laden 4,758 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ دختر کوچولو و فقیری با 5 دلار که کل پس اندازشه وارد داروخونه میشه و پولهاشو روی پیشخون میریزه و میگیه:آقا من معجزه میخوام؛دکتر بی تفاوت میگه ما معجزه نداریم؛دخترک با ناراحتی پولهاشو جمع میکنه و به سمت در میره که مردی جلوشو میگیره و میپرسه:معجره رو برای چی میخوای؟دخترک میگه:برادرم تومور مغزی داره و پدرم میگه فقط با معجزه خوب میشه و من میخوام معجزه بخرم تا برادرم خوب بشه!مرد میگه:من معجزه دارم؛دخترک لحظه ای خوشحال میشه ولی این خوشحالی دوامی نداره ومیگه:من فقط 5 دلار دارم؛مرد میگه:همین کافیه!پول رو میگیره و ادامه میده:فردا پدر وبرادرتو به آدرس بیار! چند روز بعد برادر دختر بعد از عملی بسیار سخت بهبود میابه؛وقتی پدر برای گرفتن صورت حساب بیمارستان مراجعه میکنه این جمله رو میبینه:"قیمت این معجزه 5 دلار بود که قبلا پرداخت شده است" ان مرد خیر رئیس بزرگترین بیمارستان مغز و اعصاب آمریکا بود 10 نقل قول لینک به دیدگاه
hasti1988 22,046 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ قبلا خونده بودمش ولی برای چندمین بار خوندنش هر چند یک داستان باشه تاثیرگذاره... نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .