- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ از عشق و باران در پاسخشان چه خواهی گفت ؟ اگر بپرسند : آستینت را کدامیک تر کرده است ؟! عباس صفاری 16 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ چشمانم بارانی می شود وقتی همه باشند وقتی همه باشند و تو نباشی . . . 12 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ حرف مُفتی بيش نبود فردا هرگز سرِ قرار بامدادی اش حاضر نشد ما با بليتهای باطل شده در دست از ايستگاه قطار صبح به خانه باز آمديم و در راه فرداهای بسياری ديديم که مانند سيبهای کال از شاخههای خميدهی تقويم فرو افتاده بود آري ما قايقهای کاغذیمان را دير به آب انداختيم ديگر هيچ جزيرهی نامسکونی در آبهای جهان نمانده است. 11 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ پرده را که پس میزنم یک آنتن تلویزیون و چند پرندهی سینه سُرخ صبح مرا آرایش میکنند. اما قحطیی پنجره مرا به اینجا نیاورده است. هر جای دیگری هم میتوانستم این مستطیل آبی را داشته باشم پرندگان نیز در سرتاسر عالم طوری مینشینند که سینههای نرمشان در دیدرس ما باشد حالا سینهسرخ یا کلاغ چه فرق میکند پرنده پرنده است. راستش یادم نیست برای چه اینجا آمدهام حتماً دلیل مهمی داشته است آدم که بیدلیل خودش را آواره نمیکند یادم که بیاید این شعررا تمام خواهم کرد... 10 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ امشب ای اشک چرا غمگینی خاطراتم همه با یاد نگاهت خیسند خاطراتی که به هم می گفتیم اسب رویا که سپید است مرا تا لب حوض که رنگش ابیست می کشاند که به ماهی هایش بازاز قوی سپید که ز تنهائی جانکاهش مرد وبه ان باور داشت باز هم یاد کنم اسب رویای من امانتوانست مرا تا لب حوض دلم تنها ماند ارزو ها مردندشکستند فقط خاطرهها مانده و بی تابی من 8 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ امشب ای اشک بصر مونس و غمخوارم باش دستــــگیر مـــن و دلــــدار من و یــــارم باش شب تاریک و خـــــرابه چقدر و حشـت زاست اشک چشمــــم تو بیا شـــمع شب تارم باش سیل خون گشـــــت روان از غـــم یاران ز بصر اشــک من یاور این دیـــــده ی خونــــبارم باش مدتی هســـــت که خواب اسـت برایــــم رؤیا اشک من هـــمدم این دیده ی بـــــیدارم باش من پرســـــــتارم اگر چه ، تو بـــــیا ای اشکم هــــــمدم و مونس و غمخوار و پرستارم باش باغ من سـوخت در آتش ، دمی ای اشک بصر چون که گل نیـــست بیا گلشن و گلزارم باش بی برادر شــــدم و نیــــــسـت مددکــــار مرا پس تو ای اشـــــــک بصر یار و مدد کارم باش 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ تنها بهانه ام برای روز های زرد و خیس نگاه خدا و دست های تو بود! جا مانده ام : میان دست های خدا و نگاهت که دیگر نیست (محسن شرو) 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ می شمارم دانه دانه باران را در خیابانهای بی تـــو.... وقتی آوار می شود ، جنونی که تازگی ندارد،، بر ســـرم ... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ امشب به صدای باران گوش میدهم امشب دلهای خسته را جوش میدهم امشب میان اینهمه فریاد و صدا تنها به ندای دل گوش میدهم امشب در هیاهوی زندگی سکوت سینه خسته را امشب شراب خمار مستانگی زدستان پر مهر ساقی نوش میکنم امشب بیاد آنان که رفته اند سراسر با خاطرها خروش میکنم شباهنگ و شب و سکوت ودرد تا سحر یکریز دل به سروش میدهم 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست آن کفشهای مهربانت را نمی دانست رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم حتی کتابی داستانت را نمی دانست 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ من عاشق بارانم شب های بارانی را دوست دارم وقتی که شهر با آب شسته میشود من پنجره را دوست دارم ، وفتی که باران با اشتیاق به آغوش شیشه می رودوقتی که تنها صورت خود را به پنجره سرد میچسبانم و با دانه های باران هم دردی میکنم … دیگر از صدای صاعقه نمیترسم ، حالا خوب میدانم این صدای مهیب ، همان لحن خیس و ساده باران است . من عاشق گریه کردن زیر بارانم عاشق دویدن و چرخیدن با تو زیر بارانم من عاشق بارانم ولی ولی حیف … بوی خیسی را دوست دارم باران بوی خاطره هایم را میدهد … خاطره های شیرین شاید هم کمی تلخ من عاشق بارانم 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ بارونو دوست دارم هنوز * چون تورو یادم میاره * حس میکنم پیش منی * وقتی بارون میباره * حالا تو نیستی و خیسه چشمای منو خیابون .... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ [h=2][/h] این روزهــــایم به تظاهر می گذرد... تظاهر به بی تفاوتی،تظاهر به بی خیـــــالی،به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . . چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش" 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ غم گین مشو عزیز دلم مثل هوا کنار توام نه جای کسی را تنگ می کنم و نه کسی مرا می بیند نه صدایم را می شنود دوری مکن تو نخواهی بود من اگر نباشم!! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ نه تو تنها نیستی در تــو هزاران "من" نهفته است که مجال با تو بودنم نیست... *** دلم این دنیا را نمی خواهد دنیایی که کوه به کوه می رسد اما آدم به آدم نه!! *** بیا در آغوشم تا لحظه ای جای غم ها خالی کنیم پای این هم دلتنگی را پس بزنیم و با اعتماد به نفسی کاذب خوشبختی را فریاد بکشیم!!!!!!!! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ وقتی تو نیستی رویای تازه ای سراغمان را نمی گیرد جز آرزوی تکرار با تو بودن اصلا خانه که نباشی چه فرق می کند کلیدی زیر گلدان باشد یا . . . 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ وقتي 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زير انداختي و لبخند زدي... وقتي که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم سرت رو روي شونه هام گذاشتي و دستم رو تو دستات گرفتي انگار از اين که منو از دست بدي وحشت داشتي .وقتي که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم .. صبحانه مو آماده کردي وبرام آوردي ..پيشونيم رو بوسيدي و گفتي بهتره عجله کني ..داره ديرت مي شه . وقتي 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتي اگه راستي راستي دوستم داري . .بعد از کارت زود بيا خونه وقتي 40 ساله شدي و من بهت گفتم که دوستت دارم تو داشتي ميز شام رو تميز مي کردي و گفتي .باشه عزيزم ولي الان وقت اينه که بري تو درسها به بچه مون کمک کني .. وقتي که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتني مي بافتي بهم نکاه کردي و خنديدي وقتي 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدي ... وقتي که 70 ساله شدي و من بهت گفتم دوستت دارم در حالي که روي صندلي راحتيمون نشسته بوديم من نامه هاي عاشقانه ات رو که 50 سال پيش براي من نوشته بودي رو مي خوندم و دستامون تو دست هم بود .. وقتي که 80 سالت شد ..اين تو بودي که گفتي که من رو دوست داري .. نتونستم چيزي بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد اون روز بهترين روز زندگي من بود ..چون تو هم گفتي که منو دوست داري به کسي که دوستش داري بگو که چقدر بهش علاقه داري و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي چون زماني که از دستش بدي مهم نيست که چقدر بلند فرياد بزني اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۹۱ هر چقدر هم که چشمانت خیس شود روزی روزی رنگین کمان را خواهی دید . . . 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ چشمان پر از اشکم را به زمین دوختم لبهایم را به دندان گرفتم دستانم را در هم قفل کردم وپاهایم را به اسارت زمین در آوردم تا بتوانم با رفتن از زندگی تو خوشبختی را در آغوشت بیاندازم وخود با کولباری از حسرت داشتنت به زندگی ام ادامه دهم اما مهربانم مطمن باش هر زمانی که تو بخواهی به سویت پر خواهم کشید و آسمان عشقت را ستاره باران خواهم کرد 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ تمام شب مرا تسخیر کرده گاه رنگ اشکهایم در سیاهی شب گم می شود داشتن تورا به هیچکس نمی فروشم اما نگاهی به ساعت مرا به یاد خواب می اندازد کاش بتوانم چشمانم را روی هم بگذارم باشد که در خواب نبودن تورا فراموش کنم هر چند رویای تو نیز مرا تنها نمی گذارد 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده