mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ قاصدک هایی را فرستادم تا خبری از دلتنگیم را برایت بیاورند وقتی بدستت رسیدنند حرفهایشان را بشنو زیرا حرفهایی از دل من برایت اورده اند 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ نتوانستم کنار بیام با غم رفتن تو ... گاهی از ته دل صدایت میزنم که باشی , و گاهی برایت مینویسم , گاه احساس انقدر کوچک می شود که , دل به دل نوشتن نمی دهد . اینجا تنها جایست که مینویسم ... شاید که بخوانی ... نمیدانم ... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ نمیدونم چه رازی هست بین قلب و قلم از وقتی قلبــــــــــــم خشکید، قلمــــــــــم دیگر ننوشت! . . . * در نبودنــــم... در نبودنت... برای دیدنم چشمهایت را ببند! قلب ِ من تنها با سرانگشتانِ احساست ، دیده می شود...! 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ [h=2][/h] زیبای نازنین, چشمانم پر از اشک است و نگاهم پر از درد بدنم سرد است و نگاهم سردتر... دیگر از دست این ستاره های گستاخ که گاه وبی گاه به دیدار آسمان تنها می آیند تا یاد آوری کنند تو مطلق به آنهایی به ستوه آمده ام ماه من, چرا خوت پا پیش نمی گذاری؟ چرا فریاد نمی زنی و به این ستاره های گستاخ امان می دهی؟ چرا به این هوسباز های عاشق نما مجالی برای ابراز عشق می دهی؟ چرا کاری نمی کنی تا آنها هم به این باور برسند که تو مجنون نازنینی ونباید خودشان را تحقیر کنند.... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ انجا که در لمس دستانت به ابدیت پی میبرم... تنفس هستی بخش چشمانت بی اعتبار میکند عطر یاس را... آنجا که امن ترین بود حلقه ی دستانت... در راهی که انتهایش تو بودی با نگاهت منتظر... و نیز در ابتدایش هجوم اشکهایت را بدرقه... چگونه توانم باشد بی تو بودن .... و تاب بیاورم سردی فقدان خیالت را... و نگریم... آنجا که از تو بود و بر تو شد... آنجا که از تو خواند و بر من خواند... چگونه بی تو باشم فاصله های این میان را... و چه چیز چاره ساز میانمان جز اشک تواند که باشد... می خواهم... آری می خواهم که با تو ... می خواهم که با تو... در تو... و از تو باشم... مرا پذیرا باش که در اوج بی تو بودن...به تو رسیدم... مرا بپذیر که در انتهای شب ماندگار ترینم... و آنجا که هیچ چیز نباشد جز ستارگان...گهگاهی... و آنجا که در امتداد پهنای آسمانها...نیافتم غیر تو را... ماندگارترین می مانم... و آنجا اوج ابدیت است...با تو ! 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ الهی بارون بباره تا کسی اشک هامو نبینه گریمو به رویم نیاره آخه دلم محکوم به انتظاره دیگه طاغت نداره باهر نفس تو رو یادم میاره 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ فرض كن پاك كني برداشتم و نام تورا از سرنويس تمام نامه ها و از تارك تمام ترانه ها پاك كردم! فرض كن با قلمم جناق شكستم! به پرسش و پروانه پشت كردم و چشمهايم را به روي رويش رؤيا و روشني بستم! فرض كن ديگر آوازي از آسمان بي ستاره نخواندم حجره حنجره ام ازتكلم ترانه تهي شد و ديگر شبگرد كوچه شما صداي آوازهاي مرا نشنيد! بگو آنوقت با عطر آشناي اين همه آرزو چه كنم؟ با التماس اين دل در به در! با بي قراري ابرهاي باراني....... باور كن به ديدار آينه هم كه ميروم خيال تو از انتهاي سياهي چشمهايم سوسو مي زند! موضوع دوري دستها و ديدارها مطرح نيست همنشين نفسهاي من شد هاي با دلتنگي ديدگانم يكي شده اي! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ ار کافه خسته و کلافه روی صندلی چوبی نشسته بود یک مرد بد قیافه.... منتظر بود قهوه خواست، قهوه اي تلخ، باشکر اضافه. . . ساعت از وقت انتظار نیز گذشت خبری از یار نبود، یار من .... باران نم نم گرفته است از دوری تو مرا غم گرفته است بیا..... چتری باش براي من، بیا.... خورشید بِپاش بر من، ... ... .... یار من دوستت دارم..... حتی در اين کافه خیالی 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ می پرسی تو را دوست دارم؟ حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم مگر می شود با کلمات، احساس دستها را بیان کرد؟ مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با دیدگان پر اندیشه و روشن بین به من می نگری چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد؟ می پرسی تو را دوست دارم؟ مگر واقعا پاسخ این سوال را نمی دانی؟ مگر خاموشی من، راز دلم را به تو نمی گوید؟ مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد؟ راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید، که من هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم که از دل بر لبم نرسد، راز پنهان مرا به تو نمی گوید؟ عزیز من! چطور نمی بینی که سراپای من از عشق به تو حکایت می کند ؟ همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند، بجز زبانم که خاموش است... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم این شعر تا ابد با تو خواهد زیست حتی وقی که من دیگر نباشم یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند عاشقانت تو را ترک می کنند اما شعر عاشقانه همیشه با تو خواهد بود پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم! شعری از اعماق جان٫ که مرا به یاد تو آورد...... شعری که همیشه با تو بماند. 4 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ چه سخت … هم ابر باشد ! … هم باران باشد ! … هم خیابان ِ خیس باشد ! … امـــــا… نه تـــــو باشی … نه دستی برای فشردن باشد … نه پایی برای قدم زدن … 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ چشمان خیس نگاه ابری صورت بارانی و طوفان رفتارم همه وهمه یادرگاریست از عشق تو 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ گاهـــــی ... حضور یه نفر بهت احساس آرامش و امنیت می ده احساس زنده بودن و مهم بودن گاهی بدون اینکه چیزی بگی می فهمه حالتو درکت می کنه... اون وقته که دلت می خواد محکم بغلش کنی و بهش بگی : " دوست دارم و به خاطر همه چیز ممنون " 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ تمام قوانین مردانه من نقض شده از وقتی برای تو گریه می کنم...! کامران رسول زاده 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ خیلی وقت ها خیلی دیر آدم های اطرافت را می شناسی آن وقت تازه یاد می گیری به خیلی ها بگویی : لـــطفا جلوتر نیایید .... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ وقتی می گویم دیگر به سراغم نیا فکر نکن فــــراموشــــت کردم یا دیگر دوســــتت ندارم نــــــــــــــــــــــــ ـه من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیس بـــــودنت مشکلی را حل نمی کند.... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ کـافـی سـت حـرفِ تـو بـاشـد هـیـچ واژه ای روی پـایـش بـنـد نـمـی شـود راهـش را مـی گـیـرد وُ تـا دوردست ِ عـطـر تـو پـروانـه مـی شـود! . . . 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ آدمی زاد گاهی به شانه ای برای گریه نیاز دارد . . . 2 لینک به دیدگاه
دختر اسمان 167 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۱ کـافـی سـت حـرفِ تـو بـاشـد هـیـچ واژه ای روی پـایـش بـنـد نـمـی شـود راهـش را مـی گـیـرد وُ تـا دوردست ِ عـطـر تـو پـروانـه مـی شـود! . . . بنشین .. کنار دلم بنشین تا نفس کشیم در هوای هم تا فراموش کنیم غرش باد و دل بسپاریم به آوای نسیم زندگی را بگذار تا که بتازد بر ما من و ما را چه هراس از طوفان آفرین بر دل بارانی تو که لبخند بر لب سپری می کند این دوران را 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۱ هوای دلم ابری بود بارانی در زندگیم بارید و بعد از آن تو آمدی آسمانم آبی شد و تو شدی رنگین کمان زندگی من 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده