farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ يه شب مهتاب ماه مياد تو خواب منو مبيبره كوچه به كوچه باغ انگوري باغ آلوچه... لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ هر كجا برگي هست ، شور من مي شكفد. بوته خشخاشي، شست و شو داده مرا در سيلان بودن ---------------------------------------------------------------------------- تبلیغات: http://www.noandishaan.com/forums/group.php?groupid=55 سهراب سپهری --------------------------------------------------------------------------- - 3 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ نور در كاسه مس چه نوازشها مي ريزد نردبان از سر ديوار بلند صبح را روي زمين مي آرد پشت لبخندي پنهان هرچيز روزني دارد ديوار زمان كه از آن چهره من پيداست چيزهايي هست كه نمي دانم مي دانم ، سبزه اي را بكنم خواهم مرد مي روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم راه مي بينم در ظلمت من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت. پرم از راه از پل از رود از موج. پرم از سايه برگي در آب چه درونم تنهاست. 1 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا برجاي، با خود آوردم ز راهي دور سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه اي. ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست و ببندد راه را بر حمله غولان كه خيالم رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست. 2 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ تا اناري تركي بر مي داشت دست فواره خواهش مي شد تا چلويي مي خواند سينه از ذوق شنيدن مي سوخت گاه تنهايي صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد... 3 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده ی سرودنم درد می کند انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا ؟ درد دوستی کجا ؟ 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۸۹ احساس میکنم در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای چندین هزار چشمهی خورشید در دلم میجوشد از یقین؛ احساس میکنم در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس چندین هزار جنگلِ شاداب ناگهان میروید از زمین. شاملو 1 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۸۹ نمي لغزانمت بر مخمل انديشه ئي بي پاي نمي غلتانمت بر بستر نرم خيالي خام: اگر خواب آور ست آهنگ باراني كه مي بارد به بام تو و گر انگيزه عشق است رقص شعله آتش به ديوار اتاق من اگر در جويبار خرد، مي بندد حباب از قطره هاي سرد و گر در كوچه مي خواند به شوري عابر شبگرد - دو كودك بر جلو خان كدامين خانه با رؤيا آتش مي كند تن گرم؟ سه كودك بر كدامين سنگفرش سرد؟ صد كودك به نمناك كدامين كوي؟ شاملو 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۸۹ ياري كن و گره زن نگه ما و خودت با هم باشد كهتراود در ما همه تو ما چنگيم : هر تار از ما دردي سودايي زخمه كن از آرامش ناميرا ما را بنواز سهراب 2 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ زنی است در دوردست های دور زنی شبیه مادرم زنی با لباس سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته است. - حسین پناهی 2 لینک به دیدگاه
Ka!SeR 1333 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ تو نميداني نگاهِ بيمژهي محکومِِ يک اطمينان وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره ميشود چه دريایِیست! تو نميداني مُردن وقتي که انسان مرگ را شکست داده است چه زندهگيست! شاملو 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ تو با کدام باد می روی؟ چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود تو از هزاره های دور آمدی در این درازنای خون فشان به هر قدم نشان نقش پای توست ابتهاج... 3 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ تو را به جان گل سوگند دادم فقط یک شب نیازم را ببینی ولی در پاسخ این خواهش من تو مثل غنچه خندیدی و رفتی دلم گلدان شب بو های رویاست پر است از اطلسی های نگاهت تو مثل یک گل سرخ وفادار کنار خانه روییدی و رفتی تمام بغض هایم مثل یک رنج شکست و قصه ام در کوچه پیچید ولی تو از صدای این شکستن به جای غصه ترسیدی و رفتی ... فروغ فرخزاد 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ يكي برق سوزنده بايد، كزين تنگنا ره گشايد؛ كران تا كران خار و خس مي زند موج ! گر اين نغمه، اين دانه اشك، درين خاك روئيد و باليد و بشكفت، پس از مرگ بلبل، ببينيد چه خوش بوي گل در قفس مي زند موج ! مشیری 2 لینک به دیدگاه
نیمه ماه 2908 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۹ در دو چشمش گناه می خندید بر رخش نور ماه می خندید در گذرگاه آن لبان خموش شعله ای بی پناه می خندید شرمناک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت : باید از عشق حاصلی برداشت سایه ای روی سایه ای خم شد در نهانگاه رازپرور شب نفسی روی گونه ای لغزید بوسه ای شعله زد میان دو لب "فروغ فرخزاد" 2 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۸۹ بندی گسسته است خوابی شکسته است رویای سرزمین من افسانه شکفتن گلهای رنگ را از یاد برده است بی حرف باید از خم این ره عبور کرد رنگی کنار این شب بی مرز مرده است ... 2 لینک به دیدگاه
نیمه ماه 2908 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۸۹ تو در چشم من همچو موجی خروشنده و سرکش و ناشکیبا که هر لحظه ات می کشاند به سویی نسیم هزار آرزوی فریبا تو موجی تو موجی و دریای حسرت مکانت پریشانِ رنگین افقهای فردا نگاه مه آلودهٔ دیدگانت تو دائم به خود در ستیزی تو هرگز نداری سکونی تو دائم ز خود می گریزی تو آن ابر آشفتهٔ نیلگونی چه می شد خدا یا ... چه می شد اگر ساحلی دور بودم ؟ شبی با دو بازوی بُگشودهٔ خود تو را می ربودم ... تو را می ربودم 3 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۸۹ من نديدم دو صنوبر را باهم دشمن من نديدم بيدي سايه اش را بفروشد به زمين رايگان ميبخشد نارون شاخه خود را به كلاغ... 3 لینک به دیدگاه
surgun 729 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ از تارم فرود آمدم، كنار بركه رسيدم. ستاره ای در خواب طلايی ماهيان افتاد. رشته عطری گسست. آب از سايه افسوسی پر شد. موجی غم را به لرزش نی ها داد. غم را از لرزش نی ها چيدم، به تارم بر آمدم، به آيينه رسيدم. غم از دستم در آيينه رها شد: خواب آيينه شكست. از تارم فرود آمدم، ميان بركه و آيينه، گويا گريستم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
نیمه ماه 2908 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شادم که در شرار تو می سوزم شادم که در خیال تو می گریم شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بی زوال تو می گریم پنداشتی که چون ز تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر نیست اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شرارهٔ دیگر نیست شبها چو در کنارهٔ نخلستان کارون ز رنج خود به خروش آید فریادهای حسرت من گویی از موجهای خسته به گوش آید 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده