Fakur 9754 ارسال شده در 26 دی، 2012 من هیچوقت خودمو مجبور نکردم که مثه دیگران بیاندیشم و مثه دیگران باشم. همیشه سعی میکنم در مورد چیز هایی که نقش مستقیم در زندگی ام ندارند فکر نکنم. کلا با همون سه اصل زردشت موافقم و جز اون هیچوقت خودم رو مقید به هیچ اصل و منطقی نمیکنم. زندگی ام هم بسیار عالی و زیباست. نگرانی بعد مرگ هم اصلا ندارم. یعنی برام هیچ اهمیتی نداره. اینکه چه جوری به این منطق رسیدم بحثش بیفایده است ولی میخوام توصیه کنم که یه مدت این راه رو برید . قطعا جز خوشبختی نخواهید یافت. من که خیال خودمو راحت کردم و شاد و سرمست دارم زندگی میکنم.تا نظر شما چی باشه؟ با تشکر 8
Ehsan 112346 ارسال شده در 26 دی، 2012 به نظرم اخلاق تئوریکی تا وقتی آدم سرش به سنگ نخوره و پلیدی ها رو با عمق وجودش حس نکنه، به درد نمیخورن. مثلا وقتی میشه معنی واقعی راستگویی و ارزش صداقت رو فهمید که دیگران و خودت را با دروغ و فریب، قربانی کنی و لحظه لحظه سقوط خودت رو ببینی. به قول سعدی بزرگوار : قدر عافیت کسی داند ....... که به مصیبتی گرفتار آید. 7
Lean 56968 ارسال شده در 26 دی، 2012 من هیچوقت خودمو مجبور نکردم که مثه دیگران بیاندیشم و مثه دیگران باشم. همیشه سعی میکنم در مورد چیز هایی که نقش مستقیم در زندگی ام ندارند فکر نکنم. کلا با همون سه اصل زردشت موافقم و جز اون هیچوقت خودم رو مقید به هیچ اصل و منطقی نمیکنم. زندگی ام هم بسیار عالی و زیباست. نگرانی بعد مرگ هم اصلا ندارم. یعنی برام هیچ اهمیتی نداره. اینکه چه جوری به این منطق رسیدم بحثش بیفایده است ولی میخوام توصیه کنم که یه مدت این راه رو برید . قطعا جز خوشبختی نخواهید یافت. من که خیال خودمو راحت کردم و شاد و سرمست دارم زندگی میکنم.تا نظر شما چی باشه؟ با تشکر به کجا میروم اخر ننمائی وطنم پس چرا همچین چیزی امضاته 3
گـنـجـشـک 24371 ارسال شده در 26 دی، 2012 جدا خوش ب حالت... منم بعد خوندن پستت، توجهم ب امضات جلب شده.چرا؟ 2
Army.of.onE 711 ارسال شده در 26 دی، 2012 منم یه مدت همین تصمیم رو گرفتم و بیخیال خدا و پیامبراش و ائمه و نمازو.. و.. و. همچی شدم ته ته راه برای من توی یه جمله خلاصه شد:خدایا غلط کردم. 4
B-neshan 691 ارسال شده در 26 دی، 2012 من هیچوقت خودمو مجبور نکردم که مثه دیگران بیاندیشم و مثه دیگران باشم. همیشه سعی میکنم در مورد چیز هایی که نقش مستقیم در زندگی ام ندارند فکر نکنم. کلا با همون سه اصل زردشت موافقم و جز اون هیچوقت خودم رو مقید به هیچ اصل و منطقی نمیکنم. زندگی ام هم بسیار عالی و زیباست. نگرانی بعد مرگ هم اصلا ندارم. یعنی برام هیچ اهمیتی نداره. اینکه چه جوری به این منطق رسیدم بحثش بیفایده است ولی میخوام توصیه کنم که یه مدت این راه رو برید . قطعا جز خوشبختی نخواهید یافت. من که خیال خودمو راحت کردم و شاد و سرمست دارم زندگی میکنم.تا نظر شما چی باشه؟ با تشکر LIKE:ws37: 1
Fakur 9754 مالک ارسال شده در 27 دی، 2012 به کجا میروم اخر ننمائی وطنم پس چرا همچین چیزی امضاته حالا چه ارتباطی بین موضوع تاپیک و امضای من هست ؟ امضای من یه سئوال هست بدون احساس وابستگی و نگرانی. صرفا یه سئوال جهت کسب اطلاع و لا غیر.
Fakur 9754 مالک ارسال شده در 31 دی، 2012 جدا خوش ب حالت...منم بعد خوندن پستت، توجهم ب امضات جلب شده.چرا؟ میشه توضیح بدید که ربط موضوع تاپیک با امضای من چیه؟
Fakur 9754 مالک ارسال شده در 31 دی، 2012 به نظرم اخلاق تئوریکی تا وقتی آدم سرش به سنگ نخوره و پلیدی ها رو با عمق وجودش حس نکنه، به درد نمیخورن. مثلا وقتی میشه معنی واقعی راستگویی و ارزش صداقت رو فهمید که دیگران و خودت را با دروغ و فریب، قربانی کنی و لحظه لحظه سقوط خودت رو ببینی. به قول سعدی بزرگوار : قدر عافیت کسی داند ....... که به مصیبتی گرفتار آید. بی تعارف باید بگم متوجه منظورت نشدم. ( چیزایی که به دنیای درون من ربطی ندارند نمیتونند برای من مسئله ساز باشند. ) یعنی من به اون موارد بعنوان یه مسئله نگاه نمیکنم. برا همینم برام مهم نیستند. امیدوارم تونسته باشم موضوع رو بیشتر شرح بدهم. 1
Ehsan 112346 ارسال شده در 31 دی، 2012 بی تعارف باید بگم متوجه منظورت نشدم. ( چیزایی که به دنیای درون من ربطی ندارند نمیتونند برای من مسئله ساز باشند. ) یعنی من به اون موارد بعنوان یه مسئله نگاه نمیکنم. برا همینم برام مهم نیستند. امیدوارم تونسته باشم موضوع رو بیشتر شرح بدهم. ببین اولین تاپیکت نوشتی : همیشه سعی میکنم در مورد چیز هایی که نقش مستقیم در زندگی ام ندارند فکر نکنم. از کی به این نتیجه رسیدی؟ از کودکی؟ از راهنمایی؟ از دانشگاه؟ از چند وقت پیش؟ یا ......؟ چی شد که بهش رسیدی؟ فکر میکنی تنها با گفتن میشه به این چیزها در زندگی رسید یا نیاز به تجاربی تلخ و شکست هم هست؟ مقصود من این بود، ما هر توصیه ای در نگرش به دنیا و اخلاق به دیگران بکنیم، اونها تا خودشون تجربه ای نداشته باشند نمیتوانند درکش کنند،. 2
Fakur 9754 مالک ارسال شده در 1 بهمن، 2012 ببین اولین تاپیکت نوشتی : همیشه سعی میکنم در مورد چیز هایی که نقش مستقیم در زندگی ام ندارند فکر نکنم. از کی به این نتیجه رسیدی؟ از کودکی؟ از راهنمایی؟ از دانشگاه؟ از چند وقت پیش؟ یا ......؟ چی شد که بهش رسیدی؟ فکر میکنی تنها با گفتن میشه به این چیزها در زندگی رسید یا نیاز به تجاربی تلخ و شکست هم هست؟ مقصود من این بود، ما هر توصیه ای در نگرش به دنیا و اخلاق به دیگران بکنیم، اونها تا خودشون تجربه ای نداشته باشند نمیتوانند درکش کنند،. خیلی از چیز هایی که از روی عادت بهشون فکر میکنیم نتیجه تلقینات کسانی است که تو زندگیمون جایی برا خودشون داشتند. اکثر انسانها هم بدون اینکه یادشون بیفته که یکم به این باور های تحمیلی بیاندیشند , خواسته یا نا خواسته همان راه رو ادامه میدن , بدون اینکه خودشون به فکر تحلیل باور های تلقینی و تحمیلیشون باشند. این یه نکته. نکته دوم اینکه امکان تجربه کردن برای همه میسّر نیست, چون خیلی ها شرایط لازم رو ندارند. من و شما خیلی از انسانها رو میبینیم که پشت شیشه ماشینش نوشته : بیمه ابوالفضل من میگم اوج اندیشه این انسانها تا همین جاست . مثل کودک که اگه ازش بپرسی قویترین مرد روی زمین کیست ؟ میگه پدرم علتش اینه که افق دید کودک تا همین حد و حدود هست. خیلی ها در زندگی معنوی و اندیشه هایشان به انسانهای دیگر متوسل میشوند , من میگم علتش اینه که قدرت اندیشه این انسانها تا همین حد میتونه اوج بگیره. کسانی که این تلقینات رو برای این آدما باوروندن , محض خالی نبودن این عریضه , یه جورائی بهشون تلقین کردن که این انسانها تو زندگیشون نقش دارن , اگه بتونیم به این قشر , بفهمونیم که اینا همش یه مشت تلقین بیجاست , لازمه که بهشون ثابت کنیم که اون آدما تو زندگیشون نقش واقعی ندارن.
ارسال های توصیه شده