Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ اگه همه خاطرات زندگی آدم فراموش بشه خاطره اولین روز مدرسه هیچوقت فراموش نمیشه میخوام تو این تایپیک بگید چه سالی رفتین کلاس اول و چه خاطره ای ازون روز دارین 17 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ خب سلام سلام. من سال 78 رفتم کلاس اول. واسه اولین بار تو هفته ی دومه سال تحصیلی به خاطر اینکه یکی از بچه ها رو زده بودم از کلاس انداختنم بیرون 10 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ من سال 69 کلاس اول رفتم ، شیفت عصرا بودیم از صب آماده شدم برم مدرسه کلی ذوق داشتم ، اولین بارم چون مدرسه نزدیک بود تنهایی رفتم مدرسه اسم معلممون آقای صبوری راد بود یادش بخیر 10 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ من سال 74 رفتم کلاس اول...خاطره که چیزی یادم نمیاد از اولین روز.....شاید لازم باشه بیشتر بهش فکر کنم... دستم خالی نباشه برای تاپیک فقط این یادمه که نصفه شبا پا میشدم مشق اضافه بر سازمان مینوشتم...بعد میخوابیدم...عموما بچه ها رو برای اینکه مشق نمینویسن تو دفترشون معلما نامه مینوشتن....خانوم معلم من تو دفتر من نامه مینوشت خانوم چه خبره این دخترتون این همه مشق مینویسه....من دود چراغ خوردم من شب ها بی خوابی کشیدم...باید میشدم پرفسور...امان از روزگار .. 12 لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20023 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ من سال 75 مدزسه رفتم . روز اول مدرسه هم با عمه ام رفتم .چون مامانم بیمارستان بود آخه تازه فرناز به دنیا اومده بود. همون روزم مامان از بیمارستان مرخص شد. معلمم هم خانوم فریده حدیدی بود که خیلی دوستش داشتم. 11 لینک به دیدگاه
terajedi21 2134 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ ورودي 76 بودم!مدرسه سر كوچه بود به همين خاطر روز اول با بابام و دمپايي!رفتم تو كلاس نشستم و يكي دو نفر هم بودن با والدين اومده بودن روز بعد هم زنگ اول كه ميخورد كيفمون رو بر مي داشتيم و همه به قصد سياحت در حياط مدرسه و من به قصد سياحت به خانه!فكر نمي كردم انقدر بايد تو بند باشم همه ميرفتن حياط بازي ميكردن خودمم مي ديدما فكر ميكردم دارن بازي ميكنن! ديگه برگشتي در كار نيست! ولي نمي دونم چون دوست نداشتم بدونم!!!!يه بار سر همين فرارم بچه ها همه رفتن كلاس و من بازم ميخواستم برم!مادر يكي از بچه ها ديد از دور داد زد منم گريه كنان فوري در رو باز كردم و الفرار ...! 10 لینک به دیدگاه
سما1 395 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ سال 1375،یادش به خیر روزای اول مدرسه کلاس هنر : من به شدت غرق کشیدن نقاشی بودم .دوستم اومد کنار گوشم یه ریز میگفت :ابی داری؟ ابی داری ؟ ابی داری ؟ ............منم انقد گرم نقاشی بودم که جوابشو نمی دادم (احالا انگار پیکاسو داره اثر هنری شو خلق می کنه )دوستم هم دس بردار نبود و گیر هف هش پیچ داده بود .یه لحظه رفت رو اعصابم و من با تمام وجود فریاد زدم :نه ندارم . یک ان به خودم اومدم و سرمو بلند کردم دیدم سرکلاسم ،همه اینجوری شدن .دلم می خواست زمین دهن باز کنه و از اون حرفا :girl_blush2:هرچی بیشتر فک میکمردم بیشتر درک میکردم و اینجوری:w821: می شدم .معلممون هم که از اوضاع روحی من بسیار متاثر شده بود اینجوری:there: 10 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ خاک عالم ینی من از همه بزرگترم؟!!! نمیگم سال چند رفتم ، خو سنم لو میره ننه اما خیلی دوس داشتم ، یه معلم ماه داشتیم دختراشم بزرگ بودن اما گاهی میومدن بهمون سر میزدن، یادش بخیر، داییم اونموقع زنجان بود هر چی واسم هدیه میاورد با معلمم و دختراش نصف میکردم 8 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ خاک عالم ینی من از همه بزرگترم؟!!! نمیگم سال چند رفتم ، خو سنم لو میره ننه اما خیلی دوس داشتم ، یه معلم ماه داشتیم دختراشم بزرگ بودن اما گاهی میومدن بهمون سر میزدن، یادش بخیر، داییم اونموقع زنجان بود هر چی واسم هدیه میاورد با معلمم و دختراش نصف میکردم از من که بزرگتر نیستی بگو خلاجت نکش 6 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ از من که بزرگتر نیستی بگو خلاجت نکش تو که داداشمی که میدونی بقیه دختر پسرا بدونن ابروم میره ننه:icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ من که چیزی یادم نیست از کلاس اولم حتی اسم مدرسه ام هم یادم نیست 10 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ من که چیزی یادم نیست از کلاس اولم حتی اسم مدرسه ام هم یادم نیست خودتو به دکتر نشون بده نکنه آلزایمر گرفتی 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ من که چیزی یادم نیست از کلاس اولم حتی اسم مدرسه ام هم یادم نیست :jawdrop: 9 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ منم سال 75 رفم مدرسه 1 دوست داشتم همسایمونم بود باهم تو 1 مدرسه ثبت نام کردیم روز اولی من رفتم سر صف هرچی وایسادم نیومد براش جاهم گرفته بودم توصف مامانمم اومده بود 10 دقه صبر کردم نیومد 20دقه صبر کردم نیومد 30دقه صبر کردم نیومد آخر بلند زدم زیر گریه که یا دوستمو بیارین یا من مدرسه نمیام ناظم و مدیرو معلما همه جمع شده بودن و من همچنان جیغو فریاد... مدیر بردم دفتر بهم آبنات داد ساکت شدم و خوردم تموم که شد باز جیغ و فریاد... میدرمون مامانمو صدا زد گفت دخترتونو ببرین خونه برنامه رو بهم زده با گریه ش اومدم خونه شاد و خوشحال و خندان فرداشم نرفتم 8 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ تو که داداشمی که میدونی بقیه دختر پسرا بدونن ابروم میره ننه:icon_pf (34): عمه منم میدونما راستی من الان دفتره دیکته کلاس اولمو دیدم من سال 77_78 رفتم مدرسه اسم معلمم خانم کردی بود. یه دخترم داشت اسمش مریم بود ازم یه سال بزرگتر بود. دلم واسشون تنگ شده. رفتن گرگان 8 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ روز اول که رفتم سر کلاس دیدم بچه ها اجازه میگیرن میرن بیرون منم خواستم برم بیرون خواهرم که همراهیم کرده بودو ببینم گفتم: خانم اجازه میتونم برم جیش کنم. معلم: برو بشین من: :icon_redface: تازه اون روز کلی غصه خوردم که چرا خانوممون فقط به من اجازه نداد 12 لینک به دیدگاه
parsamir 596 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ سالشو یادم نمیاد اما اون روز همیشه توی ذهنم هست یه جور خاصه,اکثرا فراموشش نمیکنن با پدرم رفته بودم جالبش ایجا بود که از یه مسافرت برگشته بودیم نیمه شب رسیدیم دیگه منو از ماشین پیاده نکرده بودن توی ماشین خوابیده بودم,صب زودم با پدرم رفتیم مدرسه,هنوزم مدرسه ام همونجاس. چه زود دیر میشود 9 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ ارزووووووووووو؟ تو ایران بودی؟ معلم اقا؟؟؟؟؟؟؟ 7 لینک به دیدگاه
fateme-bay 1232 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ اهم...اهم من سال 71...:5c6ipag2mnshmsf5ju3 رفتم کلاس اول اسم معلممون خانم بهرام مسیری بود...خیلی ناناز بود چیز زیادی که یادم نمیاد فقط یادمه یه دوست داشتم...اسمش رو نمیگم غیبت نشه.. یه روز رفت زیر میز...بعد دیدم یه بوهای خیلی خیلی بدی میاد...معلوم شد خانم رفتن پایین و حسابی از خجالت مستخدمین عزیز در امده....:84eb3ampc0vsywihe0i:banel_smiley_4: معلممون زنگ زد خونه..مامانشینا امدن بردنش.... یه ساعت زمین رو می سابیدن تمیز نمیشد...:th_scratchhead: همیشه به خودم میگم لعنت به شانس من....از همون اول... یه موردی هم همیشه داشتم... اونم این بود که مامانم همیشه واسم لقمه درست میکرد و میگفت دوست ندارم هله هوله بخوری...منم همیشه به دوستام حسودیم میشد یه بار...دوستم کیکش رو داد به من که بره دستشویی...منم از شما چه پنهان کیکش رو خوردم:icon_razz: 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده