رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دیکانستراکشن در فارسی به ساختار زدایی ، شالوده شکنی ، واسازی ، بنیان فکنی ، ساختار شکنی و بن فکنی ترجمه شده است . شاید این کثرت اسامی به دلیل آن باشد که دیثکانستراکشن یک نگرش چند وجهی و چند معنایی به دال و مدلول و هر نوع متنی دارد .

از آنجایی که مبانی دیکانستراکشن مستقیما از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و به لحاظ آشنایی نسبتا اندک معماران با فلسفه این مکتب ، برای استنباط معماری دیکانستراکشن ، ابتدا لازم است فلسفه دیکانستراکشن و مهم تر از آن ، زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود.

در نیمه اول قرن بیستم مهم ترین مکتبی که ادامه دهنده فلسفه مدرن محسوب می شد ، فلسفه اصالت وجود بود . ژان پل سارتر ( 1980 - 1905 ) فیلسوف فرانسوی ، پایه گذار این مکتب است . او خرد گرایی مدرن ، که توسط دکارت ، کانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود ، را اساس فلسفه خود قرار داد . سارتر معتقد به خرد گرایی استعلایی ( Transendental Mind ) است . از نظر وی ، " فرد ماهیت خویش را شکل می دهد و نباید از این عامل در مسیر شخصیت فرد غافل ماند ... سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست . "

از نیمه دوم قرن اخیر ، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خرد باوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت . این مکتب در ابتدا توسط فردیناند دو سوسور ، زبان شناس سوییسی و لوی استراوس ، مردم شناس فرانسوی ، مطرح شد . ساختارگرایی واکنشی در مقابل خرد استعلایی و ذهنیت مدرن است . ساختارگراها معتقدند که عاملی مهم تر از ذهن وجود دارد که پیوسته مورد بی مهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است . از نظر اندیشمندان ساختارگرا ، می باید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم هستند . ساختار ذهن مبنایش زبان است . انسان بوسیله زبان با دنیای خارج مرتبط می شود .

اگر به عقیده دکارت همه چیز آگاهانه شکل می گیرد ، به نظر استراوس ، ساختارهای فرهنگ ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست ، همه آنها در ساحت ناخود آگاه شکل می گیرد و مولفی ندارد . استوارس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را زیر سوال برد . اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد . لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم .به طور کلی ، " روش ساختارشناسی ، یافتن و کشف قوانین فعالیت بشری در چهار چوب فرهنگ است که با کردار و گفتار آغاز می شود . رفتار و کردار نوعی زبان است . به همین دلیل ساختارگراها ، ساختار های موجود در پدیده ها را استخراج می کنند . " چنانچه ژان پیاژه ( 1980- 1896 ) ، روان شناس فرانسوی ، مطالعات وسیعی در مورد ساختارهای رشد ذهن کودک و شخصیت کودک انجام داد .

مکتب دیکانستراکشن که یکی از شاخه های مهم فلسفه پست مدرن محسوب می شود ، نقدی به بینش ساختارگرایی و همچنین تفکر مدرن است .

مکتب دیکانستراکشن توسط ژاک دریدا ( - 1930 ) ، فیلسوف معاصر فرانسوی ، پایه گذاری شد . دریدا با ساختارگراها مخالف است و معتقد است که وقتی ما به دنبال ساختارها هستیم از متغیر ها غافل می مانیم ، فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند ، پس روش ساختارگراها نمی تواند صحیح باشد . دریدا از سال 1967 ، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد ، در مجامع روشنفکری و فلسفی غرب مطرح گردید . این سه کتاب عبارتند از :

گفتار و پدیدار ، نوشتار و دیگر بودگی و نوشتار شناسی .

از نظر دریدا فلسفه غرب دچار نوعی ورشکستگی است و در حال حاضر پویایی خودش را از دست داده است .

به عقیده دریدا ، یک متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشکار نمی کند ، زیرا مولف آن متن حضور ندارد و هر خواننده و یا هر کس که آن را قرائت کند ، می تواند در یافتی متفاوت از قصد و هدف مولف داشته باشد . " نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر ( مولف ) جدا شده . هر خواننده ای می تواند برداشت خود را داشته باشد . "

از نظر دریدا ، نوشتار ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم نیست و یک متن هرگز دقیقا همان مفاهیمی را که در ظاهر بیان می کند ندارد . متن به جای انتقال دهنده معنا ، یک خالق است . به همین دلیل در بینش دیکانستراکشن ، ما در یک دنیای چند معنایی زندگی می کنیم . هر کس معنایی و استنباطی متفاوت با دیگران از پدیده های پیرامون خود قرائت می کند .

تقابل دوتایی موضوع دیگری است که دریدا نقد کرده است . تقابل های دوتایی همچون روز و شب ، مرد و زن ، ذهن و عین ، گفتار و نوشتار ، زیبا و زشت و نیک و بد همواره در فلسفه غرب مطرح بوده است . از زمان افلاطون تا کنون همواره یکی بر دیگری برتری داشته است. ولی به نظر دریدا هیچ ارجحیتی وجود ندارد . او این منطق سیاه و سفید و مسئله یا این یا آن را رد مردود می داند .

به عنوان مثال ، در فلسفه غرب همیشه گفتار بر نوشتار به دلیل حضور گوینده ارجحیت داشته است . ولی به عقیده دریدا ، معنای متن را گوینده تعیین نمی کند ، بلکه شنونده و یا خواننده متن است که با توجه به ذهنیت و تجربه خود این معنا را که می تواند متفاوت از منظور و غرض گوینده یا مولف باشد مشخص می کند . لذا لزوما گفتار بر نوشتار ارجح نیست .

باید عنوان شود که تعریف دقیق و مشخصی از دیکانستراکشن وجود ندارد ، زیرا هر تعریفی از دیکانستراکشن می تواند مغایر با خود دیکانستراکشن تفسیر و تاویل شود .

 

خود دریدا می گوید : " دیکانستراکشن کردن یک متن به معنای بیرون کشیدن منطق ها و اسنتباطات مغایر با خود متن است . در واقع گسترش درک مجازی است . "

به طور کلی دیکانستراکشن نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است . این تفسیرها و تاویل ها می تواند با یکدیگر و حتی با منظور و نظر پدید آورنده متن متناقض و متفاوت باشد . لذا در بینش دیکانستراکشن ، آنچه که خواننده استنباط و برداشت می کند واجد اهمیت است و به تعداد خواننده ، برداشت ها ، استنباطات گوناگون و متفاوت وجود دارد . خواننده معنی و منظور متن را مشخص می کند و نه نویسنده . ساختاری ثابت در متن و یا تفسیری واحد از آن وجود ندارد . ارتباط بین دال و مدلول و رابطه بین متن و تفسیر شناور و لغزان است .

شخصی که این مباحث فلسفی را وارد عرصه معماری نمود ، پیتر آیزنمن، معمار معاصر آمریکائی است . آیزنمن نه تنها با مقالات و سخنرانی های خود ، بلکه با فضاها ، کالبدها و محوطه سازی های متعددی که ساخته ، فلسفه دیکانستراکشن را به صورت یکی از مباحث اصلی معماری در طی دهه هشتاد میلادی در آورد .

آیزنمن در مقاله ای به نام " مرز میانی " ، هم فلسفه مدرن و هم معماری مدرن را به باد انتقاد گرفت . از نظر وی ، معماری مدرن بر اساس علم و فلسفه قرن نوزده بنا شده است . به عقیده آیزنمن ، بحث ارزشی هگل در مورد تز ، آنتی تز و سنتز ، دیگر در جهان امروز کاربرد ندارد . فیلسوفان پست مدرن مانند نیچه ، فروید ، هایدگر و دریدا رابطه ما را با جهان هستی عوض کرده اند .

علم قرن نوزدهم و یقین علمی آن دوره دیگر اعتبار خود را از دست داده است . قوانین جدید فیزیک مانند قانون نسبیت آلبرت اینشتین و اصل عدم قطعیت ورنرهایزنبرگ ، دریافت ما را از جهان پیرامون تغییر داده است .

لذا اگر معماری یک علم است باید این معماری بر اساس علم و فلسفه امروز و دریافت کنونی ما از خود و محیط اطراف باشد . معماری امروز ما باید از علم و فلسفه قرن نوزده گذر کند و خود را با شرایط جدید منطبق سازد . همچنان که معانی ، مفاهیم و نمادها در علم و فلسفه عوض شده ، در معماری نیز باید عوض شود .

آیزنمن معتقد است که مدرنیست ها مدعی هستند که مدینه فاضله را باید در آینده جست و جو کرد . پست مدرنیست ها نیز به دنبال این مدینه فاضله در گذشته هستند ، ولی معماری امروز باید این مدینه فاضله را در شرایط امروز پیدا کند . در این مورد وی از واژه " Presentness " به معنای " اکنونیت " استفاده کرده و معتقد است که معماری در هر زمان و مکان باید اکنونیت داشته باشد . متعلق به زمان و مکان حاضر باشد .

برای رسیدن به شرایط فوق ، باید قوانین گذشته معماری را بر هم زد و از آنجایی که این قوانین قراردادی هستند و نه طبیعی ، لذا بر هم زدن آنها ممکن است . حقایق و نمادهای گذشته باید شکافته شود ( دیکانستراکت شوند ) و مفاهیم جدید مطابق با شرایط امروز از دل آنها استخراج شود .

پیتر آیزنمن بر این باور است که در زندگی امروز ما ، دوگانگی هایی مانند وضوح و ابهام ، ثبات و بی ثباتی ، زشتی و زیبایی ، سودمندی و عدم سودمندی ، صداقت و فریب ، پایداری و تزلزل ، صراحت و ایهام وجود دارد . نمی توان از یکی برای استتار دیگری استفاده کرد ، بلکه این تقابل ها و دوگانگی ها می بایست در ساحت معماری به عنوان تجلی گاه شرایط زندگی امروز ما به نمایش گذاشته شود .

در گذشته و همچنین در معماری مدرن و پست مدرن آنچه که حضور داشته ، تقارن ، تناسب ، وضوح ، ثبات ، مفید وبودن و سودمندی بوده است . در این تقابل های دوتایی همواره یکی بر دیگری ارجحیت داشته . اما آنچه که مورد غفلت قرار گرفته و غایب بوده ، عدم تقارن ، عدم وضوح ، ابهام ، ایهام ، منعکس کننده شرایط ذهنی و زیستی امروز ما باشد و آنچه که در معماری امروز ما مورد غفلت قرار گرفته ، بخشی از زندگی امروز ما است .

 

در معماری دیکانستراکشن سعی بر این است که برنامه و مشخصات طرح مطالعه و وارسی دقیق قرار گیرد . همچنین خود سایت و شرایط فیزیکی و تاریخی آن و محیط اجتماعی و فرهنگی ای که سایت در آن قرار گرفته نیز مورد بازبینی موشکافانه قرار می گیرد . در مرحله بعد تفسیرها و تاویل های مختلف از این مجموعه مطرح می شود . در نهایت کالبد معماری به صورتی طراحی می شود که در عین بر آورده نمودن خواسته های عملکردی پروژه ، تناقضات و تباینات بین موضوعات اشاره شده در فوق و تفسیرهای مختلف از آن ارائه شود . لذا شکل کالبدی به صورت یک مجموعه چند معنایی ، ابهام انگیز ، متناقض و متزلزل ارائه می شود ، که خود طرح زمینه را برای تفسیر و تاویل آماده می کند .

آیزنمن در مقاله " مرز میانی " از واژه " Catachresis " استفاده کرده که به معنای دو پهلو یا ایهام است . دو پهلو مرز میانی است . در دوپهلو یا ایهام ارجحیتی وجود ندارد . هم این است و هم آن - نه این است و نه آن . آیزنمن در این مقاله می نویسد : " دو پهلو حقیقت را می شکافد و این امکان را می دهد که ببینیم حقیقت چه چیزی را سرکوب نموده است . "

یکی از اولین و شاخص ترین ساختمان های سبک دیکانستراکشن ، مرکز هنرهای بصری وکسنر ( 1989 - 1982 ) در شهر کلمبوس آمریکا است . در مسابقه ای که در سال 1982 برای طراحی این ساختمان صورت گرفت ، معماران معروفی از جمله مایکل گریوز ، سزار پلی ، آرتور اریکسون و پیتر آیزنمن شرکت کردند .

سایت این ساختمان در قسمت ورودی اصلی دانشگاه ایالتی اهایو در سمت شرق دانشگاه قرار دارد . عملکرد بنا ، نمایش آثار هنرمندان و دانشجویان دانشگاه در آن است . هر یک از این معماران ساختمان خود را بین دروازه ورودی و ساختمانهای موجود در سایت قرار دادند . ولی در کمال تعجب ، ساختمان طراحی شده توسط آیزنمن به گونه ای بود که فضای باریک بین دوساختمان موجود در سایت را شکافته و در بین آن دو قرار گرفته بود و تعجب بیشتر آن که طرح وی به عنوان برنده اول اعلام شد . از آن زمان سبکی در معماری به نام دیکانستراکشن در مجامع بین المللی معماری به نام سبک دیکانستراکشن در مجامع بین المللی معماری مطرح و مورد توجه قرار گرفت .

آیزنمن در تبیین طرح خود عنوان که این نقطه محل ملاقات دو قشر نسبتا متفاوت است . یکی دانشجویان و هنرمندان دانشگاه که کارهای خود را در این ساختمان ارائه می کنند و دیگری شهروندان و عامه مردم شهر که به دیدن این آثار می آیند . لذا دو کد یا نشانه برای هریک از این دو قشر انتخاب شد . یکی محورهای شبکه شطرنجی دانشگاه و دیگری محورهای شبکه شطرنجی شهر کلمبوس . این دو شبکه نسبت به یکدیگر 17 درجه اختلاف زاویه دارند . لذا هر دو شبکه به عنوان نشانه ای از هر یک از این دو قشر در محل سایت با یکدیگر تلاقی کرده اند . این دو گانگی در کالبد معماری ساختمان به گونه ای نمایش داده شده که هیچ یک بر دیگری ارجحیت ندارد و این دو محور همانند دو تیغه قیچی بین دو ساختمان را شکافته و خود در آن جایگزین شده اند .

پس از باز نمودن و شکافتن فضای بین این دو ساختمان در سایت ، آیزنمن متوجه پی های یک بنای قدیمی شد که مربوط به دانشکده نظامی بود . این بنا در دهه پنجاه میلادی تخریب شده بود ، ولی هنوز بخشی از پی های آن در زیر خاک در محل سایت مدفون بود . اگر چه این ساختمان دیگر وجود نداشت ، ولی آیزنمن با وارسی دقیق سایت متوجه آن شده بود . وی این ساختمان را که دیگر در حاشیه قرار گرفته و به تاریخ سپرده شده بود ، به عنوان بخشی از متن موجود ، که همان سایت پروژه باشد ، قرائت کرد و این قرائت را به صورت کالبدی نمایش داد . لذا در طرح آیزنمن ، بخشهایی از ساختمان دانشکده نظامی ، که شبیه یک قلعه نظامی بود ، در قسمت سردر ورودی ساختمان مرکز هنرهای بصری وکسنر بازنمایی و بازسازی شد .

معماری دیکانستراکشن به عنوان یک سبک فراگیر و جهانی عمر نسبتا کوتاهی داشت و از حدود یک دهه فراتر نرفت ، ولی تاثیر شگرف و بنیادین بر شیوه طراحی و نوع بازنمایی معنی و تفسیر در حوزه معماری داشت . این سبک به عنوان پیش زمینه رویکردهای متعاقب آن همچون معماری فولدینگ و معماری پیدایش کیهانی بود .

از دیگر معماران این سبک می توان از فرانک گهری ، زاها حدید ، رم کولهاس و برنارد چومی نام برد .

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 8 ماه بعد...

a9af947c7772474b6246cab89f0ef786.jpg

 

در سال 1988 ممکن است اتفاقات فراوانی رخ داده باشد ، اما در عرصه معماری این سال به سبب شکوفایی « واسازی » در آن فراموش نشدنی است . زیرا به عنوان مثال در این سال بود که اندریاس پا پاداکیس که ناشر « انتشارات آکادمی » در لندن است در گالری تیت این شهر گردهمایی ای به راه انداخت و به انتشار دو مجله که در این زمینه با وی همراه بودند دست زد . مجله طراحی معماری و مجله هنر و طراحی و غیر از آن نمایشگاهی در موزه هنر مدرن درنیویورک برپا شد که عنوانش معماری واساختگرایی بود . این نمایشگاه را فیلیپ جانسن به راه انداخت و کاتالگ آن کار مارک ویگلی بود . اما همه این ها به چه منظور صورت گرفت .

 

از اشکالی که در عکس های نمایشگاه بود آشکار بود که چیزی عجیب در جریان است . مضافاً این که اشکال تیز برنده و شکل های تکه پاره شده داخل عکس ها خود حکایت ازآن داشت که واژه « واساختگرایی » کاملاً مناسب آنهاست . اما به نظر می رسد مشکلاتی نیز در کار باشد در حالی که در لندن عملاً واژه « واساختگرائی » کاملاً مناسب آنهاست . اما به نظر می رسد مشکلاتی نیز در کار باشد در حالی که در لندن عملاً واژه (Deconstruction) به کار گرفته شد ، در نیوریورک ویگلی از واژه واساختگرایی ( Deconstructivism ) سخن گفت . در لندن بیشتر سخنوران و نویسندگان فرضشان بر این بود که فیلسوف فرانسوی ژاک دریدا ، به نوعی وارد قضیه است . به راستی در گردهمائی آکادمی ، فیلمی از وی نشان داده شد که مصاحبه کریستفر نریس را با این فیلسوف فرانسوی ( ژاک دریدا ) نشان می داد . در نیویورک ویگلی و برخی از معمارانی که آثارشان به نمایش گذاشته بودند، از جمله فرنک گری هرگونه ارتباطی را با دریدا انکار می کردند . به زعم ایشان کوشش برای ربط معماری ، حتی این نوع معماری با فلسفه که جنبه باطنی و ذهنی دارد نه تنها گمراه کننده است بلکه اساساً خطا و ناصواب بود . ( یورگ گلوس برگ)

اما بحث اصلی دیکانستراکشن در چیست ؟

عصیان در برابر باورهای قرار دادی و معمولی در عرصه معماری و پیش از آن در عرصه فلسفه که گفتیم خود شامل عرصه و رشته های وسیع تری می شود و در این مورد ، بیش از همه تردید در « خرد » و « دانایی » به عنوان تعیین کننده نهایی در تمام مباحثی که در جهان اندیشمندی مطرح است به چشم می خورد تکیه و تأکیدی که از دیرباز ، از عصر فیلسوفان کلاسیک یونان وجود داشته وبا ظهور عصر روشنگری Enlightenment و رواج اندیشه های دکارت ، اسپینزا و لایبنیتز و فیلسوفان دیگری مانند ایشان قوت بیشتری گرفته است و تقریباً تا سال های اخیر اساس فکری و فلسفی مغرب زمین را فراهم آورده و از آن مهم تر – برای بحث ما – از انگیزه های اصلی مدرنیسم در عصر معماری بوده است .

بانیان و صاحبنظران عرصه دیکانستراکشن با توجه به آن چه در جهان هستی می گذرد ، گویی با حافظ بزرگ شیراز هم آواز شده اند که :

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است

هزار با من این نکته کرده ام تحقیق

و از این رو بر ضد توضیحات « منطقی » گذشته شوریده اند تا جایی که برنارد جومی ، یکی از معماران بنام دیکانستراکتیویست بخش هایی از اثر خود را در پارک دلاویلت ، فلی یا دیوانگی نام نهاده است . البته می توان این دیوانگی را دیوانگی شاعرانه ای به تصور درآورد که به ویژه در ادبیات ما سابقه ای دیرین دارد و از تعابیر شناخته شده است . اما منطق بر اساس خرد و دانایی از عوامل اساسی پدید آورنده معماری مدرن – و یا اگر مطلب را در عرصه ای وسیع تر بنگریم مدرنیسم بود . در عین حال باید به خاطر آوریم که در معماری همانند فلسفه ، اندیشه منطقی رشد دیرینه دارد و اساس کار بسیاری از مظاهر معماری در دوره های مختلف را به وجود آورده است .

در معماری تا گذشته ای نزدیک از منطق ساختمان ، از منطق سازه ، از منطق اقلیم و انطباق معماری با آن حتی از منطق زیبایی سخن فراوان گفته می شده و به رشته تحریر در می آمده است . اکنون با دیکانستراکشن همه این منطق ها در زیر سوال رفته است . اما به یک نکته باید توجه داشت و آن این که به زیر سوال بردن قضیه ای ، نفی آن نیست . این نکته شاید اختلاف نظر مرا با برخی از صاحبنظران و طرفداران دیکانستراکشن به وجود می آورد . نکته واجد اهمیت به اعتقاد من ، این است که « غیر منطقی » بودن کار جهان و یا با قول حافظ هیچ در هیچی آن را باید به عنوان یک واقعیت موجود مشاهده کرد و آن را به حساب آورد، – البته واقعیتی نامطلوب و ناستوده ولی نباید آن را به عنوان یک اصل پذیرفت . پذیرفتن آن به عنوان یک اصل راه به هرج و مرجی می برد که فقط مقبول آناریست ها ، شارلاتانها و یا به قول با « فارلی » « کاسبان مرگ » می باشد .

بسیاری از معماران دیکانستراکتیویست نیز اگر چه در تئوری آن را پذیرفتند ولی در عمل، آثارشان « منطق خاص » خود را داراست . فی المثل « دیوانگی » های چومی چندان هم « جنون آمیز » نیست ! به علاوه یاد آوریم که خرد و دانایی از جمله وسایل حیاتی و بسیار مهمی بوده است که مورد استفاده آدمی قرار گرفتند و می توانستند به کشف بسیاری از نکات ناشناخته و چیرگی بر محیط دور و بر خود و طبیعتی سخت و بی امان – البته به صورتی نسبی – موفق شود . ولی به زیر سؤال بردن خرد و دانایی معنایش این است ، و معنایش این می تواند باشد که همه چیز را صرفاً با دلائل منطقی نمی توان توضیح داد . بنابراین خرد و دانایی باید توأم با تجربه و آزمایش و با احساس حواس ( که تا این جا در موارد بسیار توضیح ناپذیر مانده است ) باشد . پس پیام پذیرفتنی دیکانستراکشن می تواند این باشد که : اکنون باید آنچه « غیر منطقی » پنداشته می شده نیز به حساب آید و « منطقی » بودن هر قضیه ، بر اساس معیارهای گذشته ، شرط پذیرفتن آن نیست .

تردیدی نیست که برخی از بانیان و هواخواهان دیکانستراکشن راه افراط می پیمایند . نفی خرد و دانایی و نپذیرفتن کلی و عمومی حکم عقل به دلیل آن که عقل نمی تواند فتوای نهایی باشد و هر مبحثی می تواند – بسته به معبر – تابع صدها تعبیر مختلف باشد ماهیتاً پذیرش مطلقی را به همراه دارد که دیکانستراکشن مدعی واسازی آن نیز می باشد . نمی تواند مطلقی را به زیر سؤال برد و مطلق دیگری را به جای آن برگزیند .

( منوچهر مزینی )

دیکانستراکشن در فارسی به ساختارزدایی ، شالوده شکنی ، واسازی ، بنیان فکنی ، ساختار شکنی و بن فکنی ترجمه شده است . شاید این کثرت اسامی به دلیل آن باشد که دیکانستراکشن یک نگرش چند وجهی و چند معنایی به دال و مدلول و هر نوع متنی دارد و شاید هم به دلیل آن است که هنوز ابهامات و سؤالات زیادی در مورد دیکانستراکشن در کشور ما وجود دارد .

از آنجایی که مبانی دیکانستراکشن مستقیماً از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و با لحاظ آشنایی نسبتاً اندک معماران با فلسفه این مکتب ، برای استنباط معماری دیکانستراکشن ، ابتدا لازم است فلسفه دیکانستراکشن و مهم تر از آن ، زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود .

در نیمه اول قرن بیستم مهمترین مکتبی که ادامه دهنده فلسفه مدرن محسوب می شد ، فلسفه اصالت وجود بود . ژان پل سارتر (1980 – 1905 آشنایی ذاسیبذبذ) ، فیلسوف فرانسوی ، پایه گذار این مکتب است . او خردگرایی مدرن ، که توسط دکارت ، کانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود ، را اساس فلسفه خود قرار داد . سارتر معتقد به خرد استعلایی (Transendental Mind) است . از نظر وی ، « فرد ماهیت خویش را شکل می دهد و نباید از این عامل در مسیر شخصیت فرد غافل ماند … سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست » .

از نیمه دوم قرن اخیر ، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خرد باوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت . این مکتب درابتدا توسط فردیناند دو سوسور ، زبان شناس سوییسی و لوی استراوس ، مردم شناس فرانسوی ، مطرح شد .

ساختارگرایی واکنشی درمقابل خرد استعلایی و ذهنیت مدرن است . ساختارگراها معتقدند که عاملی مهم تر از ذهن وجود دارد که پیوسته مورد بی مهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است . از نظر اندیشمندان ساختارگرا ، می باید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم هستند . ساختار ذهن مبنایش زبان است . انسان به وسیله زبان با دنیای خارج مرتبط می شود . هر ذهنیتی موکول به ساختار زبان است . لوی استراوس ، زبان و ساختار آن را در فهم ماهیت ذهن آدمی سخت واجد اهمیت شمرد و گفت : « تحلیل ساختارهای ژرف پدیده های فرهنگی به آدمی مدد می رساند تا ساخت و کار آن را بشناسد و از این رهگذر به رموز تحولات اجتماعی و فرهنگی واقف گردد . به نظر او ، ساختارهای فرهنگی از انگاره های زبانی پیروی می کنند » .

استراوس ماهیت بشر ، رسالت بشر و آزادی بشر را که سارتر مطرح کرد ، به زیر سؤال برد . از نظر استراوس ، سارتر موجودی است پاریسی با بینش پاریسی . استراوس می گوید : « ژان پل سارتر ذهنیت و شعور تکوین یافته در محیط های دانشگاهی پاریس را به کل بشریت و در همه نقاط عالم و در سراسر تاریخ تعمیم داده و تعینات تاریخی را نادیده گرفته است . » . استراوس به آمریکای جنوبی سفر کرد و ساختارهای ذهنی و زبانی قبایل بومی آمازون را مطالعه نمود . پس از بازگشت ، کتابی به نام ذهن وحشی به رشته تحریر درآورد . از نظر استراوس ، ذهن بدوی دارای منطق خاص خودش است و قوی تر می باشد . اگر به عقیده دکارت همه چیز اگاهانه شکل می گیرد ، به نظر استراوس ، ساختارهای فرهنگ ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست ، همه آنها در ساحت ناخودآگاه شکل می گیرد و مؤلفی ندارد . استراوس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را زیر سؤال برد . اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استراوس انسان موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد ، لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم .

به طور کلی ، « روش ساختارشناسی ، یافتن و کشف قوانین فعالیت بشری در چارچوب فرهنگ است که با کردار و گفتار آغاز می شود . رفتار و کردار نوعی زبان است . به همین دلیل ساختارگراها ، ساختارهای موجود در پدیده ها را استخراج می کنند » ، چنانچه ژان پیاژه (1980 – 1896) ، روان شناس فرانسوی ، مطالعات وسیعی در مورد ساختارهای رشد ذهن کودک و شخصیت کودک انجام داد .

اگر چه مکتب ساختارگرایی فلسفه و جهان بینی مدرن را مورد شک و تردید قرار داد ، ولی خود این مکتب نیز مورد سؤال و نقد فلاسفه پست مدرن و خصوصاً پساساختارگراها قرار گرفت . چنانچه میشل فوکو ، که خود از بطن ساختارگراها ظهور کرد ، در مورد مکتب فوق می گوید : « کلیت بخشیدن به ساختارها ما را از مسائل عینی فرهنگ و جامعه غافل می کند . منطق آنها منطق خشکی است و به ما اجازه نمی دهد به هویت ها در دوران های مختلف توجه کنیم » . لذا مکتب ساختارگرایی را می توان یک مکتب بینابین دو مکتب مدرن و پست مدرن تلقی کرد .

مکتب دیکانستراکشن ، که یکی از شاخه های مهم فلسفه پست مدرن محسوب می شود ، نقدی به بیشن ساختارگرایی و همچنین تفکر مدرن است . مکتب دیکانستراکشن جزو زیر مجموعه پساساختارگرایی هم محسوب می شود . زیرا اکثر اندیشمندان این مکتب ، پرورش یافته دوره ساختارگرایی می باشند . پساساختارگراها منطق گرایی افراطی ساختاری و افراط ساختارگرایان در مورد ساختار را مورد پرسش قرار می دهند . پساساختارگراها معتقدند که «اهمیت و پویایی زبان باید در سیلان و ناپایداری معناها جست و جو گردد » .

« سوسور مدعی بود که دال و مدلول چنان با یکدیگر پیوند دارند که گویی دوروی یک سکه هستند » . ولی رولان بارت ، فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی در مورد دال (دلالت کننده ) و مدلول ( دلالت شونده ) معتقد است « دال به مثابه همتا و همسفر دقیق مدلول نیست » .

مکتب فکری دیکانستراکشن توسط ژاک دریدا ( 1930) فیلسوف معاصر فرانسوی ، پایه گذاری شد . دریدا با ساختارگراها مخالف است و معتقد است که وقتی ما به دنبال ساختارها هستیم ، از متغیرها غافل می مانیم ، فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند ، پس روش ساختارگراها نمی تواند صحیح باشد . دریدا از سال 1967 ، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد ، در مجامع روشنفکری و و فلسفی غرب مطرح گردید . این یه کتاب عبارتنداز: گفتار و پدیدار ، نوشتار و دیگر بودگی و نوشتار شناسی . در این کتاب ها هدف اصلی دریدا حمله به ساختارگرایی استراوس و پدیدار شناسی هوسرل بود . از نظر دریدا فلسفه غرب دچار نوعی ورشکستگی است و در حال حاضر پویای خودش را از دست داده است .

به عقیده دریدا ، یک متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشکار نمی کند ، زیرا مؤلف آن متن حضور ندارد و هر خواننده و یا هر کس که آن را قرائت کند ، می تواند دریافتی متفاوت از قصد و هدف مؤلف داشته باشد . « نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر ( مؤلف ) جدا شده . هر خواننده ای می تواند برداشت خود را داشته باشد » .

از نظر دریدا ، نوشتار ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم نیست و یک متن هرگز دقیقاً همان مفاهیمی را که در ظاهر بیان می کند ندارد . متن به جای انتقال دهنده معنا یک خالق است . به همین دلیل در بینش دیکانستراکشن ، ما در یک دنیای چند معنایی زندگی می کنیم . هر کس معنایی و استنباطی متفاوت با دیگران از پدیده های پیرامون خود قرائت می کند .

تقابل های دوتایی موضوع دیگری است که دریدا نقد کرده است . تقابل های دوتایی همچون روز و شب ، مرد و زن ، ذهن و عین ، گفتار و نوشتار ، زیبا و زشت و نیک و بد همواره در فلسفه غرب مطرح بوده است . از زمان افلاطون تاکنون همواره یکی بر دیگری برتری داشته است . ولی به نظر دریدا هیچ ارجحیتی وجود ندارد . او این منطق سیاه و سفید و مسئله یا این یا آن را مردود می داند .

به عنوان مثال ، در فلسفه غرب همیشه گفتار بر نوشتار به دلیل حضور گوینده ارجحیت داشته است . ولی به عقیده دریدا ، معنای متن را گوینده تعیین نمی کند . بلکه شنونده و یا خواننده متن است که با توجه به ذهنیت و تجربه خود این معنا را که می تواند متفاوت از منظور و غرض گوینده یا مؤلف باشد مشخص می کند ، لذا لزوماً گفتار بر نوشتار ارجح نیست .

باید عنوان شود که تعریف دقیق و مشخصی از دیکانستراکشن وجود ندارد ، زیرا هر تعریفی هر از دیکانستراکشن می تواند مغایر با خود دیکانستراکشن تفسیر و تأویل شود . ولی در این جا چند نمونه از مباحثی که در مورد دیکانستراکشن عنوان شده ذکر می شود .

حسینعلی نوذری ، نویسنده و نظریه پرداز معاصر می نویسد : « شالوده شکنی ، ساخت گشایی ، روش یا متد تحلیل پست مدرن ، هدف آن گشودن یا باز کردن تمام ساختارها یا شالوده ها است . مکتب شالوده شکنی ، متن را به اجزاء و یا پاره های مختلف آن تفکیک کرده و آنها را از هم مجزا ساخته و عناصر متعدد و متشکله ان را پاره می کند و از این طریق تناقضات و مفروضات آن را آشکار می سازد » .

دکتر محمد ضیمران مؤلف کتاب دریدا و متافیزیک حضور ، می نویسد : « قرائت یک متن چیزی است شبیه پی جویی آن چه در محاق غیاب و نسیان قرار دارد و این را می توان غایت بن فکنی شمرد . » .

دکتر ضیمران نظردریدا را در این مورد چنین می نویسد : بنیان فکنیروشی است که آدمی را از خواب یقین آور دکارتی بیدا می سازد و وثوق و اطمینان خیالی را از او سلب نموده و دغدغه تازه ای می آفریند » .

خود دریدا می گوید : « دیکانستراکشن کردن یک متن به معنای بیرون کشیدن منطق ها و استنباطات مغایر با خود متن است . در واقع گسترش درک مجازی است » .

به طور کلی دیکانستراکشن نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است. این تفسیرها و تأویل ها می تواند با یکدیگر و حتی با یکدیگر و حتی با منظور و نظر پدیدآورنده متن متناقض و متفاوت باشد . لذا در بینش دیکانستراکشن ، آنچه که خواننده استنباط و برداشت می کند واجد اهمیت است و به تعداد خواننده ، برداشت ها ، و استنباطات گوناگون و متفاوت وجود دارد . خواننده معنی و منظور متن را مشخص می کند و نه نویسنده . ساختاری ثابت در متن و یا تفسیری واحد از آن وجود ندارد . ارتباط بین دال و مدلول و رابطه بین متن و تفسیر شناور و لغزان است .

شخصی که این مباحث فلسفی را وارد عرصه معماری نمود ، پیتر آیزنمن ، معمار معاصر آمریکایی است . آیزنمن نه تنها با مقالات و سخنرانی های خود ، بلکه با فضاها ، کالبدها و محوطه سازی های متعددی که ساخته ، فلسفه دیکانستراکشن را به صورت یکی از مباحث اصلی در طی دهه هشتاد میلادی درآورد .

آیزنمن در مقاله ای به نام « مرز میانی » ، هم فلسفه مدرن و هم معماری مدرن را به باد انتقاد گرفت . از نظر وی ، معماری مدرن بر اساس علم و فلسفه قرن نوزده بنا شده است . به عقیده آیزنمن ، بحث ارزشی هگل در مورد تز ، آنتی تز و سنتز ، دیگر در جهان امروز کاربرد ندارد . فیلسوفان پست مدرن مانند نیچه ، فروید ، هایدگر ، ودریدا رابطه ما را با جهان هستی عوض کرده اند .

علم قرن نوزده و یقین علمی آن دوره دیگر اعتبار خود را از دست داده است . قوانین جدید فیزیک مانند قانون نسبیت آلبرت اینشتین واصل عدم قطعیت ورنر هایزنبرگ ، دریافت ما را از جهان پیرامون تغییر داده است . لذا اگر معماری علم است ، باید این معماری بر اساس علم و فلسفه امروز و دریافت کنونی ما از خود و محیط اطراف باشد . معماری امروز ما باید از علم و فلسفه قرن نوزده گذر کند و خود را با شرایط جدید منطبق سازد . همچنان که معانی ، مفاهیم و نمادها در علم و فلسفه عوض شده ، در معماری نیز باید عوض شود .

آیزنمن معتقد است که مدرنیست ها مدعی هستند که مدینه فاضله را باید در آینده جست و جو کرد . پست مدرنیست ها نیز به دنبال این مدینه فاضله در گذشته هستند ، ولی معماری امروز باید این مدینه فاضله را در شرایط امروز پیدا کند . در این مورد وی از واژه «Presentness » به معنای « اکنونیت » استفاده کرده و معتقد است که معماری در هر زمان و مکان باید اکنونیت داشته باشد . متعلق به زمان و مکان حاضر باشد .

برای رسیدن به شرایط فوق ، باید قوانین گذشته معماری را بر هم زد و از آنجایی که این قوانین قراردادی هستند و نه طبیعی ، لذا بر هم زدن آنها ممکن است . حقایق و نمادهای گذشته باید شکافته شوند ( دیکانستراکت شوند ) و مفاهیم جدید مطابق با شرایط امروز از دل آنها استخراج شود .

پیتر آیزنمن بر این باور است که در زندگی امروز ما ، دوگانگی هایی مانند وضوح و ابهام ، ثبات و بی ثباتی ، زشتی و زیبایی ، سودمندی و عدم سودمندی ، صداقت و فریب ، پایداری و تزلزل ، صراحت و ابهام وجود دارد . نمی توان از یکی برای استتار دیگری استفاده کرد ، بلکه این تقابل ها و دوگانگی ها می بایست در ساحت معماری به عنوان تجلی گاه شرایط زندگی امروز ما به نمایش گذاشته شود .

در گذشته و همچنین در معماری مدرن و پست مدرن آنچه که حضور داشته ، تقارن ، تناسب ، وضوح ، ثبات ، مفید بودن و سودمندی بوده است . در این تقابل های دوتایی همواره یکی بر دیگری ارجحیت داشته . اما آنچه که مورد غفلت قرار گرفته و غایب بوده ، عدم تقارن ، عدم وضوح ، ابهام ، ایهام ، بی ثباتی ، فریب ، زشتی و عدم سودمندی است . معماری امروز ما باید منعکس کننده شرایط ذهنی و زیستی امروز ما باشد و آنچه که درمعماری امروز ما مورد غفلت قرار گرفته ، بخشی از زندگی امروز ماست .

در معماری دیکانستراکشن سعی بر این است که برنامه و مشخصات طرح مورد مطالعه وارسی دقیق قرار گیرد . همچنین خود سایت و شرایط فیزیکی و تاریخی آن و محیط اجتماعی و فرهنگی ای که سایت در آن قرار گرفته نیز مورد بازبینی موشکافانه قرار می گیرد . در مرحله بعد تفسیرها و تأویل های مختلف از این مجموعه مطرح می شود . در نهایت کالبد معماری به صورتی طراحی می شود که در عین برآورده نمودن خواسته های عملکردی پروژه ، تناقضات و تباینات بین موضوعات اشاره شده در فوق و تفسیرهای مختلف از آن ارائه شود . لذا شکل کالبدی به صورت یک مجموع چند معنایی ، ابهام برانگیز ، متناقض و متزلزل ارائه می شود ، که خود طرح زمینه را برای تفسیر و تأویل بیشتر آماده می کند .

آیزنمن در مقاله « مرز میانی » از واژه « Catachresis » استفاده کرده که به معنای دو پهلو یا ایهام است . دو پهلو مرز میانی است . در دو پهلو یا ایهام ارجحیتی وجود ندارد . هم این است و هم آن – نه این است و نه آن . آیزنمن در این مقاله می نویسد : « دو پهلو حقیقت را می شکافد و این امکان را می دهد که ببینیم حقیقت چه چیزی را سرکوب نموده است » .

یکی از اولین و شاخص ترین ساختمان های سبک دیکانستراکشن ، مرکز هنرهای بصری و کسنر (1989 – 1982) در شهر کلمبوس آمریکا است . در مسابقه ای که در سال 1982 برای طراحی این ساختمان صورت گرفت ، معماران معروفی از جمله مایکل گریوز ، سزار پلی ، آرتور اریکسون و پیتر آیزنمن شرکت کردند .

سایت این ساختمان در قسمت ورودی اصلی دانشگاه ایالتی اهایو در سمت شرق دانشگاه قرار دارد . عملکرد بنا ، نمایش آثار هنرمندان و دانشجویان دانشگاه در آن است . هر یک از این معماران ساختمان خود را بین دروازه ورودی و ساختمان های موجود در سایت قرار دادند . ولی در کمال تعجب ، ساختمان طراحی شده توسط آیزنمن به گونه ای بود که فضای باریک بین دو ساختمان موجود در سایت را شکافته و در بین آن دو قرار گرفته بود و تعجب بیشتر ان که طرح وی به عنوان برنده اول اعلام شد . از آن زمان سبکی در معماری به نام سبک دیکانستراکشن در مجامع بین المللی معماری مطرح و مورد توجه قرار گرفت .

آیزنمن در تبیین طرح خود عنوان کرد که این نقطه محل ملاقات دو قشر نسبتاً متفاوت است. یکی دانشجویان و هنرمندان دانشگاه که کارهای خود را دراین ساختمان ارائه می کنند و دیگری شهروندان و عامه مردم شهر که به دیدن این آثار می آیند . لذا دو کد یا نشانه برای هر یک از این دو قشر انتخاب شد . یکی محورهای شبکه شظرنجی دانشگاه و دیگری محورهای شبکه شطرنجی شهر کلمبوس . این دو شبکه نسبت به یکدیگر 17 درجه اختلاف زاویه دارند . لذا هر دو شبکه به عنوان نشانه ای ازهر یک ازاین دو قشر در محل سایت با یکدیگر تلاقی کرده اند . این دو گانگی درکالبد معماری ساختمان به گونه ای نمایش داده شده که هیچ یک بر دیگری ارجحیت ندارند و این دو محور همانند دو تیغه قیچی بین دو ساختمان را شکافته و خود در آن جایگزین شده اند .

پس از باز نمودن و شکافتن فضای بین این دو ساختمان درسایت ، آیزنمن متوجه پی های یک بنای قدیمی شد که مربوط به دانشکده نظامی بود . این بنا در دهه پنجاه میلادی تخریب شده بود ، ولی هنوز بخشی از پی های آن در زیر خاک در محل سایت مدفون بود . اگر چه این ساختمان دیگر وجود نداشتد ، ولی آیزنمن با وارسی دقیق سایت متوجه آن شده بود ، به عنوان بخشی از متن موجود ، که همان سایت پروژه باشد ، قرائت کرد و این قرائت را به صورت کالبدی نمایش داد . لذا در طرح آیزنمن ، بخش هایی از ساختمان دانشکده نظامی ، که شبیه یک قلعه نظامی بود ، در قسمت سردرورودی ساختمان مرکز هنرهای بصری و کسنر بازنمایی و بازسازی شد .

در طرح این مرکز هنری ، آیزنمن برخلاف سایرین توجه خود را معطوف آن چیزی نمود که در نگاه اول و قرائت نخست به نظر نمی آمد . وی با کنکاشی موشکافانه ، مواردی همچون تناقضات ، دوگانگی ها و مسائل و تفسیرهای حاشیه ای را عیان و عریان نمود . به چه دلیل ؟ به دلیل آن که معماری باید نمود کالبدی ذهنیت و بینش زمان خود – در این مورد دیکانستراکشن – باشد .

معماری دیکانستراکشن به عنوان یک سبک فراگیر و جهانی عمر نسبتاً کوتاهی داشت و از حدود یکی دهه فراتر نرفت ، ولی تأثیر شگرف و بنیادین بر شیوه طراحی و نوع بازنمایی معنی و تفسیر در حوزه معماری داشت . این سبک به عنوان پیش زمینه رویکردهای متعاقب آن همچون معماری فولدینگ و معماری پیدایش کیهانی بود .

از دیگر معماران این سبک می توان از فرانک گهری ، زاهاحدید ، رم کولهاس و برنارد چومی نام برد .

در حوزه معماری ، اشکال و طرح های مختلف دیکانستراکشن مدت بیش از یک دهه است که در دانشکده های معماری در ایران ارائه شده است . چند نمونه ازساختمان ها به این سبک نیز در تهران اجرا شده ، ولی این که طرح این ساختمان ها در پی پاسخ به چه مسائلی بود ، بر نگارنده مشخص نیست .

 

کاربردهای معمارانه

دیدیم که مباحث عمده دریدا به سال 1967 در فرانسه منتشر شد ، مدتی طول کشید تا دیکانستراکسیون در جهان آنگلوساکسن با آن سنت های قوی « تجربه گرایانه » تأثیر بگذارد . ولی به سال 1973 سخن و پدیده ها و به سال 1976 در باب شناخت دستور زبان و حتی به سال 1978 نوشتار و تفاوت به این زبان ترجمه شد و انتشار یافت .

de1.jpg

Hypo Bank a Tavagnacco

اما دریدا مدافعی سرسخت داشت و او پال دمن استاد علوم انسانی دانشگاه ییل بود . وی حتی از سال 1971 این نظر دریدا را به موطن خود ( آمریکا ) برد که « زبان در درون خود آبستن انتقادی است که بدان نیاز دارد . » معنی این سخت البته این بود که نسلی از منتقدان ادبی دانشگاههای شرق آمریکا ( همان جا که دانشگاه ییل در آن واقع شده ) کارشان و وجودشان به عنوان نویسندگانی که درباره نوشتار می نویسند توجیه پذیر می باشد !

از این رو ، دیکانستراکسیون جانشین فرساخت گرایی که میان روشنفکران مد بود شد – دست کم در میان دانشگاههای شرق ایالات متحده – این مطلب ممکن است آشکار سازد چرا فیلیپ جانسن با برقرار ساختن رابطه با دیکانستراکسیون در میان روشنفکران معمار کوشید سطح فرهنگی ایشان را اعتلا دهد .

اما راستی چه چیز در معماری موجود است که بتوان آن را وا ساخت یا فرو ریخت؟ معنوی لغوی deconstruct ؟

واسازی متن های معماری

مگر نه این است که دیکانستراکسیون موضوعی ادبی است – و چنان که دریدا اصرار می ورزد – سر کارش با متن های نوشته است . از این رو شاید لازم باشد به کند و کاو واسازی متن های معماری بپردازیم ، مثلاً از ویترویوس تا لکربوزیه و تا رابرت ونتوری و پس از وی ، تا تناقض گوئی های درونی هر متن رادریابیم . ما ممکن است آنها را به محک معیارهایی که دریدا به دست داده است ( اصل و نسب گرایی ، واژه گرایی ، آوا گرایی و انتتئلژی و جز آنها ) بزنیم و آن ها را واسازیم تا ببینیم چگونه این معیارها در نوشته های معماری نفوذ یافته اند . در روند این واسازی ، ممکن است به اجزای تفصیلی نیز بپردازیم – به لگو ها به «تضادهای دو گانه » به « درک مبتنی بر حواس » و یا « مبتنی بر دانایی » ، به « معنی گر » و «معنی شده » ، به « درون » و « برون » ؛ به « مکمل ها » ، به « تأخیر انداختن » به « تفاوت » و به تفاوتی که دریدا از آن صحبت می کند و جز آنها ، آنها را به مفاهیم معماری ربط دهیم تا ببینیم تا چه اندازه در این روند ، دریدا ، مانند آنها ، تاب تحمل می آورد و باقی می ماند !

چنین کاری را تاکنون غیر دریدائیها کرده اند . فی المثل ، این ایده اساسی معماری را در نظر بگیرید : معماری اساساً عبارت است از فضای داخلی . چنان که فن دفن نشان می دهد (1978) چنین فکری ، سابقه دیرین دارد و به تاریخی مدت ها پیش از ویترویوس باز می گردد . به فیلسوف چینی لائو – تزو که در قرن ششم ق . م . نوشت :

از توده ای گل قایق می سازیم :

فضای تهی درون قایق است که مورد استفاده قرار می گیرد .

برای یک اتاق در و پنجره می سازیم ؟

اما به سبب این فضاهای خالی ، اتاق قابل زیست می شود .

de2.jpg

Psycho House at MIT

فرنک لوید رایت از این گفته نتیجه گرفت و خود از آن کوتاه تر نیامد : « فضاهای داخلی واقعیت ساختمانند . » فن دفن 90 مثال را بر اساس این نقطه نظر گردآوری کرده است . همچنین برونو زوی کتاب تاریخ فوق العاده نیکوئی تحت عنوان معماری یعنی فضا ( 1957 ) به رشته نگارش درآورده است . با این همه راجر اسکراتن تمام این نقطه نظرهای تاریخی را با یک پاراگراف واساخت ، هنگامی که نوشت :

به معنی دقیق کلمه ، این نظریه که تجربه معماری تجربه ای در ایجاد فضا است ، آشکارا ، غیرقابل دفاع است .

اگر فضا این چنین توجه ما را به خود بخواند ، نه تنها قسمت اعظم فعالیت معمار مصروف ساختن تزییناتی می شود که فایده ای بر آنها مترتب نیست ، بلکه اساساً مقصود از معماری را نمی توان به آسانی دریافت . اگر ساختمانی درمیدان سنت پیتر رم موجود نبود ؛ یعنی اگر این میدان گشوده بود و ما در آن به تماشا می ایستادیم ، تمام فضاهای جدا از یکدیگری که در آن محصور شده اند به تجربه بصری ما می آمدند . تنها تفاوت ] تفاوت بین این وضعیت فرضی و وضعیت حاضر [ در این است که در این تجربه ، ساختمان هایی که برامانته و میکل آنژ بر گرد این میدان ساخته اند وجود نمی داشت تا احساس مستقیم و نابی که حاصل تماشای آنها است با کیفیتی که حاصل ذات این فضاها است تداخل کند .

اما به راستی مطلب بیش از این درخور امعان نظر است . برای زوی ، « جوهر » معماری در «عواملی که در فضا سر بر می دارند و محیط دید ممکن را تعریف می کنند نهفته است و نه در فضایی خالی که در آن این دید امکان پذیر می گردد » . به بیان دیگر ، ] معماری [ در نمای ساختمان هایی فرصت بروز می یابد که فضا را محصور می کند و نه در خود فضا ، ولی این توضیح نیز برای اسکراتن کافی نیست . ساختمان هایی ساده مانند خزانه داری آترئوس ممکن است واجد هیچ چیز دیگری جز فضایی که چون تندیسی شکل گرفته است نباشد . اما فضا به تنهایی به هیچ وجه واجد تمام آن چیزهای توجه ما را فی المثل به کلیسای جامع سنت پل می خواند نیست . به عقیده اسکراتن درآثار رن چیزهایی دیگر مانند تأثیراتی که وی با سایه روشن ، تزئینات ، نسج ، ملدینگ پدید می آورد وجود دارد که از « عظمت فضائی » معماری مهم تر است . از این رو ، برای اسکراتن جوهر معماری در « جزئیات معنی دار » آن نهفته است و این جزئیات شامل مصالحی نیز می گردد که در ساختمان به کار گرفته می شود . البته برای دریدا ، اصولاً جوهری از این نوع وجود ندارد . اما بهتر است ما به واسازی بحث اسکراتن ادامه دهیم و به ابرام بگوییم که علاوه بر وجود چیزی مانند سنگ ، آجر ، چوب یا هر چیز دیگر در اجزائی که وی ازآن صحبت می دارد باید چیزی مانند دیوار ، سقف ، تاق ، جرز ، ستون یا تیر وجود داشته باشند تا این اجزاء بر آنها استوار گردد و معماری جوهر یا معنا پیدا کند . یا واضح تر ، تنها هنگامی که سقف تیر و ستونی موجود است که فضائی را محدود می کند ، می توانیم بگوییم به معنی واقعی کلمه معماری پدید آمده است .

رابرت ونتوری نیز با نوشتن کتاب پیچیدگی و تضاد ( 1966 ) به نوعی مشابه ، به واسازی اندایشه های گذشته معماری دست زد . وی از معماری « هم این و هم آن » و از کیفیت بسته - اما - گشوده ویلای شدان ، کار لکربوزیه ، از کیفیت قرینه - اما - غیر قرینه و تودار بارینگتن کرت و از وحدت - علی رغم - دوگانگی کلیسای گارینی به عنوان مفهومی بی خلل سخن به میان آورد . باید بگوییم « هم این و هم آن » ونتوری بیش از « تصمیم ناپذیرهای » دریدا قانع کننده اند . زیرا آن چه ونتوری بدان ها اشاره می کند ساختمان های واقعی هستند و این ابهامات در آنها مشهود است ؛ در حالی که دریدا چنان که دیدیم ، کلمات قدیمی را قلب می کند . چنان که جف بنینگتن که کتاب دریدا موسوم به حقیقت در نقاشی را به انگلیسی ترجمه کرده ، خاطر نشان می کند (1987) : ونتوری در پیچیدگی و تضاد همچنین حمله شدیدی به « شفافیت » کرده است . شفافیت کیفیتی است که نقادانی چون پوزنر و گیدیئن در فضا ، زمان ، و معماری (1941) ، جائی که وی درباره دفتر کارخانه فاگوس و نیز خود باءهاس سخن می گوید اشاره کرده است :

سطوح در امتداد قائم نظام یافته اند و گوئی به صورت معلق در فضا آویخته اند ، - کیفیتی که احساس آدمی را از فضاهائی پیوند یافته سیراب می کند . علاوه بر آن این سطوح چنان شفافیتی دارند که مشاهده فضای برون و درون ساختمان را همزمان یکدیگر میسر می کند ... یعنی سطوح مراجعه یا نقاط مراجعه ای در این ساختمان موجود است ؛ یا به ایجاد مفهوم فضا - زمان در این متبلور شده و تجسم یافته است .

و بدین صورت ، گیدیئن رابطه ای بین معماری و تئوری نسبیت آین شتاین پیدا می کند : رابطه فضا و زمان که در واقع جوهر تئوری نسبیت است و عنوان کتاب گیدیئن خود به این رابطه اشاره دارد . اما برای ونتوری ، دیوارها کارشان این است که ساختمان را سرپا نگاه دارند و در عین حال درون و برون ساختمان را از یکدیگر جدا کنند . به عنوان مثال ، ساختمان برای این ساخته می شود که به مردم امن دهد و حریمی خصوصی هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی برای ایشان فراهم آورد . وبه این دلیل است که برای ونتوری برون و درون ساختمان با هم متفاوتند و هر یک را بهر کاری می سازند . و اگر قرار باشد درون ساختمان گویای برون آن باشد ، مثل آن است که ساختمان دورادور فضاهای داخلی شکل گرفته باشد . بدین صورت از طراحی شهری دیگر چیزی باقی نمی ماند ! هر ساختمان به درون خود متوجه می شود و برای خودسازی می زند و با ساختمانهای مجاور جوش نمی خورد . از این رو ، بنینگتن می گوید دریدا نشان می دهد که « غیر ممکن است بتوان درون ساختمانی را پیش از برون آن به تصور آورد ، تنها درون می تواند برون را تعریف کند . » بنینگتن نکات مشابه دیگری بین ونتوری و دریدا فی المثل در باب حمله به « آوا گرائی » می یابد که در آثار دریدا به صورت حمله به برترداشتن گفتار بر نوشتار تجلی می کند . چنان که دیدیم دریدا می گوید نوشتار نیازی به حضور نویسنده ندارد . بدین تعبیر ساختمان ها شبیه نوشتارند . متن ها را می توان بدون « شفافیت » اندیشه های نویسنده مطالعه کرد . اما چنان که بنینگتن می گوید ، دریدا در باب شناخت دستورزبان از درون و برون معنی دهنده ها یا علائم سخن گفته است - همان چیزی که سوسور آن را معنی گر و معنی دهنده - نامیده است . به راستی دریدا درباره درون و برون چنین نوشته است : « برون ، خود درون است » . و بدین صورت ارتباط لازم آنها را انکار کرده است و خواسته آنها را از یک دیگر مجزا کند ، یا از هم دیگر منتزع سازد . همین کار را یک سال پیش از دریدا ونتوری خواست انجام دهد ؛ بدین معنی که درون و برون ساختمان را از هم جدا سازد .

ونتوری شفافیت فیزیکی دیوار را رد می کند و دریدا شفافیت ذهنی گفتار را . و درست همان گونه که دریدا به جست و جوی بی پایان ما برای درک معنی واقعی یک کلمه اشاره می کند و می گوید تعریف هر کلمه مستلزم تعریف چند کلمه دیگر است ، چون معنی گر ، در تسلسل پایان ناپذیر خود به معنی ده تبدیل می شود و هر معنی ده نقش معنی گر را می یابد ، ونتوری نیز ظرافت فضاهای داخلی را دنبال می کند که هر یک ممکن است در درون دیگری آشیان گرفته باشد . این ظرافت را ونتوری در مثالی که که از کلیسای دیگری آشیان گرفته باشد . این ظرافت را ونتوری در مثالی که از کلیسای سنت بازیل مسکو به دست می دهد مشاهده می کند : هر فضای درونی علاوه بر هویتی که خود دارد باقیمانده فضای دیگری است . بنابراین به نظر می رسد در ساختمان ها نیز ، درون یک فضا برون فضایی دیگر شود .

پس چرا معماران به دریدا نیاز دارند ، در حالی که این واسازی ظریف دریدا - مانند ، بدون او صورت گرفته است ؟ در این مورد ونتوری به ما اشاراتی به دست می دهد ، زیرا او و دریدا ، هر یک کاملاً مستقل از دیگری به نکاتی مشابه اندیشیده اند . به « هم این و هم آن » یا « تصمیم ناپذیرها » به « شفافیت » که هر دو آن را نامطلوب یافته اند . در حالی که راهی که ونتوری انتحاب کرده است ممکن است آشفته به نظر رسد ، و عملاً آشفته باشد ، واسازی دریدا ، دست کم ، پایدار است . دریدا واسازی را بارها انجام می دهد و بسیاری چیزها را وا می سازد . این واسازی شامل متن های معماری نیز می شود ، اما متن های معماری که وی وا می سازد ممکن است به عمق بیشتر مؤثر باشد تا نوشته های درخشان هر اسکراتن و یا ونتوری که چون جرقه ای خاموش می شود . در این مقاله جز اشاره به یکی دو نکته ، فضا و مجالی برای بحث بیشتر در این مورد نیست ولی می کوشیم به تحلیلی هشدار دهنده پردازیم و یمی دو جمله را شاهد بیاوریم که به اندازه جمله نیچه : « چترم را فراموش کرده ام » موجز است ، و یا از بازی با کلمات چنان که معمول دریدا است مثال خواهیم آورد . زیرا در حالی که بیشتر نوشته های دریدا جنجالی و باد کرده است ، وی زبان را با تردستی جالبی که به کار می گیرد و با استفاده از لغز و واژه های دو پهلو و چند معنی بحث های پیچ دار خود را به زبان کلمات در می آورد . این کیفیتی است که او ، آیزنمن ، و چومی در کارهای معماریشان نیز نشان می دهند . برخی از بازی های دریدا را با کلمات می توان به زبانی دیگر ترجمه کرد و برخی دیگر بی تردید غیر قابل ترجمه اند . در کلمات قصار وی ، فی المثل جمله ای که دریدا درباره مصالح ساختمانی نوشته است (C 1986 ) مقصود ما را روشن می کند .

tous les mots en R تمام کلمات با R

la terrem, la matiere خاک ، ماده

la Pierre, la verre, le fer سنگ ، شیشه ، آهن

که بدون آنها معماری پایدار استواری به دست نمی آید . می بینیم که وقتی این جملات به انگلیس ] یا فارسی [ ترجمه شود تمام لطف خود را از دست می دهد : « تمام کلماتی که صدای R در آنها شنیده می شود ، مانند خاک ، ماده ، سنگ ، شیشه ، آهن ، ... که اگر برای فرانسوی زبان خالی از لطف نباشد ، برای خواننده انگلیسی زبان ] یا فارسی زبان [ فاقد چنین لطفی است . از این رو البته حق با دریدا است ، هنگامی که خود را چنین توصیف می کند : « من در نوشتن ... کلمات را جابجا می کنم ، حرفهایم را پس می کشم ، جملات را بریده بریده می گویم ، با هویت ها بازی می کنم ، با اشخاص و عنوان های آنان بازی می کنم ، با انسجام اسامی خاص » .

بیائید به عنوان مثال نخستین جمله نخستین پاراگراف ویتروویوس را در کتاب اول وی (در باب معماری) مورد ملاحظه قرار دهیم : « در تمام موضوعات خاصه در معماری ، دو نکته وجود دارد : آن چه معنی می کند ( معنی گر ) است و آن چه معنی می شود ( معنی شده ) است . می دانیم دریدا درباره این جمله چه خواهد گفت ! -1

اگر چه اعتلای معماری واسازی به سال 1988 صورت گرفت ، اما در آثار معمارانی چند از مدت ها پیش چنین گرایشی مشهود بود . از نخستین سال های دهه هشتاد آشکار شد که چیزی تازه در حال وقوع است . معمارانی که بسیار با هم متفاوت بودند و در جاهایی که آنها نیز با یکدیگر تفاوت بسیار داشتند به نظر می رسید این معماران ، ساختمانهایی یا بخش هایی از ساختمان ها را به زوایایی عجیب در کنار یکدیگر می نهند به قسمی که اضلاع یا اجزای آنها ] یا امتدادشان [ به یکدیگر برخورد می کند و یا حتی در یکدیگر نفوذ می یابند. این معماران ترسیم ها ، و ماکت هایی بسیار پیچیده می ساختند که برخی اوقات دیدن ساختمان در پس این خطوط تفصیلی سخت مشکل بود .

به نظر می رسید نقشه ها ، اگر سخن کوتاه داریم و نگوئیم آشفته و گیج کننده اند ، ناتمام و ناآرام بودند . حتی در آن زمان شایعاتی به گوش می رسید که فیلسوف عجیبی به نام ژاک دریدا وارد قضیه است . البته اگر کتاب های دریدا مورد مطالعه قرار گیرد آشفتگی و گیجی او دو چندان می شود .

اما بیایید نخست به نوعی معماری نگاه بیندازیم که آغاز به شکفتن کرده بود . مراد از آنچه می گوئیم موزه هنرهای دستی ریچرد مایر در فرانکفورت ( که به سال 1979 طرح شد ) و موزه دیگری که وی به سال 1980 برای آتلنتا در ایالت جرجیا ساخت . بلوک مسکونی شماره 5 کار آیزنمن و رابرتسان ( به سال 1981 ) در پای دیوار معروف بین آلمان غربی و شرقی درنقطه ای که اصطلاحاً Check Point Charlie نامیده می شود و دروازه بین آلمان دو نیمه شده را به وجود می آورد و مرکز هنرهای بصری دانشگاه ایالتی اهایو (1982) می باشد . و نیز طرح ضاحا حدید برای ساختمانی موسوم به پیک هنگ کنگ ، و پارک دلا ویلت برنارد چومی در شمال شرقی پاریس ( ایضاً 83 - 1982 ) در این شمارند .

در طرح هر کدام از این ساختمان ها نوعی هندسه به کار گرفته شده و سپس هندسه دیگری بر هندسه نخستین قرار گرفته است به قسمی که با هندسه نخستین برخورد می کند . در فرانکفورت به عنوان مثال ، مایر ، سه پا ویین اصلی موزه جدید خود را به شکل L دورتادور ویلای متزلر (Villa Metzler) ( که قبلاً ساخته شده و موجود بود ) به اصطلاح پیچید . اما این ویلا موازی جاده نیست ، از این رو مایر مجموع هندسی دیگری مرکب از کریدورها ، رامپها و حیاطها پدید آورد که عمود بر جاده بودند ، ولی 10 درجه با امتداد اضلاع ویلا ، و نیز ساختمان های طرح مایر زاویه داشتند . موزه وی در آتلنتا واجد حیاطی مرکزی است ، یک چهارم موزه گوگنهایم ] که رایت در نیویورک [ - که گالری هایی به شکل L آنها را محصور می کنند . این حیاط مرکزی ، پرتوار از یک گوشه درونی L بیرون می زند و در گوشه ای دیگر با رامپهایی چند ، تا پنج طبقه بالا می روند . در برون ساختمان نیز رامپی مستقیم که از جاده کنار این مجموعه آغاز می شود . به درون حیاط مرکزی ادامه می یابد (یا از نظر بصری ) با آن برخورد می کند و در حالی که همچنان داخل حیاط است به زاویه 40 درجه با گالریها می نشیند . چند بالکن نیز پرتور وار به زوایای مختلف ، از حیاط مرکزی ، منشعب می شوند این موزه به سبب گرایش هائی بعدی معماری و نیز به سبب چاشنی گرایش های کنستراکتیویستی که تیر و ستون های حیاط مرکزی شاهد آنند قابل ملاحظه است . - حتی اگر از فرم نرده ها ، پنجره ها و اجزای دیگر سخنی به میان نیاوریم .

آیزنمن و رابرتسان انگیزه ای کاملاً متفاوت برای طرح ساختمان ها به زوایای مختلف داشتند . آپارتمان های ایشان در چک پینت چارلی بلافاصله در غرب دیوار برلین قرار دارد از این رو طرح این دو معمار تنها شامل آپارتمان ها نمی شود ، بلکه خود یک بلوک کاملاً شهری می باشد که در مقابل دیوار قد می افرازند و ساختمان های موجود را نیز در بر می گیرد که دورتادور آن را پارکی نمادین که به عمق ، در دل زمین فرو رفته احاطه می کنند و شهری یادگار « حفاری های ] خاطرات [ گذشته » را به ذهن می آورد . این معماران

طرح هایشان بدین امید پایه گذاری شد که از گذشته برلین چیزی را به خاطر آوردند ، اما ایشان تاریخی تصوری برای جایی که ساختمان در آن نباشد ساختند که آیزنمن آن را چنین توصیف می کند ( به نقل از رابلیت ، مجله PA 4 ، 1974 )

اگر از بالا به پایین کار به آغاز کنیم ( اساس شطرنجی کار به کشف … آثاری از دیواری از قرن 18 که اکنون دیگر وجود ندارد منجر خواهد شد . این دیوار نامرئی چون سایه ای از طرح ما به حساب آمد . بعد از آن نوبت به پی دیوار قرن 19 برلین رسید و معیار قرار گرفت دیوار واقعی وجود نداشت بلکه ما آن را به فرض اینکه چنین دیواری می توانست بود ، مصنوعاً باز ساختیم این دیوارها …. از سه ساختمان موجود مشتق می شوند که اگر جمعاً به تصور آیند ، باقی مانده های اساس شطرنجی معماری گذشته را مجسم می کند .

در جایی دیگر ، آیزیمین باقی مانده دیوارهای گذشته را که در طبقات مختلف زمین جا گرفته اند .

به پالیمپسست (palimpsest ) تشبیه می کند – واژه ای که بسیار مورد علاقه دریدا است – و بنا به تعریف فرهنگ انگلیسی عبارت است از پوست یا سنگ لوحی که نوشته های قبل را روی آن پاک کرده باشند . تا سطحی سپیدا برای نوشته های تازه به وجود آید .

بدین ترتیب ممکن است قسمتی به زبان یونانی قدیم را پاک کرده و به جای آن قسمتی از مسیحیت نوشت – آنچه آیزنمن به عنوان اساس شطرنجی نوشته یاد می کند در انطباق با بخشی از برلینی است که فردریک کبیر در قرن 17 و 18 به عنوان فردریک شهر بنا نهاد و خیابان فردریک محور اصلی آن را به وجود می آورد . چک پینت چارلی به معنی راستین کلمه خیابان فردریک را قطع می کند تا این زمان فقط آپارتمان ها ساخته شده اند و در سطح همکف موزه دیواری برلین نیز به آنها اضاف می شود . در نخستین نگاه به نظر می رسد آیزنمن سیستم شطرنجی و سه بعدی طرح های خود را که قبلاً در طرح خانه هایی چند به کار گرفته بود بزرگتر کرده است . مراد وی در آن زمان ایجاد نوعی معماری مبتنی بر اصول محض ، بدون هیچ گونه « متن » که ممکن است در تعبیری آزادانه آن را « معنی » بنامیم ، بود . از این رو آیزنمن قوائدی هندسی را به کار گرفت مشتق از چیزهایی که به گفته چاسکی (1956) ما آدمیان هر گاه مطلبی را بیان می کنیم ، یا سخن می گوییم و یا جمله ای می نویسیم ناخودآگاه آن را مورد استفاده قرار می دهیم .

چاسکی این بحث را پیش آورد (1956) که این قوائد بر دو نوعند ؛ زاینده یا مولد – که یا استفاده از آنها جملات اصلی را به بیان می آوریم ؛ و دگر گیسگر – که با استفاده از آنها جملات اصلی را به صورت معلوم ، مجهول ، منفی ، سؤالی و فرم های دیگر در می آوریم .

البته موضوع از این که گفتیم مفصل تر است ، اما در این جا دو نکته جدی با اهمیت موجود است :

نکته نخست آن که آیزنمن با طرح خود کوشید نوعی معماری به وجود آورد مبتنی بر اساس هندسی که متن یا معنایی نداشته باشد . دوم ، وی برای این که کارش استواری روشن فکراند بیاید به گفته چامسکی استفاده کرد . در عین حال روشن است که آیزنمن احساس کرد معماری به تنهایی قادر به توجیه مقاصد وی نیست ….. ( جفری برادبنت ( دیکانستراکشن ))

1 – واسازی ( دیکانستراکشن ) (جفری برانیت )

( وحید قبادیان / مبانی و مفاهیم در معماری معاصر غرب/1383 )

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

فلسفه دكانستراكشن

بنيانگذار فلسفه دكانستراكشن ژاك دريدي فرانسوي است كه بعضي از معماران همچون پيتر آيزنمن و برنارد چومي كارهاي خود را متاثر از ساختمان نظريات وي مي دانند و حتي پروژه هايي با هكاري دريدا انجام داده اند.

وي پژوهش هايي در زمينه ساختار شناسي زبان انجام داده است و نظرياتي در مقابل نظريه سلختار گرايي كه محصول نظريات فردي بنام فرديناند سسور در سالهاي 1916 – 1911 دارد، سسور معتقد بود كه زبان و اصولا هر نوع علامت كه ايده اي را از ذهني مخاطب مي شود كه اين معني در هر زبان ثابت است و به راحتي قابل تغيير نيست، مثلا در يك نوع معني گراست كه حاصل ذهن است و موجب تداعي معني در ذهن است كه اين معني در هر زبان ثابت است و براحتي قابل تغيير نيست مثلا در يك زبان به عنوان علامت هنگاميكه كسي واژه گل را بكار ميبرد ، شنونده بي ترديد منظور گوينده در ذهنش تداعي شده .

بنابراين با يك علامت كه در اين مثال زبان مي باشد ايده ذهني از گوينده به شنونده منتقل شد ، و همچنين اين مفاهيم ذهني براحتي قابل تغيير نيستند. از آنجا كه زبان يك پديده اجتماعي است حجمي براي آن توافق كنند تا بتوان از يك معني گر مفاهيم استعاره اي ديگر برداشت كرد . اين مسئله در مورد متن نيز صادق است اما دريدا مي كشد با واسازي منتها نشان دهد كه معني شده خود معني گر شود.

بنابراين نوعي تسلسل زنجير وار « معني گر » و « معني شده » ناپديد مي شود. بنابراين نميتوانيم از يك علامت معنايي خاص دريابيم « بلكه بايد بالا و پائين رفتن مدام حضور و غياب « معناي خاص » را بر تجربه آوريم. بنابراين خواندن يك متن در واقع تبعيت كردن ردپائي از معني شده است كه خود حضور ندارد

دريدا مي نويسد :

ما هرگز نمي توانيم به انتهاي چيزي برسيم. اگر به فرهنگهاي لغت مراجعه كنيم مي بينيم كه هر كلمه با كلمات و بر حسب كلمات ديگر تعريف شده اند و از اين رو اگر بخواهيم ببينيم واقعا يك كلمه چه معني ميدهد ، بايد به دنبال معناي كلمات ديگر نيز بگرديم. و به دنبال كلمات گشتن هرگز به پايان نميرسد ، حتي اگر به پايان اين جستجو برسيم به يافتن معني كلمه نخست نزديك شده ايم بخصوص كلماتي كه به هر صورت واجد معاني متضاد هستند.

بنابراين دريدا گفتار را بر متن به عنوان علامت ترجيح مي دهد و چون مممعتقد است كه در گفتار رابطه نزديكترين معني گر ومعنيشده برقرار ميشود . پس متن دريدا بسيار دوران ذهن، شكل و نفوذ ناپذير است . اصل دريدا در چنين تفكري عصيان در برابرباورهاي معمولي در عرصه هاي فلسفي و حتي معماري و حتي به عرصه هاي زندگي بشر و حتي به زير بردن همه اصول و بطور كلي خرد و دانائي است. خرد و منطق از اصولي است كه از زمان فيلسوفان كلاسيك يونان تاكنون

نقش اصلي را در همه عرصه هاي زندگي بشري و حتي در معماري بخصوص در معماري مدرن داشته است .

در واقعه دريدا و ساير صاحب نظران (پست استراكچراليست) سعي مي كنند نوشته هاي پيچيده ، مشكل و غير شفاف ارائه كنند. رولان بارت در نوشته هايي كه به معرفي اين سبك نوشتار مي پردازند مي نويسند

شفافيت در زبان صرفا مبحثي نظري است و نه كيفيتي كه يك زبان بايد الزاما واجد آن باشد... روشني و شفافيت در زبان پيوسته و ايده ال برخي از مباحثي است كه مراد از طرح آن قانع كردن شنونده يا خواننده مي باشد ،زيرا نوشتار به هيچ روي وسيله اي براي برقراري ارتباط نيست صرفا وسيله اي است براي اينكه بورژوازي كه سخن بشريت است شرايط اجتماي ،سياسي خود را به ديگران تحميل كند.

بارت از اينكه زبان ،خاصه زبان فرانسه به عنوان وسيله اي مورد استفاده قرار گرفته است تا ارزشهاي بورژوايي و تحميل را حتي به كساني كه چنين بارت از اينكه زبان ، خاصه زبان فرانسه به عنوان ارزشهايي به ضررشان تمام مي شود تحميل كند اظهار تاسف مي كند .

به نظر بارت هدف چنين نوشته هايي مصرف كنندگان بي تفاوت اين نوشته ها هستند. وي اين نوشته ها را «خواننده پسند » مي نامد و مواردي از نوشته هاي نويسنده پسند اين است كه نوشتار از سر قصد غير واضح ،پراكنده، ناپيوسته و درهم باشد .چنين نوشته اي چنان بايد خواننده را ناراحت و عصباني كند كه وي در ستيز خود براي درك مطلب ناگزير شود انديشه هاي خلا قانه خود را به كار برد. اين عدم شفافيت در معماري دكانستراكشن به گونه اي ديگر نمود مي يابد .

گيد تون در كتابفضا ،زمان. معماري در توصيف كارخانه فاگوس اين امر را به نوعي مهم از نقاشي كوبيسم مي داند كه در آن نقاط ديد مختلف وجود دارد . اما دريدا در باب درون و برون مي نويسددكانستراكشن تخريب يا پنهان كاري نيستحال آنكه مشكلات ساختاري مسلمي را درون ساختارهاي ظاهرا پايدار مي نماياند اما اين تركها به متلاشي شدن ساختار نمي انجامد .

بر عكس، دكانستراكشن تمامي قدرت خود را از راه به مبارزه طلبيدن ارزشهاي قوي همانند :هماهنگي، وحدت و ثبات بدست مي آورد و در عوض ديدگاه متفاوتي از ساختار راه پيش رو مي نهد ...اين معماري نظريه بيان جديدي نيست بلكه بيشتر افشاگر ناشناخته هاي نهفته در دل است. شوكي است كه از ضعف موجود درست بهره برداري مي كنند تا آن را برآشوبند نه آنكه به دورش اندازند . بنابراين زير سوال بردن و ترديد در اصول به معناي نفي آن اصول در دكانستراكشن نيست .

فلسفه دكانستراكشن در زبان شناسي

واسازي يك متن عبارت است از برون گشيدن روابط منطقي متضاد ادراك و انبساط از آن متن به هدف نمايش اينكه يك متن بر خلاف آنچه مي گويد معني مي شود يا بر خلاف آنچه معني مي شود ميگويد اين راهبرد نخستين بار توسط فيلسوف فرانسوي ژاك دريدا مورد بررسي قرار گرفت موجب انتتقادات ادبي بسياري مخصوصا از جانب منتقدين آمريكائي شد. نوشته هاي دريدا اغلب در رابطه با فلسفه است تا متون ادبي اگر خود او اخيرا بسياري از جنبه هاي اين تفاوت را رد كرده است و معتقد است فلسفه همچون ادبيات محصول اشكال و وسايل علم معاني و بيان است و اما وي معتقد است آنچه به فلسفه نظم بخشيده است دقيقا نتيجه عدم تمايل فلسفه كيانه مجاز در اصول گذشته و امروز آن است .

بنابراين دريدا علي رغم معاني و منظور هاي مطابق متون فلسفي چندين آنها را مي خواند .

آنچه دريدا پيشنهاد مي كند رسيدن به تحليل رواني دلايل « كلام ، محوري » غربي است . در مقاله جفري بروت نسبت در مورد فلسفه دكانستراكشن اينچنين توصيف شده است . به اعتقاد به اينكه در ريشه هاي تمام هستي ، حقايقي وجود دارد كه در دسته بنديهاي مطلقي سازمان يافته اند ، اين حقايق فقط در ذهن و كلام خداوند وجود دارند اما هر چيز واقعي ازآنها تشكل ييدا مي كند ، مي توانيم به درون آنها تنها از طريق زبان نفوذ كنيم و آن دليل است كه موجب رسيدن به يك شناخت و واقعيت كامل و بي واسطه مي شود .

ناخود آگاه فلسفي بعد توانست در تمام علائم و نشانه هاي استعاري اش خوانده شود ( اين دليل دريداست به تضاد بين گفتار و نوشتار به عنوان پايه اي ترين تعيين كننده كه فلسفه غرب توجيه مي كند .

از افلاطون تا هگل و از روسو تا سور و دانشمندان ساختارگراي مدرن ، همه معتقدند كه گفتار هميشه بر نوشتار ارجح است و اين علت توانائب زبان است . ابهام عبارت فرانسوي كه هم به معني شنيده است و همبه معناي فهميدن گفتار كسي ) بهترين براي اثبات اين عقيده است كه از درك همزمان آنچه كسي مي خواهد بگويد در لحظه اي كه واقعا آنرا مي گويد واقعي است و هنگاميكه به كلمات شخص گوينده گوش مي دهيم مي توانيم احساس واقعي او را با وارد شدن به دايره مبادرات بين ذهن ، زبان و واقعيت درك كنيم .

بنابراين ارتباطات به عنوان يك نوع تاثير پذيري خودكار در دو جنبه مطرح مي شود . جرياني كه به تقدم كامل زبان گفتاري بر هر چيز كه محدودوه آنرا ميكند بستگي دارد و اين تهديد صراحتا توسط نوشتار انجام مي شود تا آنجا كه حتي به قطع ريشه حضور مجاز گفتار نيز بيانجامد .

نوشتار نيز حداكثر در ميان خوانندگان قابليت انتشار دارد كه بهترين آنرا هرگز نميتوانند اطمينان داشته باشد كه انچه فهميده اند هماني است كه منظور نويسنده بوده است . اثر نوشتار پراكندن و منتشر ساختن معنا به يك نكته است و ان جايي است كه اين حس ازادي تعابير بي انتها مطالب اصلي را از ذهن دور مي كند.... .

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دیکانستراکشن در فارسی به ساختار زدایی ، شالوده شکنی ، واسازی ، بنیان فکنی ، ساختار شکنی و بن فکنی ترجمه شده است . شاید این کثرت اسامی به دلیل آن باشد که دیثکانستراکشن یک نگرش چند وجهی و چند معنایی به دال و مدلول و هر نوع متنی دارد .

از آنجایی که مبانی دیکانستراکشن مستقیما از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و به لحاظ آشنایی نسبتا اندک معماران با فلسفه این مکتب ، برای استنباط معماری دیکانستراکشن ، ابتدا لازم است فلسفه دیکانستراکشن و مهم تر از آن ، زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود.

در نیمه اول قرن بیستم مهم ترین مکتبی که ادامه دهنده فلسفه مدرن محسوب می شد ، فلسفه اصالت وجود بود . ژان پل سارتر ( 1980 - 1905 ) فیلسوف فرانسوی ، پایه گذار این مکتب است . او خرد گرایی مدرن ، که توسط دکارت ، کانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود ، را اساس فلسفه خود قرار داد . سارتر معتقد به خرد گرایی استعلایی ( Transendental Mind ) است . از نظر وی ، " فرد ماهیت خویش را شکل می دهد و نباید از این عامل در مسیر شخصیت فرد غافل ماند ... سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست . "

از نیمه دوم قرن اخیر ، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خرد باوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت . این مکتب در ابتدا توسط فردیناند دو سوسور ، زبان شناس سوییسی و لوی استراوس ، مردم شناس فرانسوی ، مطرح شد . ساختارگرایی واکنشی در مقابل خرد استعلایی و ذهنیت مدرن است . ساختارگراها معتقدند که عاملی مهم تر از ذهن وجود دارد که پیوسته مورد بی مهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است . از نظر اندیشمندان ساختارگرا ، می باید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم هستند . ساختار ذهن مبنایش زبان است . انسان بوسیله زبان با دنیای خارج مرتبط می شود .

اگر به عقیده دکارت همه چیز آگاهانه شکل می گیرد ، به نظر استراوس ، ساختارهای فرهنگ ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست ، همه آنها در ساحت ناخود آگاه شکل می گیرد و مولفی ندارد . استوارس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را زیر سوال برد . اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد . لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم .به طور کلی ، " روش ساختارشناسی ، یافتن و کشف قوانین فعالیت بشری در چهار چوب فرهنگ است که با کردار و گفتار آغاز می شود . رفتار و کردار نوعی زبان است . به همین دلیل ساختارگراها ، ساختار های موجود در پدیده ها را استخراج می کنند . " چنانچه ژان پیاژه ( 1980- 1896 ) ، روان شناس فرانسوی ، مطالعات وسیعی در مورد ساختارهای رشد ذهن کودک و شخصیت کودک انجام داد .

مکتب دیکانستراکشن که یکی از شاخه های مهم فلسفه پست مدرن محسوب می شود ، نقدی به بینش ساختارگرایی و همچنین تفکر مدرن است .

مکتب دیکانستراکشن توسط ژاک دریدا ( - 1930 ) ، فیلسوف معاصر فرانسوی ، پایه گذاری شد . دریدا با ساختارگراها مخالف است و معتقد است که وقتی ما به دنبال ساختارها هستیم از متغیر ها غافل می مانیم ، فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند ، پس روش ساختارگراها نمی تواند صحیح باشد . دریدا از سال 1967 ، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد ، در مجامع روشنفکری و فلسفی غرب مطرح گردید . این سه کتاب عبارتند از :

گفتار و پدیدار ، نوشتار و دیگر بودگی و نوشتار شناسی .

 

از نظر دریدا فلسفه غرب دچار نوعی ورشکستگی است و در حال حاضر پویایی خودش را از دست داده است .

به عقیده دریدا ، یک متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشکار نمی کند ، زیرا مولف آن متن حضور ندارد و هر خواننده و یا هر کس که آن را قرائت کند ، می تواند در یافتی متفاوت از قصد و هدف مولف داشته باشد . " نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر ( مولف ) جدا شده . هر خواننده ای می تواند برداشت خود را داشته باشد . "

از نظر دریدا ، نوشتار ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم نیست و یک متن هرگز دقیقا همان مفاهیمی را که در ظاهر بیان می کند ندارد . متن به جای انتقال دهنده معنا ، یک خالق است . به همین دلیل در بینش دیکانستراکشن ، ما در یک دنیای چند معنایی زندگی می کنیم . هر کس معنایی و استنباطی متفاوت با دیگران از پدیده های پیرامون خود قرائت می کند .

تقابل دوتایی موضوع دیگری است که دریدا نقد کرده است . تقابل های دوتایی همچون روز و شب ، مرد و زن ، ذهن و عین ، گفتار و نوشتار ، زیبا و زشت و نیک و بد همواره در فلسفه غرب مطرح بوده است . از زمان افلاطون تا کنون همواره یکی بر دیگری برتری داشته است. ولی به نظر دریدا هیچ ارجحیتی وجود ندارد . او این منطق سیاه و سفید و مسئله یا این یا آن را رد مردود می داند .

به عنوان مثال ، در فلسفه غرب همیشه گفتار بر نوشتار به دلیل حضور گوینده ارجحیت داشته است . ولی به عقیده دریدا ، معنای متن را گوینده تعیین نمی کند ، بلکه شنونده و یا خواننده متن است که با توجه به ذهنیت و تجربه خود این معنا را که می تواند متفاوت از منظور و غرض گوینده یا مولف باشد مشخص می کند . لذا لزوما گفتار بر نوشتار ارجح نیست .

باید عنوان شود که تعریف دقیق و مشخصی از دیکانستراکشن وجود ندارد ، زیرا هر تعریفی از دیکانستراکشن می تواند مغایر با خود دیکانستراکشن تفسیر و تاویل شود .

 

 

خود دریدا می گوید : " دیکانستراکشن کردن یک متن به معنای بیرون کشیدن منطق ها و اسنتباطات مغایر با خود متن است . در واقع گسترش درک مجازی است . "

 

به طور کلی دیکانستراکشن نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است . این تفسیرها و تاویل ها می تواند با یکدیگر و حتی با منظور و نظر پدید آورنده متن متناقض و متفاوت باشد . لذا در بینش دیکانستراکشن ، آنچه که خواننده استنباط و برداشت می کند واجد اهمیت است و به تعداد خواننده ، برداشت ها ، استنباطات گوناگون و متفاوت وجود دارد . خواننده معنی و منظور متن را مشخص می کند و نه نویسنده . ساختاری ثابت در متن و یا تفسیری واحد از آن وجود ندارد . ارتباط بین دال و مدلول و رابطه بین متن و تفسیر شناور و لغزان است .

شخصی که این مباحث فلسفی را وارد عرصه معماری نمود ، پیتر آیزنمن، معمار معاصر آمریکائی است . آیزنمن نه تنها با مقالات و سخنرانی های خود ، بلکه با فضاها ، کالبدها و محوطه سازی های متعددی که ساخته ، فلسفه دیکانستراکشن را به صورت یکی از مباحث اصلی معماری در طی دهه هشتاد میلادی در آورد .

آیزنمن در مقاله ای به نام " مرز میانی " ، هم فلسفه مدرن و هم معماری مدرن را به باد انتقاد گرفت . از نظر وی ، معماری مدرن بر اساس علم و فلسفه قرن نوزده بنا شده است . به عقیده آیزنمن ، بحث ارزشی هگل در مورد تز ، آنتی تز و سنتز ، دیگر در جهان امروز کاربرد ندارد . فیلسوفان پست مدرن مانند نیچه ، فروید ، هایدگر و دریدا رابطه ما را با جهان هستی عوض کرده اند .

علم قرن نوزدهم و یقین علمی آن دوره دیگر اعتبار خود را از دست داده است . قوانین جدید فیزیک مانند قانون نسبیت آلبرت اینشتین و اصل عدم قطعیت ورنرهایزنبرگ ، دریافت ما را از جهان پیرامون تغییر داده است .

لذا اگر معماری یک علم است باید این معماری بر اساس علم و فلسفه امروز و دریافت کنونی ما از خود و محیط اطراف باشد . معماری امروز ما باید از علم و فلسفه قرن نوزده گذر کند و خود را با شرایط جدید منطبق سازد . همچنان که معانی ، مفاهیم و نمادها در علم و فلسفه عوض شده ، در معماری نیز باید عوض شود .

آیزنمن معتقد است که مدرنیست ها مدعی هستند که مدینه فاضله را باید در آینده جست و جو کرد . پست مدرنیست ها نیز به دنبال این مدینه فاضله در گذشته هستند ، ولی معماری امروز باید این مدینه فاضله را در شرایط امروز پیدا کند . در این مورد وی از واژه " Presentness " به معنای " اکنونیت " استفاده کرده و معتقد است که معماری در هر زمان و مکان باید اکنونیت داشته باشد . متعلق به زمان و مکان حاضر باشد .

برای رسیدن به شرایط فوق ، باید قوانین گذشته معماری را بر هم زد و از آنجایی که این قوانین قراردادی هستند و نه طبیعی ، لذا بر هم زدن آنها ممکن است . حقایق و نمادهای گذشته باید شکافته شود ( دیکانستراکت شوند ) و مفاهیم جدید مطابق با شرایط امروز از دل آنها استخراج شود .

 

پیتر آیزنمن بر این باور است که در زندگی امروز ما ، دوگانگی هایی مانند وضوح و ابهام ، ثبات و بی ثباتی ، زشتی و زیبایی ، سودمندی و عدم سودمندی ، صداقت و فریب ، پایداری و تزلزل ، صراحت و ایهام وجود دارد . نمی توان از یکی برای استتار دیگری استفاده کرد ، بلکه این تقابل ها و دوگانگی ها می بایست در ساحت معماری به عنوان تجلی گاه شرایط زندگی امروز ما به نمایش گذاشته شود .

در گذشته و همچنین در معماری مدرن و پست مدرن آنچه که حضور داشته ، تقارن ، تناسب ، وضوح ، ثبات ، مفید وبودن و سودمندی بوده است . در این تقابل های دوتایی همواره یکی بر دیگری ارجحیت داشته . اما آنچه که مورد غفلت قرار گرفته و غایب بوده ، عدم تقارن ، عدم وضوح ، ابهام ، ایهام ، منعکس کننده شرایط ذهنی و زیستی امروز ما باشد و آنچه که در معماری امروز ما مورد غفلت قرار گرفته ، بخشی از زندگی امروز ما است .

 

 

در معماری دیکانستراکشن سعی بر این است که برنامه و مشخصات طرح مطالعه و وارسی دقیق قرار گیرد . همچنین خود سایت و شرایط فیزیکی و تاریخی آن و محیط اجتماعی و فرهنگی ای که سایت در آن قرار گرفته نیز مورد بازبینی موشکافانه قرار می گیرد . در مرحله بعد تفسیرها و تاویل های مختلف از این مجموعه مطرح می شود . در نهایت کالبد معماری به صورتی طراحی می شود که در عین بر آورده نمودن خواسته های عملکردی پروژه ، تناقضات و تباینات بین موضوعات اشاره شده در فوق و تفسیرهای مختلف از آن ارائه شود . لذا شکل کالبدی به صورت یک مجموعه چند معنایی ، ابهام انگیز ، متناقض و متزلزل ارائه می شود ، که خود طرح زمینه را برای تفسیر و تاویل آماده می کند .

 

آیزنمن در مقاله " مرز میانی " از واژه " Catachresis " استفاده کرده که به معنای دو پهلو یا ایهام است . دو پهلو مرز میانی است . در دوپهلو یا ایهام ارجحیتی وجود ندارد . هم این است و هم آن - نه این است و نه آن . آیزنمن در این مقاله می نویسد : " دو پهلو حقیقت را می شکافد و این امکان را می دهد که ببینیم حقیقت چه چیزی را سرکوب نموده است . "

یکی از اولین و شاخص ترین ساختمان های سبک دیکانستراکشن ، مرکز هنرهای بصری وکسنر ( 1989 - 1982 ) در شهر کلمبوس آمریکا است . در مسابقه ای که در سال 1982 برای طراحی این ساختمان صورت گرفت ، معماران معروفی از جمله مایکل گریوز ، سزار پلی ، آرتور اریکسون و پیتر آیزنمن شرکت کردند .

سایت این ساختمان در قسمت ورودی اصلی دانشگاه ایالتی اهایو در سمت شرق دانشگاه قرار دارد . عملکرد بنا ، نمایش آثار هنرمندان و دانشجویان دانشگاه در آن است . هر یک از این معماران ساختمان خود را بین دروازه ورودی و ساختمانهای موجود در سایت قرار دادند . ولی در کمال تعجب ، ساختمان طراحی شده توسط آیزنمن به گونه ای بود که فضای باریک بین دوساختمان موجود در سایت را شکافته و در بین آن دو قرار گرفته بود و تعجب بیشتر آن که طرح وی به عنوان برنده اول اعلام شد . از آن زمان سبکی در معماری به نام دیکانستراکشن در مجامع بین المللی معماری به نام سبک دیکانستراکشن در مجامع بین المللی معماری مطرح و مورد توجه قرار گرفت .

آیزنمن در تبیین طرح خود عنوان که این نقطه محل ملاقات دو قشر نسبتا متفاوت است . یکی دانشجویان و هنرمندان دانشگاه که کارهای خود را در این ساختمان ارائه می کنند و دیگری شهروندان و عامه مردم شهر که به دیدن این آثار می آیند . لذا دو کد یا نشانه برای هریک از این دو قشر انتخاب شد . یکی محورهای شبکه شطرنجی دانشگاه و دیگری محورهای شبکه شطرنجی شهر کلمبوس . این دو شبکه نسبت به یکدیگر 17 درجه اختلاف زاویه دارند . لذا هر دو شبکه به عنوان نشانه ای از هر یک از این دو قشر در محل سایت با یکدیگر تلاقی کرده اند . این دو گانگی در کالبد معماری ساختمان به گونه ای نمایش داده شده که هیچ یک بر دیگری ارجحیت ندارد و این دو محور همانند دو تیغه قیچی بین دو ساختمان را شکافته و خود در آن جایگزین شده اند .

پس از باز نمودن و شکافتن فضای بین این دو ساختمان در سایت ، آیزنمن متوجه پی های یک بنای قدیمی شد که مربوط به دانشکده نظامی بود . این بنا در دهه پنجاه میلادی تخریب شده بود ، ولی هنوز بخشی از پی های آن در زیر خاک در محل سایت مدفون بود . اگر چه این ساختمان دیگر وجود نداشت ، ولی آیزنمن با وارسی دقیق سایت متوجه آن شده بود . وی این ساختمان را که دیگر در حاشیه قرار گرفته و به تاریخ سپرده شده بود ، به عنوان بخشی از متن موجود ، که همان سایت پروژه باشد ، قرائت کرد و این قرائت را به صورت کالبدی نمایش داد . لذا در طرح آیزنمن ، بخشهایی از ساختمان دانشکده نظامی ، که شبیه یک قلعه نظامی بود ، در قسمت سردر ورودی ساختمان مرکز هنرهای بصری وکسنر بازنمایی و بازسازی شد .

 

معماری دیکانستراکشن به عنوان یک سبک فراگیر و جهانی عمر نسبتا کوتاهی داشت و از حدود یک دهه فراتر نرفت ، ولی تاثیر شگرف و بنیادین بر شیوه طراحی و نوع بازنمایی معنی و تفسیر در حوزه معماری داشت . این سبک به عنوان پیش زمینه رویکردهای متعاقب آن همچون معماری فولدینگ و معماری پیدایش کیهانی بود .

از دیگر معماران این سبک می توان از فرانک گهری ، زاها حدید ، رم کولهاس و برنارد چومی نام برد .

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شرمنده عکس هایی که در رابطه با این سبک پیدا کردم یکم کوچیک بودن

:w16:

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

Image184.jpg

 

 

 

modern-architecture-design-3.jpg&t=1

 

 

 

 

imperial-war-museum-north-aa02109b.jpg

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

دکانستراکشن در فارسی به ساختار زدایی، شالوده شکنی، واسازی، بنیان فکنی، ساختار شکنی و بن فکنی ترجمه شده است. شاید این کثرت اسامی به دلیل آن باشد که دیکانستراکشن یک نگرش چند وجهی و چند معنایی به دال و مدلول و هر نوع متنی دارد.

از آنجایی که مبانی دیکانستراکشن مستقیما از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و به لحاظ آشنایی نسبتا اندک معماران با فلسفه این مکتب، برای استنباط معماری دیکانستراکشن، ابتدا لازم است فلسفه دیکانستراکشن و مهم تر از آن، زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود.

در نیمه اول قرن بیستم مهم ترین مکتبی که ادامه دهنده فلسفه مدرن محسوب می شد، فلسفه اصالت وجود بود. ژان پل سارتر (1980 - 1905) فیلسوف فرانسوی، پایه گذار این مکتب است. او خرد گرایی مدرن، که توسط دکارت، کانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود، را اساس فلسفه خود قرار داد. سارتر معتقد به خرد گرایی استعلایی (Transendental Mind) است. از نظر وی، "فرد ماهیت خویش را شکل می دهد و نباید از این عامل در مسیر شخصیت فرد غافل ماند... سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست. به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست."

از نیمه دوم قرن اخیر، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خرد باوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت. این مکتب در ابتدا توسط فردیناند دو سوسور، زبان شناس سوییسی و لوی استراوس، مردم شناس فرانسوی، مطرح شد. ساختارگرایی واکنشی در مقابل خرد استعلایی و ذهنیت مدرن است. ساختارگراها معتقدند که عاملی مهم تر از ذهن وجود دارد که پیوسته مورد بی مهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است. از نظر اندیشمندان ساختارگرا، می باید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم هستند. ساختار ذهن مبنایش زبان است. انسان به وسیله زبان با دنیای خارج مرتبط می شود.

اگر به عقیده دکارت همه چیز آگاهانه شکل می گیرد، به نظر استراوس، ساختارهای فرهنگ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست، همه آنها در ساحت ناخود آگاه شکل می گیرد و مولفی ندارد. استوارس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را زیر سوال برد. اگر از دوره دکارت، انسان موجودی است خردورز، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد. لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر، باید زبان، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم.به طور کلی، "روش ساختارشناسی، یافتن و کشف قوانین فعالیت بشری در چهار چوب فرهنگ است که با کردار و گفتار آغاز می شود. رفتار و کردار نوعی زبان است. به همین دلیل ساختارگراها، ساختار های موجود در پدیده ها را استخراج می کنند." چنانچه ژان پیاژه (1980- 1896)، روان شناس فرانسوی، مطالعات وسیعی در مورد ساختارهای رشد ذهن کودک و شخصیت کودک انجام داد.

مکتب دیکانستراکشن که یکی از شاخه های مهم فلسفه پست مدرن محسوب می شود، نقدی به بینش ساختارگرایی و همچنین تفکر مدرن است.

مکتب دیکانستراکشن توسط ژاک دریدا (- 1930)، فیلسوف معاصر فرانسوی، پایه گذاری شد. دریدا با ساختارگراها مخالف است و معتقد است که وقتی ما به دنبال ساختارها هستیم از متغیر ها غافل می مانیم، فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند، پس روش ساختارگراها نمی تواند صحیح باشد. دریدا از سال 1967، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد، در مجامع روشنفکری و فلسفی غرب مطرح گردید. این سه کتاب عبارتند از: گفتار و پدیدار، نوشتار و دیگر بودگی و نوشتار شناسی.

از نظر دریدا فلسفه غرب دچار نوعی ورشکستگی است و در حال حاضر پویایی خودش را از دست داده است.

به عقیده دریدا، یک متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشکار نمی کند، زیرا مولف آن متن حضور ندارد و هر خواننده و یا هر کس که آن را قرائت کند، می تواند در یافتی متفاوت از قصد و هدف مولف داشته باشد. "نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر (مولف) جدا شده. هر خواننده ای می تواند برداشت خود را داشته باشد."

از نظر دریدا، نوشتار ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم نیست و یک متن هرگز دقیقا همان مفاهیمی را که در ظاهر بیان می کند ندارد. متن به جای انتقال دهنده معنا، یک خالق است. به همین دلیل در بینش دیکانستراکشن، ما در یک دنیای چند معنایی زندگی می کنیم. هر کس معنایی و استنباطی متفاوت با دیگران از پدیده های پیرامون خود قرائت می کند.

تقابل دوتایی موضوع دیگری است که دریدا نقد کرده است. تقابل های دوتایی همچون روز و شب، مرد و زن، ذهن و عین، گفتار و نوشتار، زیبا و زشت و نیک و بد همواره در فلسفه غرب مطرح بوده است. از زمان افلاطون تا کنون همواره یکی بر دیگری برتری داشته است. ولی به نظر دریدا هیچ ارجحیتی وجود ندارد. او این منطق سیاه و سفید و مسئله یا این یا آن را رد مردود می داند.

به عنوان مثال، در فلسفه غرب همیشه گفتار بر نوشتار به دلیل حضور گوینده ارجحیت داشته است. ولی به عقیده دریدا، معنای متن را گوینده تعیین نمی کند، بلکه شنونده و یا خواننده متن است که با توجه به ذهنیت و تجربه خود این معنا را که می تواند متفاوت از منظور و غرض گوینده یا مولف باشد مشخص می کند. لذا لزوما گفتار بر نوشتار ارجح نیست.

باید عنوان شود که تعریف دقیق و مشخصی از دیکانستراکشن وجود ندارد، زیرا هر تعریفی از دیکانستراکشن می تواند مغایر با خود دیکانستراکشن تفسیر و تاویل شود.

خود دریدا می گوید : "دیکانستراکشن کردن یک متن به معنای بیرون کشیدن منطق ها و اسنتباطات مغایر با خود متن است. در واقع گسترش درک مجازی است."

به طور کلی دیکانستراکشن نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است. این تفسیرها و تاویل ها می تواند با یکدیگر و حتی با منظور و نظر پدید آورنده متن متناقض و متفاوت باشد. لذا در بینش دیکانستراکشن، آنچه که خواننده استنباط و برداشت می کند واجد اهمیت است و به تعداد خواننده، برداشت ها، استنباطات گوناگون و متفاوت وجود دارد. خواننده معنی و منظور متن را مشخص می کند و نه نویسنده. ساختاری ثابت در متن و یا تفسیری واحد از آن وجود ندارد. ارتباط بین دال و مدلول و رابطه بین متن و تفسیر شناور و لغزان است.

شخصی که این مباحث فلسفی را وارد عرصه معماری نمود، پیتر آیزنمن، معمار معاصر آمریکائی است. آیزنمن نه تنها با مقالات و سخنرانی های خود، بلکه با فضاها، کالبدها و محوطه سازی های متعددی که ساخته، فلسفه دیکانستراکشن را به صورت یکی از مباحث اصلی معماری در طی دهه هشتاد میلادی در آورد.

آیزنمن در مقاله ای به نام "مرز میانی"، هم فلسفه مدرن و هم معماری مدرن را به باد انتقاد گرفت. از نظر وی، معماری مدرن بر اساس علم و فلسفه قرن نوزده بنا شده است. به عقیده آیزنمن، بحث ارزشی هگل در مورد تز، آنتی تز و سنتز، دیگر در جهان امروز کاربرد ندارد. فیلسوفان پست مدرن مانند نیچه، فروید، هایدگر و دریدا رابطه ما را با جهان هستی عوض کرده اند.

علم قرن نوزدهم و یقین علمی آن دوره دیگر اعتبار خود را از دست داده است. قوانین جدید فیزیک مانند قانون نسبیت آلبرت اینشتین و اصل عدم قطعیت ورنرهایزنبرگ، دریافت ما را از جهان پیرامون تغییر داده است. لذا اگر معماری یک علم است باید این معماری بر اساس علم و فلسفه امروز و دریافت کنونی ما از خود و محیط اطراف باشد. معماری امروز ما باید از علم و فلسفه قرن نوزده گذر کند و خود را با شرایط جدید منطبق سازد. همچنان که معانی، مفاهیم و نمادها در علم و فلسفه عوض شده، در معماری نیز باید عوض شود.

آیزنمن معتقد است که مدرنیست ها مدعی هستند که مدینه فاضله را باید در آینده جست و جو کرد. پست مدرنیست ها نیز به دنبال این مدینه فاضله در گذشته هستند، ولی معماری امروز باید این مدینه فاضله را در شرایط امروز پیدا کند. در این مورد وی از واژه "Presentness" به معنای "اکنونیت" استفاده کرده و معتقد است که معماری در هر زمان و مکان باید اکنونیت داشته باشد. متعلق به زمان و مکان حاضر باشد.

برای رسیدن به شرایط فوق، باید قوانین گذشته معماری را بر هم زد و از آنجایی که این قوانین قراردادی هستند و نه طبیعی، لذا بر هم زدن آنها ممکن است. حقایق و نمادهای گذشته باید شکافته شود (دیکانستراکت شوند) و مفاهیم جدید مطابق با شرایط امروز از دل آنها استخراج شود.

پیتر آیزنمن بر این باور است که در زندگی امروز ما، دوگانگی هایی مانند وضوح و ابهام، ثبات و بی ثباتی، زشتی و زیبایی، سودمندی و عدم سودمندی، صداقت و فریب، پایداری و تزلزل، صراحت و ایهام وجود دارد. نمی توان از یکی برای استتار دیگری استفاده کرد، بلکه این تقابل ها و دوگانگی ها می بایست در ساحت معماری به عنوان تجلی گاه شرایط زندگی امروز ما به نمایش گذاشته شود.

در گذشته و همچنین در معماری مدرن و پست مدرن آنچه که حضور داشته، تقارن، تناسب، وضوح، ثبات، مفید بودن و سودمندی بوده است. در این تقابل های دوتایی همواره یکی بر دیگری ارجحیت داشته. اما آنچه که مورد غفلت قرار گرفته و غایب بوده، عدم تقارن، عدم وضوح، ابهام، ایهام، منعکس کننده شرایط ذهنی و زیستی امروز ما باشد و آنچه که در معماری امروز ما مورد غفلت قرار گرفته، بخشی از زندگی امروز ما است.

در معماری دیکانستراکشن سعی بر این است که برنامه و مشخصات طرح مطالعه و وارسی دقیق قرار گیرد. همچنین خود سایت و شرایط فیزیکی و تاریخی آن و محیط اجتماعی و فرهنگی ای که سایت در آن قرار گرفته نیز مورد بازبینی موشکافانه قرار می گیرد. در مرحله بعد تفسیرها و تاویل های مختلف از این مجموعه مطرح می شود. در نهایت کالبد معماری به صورتی طراحی می شود که در عین بر آورده نمودن خواسته های عملکردی پروژه، تناقضات و تباینات بین موضوعات اشاره شده در فوق و تفسیرهای مختلف از آن ارائه شود. لذا شکل کالبدی به صورت یک مجموعه چند معنایی، ابهام انگیز، متناقض و متزلزل ارائه می شود، که خود طرح زمینه را برای تفسیر و تاویل آماده می کند.

آیزنمن در مقاله "مرز میانی" از واژه "Catachresis" استفاده کرده که به معنای دو پهلو یا ایهام است. دو پهلو مرز میانی است. در دوپهلو یا ایهام ارجحیتی وجود ندارد. هم این است و هم آن - نه این است و نه آن. آیزنمن در این مقاله می نویسد: "دو پهلو حقیقت را می شکافد و این امکان را می دهد که ببینیم حقیقت چه چیزی را سرکوب نموده است."

یکی از اولین و شاخص ترین ساختمان های سبک دیکانستراکشن، مرکز هنرهای بصری وکسنر (1989 - 1982) در شهر کلمبوس آمریکا است. در مسابقه ای که در سال 1982 برای طراحی این ساختمان صورت گرفت، معماران معروفی از جمله مایکل گریوز، سزار پلی، آرتور اریکسون و پیتر آیزنمن شرکت کردند.

سایت این ساختمان در قسمت ورودی اصلی دانشگاه ایالتی اهایو در سمت شرق دانشگاه قرار دارد. عملکرد بنا، نمایش آثار هنرمندان و دانشجویان دانشگاه در آن است. هر یک از این معماران ساختمان خود را بین دروازه ورودی و ساختمان های موجود در سایت قرار دادند. ولی در کمال تعجب، ساختمان طراحی شده توسط آیزنمن به گونه ای بود که فضای باریک بین دوساختمان موجود در سایت را شکافته و در بین آن دو قرار گرفته بود و تعجب بیشتر آن که طرح وی به عنوان برنده اول اعلام شد. از آن زمان سبکی در معماری به نام دیکانستراکشن در مجامع بین المللی معماری به نام سبک دیکانستراکشن در مجامع بین المللی معماری مطرح و مورد توجه قرار گرفت.

آیزنمن در تبیین طرح خود عنوان که این نقطه محل ملاقات دو قشر نسبتا متفاوت است. یکی دانشجویان و هنرمندان دانشگاه که کارهای خود را در این ساختمان ارائه می کنند و دیگری شهروندان و عامه مردم شهر که به دیدن این آثار می آیند. لذا دو کد یا نشانه برای هریک از این دو قشر انتخاب شد. یکی محورهای شبکه شطرنجی دانشگاه و دیگری محورهای شبکه شطرنجی شهر کلمبوس. این دو شبکه نسبت به یکدیگر 17 درجه اختلاف زاویه دارند. لذا هر دو شبکه به عنوان نشانه ای از هر یک از این دو قشر در محل سایت با یکدیگر تلاقی کرده اند. این دو گانگی در کالبد معماری ساختمان به گونه ای نمایش داده شده که هیچ یک بر دیگری ارجحیت ندارد و این دو محور همانند دو تیغه قیچی بین دو ساختمان را شکافته و خود در آن جایگزین شده اند.

پس از باز نمودن و شکافتن فضای بین این دو ساختمان در سایت، آیزنمن متوجه پی های یک بنای قدیمی شد که مربوط به دانشکده نظامی بود. این بنا در دهه پنجاه میلادی تخریب شده بود، ولی هنوز بخشی از پی های آن در زیر خاک در محل سایت مدفون بود. اگر چه این ساختمان دیگر وجود نداشت، ولی آیزنمن با وارسی دقیق سایت متوجه آن شده بود. وی این ساختمان را که دیگر در حاشیه قرار گرفته و به تاریخ سپرده شده بود، به عنوان بخشی از متن موجود، که همان سایت پروژه باشد، قرائت کرد و این قرائت را به صورت کالبدی نمایش داد. لذا در طرح آیزنمن، بخشهایی از ساختمان دانشکده نظامی، که شبیه یک قلعه نظامی بود، در قسمت سردر ورودی ساختمان مرکز هنرهای بصری وکسنر بازنمایی و بازسازی شد.

معماری دیکانستراکشن به عنوان یک سبک فراگیر و جهانی عمر نسبتا کوتاهی داشت و از حدود یک دهه فراتر نرفت، ولی تاثیر شگرف و بنیادین بر شیوه طراحی و نوع بازنمایی معنی و تفسیر در حوزه معماری داشت. این سبک به عنوان پیش زمینه رویکردهای متعاقب آن همچون معماری فولدینگ و معماری پیدایش کیهانی بود.

از دیگر معماران این سبک می توان از فرانک گهری، زاها حدید، رم کولهاس و برنارد چومی نام برد.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...