mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ افسوس که خیلی دیر آمدی ... آنچنان دیر که دیگر فرصتی برای جبران نیست ! آنچنان دیر که دیگر صدای تو در گوشم طنین ندارد ... و همچون صدای گوش خراش مدام آزارم میدهد ... اینک برایم غریبه ای بیش نیستی ... افسوس که دیر آمدی ...! 10 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ در همه ی خواب هایم همان خانه را می بینم همان دیوارها و همان اتاق ها، با پنجره های بسته ای آن بالا کاری تمام نشده انتظار مرا می کشد ... کاری که عمر کفاف تمام شدنش را نخواهد داد که تا تمام نشود، زندگی نمی آید ... در همه ی خواب هایم همان خانه را می بینم همان باغچه و همان بام برگشتم تا کاری را تمام کنم نشد ... گم شدم میان دالان هایش بی زندگی برگشتم و مرگ هنوز نیامده است ... در همه ی خواب هایم مرگ در می زند ...! 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ ابدیت تا ابد پنهان خواهد ماند ... چیزی جز تخیل ساده ی کودکانه ای مرا راهی هر نفس نخواهد کرد ... عبور ساده ای برای رفتن میسر نیست و هر گام موجی است نخروشیده در برکه ی ساکت تنهایی من ... بله ... من نیز مرداب شده ام !!! 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ او می آ يد ... همیشه آنقدر دیر که بدرد هيچکس نمی خورد ! حتی خودش ...! 8 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ نفس هایم یکی یکی تمام میشود تصویرم در قاب ذهنت خاک فراموشی میگیرد تو نمی آیی! و من با ستاره های خاموش می مانم و رنگین کمانی که آتش میگیرد....... 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ همیشه همین است ... تا می آیی به خودت بیایی عجیب دیر است ! و با این که دنیا کوچک تر از آنی ست که می گویند ... تا می آیی برگردی ... همه چیز ... عجیب عوض شده است ...! 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ بیـــــــــآ بَرگَرد و فَقَط بآشــْـ حَتیـــ سَردتَر اَز قَبلــــ.. 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ ــ تو کجايي؟ در گسترهی بيمرز ِ اين جهان تو کجايي؟ ــ من در دوردستترين جای جهان ايستادهام: کنار ِ تو. □ ــ تو کجايي؟ در گستره ناپاک ِ اين جهان تو کجايي؟ ــ من در پاکترين مقام ِ جهان ايستادهام: بر سبزهشور ِ اين رود ِ بزرگ که ميسُرايد برای تو. 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ می گریزی از من ... می گذرم از تو ... غرق می شوم در افکارم ... غرق در دیروزهایم ... نمی خواهم بدانم... نمی خواهم بفهمم... نه ! فقط می خواهم بگریزم ... بگذرم از رویاهایم ... و از تمام بودن ها ...! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ و هزار سال می گذرد بی آنکه فردا فرا رسد ... کسی پشت در نیست و من همیشه در انتظار خواهم بود ...! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ تو ، یه سایه بودی هم قد خواب نیم روز من تو، یه سایه بودی تو ظهر داغ تن سوز من تو هرم داغ بی رحم آفتاب تو سایه بودی ، یه سایه ی ناب من مسافر تن تشنه ی خواب حریص فتح یک جرعه ی آب پای پر تاول من ، تو بهت راه تن گرمازدمو نمی کشید بی رمق بودم و گیج و تب زده جلو پامو دیگه چشمام نمی دید تا تو جلوه کردی ای سایه ی خوب مهربون با یه بغل سبزه و آب باورم نمی شد این معجزه بود به گمانم تو سرابی ، یه سراب من گنگ و خسته لب تشنه و داغ تو سایه ی سبز میراث یک باغ تو مرهم این زخم عمیقی لبریز ایثار ، پاک و شفیقی رخت خستگیمو از تنم بگیر با تنت برهنگیمو بپوشون منو تا مهمونی عشق ببر کتاب دربه دریمو بسوزون بذار این سایه همیشگی باشه سایه ای که جای خوب موندنه سایه باش و سایه بون تا بدونم سایه ای رو سر بودن منه 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ روی سنگ قبرم بنویسید: کبوتر شد و رفت... زیر باران غزلی خواند، دلش تر شد و رفت... چه تفاوت که چه خورده است؟ غم دل یا سم... آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت... روز میلاد.... همان روز که عاشق شده بود... مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت... او کسی بود که از غرق شدن می ترسید... عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت... هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد... آدمی ساده که یک روز کبوتر شد و رفت... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ ديرآمدي اي نگار سرمست زودت ندهيم دامن از دست معشوقه كه ديردير بينند آخر كم از آنكه سير بينند 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت کهنه ها رو تازه کرد از تو يک بهانه ساخت با تو می شد که صدام همه جارو پر کنه تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر کنه اما خيلی دير دونستم تو فقط عروسکی کور و کر بازيچه ی باد مثل يک بادبادکی دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم تو رو خيلی دير شناختم وقتی که تموم شدم نه يه دست رفيق دستام نه شريک غم بودی واسه حس کردن دردام خيلی خيلی کم بودی توی شهر بی کسی هام تو رو از دور مي ديدم تا رسيدم به تو افسوس به تباهی رسيدم شهر بي عابر و خالی شهر تنهايی من بود لحظه ی شناختن تو لحظه ی تموم شدن بود مگه مي شه از عروسک شعر عاشقونه ساخت عاشق چيزی که نيست شد روی دريا خونه ساخت 5 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ یادت هست ؟ زمانی قلبم تنها برای تو میتپید .... یادت هست ؟ رفتی ......!!!!!!!!! اکنون نه من ماندم نه قلبی که بتپد ..... برنگرد .... منی نمانده.... برو به رفتنتت ادامه بده ... به پشت سرت نگاه نکن ... بدان که زود رفتی و دیر آمدی دیرتر از آنچه تصورش را بکنی ... برو برو نایست ........................ 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ شوكه شده بودم. صورتش خيس خيس بود. هر چي اشكاشو پاك مي كردم ،تمومي نداشت. از يه سوء تفاهم ساده براش حرف زدم. براي اولين بار بهش گفتم چقدر دوستش دارم. لباشو بوسيدم... خنديد... با دست يخش دستمو فشار داد. چشماشو بست..... . . . . . سم لعنتي كار خودشو كرده بود. 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ شاید برایت می نویسم چون رسم رفاقت را تا آخر تمام کنم تا تکلیف تو هم با دلت روشن شود با هیچ آب روانی نمیشود این همه نفرت را شست باور کن من و تو تمام شدیم... فقط و فقط تمام زورهایم را جمع میکنم تا به دندانم فشار بیاورم که مبادا دهانم به نفرین باز شود... میبینی چقدر تلخم...از انروزهای تلخی که برایم ساختی هم تلخترم...از روزهایی که به سادگیم میخندیدی و به سخره ام میگرفتی و قهقهه مستانه میزدی هم تلخترم....فقط برو... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ نمی خواهم برگردی این را به همه گفته ام حتی به تو به خودم اما نمی دانم چرا هنوز برای آمدنت فال می گیرم!! چرا هنوز پشت هزاران ترانه خاموش به انتظارت نشسته ام تا ترا آرزو کنم!! اما هنوز نمی خواهم برگردی می دانی که دروغ نمی گویم اگر هنوز ترا آرزو می کنم برای بی آرزو نبودن است !! و شاید هم آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم!! اما هنوز هم نمی خواهم برگردی . ... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ آيينه پرسيد كه چرا دير كرده است….نكند دل ديگري او را سير كرده است خنديدم و گفتم :او فقط اسير من است ، تنها دقايقي چند تاخير كرده است.. گفتم امروز هوا سرد بوده است شايد موعد قرار تغيير كرده است… خنديد به سادگيم آيينه و گفت: احساس پاك تو را زنجير كرده است… گفتم :از عشق من چنين سخن مگوي.. گفت :خوابي. سال ها دير كرده است.. در آيينه به خود نگاه مي كنم –آه!...عشق تو عجيب مرا پير كرده است. راست گفت آيينه كه منتظر نباش او براي هميشه دير كرده است… 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ صبح شده است بیدار می شوم ... نمی خواهم به تو فکر کنم خیالت بالای سرم نشسته است ...دلم می گیرد 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده