ShaMoh 3002 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ تا آخر عمرم از عملکرد نا درست آموزش و پرورش مینالم و ... میفرستم به آنها . شما هم بیاد دارید وقتی رو که صبح صف میگرفتیم و میگفتیم مدرسه سنگر ؟ 4 تا داستان دارم که حقیقت تلخی هست - مسئولش آموزش پرورش کشورمون هست ... :ws35: داستان 1 : معلمی که درس نمیداد و سیگار میکشید و از شاگردان مایحتاج خود را میگرفت و پسری که باید تخم میگذاشت . دوران ابتدائی بود معلمی داشتیم که هیچ درسی به ما نمی آموخت و مایحتاج زندگی خود را ازما میگرفت به من که پدرم باغ سیب داشت میگفت برایم سیب بیار به شاگردی میگفت تخم مرغ بیار به دیگری میگفت محصولات زراعی بیار و هر روز اساس هایی را از ما میگرفت و ما را به حال خود رها میکرد داخل کلاس و هیچ چیز یاد نمیگرفتیم یک دوره ی کلاسی چنین بود روزی به من و دوستم که پدرش دام داشت گفت : دلم هوس شیر بز کرده فردا برام بیار ما هم برای تهیه ی شیر از دیوار دامداری پدر بزرگش بالا رفتیم و شروع به دوشیدن بز کردیم و به خانه بردیم و جوشاندیم و برای معلم خود بردیم به گفتیم حسابی جوشاندیم ، او ظرف شیر را گرفت و شروع به نوشیدن کرد ته لیوان چند تکه فضولات بز بود وقتی دهان معلم تلخ شد شروع به نزا با دوستم کرد و او را حسابی کتک زد و وقتی که دلش خنک شد به او گفت اینجا بنشین و تخم بگذار دوستم نشست و معلم هر از چند گاهی بر سر او میکوفت و دوستم باید تخم میگذاشت او قد قد میکرد و معلم بر سر او میکوفت دوستم خسته از درد ضربه شست های معلم کلافه شده بود و بر خود فشار می آورد تا بادی از شکمش بیرون آمد صدایی ایجاد شد و ما خندیدیم معلم سراغ او رفت دوستم گفت تخمم نمی یاد معلم هم اینبار با شددت او کتک میزد ... داستان 2: معلمی که ساچمه خورده بود و شاگردش برای آب یاری باغ باید از یاد گرفتن درس محروم میشد . دوران ابتدائی بود معلمی داشتم که دوست پدرم بود عید نوروز بود به خانه ی ما آمده بود به من گفت پیک نوروزیت را نوشته ای گفتم خیر . گفت برو و بیار شروع به نوشتن پیک نوروزی من کرد و تمام که شد به من تحویل داد ، در همان روز های تعطیل برای شکار پرنده به کوه رفته بود و پسرش به صورت غیر عمد گلوله ای به او شلیک کرده بود بعد از تعطیلات عید وقتی به کلاس آمد با سرم وارد شد ساچمه ها در صورت و گردن و همه جای بدن او اصابت کرده بود به یکی از شاگردان گفت بیا و این سرم را نگه دار و سرش را روی میز گذاشت و گفت خوابم می آید شما هم بخوابید و ما هم نیز میخوابیدیم اگر هم خوابمان نمی آمد بدون مزاحمت و سر و صدا نقطه بازی میکردیم چند به این منوال گذشت او خسته بود و نیاز به استراحت داشت . یک روز گفت من ناتوان شدم تو و تو برای آبیاری باغ من بروید و بعد آبیاری و وقتی کلاس تمام شد برگردید . من و دوستم راهی باغ شدیم اما هیچ آبی به پای هیچ درختی نریختیم و آنجا خوابیدیم . روز بعد معلم آمد و گفت شما که آب نداده بودید ، ما هم گفتیم ما آب دادیم که ... شاید باغ همسایه را آب داده باشیم . این بار معلم با ما آمد و باغ را نشان داد و ما هم گفتیم ما باغ همسایه را آب داده بودیم . معلم همانجا ماند و ما هم با سطل پای درختها آب ریختیم . روز بعد هم ما برای آب دادن درختها راهی باغ میشدیم ولی فقط کمی اطراف ریشه ی درخت را آب میدادیم و ... روزها تا پایان سال همینطور گذشتند معلم هم خوب شد اما ما نیمسال دوم درسی نیاموخته بودیم ولی به کلاس بعدی راه یافتیم ... داستان 3 : معلمی که فقط یک سوال می پرسید و تنها شاگردی که این را فهمیده بود من بودم . معلم مثل همیشه درس روز قبل را میپرسید من به صورت اتفاقی فهمیدم که از همه ی شاگردان تنها یک سوال میپرسد و حوصله ای برای طرح سوال دیگر را ندارد من هم فورا از شاگردی که برای پرسش شفاهی نزد معلم احظار شده بود سوال را میپرسیدم و آن را حفظ کرده و پیش معلم میرفتم و پاسخ میدادم . من چیزی یاد نگرفتم و نخواندم فقط هر جلسه تک سوالی را که معلم بی حوصله از همه میپرسید پاسخ میدادم ، ماجرا را به هیچ یک از همکلاسی هایم فاش نکردم و ... داستان 4 : معلمی که عصبی بود و با شلاق شاگردش را مورد ضرب و شتم قرار داد . معلم از من سوال پرسید و من درس را نخوانده بودم و او با ترکه (چوب تر ) به جان من افتاد یکی از شلاق های او به آرنجم خورد و درد بدی به جانم افتاد من گریه میکردم و فریاد میکشیدم محل اصابت شلاق ورم کرد من خواستم از کلاس درس فرار کنم ولی معلم نگذاشت و تکه یخی را به من داد تا روی محل درد بگذارم من از درد به خود مینالیدم کلاس بعد از چند درنگی پایان یافت و من به خانه رسیدم دستم خیلی ورم کرده بود . پدرم مرا نزد حکیمی برد که تا اگر استخوانم از جایش در رفته باشد شفا دهد . حکیم دستم را کمی ماساژ داد و بعد با حرکتی کششی استخوان را جا انداخت وقتی به خانه رسیدیم دیگر از آرنج تا نک انگشتانم ورم کرده بود .. فردای آن روز دیدم دستم حسی ندارد با سوزنی را در دستم فرو بردم خون جاری شد اما هیچ حسی نداشتم با کبریت شعله را نزدیک انگشتانم کردم بوی سوختگی پیچید اما هیچ حسی نداشتم همان روز به شهر شیراز رفتیم و من در بیمارستان بستری شدم بعد از مدت 2 ماه و با معالجه ی پزشکان متخصص عصب دستم احیا شد و من همراه با پدرم به دهمان بازگشتیم . قبل از رفتن به مدرسه از معلم عصبی شکایت کردیم . برادر معلممان مدیر مدرسه بود ، بعد از دریافت احظاریه ی دادگاه به خانه ی ما آمدند کلی التماس و خواهش و شیرینی و .. من گفتم به یک شرط حاظرم که رضایت دهم که نمره ی این کلاس درسی ام را رد کنی و من به کلاس بعدی بروم او هم قبول کرد . من فردا به مدرسه رفتم مدیر آمد گفت چرا در صف دومی ها هستی برو تو صف خودت . من گفتم خودتان قول داده بودید ، معلم و مدیر زیر قولشان زده بودند . من هم با تهدید گفتم هزینهی ابطال رضایت نامه را می پردازم و شما را به دادگاه میکشم . به خانه رفتم ، مدیر و معلم هم به خانمان آمدند و پدرم را راضی به شرایط ساختند . اما من چند ماه از درس دور بودم و به خاطر اینکه قول قبولی آن مقطع تحصیلی را گرفته بودم هیچ نخواندم و خیلی کم به مدرسه میرفتم . این داستان ها کاملا حقیقت داره و به نقل از یکی از دوستام نوشتم . 9 لینک به دیدگاه
arian ariaey 1755 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ دوست عزیز! آموزش و پرورش با معلم ها فاصلشون از زمینه تا زیر زمین. معلم کار آموزشی داره و زیر نظر مدیر مدرسه هست و وظیفش تعلیم دانش آموزه نه تربیتش!! اینی که شعار می دن فقط اراجیفه معلم و دبیر پرورش و معاون و مدیر نقش پرورشی رو دارن! اینی که شما تو صف وای می ستی ممکنه اشتباه به نظر بیاد ولی یه جور درس نظم و انضباطه! اگه شما نمی رفتی سر صف و یاد نمی گرفتی باید صف رو رعایت کنی و ساکت وایستی! همین مقدار حرف شنوایی از مدیر و ناظم هم وجود نداشت! اگه اینطوری باشه,سربازی هم می شه بچه بازی! نمی شه یه آدمو 18 سال به حال خودش رها کرد و یه دفعه اون تو سربازی هدایتش کرد(به قولی آدمش کرد) در مورد معلم ها هم,این موارد دلیل نمی شه قیاس مع الفارق کنیو همه رو مثه هم بدونی,حاشا به غیرت معلم های شما! 3 لینک به دیدگاه
ShaMoh 3002 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ دوست عزیز گمون کنم شما هیچ یک از داستان ها رو نخوندید و اومدید و نظر دادید مخصوصا شماره ی 4 رو که مدیر مدرسه و معلم برادر بودن و اینجا باید یکی نظارت کنه . کلی نوشته بودم براتون پاک شد الان باید برم بعدا سر میزنم ببخشید . 3 لینک به دیدگاه
arian ariaey 1755 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ دوست عزیز گمون کنم شما هیچ یک از داستان ها رو نخوندید و اومدید و نظر دادید مخصوصا شماره ی 4 رو که مدیر مدرسه و معلم برادر بودن و اینجا باید یکی نظارت کنه . کلی نوشته بودم براتون پاک شد الان باید برم بعدا سر میزنم ببخشید . چرا خوندم,شما هم جمله های منو دوباره بخون. گفتم معلم و آموزش و پرورش 2 چیز متفاوته! شما همه مواردی که گفتی مستقیما داری معلم ها رو نکوهش می کنی بعد می آی می گی آموزش پرورش! پس قبل از تاپیک زدن خوب دقت کن! 2 لینک به دیدگاه
zipaton 231 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ اینایی که شما نوشتی بر می گرده به دهه های 40تا 50 که افراد با سواد کم بودند و ار افراد بی سواد و سیکل بعنوان معلم استفاده می کردن... و گرنه امروزه کی جرات داره به دانش آموز بگه 2 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ اینکه آموزش و پرورش اشکال داره بحثی توش نیست ولی اینکه این آدمایی که شما نوشتین اگههه واقعی باشههه و اگه وجود داشته باشن چه ربطی به آموزش و پرورش داره این معلما بودن که بی وجدان بودن 3 لینک به دیدگاه
ShaMoh 3002 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ چرا خوندم,شما هم جمله های منو دوباره بخون. گفتم معلم و آموزش و پرورش 2 چیز متفاوته! شما همه مواردی که گفتی مستقیما داری معلم ها رو نکوهش می کنی بعد می آی می گی آموزش پرورش! پس قبل از تاپیک زدن خوب دقت کن! مرسی دوست من که همه رو خوندید . آره خط آخری رو نخونده بودم یکم سرم شلوغ بود و دقت نکردم . معذرت . من این چهارتا داستان رو نوشتم و معلم ها رو نکوهش نکردم من معلم ها و مدیر ها و آموزش و پرورش رو سرزنش کردم تا خجالت بکشن . من میگم که : معلم و مدیر و آموزش و پرورش بهم ربط داره و دو چیز متفاوتی نیست به خدا ربط داره ، معلم ها از طریق آموزش و پرورش برای تعلیم به دانش آموزان به مدارس فرستاده میشند . و آموزش و پرورش باید مستقیما روی معلم ها نظارت داشته باشه . نه تنها که نظارت نمیکنه که نتیجش این چهار داستان میشه بلکه عملکرد درستی نتونسته داشته باشه . 2 تا خواهر زاده دارم تو مدرسه ی غیر انتفاعی درس میخونن که معلم های دلسوزی دارند ، درسته که از دانشگاه آزاد بیشتر شهریه میگیرند اما و الان که کلاس ششم اند زبان انگلیسی رو کامل یاد گرفتن و دوره ی راهنمایی می تونند یه زبان دیگه رو یاد بگیرن مثل فرانسه یا المانی و ... + بر اینا با برنامه های کاربردی کامپیوتر کاملا آشنا ، کلاس موسیقی و ورزش ، رباتیک و ... و... رو یاد گرفتند . اما ما چی ؟ به نظر من آموزش و پرورش هم باید مثل این مدارس غیر انتفاعی عمل کنه تا کشور خوبی داشته باشیم . آیا ما لیاقت تعلیم درست نیستیم ؟ دوست من ، من منظورم این جمله نبود ( شما هم بیاد دارید وقتی رو که صبح صف میگرفتیم و میگفتیم مدرسه سنگر ؟ ) که شما رو اون تمرکز کردید و بیاناتتون بیشتر راجع این جمله شد . بازم ممنونم که داستان ها رو خوندید . 5 لینک به دیدگاه
ShaMoh 3002 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ اینایی که شما نوشتی بر می گرده به دهه های 40تا 50 که افراد با سواد کم بودند و ار افراد بی سواد و سیکل بعنوان معلم استفاده می کردن... و گرنه امروزه کی جرات داره به دانش آموز بگه اینه مربوط به اوایل دهه ی 80 یعنی تقریبا 10 سال قبل . اینکه آموزش و پرورش اشکال داره بحثی توش نیست ولی اینکه این آدمایی که شما نوشتین اگههه واقعی باشههه و اگه وجود داشته باشن چه ربطی به آموزش و پرورش داره این معلما بودن که بی وجدان بودن ربطش رو تو تایپینگ قبلی گفتم . 3 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ هر چی مینویسیم چرا میپره!!!!؟ 1 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ منم از این معلمهای نابخرد زیاد دیدم و داشتیم!!!! معلم کلاس چهارم دبستان خانم اسلامی موهای دخترها رو میگرفت به تخته میکوبوند سرشونو چون مساحت مستطیل و مربع رو بلد نبودن بگن و خانم ویار حاملگی داشتتند!!! خدا لعنتشون کنه مدیر سال اول راهنمایی مدرسه علم الدین بهترین مدرسه شهر بود چنان خوابوند زیر گوشم که هر وقت یادم میفته نفرینش میکنم! معلم جغرافیای طاغوت زده امون که حوصله من من کردن بچ هها رو نداشت و با طرح سوال اول و من من بچه ها اونا رو میفرستاد دفتر . باقی ماجراها!!!! اینا مال دهه 30 و 40 نیستاااااا...مال همین دور ورهای 70 به بعد هست! سه سال پیش رفتم یه مدرسه طرح داشتیم رئیسمون به معلمهای خانم انتقاد کرد که چرا توی دفتر مدرسه با آقایون ساعت تفریح نمی مونید دلیل معلم چی بود!!!!!! گفت ما استرس میگیریم جایی که اقایون هستند حضور داشته باشیم...این مدرسه دولتی هست و نقطه مرکزی شهره!!!! این انتقادات به آموزش پرورش وارد هست چرا که یه عده ادم نابخرد و آموزش ندیده رو دور خودش جمع کرده و نیروی تحصیل کرده مملکت بیکار هستند! 6 لینک به دیدگاه
zipaton 231 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ یه جمله تکراری ولی عین واقعیت تو هر صنفی شما نگاه کنی خوب هست بد هم هست...معلمین هم از این امر مستثا نیستن ولی همونطوری که خودتون در بالا در مورد خواهر زاده تون گفتید بد بودن را نمی توان تعمیم داد به همه معلم ها...معلم خوب و دلسوز هم داریم همین الان هم معلمی های را می شناسم که به شیوه های دیگر سر دانش آموزان را شیر می مالن و روز معلم از بچه ها میخان که براشون کادو بیارن من اگر قدرتی داشتم این معلم ها را اخراج که نه بلکه شوت شون می کردم بیرون...چون بجای خدمت دارن خیانت می کنن 4 لینک به دیدگاه
arian ariaey 1755 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۹۱ مرسی دوست من که همه رو خوندید .آره خط آخری رو نخونده بودم یکم سرم شلوغ بود و دقت نکردم . معذرت . من این چهارتا داستان رو نوشتم و معلم ها رو نکوهش نکردم من معلم ها و مدیر ها و آموزش و پرورش رو سرزنش کردم تا خجالت بکشن . من میگم که : معلم و مدیر و آموزش و پرورش بهم ربط داره و دو چیز متفاوتی نیست به خدا ربط داره ، معلم ها از طریق آموزش و پرورش برای تعلیم به دانش آموزان به مدارس فرستاده میشند . و آموزش و پرورش باید مستقیما روی معلم ها نظارت داشته باشه . نه تنها که نظارت نمیکنه که نتیجش این چهار داستان میشه بلکه عملکرد درستی نتونسته داشته باشه . 2 تا خواهر زاده دارم تو مدرسه ی غیر انتفاعی درس میخونن که معلم های دلسوزی دارند ، درسته که از دانشگاه آزاد بیشتر شهریه میگیرند اما و الان که کلاس ششم اند زبان انگلیسی رو کامل یاد گرفتن و دوره ی راهنمایی می تونند یه زبان دیگه رو یاد بگیرن مثل فرانسه یا المانی و ... + بر اینا با برنامه های کاربردی کامپیوتر کاملا آشنا ، کلاس موسیقی و ورزش ، رباتیک و ... و... رو یاد گرفتند . اما ما چی ؟ به نظر من آموزش و پرورش هم باید مثل این مدارس غیر انتفاعی عمل کنه تا کشور خوبی داشته باشیم . آیا ما لیاقت تعلیم درست نیستیم ؟ دوست من ، من منظورم این جمله نبود ( شما هم بیاد دارید وقتی رو که صبح صف میگرفتیم و میگفتیم مدرسه سنگر ؟ ) که شما رو اون تمرکز کردید و بیاناتتون بیشتر راجع این جمله شد . بازم ممنونم که داستان ها رو خوندید . منم می دونم. من خودم معلمم! انقدر از این آموزش و پرورش و کارکناش بیزارم که حد نداره! نمی خوام چشم به قیافشون بخوره! بس که تن پرور و بی مسئولیتن! هبچ وقت هم چش ندارن دبیرا رو ببینن مثله دشمنیم براشون! دقیق نمی دونم برای چی؟! شاید به خاظر اینکه مردم برای ما احترام بیشتری قائلند تا اون ها! اما تن پروری هم به خودی خود مزید بر علت می شه تا عملا برای ارتقای سطح علمی مدرسه ها و بچه ها تلاش نکنن! البته زحمت هم می کشن! اما بیشتراشون مفت خورن! فقط منتظرن صدای اذان بیاد تا 2 ساعت مار مردم عقب بیافته 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده