوی آغاز شد و توسط فروید ، یونگ و مکدوگال ادامه یافتند. 2. گشتالت یا نظریه هیات کل که ورتهایمر و کهلر و کافکا پیشروان آن بودهاند. 3. روان شناسی تجربی و پیشرفتهای آن 4. روان سنجی و اندازه گیریهای آن 5. نظریات یادگیری فواید نظریههای شخصیت • فایده نظریههای مربوط به شخصیت بخصوص در این است که در برابر تحقیقات تجربی و آزمایشگاهی که فقط گوشهها یا جنبههای محدودی از شخصیت را مورد مطالعه و بررسی قرار میدهند، این نظریات درباره ارتباط این گوشهها و یا جنبهها و در نتیجه درباره چگونگی تشکیل و تحول شخصیت به بحث و تحقیق میپردازند. • فایده دیگر نظریهها این است که نشان میدهند، مطالعه و تحقیق در چه زمینهای بهتر است صورت گیرد و این زمینهها و فرضهایی را که در تحقیق شخصیت مهم هستند، معلوم میدارند. • فایده دیگر نظریههای شخصیت این است که افکار تازهای به میان میآورند و حس کنجکاوی را بر میانگیزند و برای تحقیقات دیگر مقدمه میشوند و بدین ترتیب به پیش بردن علم کمک میکنند. به سوی یک دیدگاه یکپارچه از شخصیت هر یک از رویکردهای بالا چگونگی رشد خصوصیات افراد و تعامل آنها با شرایط محیطی را به طریقی توضیح دادهاند. اما بهترین دیدگاه برای نگریستن به شخصیت یعنی بدست آوردن تصویر یکپارچه از شخص کدام است؟ رشته روانشناسی شخصیت دوره انتقالی پرتحولی را پشت سر میگذراند. آشکار است که هیچ نظریه برای تبیین شخصیت کفایت نمیکند و روند جاری در جهت در جهت تلفیق رویکردهای مختلف سیر میکند. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ روانشناسی گشتالت مقدمه روانشناسی گشتالت که در نخستین دهههای قرن بیستم در آلمان پدیدار شد، عنوان میکرد که افراد مستعد هستند که اطلاعات را به روشهای خاصی سازماندهی کنند. بسیاری بر این باورند که روانشناسان شناخت گرا ، بعدها با استفاده از این دیدگاه ، ”فرآیندهای سازمان یافته“ را تعریف کردند. ادوارد تولمن تولمن که روانشناسی بنام در دوران جنبش رفتارگرایی بود، همانند رفتارگرایان بر اهمیت پژوهش عینی تاکید داشت؛ با این وجود، او در دیدگاه خود پیرامون ”فرایند فراگیری“ برای ذهن و خرد نقش قائل بود. برخی بر این باورند که تولمن نیز از روانشناسان گشتالت تاثیر پذیرفته بود. ژان پیاژه ژان پیاژه در دهه 1920 در شهر ژنو، پژوهشهای معروفی انجام داد که بیشتر بر ”شناخت شناسی“ متمرکز بود. او که روانشناس کودک بود، بیشتر پژوهش های خود را بر روی کودکان انجام می داد. پیاژه چند مرحله برای رشد شناختی کودکان معرفی نمود: 1. مرحله سوهشی - جنبشی (استفاده از قابلیتهای حسی و جنبشی) 2. مرحله پیش عملیاتی (استفاده از نمادها و پاسخ دهی به اشیا و حوادث، متناسب با اینکه فرد چگونه با این اشیا و حوادث روبرو شود) 3. مرحله رفتار واقعی (اندیشیدن منطقی) 4. مرحله رفتار دیسمند (اندیشیدن درباره اندیشیدن) نقطه همگون میان اندیشههای ژان پیاژه ، ادوارد تولمن ، و گشتالتها ، این است که همگی بر سازمان یافته بودن دانش تاکید دارند. به هر روی ، روانشناسی شناخت گرا از اواسط دهه 1950 پا گرفت و به سرعت شکوفا شد. شناخت گرایان بر این باورند که فراگیرنده ، دارای ”ساختارِ شناختی“ است که آموزههای جدید را در آن میگنجاند. و نیز معتقدند که ”فراگیری“، فرایندی هدفمند است. الگوی اتکینسون - شیفرین برابر این الگو که در سال 1968 معرفی شده است، ”سخن“ از حافظه حسی وارد حافظه کوتاه مدت شده و از نظر آوایی رمزدار میشود. اما دادههای موجود در حافظه کوتاه مدت ، اگر تکرار نشوند، پس از تقریبا 30 ثانیه پاک خواهد شد. دادههای حافظه کوتاه مدت در صورت تکرار ، وارد حافظه بلند مدت می شود. نظریه ”Stage Theory“ میگوید ”اطلاعات در حافظه بلند مدت ، از نظر معنایی ، رمزدار شده و بطور نسبتا دایمی ثبت میشود.“ نظریه درجه پردازش این نظریه که در سال 1972 بوسیله کریک و لاکهارت ارائه شد، در راستای (و نه در تقابل با) نظریه استاندارد اتکینسون - شیفرین قرار دارد. بر پایه نظریه درجه پردازش ، ”پردازشِ ژرفتر و هدفمندتر اطلاعات ، موجب یادسپاری بلند مدت تر میشود.“ این نظریه، نقض کننده الگوی اتکینسون نیست، بلکه بیشتر به نوع تکرار میپردازد: • تکرار طوطی وار (maintenance rehearsal) • تکرار دقیق (elaborative rehearsal): بررسی ژرفتر و هدفمندتر انگیزه (stimulus) در هنگام تکرار. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ روانکاوی مقدمه شاید هیچ نهضت و یا مکتبی به اندازه مکتب روانکاوی بر نظرات و فعالیتهای روانشناسان امروزی تاثیر نداشته است. این تاثیر هنگام صحبت در مورد مسائلی چون رشد ، شخصیت ، انگیزش و ... نمود بیشتری پیدا میکند. با آن که عدهای از روانشناسان و مخصوصا در دهههای اخیر ، آیزنک و همکارانش به علمی بودن این نظریه سخت مشکوک شدهاند و انتقادات فراوانی به آن نمودهاند معهذا تئوری و روش روانکاوی هنوز فعالیتهای روانشناسان را در زمینههای مختلف به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. آیا یک مکتب روانکاوی ثابت وجود دارد؟ میتوان گفت که در حال حاضر یک مکتب روانکاوی وجود ندارد، بلکه از زمان فروید تا کنون که موسس این مکتب است، مکاتب مختلفی در این زمینه ایجاد شدهاست. حتی فروید نیز در زمان حیاتش بسیاری از نظریات اولیه خود را تغییر داد. همکاران فروید مانند یونگ ، آدلر و رانک و دیگران چه در زمان او و چه بعد از او در ساختمان و روشهای آنالیز تغییرات محسوسی ایجاد کرده و در حقیقت مکاتب جدید ارائه دادهاند. به این دسته از روانکاوان ، نو روانکاوان گفته میشود. اصول اساسی روانکاوی • غریزه در روانکاوی • اصل لذت و اصل واقعیت • ساختمان شخصیت غریزه در روانکاوی مانند تئوریهای پویا نظریه روانکاوی بر اساس انگیزه موجود استوار است. و به این علت اساس یک تئوری محسوب میشود. بر اساس این تئوری خصوصیات روانی موجود را باید بر اساس حقایق و وقایع گذشته مورد توجه قرار داد و ماهیت آنان را بر این اساس شناخت. فروید برای نیروها یا قوایی که سبب انگیزش رفتار انسان میشود، اصطلاح غریزه را بکار میبرد، البته این اصطلاح سبب سو تفاهمهایی شدهاست. زیرا نیروهایی که فروید به آن اشاره میکند معنای غیر قابل تغییر پذیری غریزه را نمیدهد. بلکه به گفته فروید بعضی از این نیروها تحت تاثیر شرایط محیط و بر حسب هدف آنها قابل تغییرند. به نظر فروید دو دسته انگیزه یا غریزه اصلی در انسان وجود دارد که هر دو ماهیت زیستی یا بیولوژیک دارند. اولین دسته شامل احتیاجات ساده جسمانی از قبیل گرسنگی، تشنگی، دفع و تنفس میشوند. این کششها بر اساس تغییرات جسمانی ایجاد میشوند، ارضا آنها حیاتی است و هدف آنها را نمیتوان تغییر داد و بنابراین تنوع زیادی در این احتیاجات وجود ندارد. از نظر فروید این نیازها از دیدگاه روانشناسی اهمیت زیادی ندارند. فروید گروه دوم احتیاجات را بر اساس تجاربی که با بیماران نوروتیک داشت طبقهبندی نمود. این دسته احتیاجات دو نوعند. یکی انگیزه زندگی و غریزه مرگ. نوع اول انگیزه های جنسی را در بر میگیرد و غالبا به آن لیبیدو میگویند. لغت جنسی ، سو تفاهم زیادی را سبب شده است. در صورتی که منظور فروید از این لغت نسبت به آنچه که معمولا از آن درک میشود، معنای بسیار وسیعتری دارد. در حالی که هدف غریزه زندگی صیانت است، ادامه زندگی، تکاپو و سازندگی است. هدف غریزه مرگ از بین بردن خود ، خودکشی ، دیگر کشی و امثال آن است. موضوع غریزه مرگ مورد انتقاد شدید روانشناسان قرار گرفت. اصل لذت و اصل واقعیت اصل لذت بر حذر کردن از درد و رفتن به طرف لذت یا کاهش تنش اشاره دارد. به نظر فروید فعالیت اصل واقعیت دیرتر از اصل لذت در انسان ایجاد میشود. کودک از بدو تولد تابع اصل لذت است، ولی اصل واقعیت در اثر محیط و به تدریج در او ایجاد خواهد شد. وقتی کودک درمییابد که تمایلات آنی او برای دریافت لذت با هدفهای بزرگتری مغایرت دارد، سعی میکند واقعیت را قبول نماید. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ ساختمان شخصیت روانکاوی شخصیت انسان را از سه دسته خصوصیات اصلی میداند که آنها را اید ، ایگو و سوپرایگو نامیدهاند، که در زبان فارسی به ترتیب به نهاد ، خود و فراخود ترجمه شدهاست. نهاد عبارت است از منشا و منبع تمام انرژیهای غریزی به عبارت دیگر تمام تمایلات خام ، کنترل نشده، غیر اجتماعی بدون جهت و اولیه انسان را نهاد مینامند. همزمان با رشد تدریجی کودک و فهمیدن این مطلب که قادر به ارضا تمام تمایلات خود نیست قسمت دوم شخصیت که خود میباشد، برای کنترل خواستههای نهاد به وجود میآید. اگر چه ، خود ، در حقیقت از نهاد جدا میشود و از آن نیرو میگیرد، ولی در واقع بر اثر تجارب کودک از محیطش شکل میگیرد. هدف خود ، این است که به نهاد جهت دهد ، آن را کنترل کند و ارضا میباشد. فراخود ، تقریبا شبیه آن چیزی است که در اصطلاح متعارف ، وجدان نامیده میشود. فراخود در اثر درونفکنی معیارهای اجتماعی ایجاد میشود که پس از مدتی خود خرد را برای انجام اعمال درونی راهنمایی میکند. رابطه میان این سه دسته از عوامل شخصیت انسان را میسازد. نهاد ، هدف لذت طلبی دارد، فراخود هدف منع کننده و خود ، هدف واقع بینی تعاملدهنده. ماهیت انسان ماهیت انسان از دیدگاه روانکاوی ماهیت انسان از دید فروید فروید ماهیت انسان را به شیوه خاصی عنوان میکند به نظر او انسان ذاتا نه خوب است و نه بد. بلکه از نظر اخلاقی خنثی است. فروید انسان را ماحصل نهایی رشد تدریجی (تکامل) میداند. به اعتقاد او انسان از هر نظر در حکم یک ماشین فیزیولوژیک است که در آن کششها و انگیزشهای ارگانیزم بیولوژیک به صورت فرایندهای فکری ، آرزو و سوائق عاطفی ظاهر میشوند. بدی و شرارت انسان زمانی ظاهر میشود که عمل منطقی انسان زیر نفوذ کششهای غریزی قرار میگیرد، بدون آنکه انسان این کششها را بشناسد و یا درصدد کنترل آنها برآید. فروید وجود اراده و آزادی انسان را نفی میکند و او را تابع عوامل جبری یا محدودیتهای اجتماعی میداند. از نظر روانکاوی انسان تابع اصل جبر روانی است. انسان موجودی تلقی میشود که بوسیله نیروهای غریزی ناخودآگاه بر منطق او تسلط مییابند هدایت میشود. این نیروها را میتوان به سطح آگاهی آورد و تحت کنترل قرار داد. از این دیدگاه آگاهی باعث آزادی میشود و جهل انسان را به بردگی میکشد. از این رو تسلط اصل جبر روانی زمانی کاهش مییابد که خودآگاهی انسان افزایش یابد. هر چه دانش فرد از خودش بیشتر باشد احتمال اینکه عقلانیتر عمل کند بیشتر میشود. فروید از بین نیروهای غریزی تاکید بسیار زیادی روی غریزه جنسی دارد. ماهیت انسان از دید دیگر روانکاوان آدلر به انسان و امور او دیدی کلینگر ، غایت انگار و اجتماعی دارد. او انسان را موجودی خلاق ، انتخابگر ، اجتماعی ، مسئول و در حال شدن میداند که نه خوب است و نه بد. ماهیتش در جامعه شکل میگیرد و تکامل او در واقعیت بخشیدن به خویش است. یونگ با عقیده فروید مبتنی بر مرکزیت *** مخالفت کرده و ابراز عقیده کرد که انسانها همان قدری که بوسیله اهداف ، آرزوها و امیال دیگرشان هدایت میشوند بوسیله تمایلات جنسی نیز برانگیخته میشوند. از نظر یونگ فضیلت خود بودن، تلاش برای رشد و خود شکوفایی خلاق از ویژگیهای اصلی انسان است. بطور کلی یونگ در نظریات خود جهت گیری انسان دوستانهای را دنبال میکند. روانکاوان دیگر مثل اریکسون ، کارن هورنای ، اریکزدم و ... بیشتر ماهیت اجتماعی انسان را مورد تاکید قرار دادهاند. ماهیت انسان از دیدگاه انسان گرایی از دیدگاه انسان گرایان انسان دارای ماهیت خوب و ارزشمندی است. بر اساس عقیده راجرز انسان اصولا منطقی ، اجتماعی ، پیش رونده و واقع بین است. وی موجودی سازنده و قابل اعتماد است که میتواند خودش نیازهایش را منظم و متعادل کند. مازلو سلسله مراتب این نیازها را مطرح میکند و معتقد است انسان میتواند با برآورده کردن نیازهای خود در هر یک از طبقات به مرحله نهایی که تحت عنوان خود شکوفایی مشخص میشود برسد. انسان در این مرحله انسانی با کارکرد کامل شناخته میشود. یعنی فردی که توانسته است که تمام ظرفیتهای وجودی خویش را آشکار سازد. از این دیدگاه انسان ذاتا تمایل به رشد یا تحقق بخشیدن به خویش دارد. ارگانیزم نه تنها سعی میکند که خود را حفظ کند بلکه میکوشد که خویش را در جهت تمامیت وحدت کمال و خود مختاری سوق دهد. این دیدگاه ، نگرشی خوش بینانه به انسان دارد. ماهیت انسان از دیدگاه رفتار گرایان در نظر رفتارگرایان انسان ذاتا نه خوب است و نه بد ، بلکه یک ارگانیزم تجربه گرا است که استعداد بالقوهای برای همه نوع رفتار دارد. به اعتقاد این گروه انسان در بدو تولد همانند صفحه سفیدی است که هیچ چیزی بر آن نوشته نشده است. او به منزله یک موجود واکنشگر به حساب میآید که در قبال محرکهای محیطی پاسخ میدهد. رفتار او پاسخی به تحریک است که قسمت اعظم این تحریک بیرونی است ولی تا حدودی هم درونی است. او رفتاری قانونمند و پیچیده دارد که به شدت تحت تاثیر محیط قرار دارد و اصولا انسان تا حدود زیادی ماحصل محیطش است. رفتار گرایان مفهوم اراده آزاد را مطلقا انکار میکنند و اعتقاد ندارند که فرد میتواند به شیوهای رفتار کند که به حوادث پیشین وابسته نباشد. انسان را موجودی میدانند که بر اساس شرطی شدنش زندگی میکند نه براساس عقایدش. او موجودی است که خودش را کنترل نمیکند بلکه بوسیله عاداتش کنترل میشود. به نظر آنها انسانهای خوب نیز مانند اتومبیلهای خوب باید تولید شوند و کار مهندسان رفتار و رفتار درمانگران آن است که افراد خوب بوجود بیاورند. به نظر آنها تمام ویژگیهای خوب و بد انسان حاصل محیط است. ماهیت انسان از دیدگاه روانشناسی گشتالت از نظر صاحبنظران گشتالتی انسان از نظر عملی ماهیتی تعاملی و از نظر اخلاق ، طبیعتی خنثی دارد. در این دیدگاه انسان به منزله یک ارگانیزم و یک کل است که نیاز شدیدی به محیط و تعامل با آن دارد. انسان کلا یک موجود احساس کننده ، تفکر کننده و عامل است که از لحاظ اخلاق نه خوب است و نه بد. روانشناسان گشتالتی به ذاتی بودن نیاز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراکی معتقدند. انسان تمایل دارد تا در جهت چیزهای کل و یا هیاتهای خوب حرکت کند تا از تنشهای خود بکاهد و کلیت خود را به ظهور برساند. تمایل اساسی انسان تلاش برای کسب تعادل به عنوان یک ارگانیزم است. ارگانیزم انسان یک واکنش کننده یا دریافت کننده منفعل و فعل پذیر نیست. یک ادراک کننده و سازمان دهنده فعال است که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب میکند و دنیای خودش را از دنیای عینی بوجود میآورد. چون ارگانیزم موجودی خود کفا نیست پیوسته با محیط خود در تعامل است تا به نیازها و علائق خود جامه عمل بپوشاند. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ نظریات یادگیری تاریخچه بحث نظریات یادگیری از یک میراث غنی و متنوعی برخوردار است. قریب صد سال پیش مبحث یادگیری زیر سلطه نظریات فلسفی قرار داشت. از جمله فلسفه ارسطو و افلاطون. با نخستین بررسیهای آزمایشی که توسط « ابینگهاوس » ، « پاولف » و « ثرندایک » به عمل آمد، روشهای تحقیق در علوم طبیعی در مسائل یادگیری نیز مورد استفاده قرار گرفت و بر مبنای انبوه مدارک علمی که حاصل کار آزمایشگاههای روان شناسی در نقاط مختلف جهان بود، نظریههای جامعتر و اصول دقیقتری در مبحث یادگیری ارائه گردید. سیر تحولی و رشد در طول تحول و رشد مباحث مربوط به یادگیری ، دو مکتب مهم شکل گرفت: نظریات رفتاری و نظریات شناختی. نظریات رفتاری بنیانگذار این مکتب « جان. بی واتسون » (Watson,J.B) در سال 1913 است. این مکتب بر مبنای جهان بینی تجربه گرایی معتقد است که تجربه تنها منبع اصلی دانش و یادگیری است و یادگیری از راه کسب تجربه صورت میگیرد. برای روان شناسان رفتاری موضوع مهم علم روانشناسی رفتار آشکار است و کسب رفتار را غالبا با فرایندهای شرطی سازی توضیح میدهند. این روان شناسان به اهمیت تمرین ، تقویت و مجاورت در یادگیری تاکید دارند. نظریات شناختی در حدود همان زمانی که رفتارگرایان نظریه خود را در آمریکا گسترش میدادند، گروه کوچکی از روانشناسان آلمانی به اهمیت ادراک با بینش و تشخیص فرد و بطور کلی عوامل درونی در یادگیری تاکید میکردند. نظریات گشتالت (Geshtalt) ، پیاژه (Piaget,J) و لوین (Levin,K) از جمله نظریات شناختی یادگیری هستند. در سالهای اخیر گروهی از روان شناسان با تاکید بر هر دو عامل درونی و بیرونی ، مکتب دیگری تحت عنوان مکتب رفتاری _ شناختی پایه ریزی کردند. بندورا (Bandura,A) ، ماهونی (Mahonni) و آرنکوف (Arenkov) از جمله این روانشناسان هستند. از نظریات دیگری که بعد از این مکاتب شکل گرفت، میتوان به نظریه عصبی فیزیولوژیک یادگیری و نظریه خبرپردازی اشاره کرد. نقش و تاثیر در زندگی یادگیری اساس فهم رفتار است. از آنجایی که اکثریت رفتارهای آدمیان یاد گرفته میشوند، بررسی اصول یادگیری به ما کمک میکند تا علت رفتارهایمان را بشناسیم. آگاهی از شیوههای یادگیری نه تنها در فهم رفتار بهنجار به ما کمک میکند، بلکه امکان درک بیشتر شرایطی را که منجر به رفتار ناهنجار میشود را نیز به ما میدهد و در نتیجه روشهای موثر روان درمانی بوجود میآید. روشهای فرزندپروری نیز میتوانند از اصول یادگیری بهرهمند گردند. استفاده از اصول و قوانین ارائه شده توسط نظریات یادگیری در اعمال شیوههای تربیتی مناسب برای برخورد با کودکان نقش اساسی دارد. افزون بر این بین اصول یادگیری و روشهای آموزشی رابطه نزدیکی وجود دارد. شیوههای آموزشی کلاسها و مدارس عمدتا بر مبنای اصول یادگیری انجام میشوند. ارتباط با سایر مباحث مبحث یادگیری و نظریات مربوط به آن همچون سایر حوزههای روان شناسی از ارتباط تنگاتنگی با فلسفه برخوردار است. آنچه امروزه تحت عناوین نظریات یادگیری مطرح است، در مسیر مباحث فلسفی پرورده شده و به شکل و محتوای کنونی رسیده است. رفتارگرایی فعلی شکل امروزی تداعی گرایی است که ابتدا ارسطو آن را ابداع کرد و بعدها به وسیله لاک ، برکلی و هیوم به آن شاخ و برگ داده شد. نظریات شناختی فعلی ریشه در مباحث افلاطون دارد و از طریق دکارت ، کانت و روانشناسان قوای ذهنی به ما رسیده است و نظریات عصبی فیزیولوژیک سیر پژوهشی جاری است که با تفکیک ذهن از بدن بوسیله دکارت آغاز گردید. از سوی دیگر پیوند نظریات یادگیری با کشفیات علوم زیستی کاملا روشن است. بررسیهای تجربی در حوزه علوم زیستی و فیزیولوژیک ، وجود ارتباط نزدیک بین یادگیری و تغییرات بیولوژیک در یاختههای عصبی را اثبات میکنند. افزون بر این ، بررسیها و اصول نظریات یادگیری از لحاظ کاربردی با علوم تربیتی و اجتماعی ارتباط مییابد. کاربردها بر این اساس امروزه از نظریات یادگیری بطور وسیع در حوزه آموزش و پرورش به صورت طراحی و اجرای صحیح برنامههای آموزشی و شیوه تدریس ، روانشناسی کودک ، آسیب شناسی روانی و روان درمانی ، برنامه ریزیهای اجتماعی و ... استفاده فراوان به عمل میآید. با تاکید صاحبنظران به ویژه در زمینه آموزش و پرورش بر استفاده کاربردی از نظریات یادگیری در فرایند آموزش ، انتظار میرود این حوزه از روان شناسی ، گستردگی بیشتری چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ کاربردی بدست بیاورد. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ نظریات رشد طبقه بندی نظریههای رشد دیدگاههای روانشناسی رشد را میتوان به سه گروه عمده نظریههای شناختی ، روانکاوی و یادگیری تقسیم کرد. نظریههای دیگر با همه تفاوتهایی که ممکن است با یکدیگر داشته باشند، یا به نوعی وابسته به این سه گروه هستند و یا فقط جنبهای از جنبههای رشد را مطالعه میکنند. البته تحقیقات بسیاری در روان شناسی رشد میتوان یافت که به هیچکدام از این سه گروه اصلی وابسته نیستند. با توجه به این که صاحب نظران رشد نمیتوانند تمام پیچیدگیهای رشد انسان را تبیین کنند، معمولا تلاش خود را بر مطالعه یکی از ابعاد رشد متمرکز کردهاند. نظریه پرداز شناختی علاقمند به بررسی ماهیت شناخت و جنبههای مختلف آن در انسان است. صاحبنظران یادگیری ، به یادگیری اطلاعات و رفتار ، اعم از اجتماعی و غیر اجتماعی تکیه دارند. در حالی که در نظریه روانکاوی ، به تحلیل حالات عاطفی و تاثیر آنها بر رفتار انسان توجه میشود. مباحث اساسی در نظریات رشد نظریات مختلف رشد ، برداشتهای متعددی از رشد و انسان دارند که در نتیجه ، نظریههای متفاوتی را نیز به دنبال خواهد داشت. عمدهترین محورهای مورد بحث در نظریات اصلی رشد را میتوان ماهیت انسان ، هدف رشد ، چگونگی رشد انسان و تاثیر وراثت و محیط دانست. ماهیت انسان • یکی از موارد بحث انگیز در نظریات رشدی ، ماهیت فرد است. نظریات یادگیری بر این اعتقاد است که کودک به آسانی به وسیله عوامل محیطی شکل میگیرد. این عوامل ، عواملی هستند که میتوانند پاداشها و تنبیههای محیطی را اعمال کنند و مدلهایی هستند که کودک میتواند از آنها تقلید کند. • نظریات شناختی معتقدند که کودک بطور فعال تجربیاتی را که علاقمند به درک و کشف آنهاست، انتخاب میکند. • « فروید » سردمدار نظریه روانکاوی معتقد است که کودک به وسیله غرائز قدرتمند درونی هدایت میشود. هدف رشد • نظریه پردازان شناختی رشد ، هدف رشد را تحول ساختهای شناختی میدانند. یک فرد رشد یافته ، در آخرین مراحل رشد باید بتوانند بطور انتزاعی در مورد مفاهیم بیاندیشد و نتیجه گیری کند. • در دیدگاه روانکاوی هدف رشد کنترل هیجانات و انگیزههاست. به نظر آنها فرد رشد یافته باید از تضادهایی که در کودکی برای او بوجود آمده، نسبتا آزاد باشد. • روانشناسان یادگیری برای افراد بشر هیچ گونه هدف نهایی در نظر نمیگیرند و معتقدند که هر موجود زنده از طریق منطبق کردن خود با محیطی که در آن زندگی میکند و بسته به شرایط آن محیط عادتهای خاصی را کسب میکند. چگونگی رشد انسان • روانشناسان یادگیری تنها به بررسی تغییرات کمی میپردازند. • روانشناسان شناختی به هیچ وجه منکر تغییرات کمی نیستند، ولی تاکید آنها بر تغییرات کیفی رشد است. • در نظریههای روانکاوی هر مرحله انتقال و تغییر مرحله قبل نیست، بلکه مرحلهای جدید است که در دورههای خاصی از زندگی اتفاق میافتد. کنش متقابل ارگانیسم و محیط تمام نظریههای رشد معتقدند، پدیدههای روانی و تغییرات آنها نتیجه کنش متقابل بین ارگانیسم و محیط است. منتهی تفاوت آنها در این است که نقش کدام یک از دو عامل بیشتر است. • صاحبنظران یادگیری بر محیط تاکید دارند. • روانشناسان روان شناختی بر ارگانیسم تاکید میکنند. • روانشناسان معتقد به دیدگاه روانکاوی برحسب این که کدام قسمت از شخصیت مورد نظر باشد، زمانی بر ارگانیسم و گاهی بر محیط تاکید دارند. وجوه اشتراک نظریههای رشد در چند مورد بین صاحبنظران رشد توافق نظر وجود دارد که آنها را تحت عنوان اصول و قوانین رشد معرفی کردهاند. 1. رشد دارای فرآیندی مرحلهای و پیوسته است. 2. رشد دارای الگوهای قابل پیش بینی است. 3. در رشد تفاوتهای فردی بین آدمیان وجود دارد. 4. رشد دارای ابعادی پیچیده است. 5. رشد دارای دورههای حساس رشدی است. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ انواع سوال درباره ماهیت انسان نگاه اجمالی یکی از جنبههای بسیار مهم و با اهمیت نظریات شخصیت (Personality Theoris) تصور یا برداشتی از ماهیت انسان است که بوسیله هر نظریه پرداز مطرح میشود. هر نظریه پرداز برداشتی از ماهیت انسان دارد که به تعدادی از سوالهای بنیادی مربوط به سرشت انسان مربوط میشود. (این سوالها همیشه وجود داشته و خواهند داشت). دیگران (شعرا ، فلاسفه ، هنرمندان و ...) همواره به بیانی دیگر به این سوالها پاسخ میدهند و در کنار آن نظریه پردازان شخصیت نیز به این مباحث جدل برانگیز پرداختهاند. این سوالهای بنیادی را میتوان حول شش موضوعی بنیادی « اراده آزاد یا جبرگرایی ، وراثت محیط ، گذشته یا حال ، بی همتایی یا جهان شمولی ، تعادل جویی یا رشد و خوش بینی یا بدبینی » جمع کرد. این موضوعات چارچوبهایی هستند که به کمک آنها نظریه پردازان خودشان و دیگران را ادراک (Perception) میکنند و بر اساس آنها نظریههای خود را بنا مینهند. اراده آزاد یا جبرگرایی اولین موضوع اساسی که به برداشتی از ماهیت انسان مربوط میشود، اختلاف نظر پایدار بین اراده (اختیار) یا جبرگرایی (Free Will or Determinism) است. • آیا ما آگاهانه کنترل اعمال خود را در دست داریم؟ • آیا ما در انتخاب ، آزاد و مسئول سرنوشت خود هستیم، یا قربانیان تجربههای گذشته ، عوامل زیست شناختی ، نیروهای ناهوشیار (آن گونه که فروید میگوید) محسوب میشویم؟ نظریه پردازان شخصیت در این موضوع از یک نقطه افراطی تا نقطه نظرهای میانهروتر در نوسان هستند و استدلال میکنند که رفتار تا اندازهای تحت تاثیر رویدادهای خارج از اختیار ما است و در عین حال میتوان بطور خودانگیخته آن را انتخاب و هدایت کرد. وراثت یا محیط کدام یک از این دو عامل تاثیر بیشتری بر رفتار دارند؟ صفتهای ارثی (طبیعت) یا ویژگیهای محیطی (پرورش). • آیا شخصیت ما صرفا به وسیله تواناییها ، خلق و خوهایی که به ارث میبریم، تعیین میشود یا اینکه قویا تحت تاثیر محیطی که در آن زندگی میکنیم، قرار دارد؟ این اختلاف نظر به موضوع هوش (Intelligence) نیز کشیده است: • آیا هوش بیشتر تحت تاثیر خرانه ژنتیکی است و یا تحت تاثیر میزان و کیفیت تحریکی که در موقعیتهای مدرسه و منزل فراهم شود، قرار دارد؟ گذشته یا حال هر گاه همانند بعضی از نظریه پردازان (نظیر روانکاوان) فرض کنیم رویدادهایی که در دوران خردسالی و کودکی رخ میدهند، در شکل گیری شخصیت نقش به سزائی دارند و در نتیجه معتقد شویم که رشد بعدی افراد تاثیر چندانی بر شخصیتشان ندارد، آن موقع با یک نظریه گذشتهنگر همدل شدهایم. دیدگاههای مخالف نیز وجود دارند که میگویند شخصیت مستقل از گذشته است. این بدان معنی است که شخصیت میتواند تحت تاثیر رویدادها و تجربههای زمان حال شخص و حتی آرزوها و اهداف آینده قرار داشته باشد. بی همتایی یا جهان شمولی آیا ماهیت انسان بی همتا است یا جهان شمول (Uniqueness or Universality) است؟ شخصیت یک فرد را میتوان چنان بی همتا در نظر گرفت که هر عمل یا سخن وی ، همتا یا معادلی در دیگران نداشته باشد. بدین ترتیب ، مقایسه یک فرد با افراد دیگر بی معنی خواهد بود و نظریههای شخصیت که مدعی تعیین شخصیت و رفتار اکثر انسانها هستند، بی اعتبار خواهند بود. در مقابل دیدگاههایی وجود دارند که بی همتایی را میپذیرند، ولی آن را در الگوهای کلی رفتاری تفسیر میکنند که در یک فرهنگ معین کم و بیش جهان شمول است. تعادل جویی یا رشد • چه چیزی هدف غایی و ضروری انسان محسوب میشود؟ • آیا هر یک از افراد بطور ساده تا زمانی که تعادل درونی (تعادل جویی) فراهم نشود، در پی رفتار کردن هستیم؟ • آیا افراد تنها به منظور کسب لذت و اجتناب از درد و صرفا در پی ارضای نیاز جسمانی هستند؟ و یا انسان نیازها و انگیزههای بالاتری دارد؟ • آیا انسانها میخواهند رشد کنند و به خود شکوفایی (Self Actualization) برسند؟ بعضی از نظریه پردازان شخصیت بر این عقیده تاکید دارند که انسانها از حیواناتی که صرفا در جستجوی کاهش تنش و کسب لذت هستند، برترند. آنها انسانها را موجودی میدانند که عمدتا بوسیله نیاز به رشد و تحقق استعدادهای بالقوه و ابراز خویشتن ، برانگیخته میشوند. خوشبینی یا بدبینی • آیا انسانها اساسا خوب هستند یا بد؟ • مهربان هستند یا بی رحم؟ • دلسوز هستند یا سنگدل؟ این سوالات ، پرسشهای اخلاقی و ارزشی هستند که در دنیای عینی گرای علم جایی ندارند. با این وجود بطور آشکار چنین سوالی به چند تن از نظریه پردازان مربوط میشود. بعضی از نظریه پردازان بطور آشکار نقطه نظرهای خوشبینانهای نسبت به انسان دارند. (نظیر انسان گرایان) آنها انسانها را افرادی بشر دوست ، نوع دوست و از لحاظ اجتماعی آگاه میدانند. در مقابل نظریه پردازانی نظیر فروید با بدبینی به انسان نگاه میکنند. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ مکاتب روانشناسی مکتب زیست شناختی مغز آدمی با 1100 گرم تا 1400 گرم در حدود ده میلیارد نورون عصبی و ارتباطات پیچیده بین آنها ، احتمالا پیچیدهترین ساختار در عالم هستی است. همچنین انواعی از غدد در داخل بدن قرار دارند که تحت فرمان مغز در رفتار و اعمال ما تغییراتی ایجاد میکنند. در این مکتب سعی میشود. پیوندهای رفتار با عصب و هورمون بدن شناخته شود. در عین حال موجودات دارای یک ریشه وراثتی هستند که ما را از همان بدو باروری تخمک از دیگران متفاوت میکند. شناخت اثرات توراث در رفتار و شخصیت از دیگر زمینههای رویکرد زیست شناختی میباشد. مکتب رفتار گرایی جان. بی. واتسون بنیانگذار رفتار گرایی کسی بود که علیه سنت زمانه خود «درون گرایی» قیام کرد و خواستار روان شناسی عاری از درون گرایی شد. درون گرایی وونت دارای اشکالاتی بود نظیر توجه به مسائلی که با مشاهده و روشهایی عینی قابل اندازه گیری نیست. به اعتقاد واتسون برای اینکه روان شناسی بصورت واقعی «علم» نامیده شود. باید تحقیقات و داده های حاصل از آن مانند دیگر علوم مثل فیزیک و شیمی بصورت علنی و آشکار قابل بررسی باشد. او در این راه بر «رفتار» به عنوان چیزی که با چشم قابل مشاهده است و میتوان با مسائل مختلف اندازه گیری و ثبت کرد ، تاکید کرد. نارضایتی روان شناسان از محدودیتهای درون نگری وونت باعث شد رفتارگرایی به سرعت رواج یابد (بخصوص در دهه 1920). در آمریکا طی این سالها روان شناسان جوانتر تا مدتها خود را «رفتارگرا» مینامیدند. همچنین تعریف «روان شناسی یعنی علم رفتار» از همین زمان ها رواج پیدا کرد. مکتب روانکاوی این مکتب همزمان با رفتار گرایی ولی در شاخهای جدا از علوم انسانی یعنی پزشکی ، عصب شناسی و روان پزشکی) توسط «زیگموند فروید» پایه گذاری شد. این رویکرد با استفاده از نتایج علوم پزشکی و هیپنوتیزم (خواب تلقینی) دیدگاهی متهورانه در زمینه «انسان و شخصیت» او ارائه کرد. دیدگاهی که به مثابه یک انقلاب در حوزه علوم پزشکی و علوم انسانی بود. فروید ذهن را به سه قسمت «خودآگاه ، نیمهآگاه و ناخودآگاه» تقسیم کرد و اساس نظریههای خود را بر محور ناخودآگاه قرار داد. ناخودآگاه ، تمامی باور ، ترسها ، آرزوها و امیال است که به نحوی در دوران کودکی (مثل تنبیه شدن یا منع شدن) از حوزه آگاهی فرد طرد شدهاند (((سرکوبی). این طرد به معنی از بین رفتن آنها نیست بلکه آنها در ناخودآگاه فرد فعال هستند و قسمت اعظم رفتار او را شکل میدهند. مکتب گشتالت گرایی این مکتب در آلمان و در مقابل دیدگاه رفتار گرایی ، بوجود آمد. گشتالت یک واژه آلمانی به معنی «کل و یکپارچه» است. بدین ترتیب مکتب گشتالت و طرفداران آن کل گرا هستند. آنها مخالف تجزیه رفتار به قسمت کوچکتر بدون در نظر گرفتن کلیت آن هستند. در نظر آنان کل چیزی متفاوت و فراتر از اجزا است و این کل است که به اجزا معنی و مفهوم و هدف میدهد. مکتب شناخت گرایی این مکتب بر مطالعه روی فعالیتهای عالی مغز یعنی به یاد سپردن ، استدلال کردن ، تصمیم گرفتن و حل مسئله تاکید میکند. موضوعاتی که با مشاهده مستقیم و عینی قابل بررسی و مطالعه نیستند، اما میتوان آنها را بصورت غیر مستقیم ارزیابی و استنباط کرد. نظریههای این مکتب نوعی بازگشت به اصول اولیه زیبایی و روان شناسی در قرن نوزده میباشد، با این تفاوت که روش و ابزار مطالعه علمیتر است. مکتب انسان گرایی این مکتب بر انسان و تجارب شخصی او (ادراک شخصی) از واقعیات تکیه دارد. در واقع این انسان است که صرف انسان بودن مورد توجه قرار میگیرد. طرفداران چنین رویکردی سوال پرارزشی را مطرح میکنند و آن اینکه آیا هدف روان شناسی بررسی رفتارهای تجزیه شده است یا کوشش در جهت حل مسائل مربوط به شادکامی و تحقق تواناییهای بالقوه؟ این مکتب از ادبیات و معارف انسانی برای اثبات نظریاتش استفاده میکند و حتی گاهی مخالف روش علمی در روان شناسی است این یک رویکرد افراطی و متضاد است. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ تاریخچه روانکاوی تاثیرات پیشینیان بر روانکاوی نظریات مربوط به ذهن ناهشیار و تاثیر آنها بر ظهور روانکاوی در اوایل قرن هجدهم لایب نیتز بر طرح نظریه موناد شناسی خود اقدام کرد که در آن درجات متفاوتی از وضوح یا هشیاری که از ناهشیاری کامل تا وضوح یا هشیاری قطعی تغییر میکند، عنوان کرد. یک قرن بعد یوهان فریدریچ هربارت ، فیلسوف و مربی آلمانی ، مفهوم ناهشیار لایب نیتز را به مفهوم آستانه هشیاری توسعه داد. گوستاو فخنر نیز در تدوین نظریهها درباره ناهشیار خدمت کرد. پیشنهاد او مبنی بر این که ذهن را میتوان با یک قطعه یخ قیاس کرد، تاثیر بیشتری در اندیشه فروید بر جای گذاشت. فروید در چند کتاب خود از عناصر سایکو فیزیک فخنر نقل قول کرده و بعضی مفاهیم عمده از جمله اصل لذت ، مفهوم انرژی روانی و اهمیت پرخاشگری را از کارهای فخنر اقتباس کرده است. بنابراین فروید نخستین کسی نبود که ذهن ناهشیار انسان را کشف کرد و یا حتی بطور جدی آن را مورد بحث قرار داد. او اعتراف کرد که فیلسوفان پیش از وی بطور گستردهای به آن پرداختهاند. نظریات مربوط به آسیب شناسی روانی و تاثیر آنها بر ظهور روانکاوی در خلال قرن نوزدهم دو مکتب فکری عمده در آسیب شناسی روانی وجود داشت: تنی و روانی. در مکتب تنی این عقیده وجود داشت که نابهنجاریهای رفتاری علت بدنی دارد. مکتب روانی به توجیه علل ذهنی یا روانی اختلالات رفتاری متوسل میشد. روی هم رفته مکتب تنی بر روانپزشکی قرن نوزدهم مسلط بود و روانکاوی به عنوان جنبهای از طغیان علیه این جهت گیری تنی بوجود آمد. کاربرد هیپنوتیزم و تاثیر آنها بر ظهور روانکاوی پیش از آن که فروید نشر عقاید خود را آغاز کند، اصطلاح روان درمانی به گونه گستردهای بکار میرفت. در این حیطه عمدتا تاکید بر کاربرد هیپنوتیزم در فرآیند درمان اختلالات روانی بود. ژان شارکو و پیر ژانه از جمله افرادی بودند که برای درمان بیماری هیستری از هیپنوتیزم استفاده میکردند. نظریه داروین و تاثیر آن بر رونکاوی داروین اندیشههایی را مورد بحث قرار داد که بعدها فروید آنها را به عنوان موضوعات اصلی در روانکاوی مطرح کرد. از جمله فرآیندهای روانی ناهشیار و تعارضها ، اهمیت رویاها ، نمادگری نهفته نشانههای عجیب رفتار. نظریههای داروین همچنین اندیشههای فروید را درباره رشد کودکی تحت تاثیر قرار داد. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۱ آغاز روانکاوی فروید سردمدار روانکاوی در سال 1856 در اتریش چشم به جهان گشود. وی پس از پایان تحصیلات پزشکی با این که مایل بود تمام وقت خود را به مطالعه و تحقیق بگذراند، برای تامین معاش خود و خانوادهاش به ناچار پزشکی را پیشه خود ساخت. ولی در عین حال به مطالعه و تحقیق میپرداخت و نتیجه تحقیقات خود را به رشته تحریر در میآورد و منتشر میساخت. فروید چون علاقه ویژهای به بررسی و درمان بیماریهای عصبی داشت، برای تکمیل اطلاعات خود در این زمینه به پاریس رفت و یک سال با روانپزشک معروف فرانسوی ژان شارکو کار کرد و مانند او به وسیله خواب تلقینی به درمان بیماری هیستری پرداخت، ولی چیزی نگذشت که این روش را کنار گذاشت و روش درمانی ژوزف بروئر را که با گفتگوی با مریض ، هیستری را معالجه میکرد، مناسبتر تشخیص داد و چندی با بروئر همکاری نمود. در سال 1895 بروئر و فروید کتاب پژوهشهایی درباره هیستری را منتشر کردند که اغلب نقطه آغاز رسمی روانکاوی تلقی میشود. بعدها او کار تاریخی خودکاوی را به عنوان وسیلهای برای درک بهتر خویش و بیمارانش در پیش گرفت و روشی را بکار برد، تحلیل رویا نام نهاد. خودکاوی او تقریبا دو سال طول کشید و سرانجام در کتاب تعبیر رویاها منتشر شد. فروید در سالهای بعد از 1900 عقاید جدید خود را تدوین کرد و به ترتیب آسیب شناسی روانی زندگی روزمره و سه مقاله درباره نظریه جنسیت را منتشر کرد و به تدریج عقاید وی مورد استقبال مجامع علمی قرار گرفت. با ایراد چند سخنرانی به دریافت درجه دکترای افتخاری در روان شناسی نایل شد. روانکاوی بعد از تاسیس تسلط انحصاری فروید بر روانکاوی نوین دیری نپایید. هنوز بیست سالی از بنیانگذاری این جنبش نگذشته بود که توسط روانکاوانی که در یک یا چند موضوع بنیادی با فروید مخالف بودند، به گروههای رقیب تجزیه شدند. فروید واکنش مناسبی به این مخالفان نشان نداد. وی همین که این افراد از آموزشهای او روی گرداندند، بدون توجه به روابط نزدیک شخصی یا حرفهای آنها ، همگی را بیرون انداخت و دیگر هرگز با آنان صحبت نکرد. این گروه ، شامل کارل یونگ ، آلفرد آدلر ، کارن هورنامی گروه نوفرویدیها را تشکیل میدادند. آنها با وجود این که از اصول و مقدمات اصلی اندیشههای فروید جانبداری میکردند، اما در طول سالها جنبههای معینی از نظام فروید را اصلاح کردند و بسط دادند. افرادی نیز چون گوردون آلپورت ، هنری مورای و اریک اریکسون بعد از مرگ فروید رویکردهای خود را پرورش دادند. اینان کسانی نبودند که با فروید مخالفت کرده باشند و هرگز فرویدی سختآئین نیز نبودند، بلکه عقاید خود را از اندیشههای فروید گرفتند، یا عقاید فروید را بسط دادند و یا در مخالفت با آثار فروید گام برداشتند. میراث امروزین روانکاوی برخی از دیدگاههای معاصر شباهت اندکی با دیدگاههای فروید دارند و به سختی میتوان آنها را وابسته به روانکاوی دانست. گوناگونی و چندپارگی در روانکاوی چشمگیر است و مکاتب فرعی آن خیلی بیشتر از سایر مکاتب مثلا رفتار گرایی است. تعداد و گوناگونی آنها بر اهمیت این رویکرد که یک قرن پیش توسط فروید آغاز شد، صحه میگذارد. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده