mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ شاعر اينچنين خودش رو معرفي كرده: نام:مهــران پیرستانی جنسیت:مرد موجود بی آزاری هستم ...کار می کنم شعر و قصه می خوانم شعر می نویسم و سیگـــــار میکشم و گاهی که دلم برایت تنگ میشود ...تمام خیابانها را با یادت پیاده می روم! !در شعــرهایم خودم را نقد میکنم تا دیگران ...مرا به نسیه نفروشنداما نمی دانم چـــــــــــــــــرا ؟ چرا همه گمان میبرند من گرفتار شده ام ؟چرا هرکس از هر برزنی میرسد میگوید : او را ببین که چگونه دلش در بند گیسوان دختری است ؟چرا تا قلمم میچرخد ؛ کسی از دور فریاد بر می اورد :...... ای رسوای عاشق ، او کیست که دلت را برده است ؟ چرا انسان ها در این خیالند هرکه عاشقانه مینگارد ، عاشق است ؟ ای جماعت زود باور پاک دل ؛ با شمایم هان با شما ...من دل در کمند ابروان کسی ندارم ... من عاشقانه بر چشمان کسی خیره نمیشوم ...تنها مینویسم تا بدانم عشق نیز هست ... من عشق را دیر زمانیست ، که گم کرده ام ، شاید از بدو تولد ... و در کوچه پس کوچه های دلم به دنبال این گمگشته میگردم من تا به امروز ، نه عاشق بوده ام و نه .... ***** عاشـــــــــــــــــــــق می شــــــــــوم ****** تنهـــــــــا ... غمی است در این قلم که اینگونه به تفسیر میرود تنها همین ،و دیگر اینکه ... اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست نه ..... ! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست حتي نفس هاي مرا از من گرفتند من مرده ام ...در من هواي هيچ كس نيست دنياي مرموزي ست ما بايد بدانيكه هيچ كس اينجا .... من مي روم ... هر چند مي دانم كه ديگر پشت سرم حتي دعاي هيچ كس نيست. رشته تحصیلی:English Teaching 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ در شعر هایم ؛ خودم را نقد می کنم ... تا دیگران مرا به نسیه نفروشند ؛ پس مرا از نوشته هایم بشناس ( آنها با تو صادق ترند، آنها خود واقعی ی من هستند ) لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده