mani24 29665 مالک ارسال شده در 15 بهمن، 2012 ترانه هم ندارد آن ترنم صدای تو بهارهم نمی رسد به پای آن صفای تو شمیم هرگلی که بادرساندت به هرکسی هزار باغ گو بود به زیر آن قبای تو قدم چو میزنی بدان ,که پای توبه دیده ها چورقص آهوان کند هوائی غنای تو دوای درد من توئی که کس نداند این نشان نشان من بود همین , همیشه مبتلای تو غزل غزل ترانه تو , بهای هر بهانه تو نقش توئی نگار تو به هر لبی ثنای تو به چشم خودمرابخوان که من غریب وبی کسم بیا مرا صدا بزن شوم من آشنای تو یگانه با تو می شود...... اگر فدا شود همیشه این بود سوال که کی شوم فنای تو.. 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 15 بهمن، 2012 داری به چی فکر می کنی؟هر لحظه آماده ای که خداحافظی کنی و بری؟ من که نفهمیدم، من که آخرم درست و حسابی ندیدمت، نشناختمت. نمی دونم وقتی دلم برات تنگ می شه چی کار کنم. انگار چشمام بستس،انگار گوشام نمی شنوند.وقتی لبام از هم باز می شه و صدای خنده ازش می آد.یکی تو دلم می گه کی بود؟ تو بودی نازنین؟ انگار همه چی بلند شده و رو هواست،تا وقتی تو رفتی آوار بشن رو سرم. دستامو به نشونه تسلیم بالا گرفتم واحساس آدمی رو دارم که با چشم بسته به جوخه اعدام بستنش. "نیست"واقعی یعنی چی؟من نمی فهمم "نیست" یعنی چی؟ می گن قبل از اینکه اتفاق بیافته آدما آمادگیشو پیدا می کنند،هستی اینطوری عمل می کنه.ولی من آماده نیستم،نه نمی تونم،آماده نمی شم..تو هنوز همونجا نشستی،هیچ کجام نمی ری، با همون نگاه مهربونت ،با همون صدای مهربونت،با همون دستای مهربونت. من هیچ وقت آماده نمی شم. وقتی همه از خدا سلامتی می خواستن،وقتی یه زندگی خوب می خواستن،وقتی خوشبختی می خواستن،وقتی آرامش و شادی می خواستن،من تو رو خواستم.فکر می کنی چند بار از خدا بخوای،چند سال بخوای بهت می بخشه؟فکر می کنی چند تا شب با چشمای خیس بخوابی دلش به رحم می آد؟ داری اذیت می شی؟ نکنه به خاطر دل من تو رو نبرد پیش خودش؟من نمی خواستم اینطوری بشه.نمی خواستم توی این دنیای کثیف بمونی و عذاب بکشی.وقتی فهمیدم که دوست داری بری ،وقتی بهم گفتن که وقت رفتنه.من دیگه هیچی نگفتم. گفت :حالت خوب نیست.گفت ازتو دل بکنم.گفت نخوام که بمونی. یعنی هیچ کاری نمی شه کرد.چرا اینطوری؟چرا؟ من هنوز خیلی چیزارو بهت نگفتم.گفتم دوست دارم؟نکنه نگفته باشم؟! گفتم قربونت برم؟ گفتم ببخشید؟گفتم معذرت می خوام؟نه نگفتم . می گن همه چی گذراست،آره راست میگن.میگن غم و شادی به هم تبدیل میشن. اما غم نبودن تو به چجور شادی تبدیل میشه ؟کی از دلم می ره؟ غم اون کوچولوی دست فروش که 4 سالشم نبود، غم اون آدم معروف که از شدت حس تنهایی گریه می کرد،غم دختری که روی پل حافظ دیدم و بدجوری دلم رو سوزوند. غم مادرم، غم برادرم،غم دوستام.همه با یه خدا بزرگ از دلم می رفت اما... غم نبودن تو 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 15 بهمن، 2012 در ظلمات تنهایی های من ٬ تو . . . یاد تو . . . و خاطراتت ٬ روشنترین ستاره های منند . . . پر نورترین شعاعهای امید . . . وقتی که چشمهایم را . . آرام می بندم . . . آرامش یاد تو ٬ در همه رگهایم طراوت شیرینی می دواند . . . و مرا به سوی آینده سوق می دهد . . با گامهایی استوار . 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 15 بهمن، 2012 من بي تو از اين ستاره ها مي ترسم از بودن با بهانه ها مي ترسم از ترس عبور آسمان از دل شب از رهگذر شبانه ها مي ترسم در تلخ ترين حضور آئينه و آب از عاشقي جوانه ها مي ترسم انبوه دوباره ترانه ها ي تازه از خواندن عاشقانه ها مي ترسم يكبار بيا براي من محرم شو ازخلوت سرد خانه ها مي ترسم 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 15 بهمن، 2012 بي تو با عشق كمي حرفم شد صحبت از دل صحبت از من هم شد صحبت از فاصله و اجباري كه در آن شاخه ي بيدي خم شد و در اندوه نگاه من و تو خنده چون شمع حضورش كم شد و همان لحظه كه قرباني چشم رنگ تاريكش از آه و دم شد تازه مي گفت غزل ،بيهوده اين همه ثانيه ها صرفم شد آري آن شب و در آن خلوت سرد بي تو با عشق كمي حرفم شد. 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 16 بهمن، 2012 يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد! 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 16 بهمن، 2012 قلبم را تقديمت ميكنم تا بداني بي ريا ترينم اشكي براي اندوهت ميريزم تا بداني پر احساس ترينم شوق وصال حس غريبي است برايت ترسيم ميكنم حس خوشبختي را تا بداني خوشبخت ترينم موجي از عشق را بر ساحل وجودت ميفرستم تا بداني عاشق ترينم و شعرم را تقديمت ميكنم تا بداني كه من ساده ترينم 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2012 گفتــــــــے مے مآنے . . . فقط یـــــــــــآבت رفت بگویے בر شعــــــر هآیـґ ...! 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 دلتنگ ترين لحظات زندگيم با ياد تو توام شد وجودم در انزواي نامت ارامش يافت و قلبم در تکرار يادت تپيدن گرفت تو معجزه خاموش وجود مني خود بگو بي تو چراغم ايا روشن خواهد ماند 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 قول داده ام ، هنگام شنیدن نامت بی خیال باشم ! از این قول درگذر ! چرا که با شنیدن نامت صبر ایوب را کم دارم ، برای فریاد نزدن ! 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 محـــکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم ، آنچه را که اســـمش را غــرور گذاشته ام ، برایت بــه زمیـــن بکوبــم .... احـســاس من قیمتــی داشــت ، که تو برای پرداخــت آن فقیــــر بودی.. 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 برای بعضی درد ها نه میتوان گریه کرد ... نه میتوان فریاد زد ... برای بعضی درد ها فقط میتوان نگاه کرد و بی صدا شکست ... 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 يك آشيانه از من جدا مي شود. آشيانه اي كه دوست داشتم تو بر آن سروري مي كردي.تو رفته بودي. تو رفته بودي و مرا به ياد نمي آوردي. مرا كه با تو آشنايي داشتم. رفته بودي، بدون اين كه به من، به پشت سرت نگاه كني. آشفته بودي، روز آخر از هميشه آشفته تر بودي. تو مرا نمي خواستي.هيچگاه به چشم هايم دوست داشتن را نياموختي. نمي دانستي سالهاست عاشقت شده ام. نمي دانستي... 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 با اون همه خاطره باز میخوام فراموشت کنم میشکنم اما این دفعه برنده بازی منم میخوام ازت جدا بشم یه ذره تنها بمونی رفیق نیمه راهه من دیره واسه پشیمونی[ 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 دوست دارم هر صبح پنجره ی اتاقم را به روی لبخند تو باز کنم و تمام شعرهایم را برای تو بسرایم و نگاهم را به جاده ای که تو از ان میگذری بدوزم و در انتظاره امدنت عاشقانه ترین غزل ها را زمزمه کنم دوست دارم سبدی از زیبا ترین گلهای دنیا را به تو هدیه کنم دوستت دارم. 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 به يه نقطه زل مي زنم رو ديوار سفيد، رو ديواری که با نگاه کردن بهش تابلو هایی از با هم بودنمون رو روش مي کشم تو خيالم فکر مي کنم، سوت مي زنم، بعضی وقت ها هم فکر مي کنم که دارم سوت مي زنم، بعضی وقت ها هم سوت مي زنم که فکر نکنم اما، اما يک دفعه که سوت زدنم تموم ميشه باز غرق خيال مي شم، غرق آرزوها، غرق رويا، غرق آرزوی وصال بی اختيار لبخند مي زنم، آخه رو ديوار تابلو با هم بودنمون رو مي کشم، خوشحال ميشم، مي بينم با هميم، باورم ميشه که الآن کنارتم يه لحظه يک دفعه تابلو محو ميشه، مي بينم همش خيال بوده، مي بينم هنوز کنارت نيستم، مي بينم هنوز نمي تونم دستای گرمت رو حس کنم اونوقت يک دفعه، بی اختيار، نمي دونم چی ميشه يک دفعه دهنم شور ميشه تعجّب مي کنم، ميگم نکنه اشتباهی به جای خيال تو دريا غرق شده باشم اما، اما بعدش حس مي کنم گونه هام هم خيس شدن ميگم نکنه ديوونه شدم؟ اما، اما بعدش می فهمم که چشمام هم خيس شدن تازه مي فهمم تو دريا غرق نشدم و تو اشکام غرق شدم اشک هايی که به خاطر فراق بدون اختيار جاری شدن و حتی اجازه هم نگرفتن از من 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 دوستت دارم بي آنکه مرا دوست داشته باشي دوستت دارم حتي اگر به چشمان خيسم بخندي و بي خيال اين باشي که دلم شکسته است... دوستت دارم حتي اگر دلت سنگ باشد حتي اگر هيچ احساسي بر من نداشته باشي با اينکه ميدانم در دلت يک دنيا محبت است و احساست ، مثل آب پاک و زلال است... مرا باور داشته باش ، حتي براي يک لحظه هم که شده قلب مرا با تمام وجودت حس کن ... بيا تا تنهايي دوباره به ويرانه دلم نيامده است! تا تنهايي قاب خالي و بدون عکسش را در طاقچه قلبم نگذاشته 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2012 عقربه هاي ساعت رو به مشرق يخ بسته اند. چشمانم سکوت کرده اند. فقط نيمي از بلور مهتاب در آسمان پيداست و نيمي ديگرش را ابرها به اسارت برده*اند. دلم هواي تپيدن با ستارگان را دارد و چشمانم هواي باريدن با ابرها. در چشمان سبز تو خيره ميشوم و مرغان بازيگوش نگاهت را به لبخندي شادمانه پرواز ميدهم و خود عاشقانه بر ساحل چشمانت مي نشينم. تو پلک بر هم مي*زني و هر بار فصلي از خاطره هاي سبز من مرور مي*شود. زمان مي*وزد و در مسير ثانيه*ها خاطرات من تبخير مي شوند. دشتي از حرف و باغي از کلمه ها دارم، اي دوست! هر چه بنويسم و بگويم کم است فقط ميتوانم قلبم را بشکافم و قطره خوني را به عنوان «دوستت دارم» تقديمت کنم 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2012 از من نپرس چقدر دوستت دارم اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست. به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!! مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟ مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟ بگو معنی تمرین چیست ؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟ مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ... از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟ همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!! تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند. نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ... 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 2 اسفند، 2012 مـــن مــانـدم و ۱۶ جـلـــد لــغـــت نـامــه کـه هـیـچ کـــدام از واژهــایـش مـتــرادف “دلـتـنـگــی” نـمـیشــود… کـــاش دهــخــدا مـیـدانـســت دلـتـنـگــی مـعـنــا نـدارد!! درد دارد… 1
ارسال های توصیه شده