رفتن به مطلب

باورت داشتم از روز نخست،


mani24

ارسال های توصیه شده

آمدنت را حیران بنگرم ؟؟

 

یا رفتنت را؟؟

 

باد آورده را باد می برد قبول !

 

دلم را که باد نیاورده بود ...

 

pcb80b97520da401c4dfa4e5e5d9fb13d6_9458.jpg

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 71
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

زخمی بر پهلویم هست و

 

روزگار نمک می پاشد

 

و من پیچ و تاب می خورم

 

و همه گمان می کنند که من شادی می کنم ....

 

pc9748519387e04007f41a8511e395ec04_9462.jpg

لینک به دیدگاه

تازه فهمیدم :

 

عاشقی از آن کارهایی ست که من نمیاد

 

از آن نقش هایی است که نمی توانم برم در قالبش

 

نمی توانم خوب درش بیاورم

 

نمی توانم تحملش کنم

 

تازه فهمیدم

 

برای زنده ماندن لازم نیست

 

نگاهت ، نفست ، دلت

 

به کسی بند باشد

 

تازه فهمیدم

 

تقدیر بازی دست ها خالیست

 

تقدیر بازی اسم ها تنهاییست

 

تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم

 

به اینکه بهانه نباشم برای کسی

 

اینکه بهانه نباشد برایم کسی

 

اینکه می شود

 

تنهایی قدم زد

 

تنهایی آواز خواند

 

تنهایی رقصید

 

اینکه "من" هم برای خودش کسی ست

 

حالا بدون "تو" تازه فهمیدم...

 

و حالا ...

 

یاد گرفتم که از هیچ لبخندی

 

خیال دوس داشتن به سرم نــــزنـــد....

 

pc5dd6213a631c0c73b89ebb1ca1b37872_9464.jpg

لینک به دیدگاه

مدارا کن !.....

 

کمی با من مدارا کن ٬که سرشار از فغانم من

 

بهاری در زمستان وگل یخ درنهانم من

 

کمی با من مدارا کن٬که لبریزم ز نو گشتن

 

سوال مبهمی مانده! چرا در تو روانم من؟

 

تو بعداز سالیان سال به قلبم لانه می سازی

 

ومن محو تماشایت ٬سرابی در زمانم من

 

تو حس کردی درونم را ٬دل بی یاور ویارم

 

شده حس غریبی وزجان آتشفشانم من

 

بیا با من به نو گشتن٬طلوع یک تبسم باش

 

به تو دلخوش شوم هر دم ٬فراسوی زمانم من

 

به درشد هرچه تاریکیست ٬که باید همدلی بنمود

 

سیاهی از دلم بیرون٬همان مِهر جهان من

 

شب ومن با تو هم آواز ٬به زیر بارش باران

 

خدایا رحمتی فرما! چو نورسته نهالم من

لینک به دیدگاه

صدا کن مرا......

 

صداكن مرا از فصل بي فرداي شب

 

تاصبح روشن خيال

 

از غروب دهشتزاي خاطره ها

 

به فراسوي ابديت عشق

 

چون خيزران تهي از بودنم

 

نيشكري بهر رويش نيست

 

چون سپيدار بلند زمان

 

دلم فرياد خاموش و

 

دستانم خالي از توان است

 

رها كن مرا از دغدغه عشق وترديد

 

تا رويش دوباره شور واميد

 

طلوع تبسمي باش

 

درهذيان وتبداري روح آشفته ام

 

بگو آيا مرا وزن خواهي كرد؟

 

هجاهاي كوتاه وبلند پريشان دلم را

 

با قافيه هاي وزين دلت رج خواهي زد؟

 

اي دوردست ترين خاطره سبز خيال

 

مراباخودببر تا بي كرانه عشق محال

لینک به دیدگاه

من هواتو کرده ...

 

دل من هواتو کرده، کاش بودی الان کنارم

 

کاش می شد مثل گذشته ، سر روشو نهات بذارم

 

دل من هواتو کرده ،هوای ناز نگا تو

 

دوست دارم که باز دوباره ،بشنو م یه بار صدا تو

 

دل من اروم نداره ، نمی تونه که نباره

 

نمی تونه بی تو هرگز ، خوشی رو به یاد بیاره

 

دل من هوا تو کرده ، تو غرو ب تلخ پاییز

 

کاشکی بود را ه فراری ، اخ از این شب غم انگیز

 

دل من هوا تو کرده ،تو که آغازی و پایا ن

 

تو که تو سرای قلبم، خود یه میزبانی نه مهما ن

 

دل من اروم نداره ،نمی تونه که نباره

 

نمی تونه بی تو هرگز ،خوشی رو به یاد بیاره

لینک به دیدگاه

دنیا

 

انگاری که قهری بامن

 

انگاری دوستم نداری

 

مگه عشق من تو نیستی

 

پس چرا تنهام میذاری

 

 

 

از سکو ت تلخ جاده

 

دل آسمون گرفته

 

از صدای ناله ی باد

 

دل قاصدک شکسته

 

 

 

میو ن دلای عاشق

 

دل من عاشقترینه

 

حتی با چشمای بسته

 

میتو نه تو رو ببینه

لینک به دیدگاه

اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است....

اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است......

اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است

لینک به دیدگاه

تنهايي ام را با تو قسمت مي كنم سهم كمي نيست

گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست

غم آنقدر دارم كه مي خواهم تمام فصلها را

بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست

بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست

حواي من بر من مگير اين خودستاني را كه بي شكتنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمي نيست

آيينه ام را بر دهان تك تك ياران گرفتم

تا روشنم شد : در ميان مردگانم همدمي نيست

همواره چون من نه : فقط يك لحظه خوب من بينديش

لبريزي از گفتن ولي در هيچ سويت محرمي نيست

من قصد نفي بازي گل را و باران را ندارم

شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست

شايد به زخم من كه مي پوشم ز چشم شهر آن را

دردست هاي بي نهايت مهربانش مرهمي نيست

شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر اگرچه

اينك به گوش انتظارم جز صداي مبهمي نيست

لینک به دیدگاه

مي پرسد از من كسيتي؟ مي گويمش، اما نمي داند

اين چهره ي گم گشته در آيينه ی خود را نمي داند

مي خواهد از من فاش سازم خويش را باور نمي دارد

آيينه در تكرار پاسخ هاي خود حاشا نمي داند

مي گويمش گم گشته اي هستم كه در اين دور بي مقصد

كاري بجز شب كردن امروز يا فردا نمي داند

مي گويمش آنقدر تنهايم كه بي ترديد ميدانم

حال مرا جز شاعري مانندمن تنها نمي داند

مي گويمش
مي گويمش
چيزي از اين ويران نخواهي يافت

كاين در غبار خويشتن چيزي از اين دنيا نمي داند

مي گويمش
آنقدر تنهايم كه بي ترديد مي دانم

حال مرا جز شاعري مانند من تنها نمي داند

مي گويم و مي بينمش او نيز با آن ظاهر غمگين

آن گونه مي خندد كه گويي هيچ از اين غم ها نمي داند.

لینک به دیدگاه

تو اینجایی کنار من

 

تو اينجايي، كنار من، نه اين انگار فقط وهمه

 

بهار امسال دلش زخمه، بهار بي رحم بي رحمه

 

بهار قلبش پر از درده، نمي خواد ما با هم باشيم

 

ميون اين همه غصه چه جوري تو دلش جا شيم

 

دلش زخمي و سر گردون، همش باد و همش بارون

 

نگاهش خسته و خالي، چشاي عاشقش پر خون

 

شكستن قلب تنهاشو، حالا بي وقفه مي باره

 

نمي تونيم با هم باشيم، نمي تونيم، نمي ذاره

 

ديگه از عاشقي بيزار، تنفر توي چشماشه

 

نمي خواد هيچكسي عاشق، نمي خواد هيچكي تنها شه

لینک به دیدگاه

چه قدر خاطره ها تب دارند

 

وقتي از غصه ي ما بيمارند

 

چه قدر حسرت روزهاي محال

 

به دل دفتر ما بيدارند !

 

چه قدر واژه «بي تو» اينجاست !

 

وقتي از ثانيه ها سرشارند !

 

چه دل عاشقِ ويران اينجاست

 

سر شوريده !؟.. همه بر دارند!

 

سرسودايي من ديگر نيست

 

عاشقو ، روح و تنم بيزارند

 

فكر آن وعده پوچِ بي نقش !

 

همه اعضاي تنم فريادند

 

همه ي شور وشعفهاي دلم

 

چو سرابي ز عدم ٬ دريادند

 

شده آن زهرهِ خاموشِ زمین

 

چه قدر خاطره ها تب دارند !؟

لینک به دیدگاه

به راستي چقدرسخت است خندان نگه داشتن لب ها در زمان گريستن قلب ها و تظاهر به خوشحالي در اوج غمگيني و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهاي تنهايي و بي ياوري درحالي كه تظاهر مي كني هيچ چيز برايت اهميت ندارد اما چه شيرين است درخاموشي وتنهايي به حال خود گريستن و باز هم نفرين به تو اي سرنوشت.

لینک به دیدگاه

ارزو

ای کاش مرگ ادما پولی بود

 

اگه میشد دار و ندارمو میذاشتمو

 

از عالم ادم گدایی میکردم

 

که زودتر لحظه شیرینو با دل و جون تو اغوش بگیرم

 

اخه مرگ تنها چیزیه که قسم خوردم بغلش کنم

لینک به دیدگاه

از غم خبری نبود اگر عشق نبود

دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

 

بی رنگ تر از نقطۀ موهومی بود

این دایرۀ کبود، اگر عشق نبود

 

از آینه ها غبار خاموشی را

عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

 

در سینۀ هر سنگ دلی در تپش است

از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

 

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟

دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

 

از دست تو در این همه سرگردانی

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

لینک به دیدگاه

نگرانم

 

نگران اين موجها

 

که دسته دسته رم کرده اند

 

می دوند

 

و نمی دانند

 

بر ساحلی نزديک...

 

.

 

.

 

.

 

نگرانم!

 

نگران اين نوار قلب......

لینک به دیدگاه

اگه يادت باشه يه روزي بهم گفتي كه قلبمو بهت هديه بدم

 

يادمه گفتي اين بهترين چيزي هست كه مي تونم بهت هديه بدم

لینک به دیدگاه

با تو بودن سهم زیادی از زندگیست.............

از زلال آبی دریاچه مهربانیم افزون است

و از سبزه های بهاری عاشق ترم

 

با من ترانه زندگی بخوان تا همیشه

 

بگذار نسیم برایمان عطر زندگی آورد

 

با من بمان........عاشق

لینک به دیدگاه

بگذار تنهاییم را با تو قسمت کنم

 

 

 

و تمام لحظاتت را پر کنم با عشق

 

 

 

بگذار غربتت را با آواز بودنم آهنگ بخشم ..........

 

 

 

من سزاوار با تو بودنم............

 

 

 

بگذار تا شانه هایت را بالین بدانم برای درد هایم................

 

 

 

جاری باشیم در بودن

 

 

 

میدانم تو می آیی.................

لینک به دیدگاه

ازخانه بیرون میزنم اما کجا امشب

 

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

 

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

 

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

 

می دانم آری نیستی اما نمی دانم

 

بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب

 

هرشب تورا بی جستجو می یافتم اما

 

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

 

ها...سایه ای دیدیم

 

شبیهت نیست اما حیف

 

ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

 

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

 

حتی زبرگی هم نمی آید صدا امشب

 

امشب زپشت ابرها بیرون نیامد ماه

 

بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

 

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

 

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

 

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

 

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

 

ای ماجرای شعر و شبهای جنون

 

من آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امش

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...