رفتن به مطلب

داستان طنز


ارسال های توصیه شده

[h=1]پوشک بچه های امروزی ![/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

یادش بخیر ما که بچه بودیم ، یه دستمال کهنه ای ، لنگ ماشینی چیزی پیدا میکردن میذاشتن لای پامون بقچه میکردن تا یه هفته بعد بازش کنن الان پوشک زدن واسه بچه با خروجی هوا از هردو طرف ، 8 لایه محافظ ، ویتامینه ، همراه با عصاره مالت ، 12 ایربگ ،گیربکس اتوماتیک ,لامپ های زنون , کروز کنترل ، سنسور عقب ، تهویه مطبوع ، سیستم سرمایشی و گرمایشی هوشمند ، با ال سی دی و خلاصه فول آپشن دیگه ! از ال سی دی هم توشو نشون میده دیگه لازم نیست را به را بازش کنن ...

لینک به دیدگاه

دفتر خاطرات یک نو عروس

 

دوشنبه الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقر شدیم . خیلی سرگرم کننده است که واسه ریچارد آشپزی کنم امروز میخوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش نوشته 12 تخم مرغ را جدا جدا میزنیم واسه همین من کاسه به اندازه کافی نداشتم و مجبور شدم کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ ها رو توش بزنم .

سه شنبه ما تصمیم گرفتیم واسه شام سالاد میوه بخوریم در روش تهیه اون نوشته شده بود بدون پوشش سرو شود(لباس)خوب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونمون نمیدونم چرا هردو تاشون وقتی داشتم واسشون سالاد سرومیکردم عجیب و شگفت زده به من نگاه میکردن (بدون پوشش در لغت آشپزی یعنی بدون سس)

چهارشنبه من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی پیدا کردم واسه این کار که میگفت قبل از دَم کردن برنج کاملا شستشو کنین ، پس من آبگرمن رو راه اندازی کردم و یه حموم حسابی کردم .قبل از اینکه برنج رود م کنم ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه تاثیری تو دَم کردن بهتر برنج داشته !

پنج شنبه باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسش سالاد درست کنم خوب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم توی دستورش گفته بود مواد لازم را تهیه کنید و آنها رو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارید یک ساعت بمونه قبل از اینکه اونو بخورید . خوب منم کلی گشتم تایه باغچه پیدا کردم وسالادمو روی کاهوهایی که اونجا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت اونجا وایستم تا یه سگی نیاد اونو بخوره .

ریچارد اومد و ازم پرسید که حالم خوبه؟؟ نمیدونم چرا؟ عجیبه!! حتماتوکارش خیلی استرس داشته . باید سعی کنم یه کمی دلداریش بدم .

جمعه امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم نوشته بود همه مواد لازم رو توی کاسه بریز و بزن به چاک (درغذامخلوط کردن به زبان عامیانه بزن به چاک)

خوب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه مامانم ولی فکرکنم دستور اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد همونجوری که ریخته بودمشون توی کاسه مونده بودن ! شنبه ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه مراسم روز یکشنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری میشه تن یه مرغ لباس کرد و آمادش کرد. قبلا به این نکته تو مزرعمون توجه نکرده بودم . ولی بلاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم با کفشهای خوشگلش...

وای من فکر میکنم مرغه خیلی خوشگل شده بود . وقتی ریچارد مرغ رو دید اول شروع کرد تا شماره 10 شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود. حتما به خاطر شغلشه یا توقع داشته مرغه واسش برقصه !

وقتی ازش پرسیدم عزیزم اتفاقی افتاده شروع کرد به گریه و زاری و هی داد میزد آخه چرا من ؟چرا من؟ هوووم

حتما به خاطر استرس کارشه میدونم !!!

لینک به دیدگاه

[h=1]طرز فکر دانشجویان جدید و ترم آخری (طنز)[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه بنویسند.

جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوط به دانشجوی ترم آخری…

رییس دانشگاه

۱)مردی فرهیخته و خوشتیپ

۲)به دلیل اینکه در طی این چهار پنج سال یک بار هم ایشونو نتونستم ببینم، هیچ ذهنیتی ندارم

یک وعده غذای سلف

۱)بیفستراگانوف با سس کچاپ با نوشیدنی خنک

۲)چلو لاستیک به همراه افزودنی های غیر مجاز

کارت دانشجویی

۱)کارت شناسایی و هویت دانشجو

۲)تنها استفاده از این کارت گرفتن فیلم از ویدئو کلوب است

خوابگاه

۱)محل استراحت و سرشار از شادی و نشاط

۲)مکانی برای همزیستی مسالمت آمیز با سوسک و موش

شب امتحان

۱)شبی برای دوره کردن درسی که در طول ترم خوانده شده است

۲)شبی که تا صبح باید مثل خر درس خوند

جزوه خوش خط دختر ها

۱)بمیرم از هیچ دختری جزوه نمیگیرم، من عادت دارم فقط جزوه خودمو بخونم

۲)طلای کاغذی

تقلب

۱)یک روش غیر اصولی و ناجوانمردانه برای نتیجه گرفتن در امتحان

۲)تنها روش اصولی و مبتنی بر عقل برای نتیجه گرفتن در امتحان

مشروط شدن

۱)عمراٌ، من تو دبیرستان معدل کمتر از ۱۸ نداشتم

۲)نمک تحصیل در دانشگاه

وام دانشجویی

۱)کمک هزینه برای دانشجو

۲)مثل مهریه میمونه کی داده کی گرفته

ازدواج دانشجویی

۱)حرفش رو نزن من قصد ادامه تحصیل دارم

۲)کو؟ کجاس؟کسی رو سراغ داری برام؟

حراست

۱)ارگانی برای حفاظت از دانشجو از گزند خطرات

۲) ارگانی برای حفاطت از دانشگاه از گزند دانشجویان

دانشجو

۱)فردی که به دنبال علم آموزی و تولید علم است

۲)ها ایی دانشجو که وگفتی یعنی چه؟؟؟!!!!

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[h=1]ماجرای دانشجویانی که به جای سرود ملی...عمو سبزی فروش خوندن (واقعی)[/h] داستانی که در زیر نقل می شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:

 

چاره ای نداشتیم. همۀ ایرانی ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.

 

 

عمو سبزی فروش! . . . بله

سبزی کم فروش! . ... .. .. بله

سبزی خوب داری؟ . . بله

خیلی خوب داری؟ .. . . بله

عمو سبزی فروش! . . . بله

سیب کالک داری؟ .. . . بله

زال زالک داری؟ . . . . . بله

سبزیت باریکه؟ .. . . . . بله

شبهات تاریکه؟ .... . . . . بله

عمو سبزی فروش! . . . بله

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می دانستیم، با هم تبادل کردیم اما این شعرها آهنگین نبود و نمی شد به صورت سرود خواند.

بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه ها، عمو سبزی فروش را همه بلدید؟ گفتند: آری.

گفتم: هم آهنگین است و هم ساده و کوتاه. بچه ها گفتند: آخر عمو سبزی فروش که سرود نمی شود.

گفتم: بچه ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزی فروش... بله. سبزی کم فروش... بله. سبزی خوب داری؟ . .. . بله» فریاد شادی از بچه ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم.

بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می خواندیم. همۀ شعر را نمی دانستیم. با توافق هم دیگر، «سرود ملی» به این صورت تدوین شد:

 

این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک شکل و یک رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند به طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[h=1]آخرین ترفند برای رد نشدن از جلوی حراست دانشگاه ! / عکس[/h]

[h=1]آخرين ترفند براي رد نشدن از جلوي حراستِ دانشگاه ![/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

یکی از سخت ترین مراحل تحصیل در دانشگاه همینه ها !!!‎

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[h=1]طنز خاستگاری و ازدواج من[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه :(( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)).

رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه.

رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری. پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز. گفت: مرد نشد نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی. رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم. رفتم خواستگاری. مادر دختر پرسید: شغلت چیست؟ گفتم فعلا کار گیر نیاوردم. گفت: بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار.

رفتم کار پیدا کنم گفتند: سابقه کار می خواهیم. رفتم سابقه کار جور کنم. گفتند: باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم. دوباره رفتم کار کنم، گفتند باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم کار کنم گفتند سابقه کار ، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی. گفتند: برو جایی که سابقه کار نخواهد. رفتم جایی که نخواستند. گفتند باید متاهل باشی!. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم جایی که سابقه کار نخواستند ولی گفتند باید متاهل باشی. گفتند باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی. رفتم گفتم: باید کار داشته باشم تا متاهل شوم. گفتند: باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم.

برگشتم رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!!!

لینک به دیدگاه

[h=1]این بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟ (آخر خنده)[/h]

وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن! تا حالا با توپ دولایه که لایش گشاد باشه بازی کردن ببینن از راگبی سخت تره ؟ تا حالا از این توپ دولایه سفتا خورده تو رونشون حس کنن قطع شده پاشون ؟ تا حالا توپشون رو شوتیدن زیر ماشین گیر کنه بگه فیسسسس بعد همه بچه ها فحششون بدن ؟ تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دو پا برن تو جوب بیارنش ؟ تا حالا توپشون افتاده خونه همسایه تک بیارن کی بره زنگ بزنه ؟ تا حالا توپ دو لایه پیدا کردن از خوشحالی تا خونه روپایی بزنن ؟ تا حالا شده تو راه بقالی واسه خرید توپ پلاستیکی قرمز و سفید پول رو گم کنن اونوقت همونجا بشینن گریه کنن ؟ میدونن لیگ محله از بوندس لیگا مهمتره ؟ میدونن یعنی چی ساعتها پشت تیردروازه بزرگترا وایسادن تا بازیشون بدن یعنی چی ؟ میدونی دعوت بچه های محله بغلی واسه یه سه گله کم از یک لشگر کشی ناموسی نداشت ؟ دریبل تو گل می دونن چیه ؟ سانتر از جناحین تو یه کوچه ۶ متری دیدن ؟ اصلاً میدونن آقای اسماعیل آبادی چطوری توپ جر میداد ؟ شوت یه ضرب میدونن چیه ؟ دور نزدیک می فهمن کنایه از کدام ضربه بوده ؟ یه تیکه تو گل می دونن کی جایگزین پنالتی میشه ؟ یه پا ثابت موقع پنالتی میدونن اشارت به کدام پا داره ؟ تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟ تا حالا موقع حمله به سمت دروازه با صدای بلند آهنگ فوتبالیستها خوندن ؟ میدونن داشتن تور دروازه برای گل کوچیک یه آپشن حساب میشد و مخصوص مایه دارا بود ؟ اوووه بخوام بنویسم یه کتاب میشه اندر احوالات گل کوچیک … آخه چی میفهمن اینا ؟!

لینک به دیدگاه

[h=1]حقه روز امتحان 4 دانشجو / طنز[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خوندن به تفریح رفته بودن و هیچ آمادگی برای امتحان نداشتن.

روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای رو سوار کردن . به این صورت که سر و صورتشون رو کثیف کردن و مقداری هم لباساشون رو پاره کردن و تو ظاهرشون تغیراتی رو به وجود آوردن .

بعد به دانشگاه پیش استاد رفتند. ماجرا را این طور برا استاد گفتن... که دیشب به یه مراسم عروسی در خارج از شهر رفته بودیم. و در راه برگشت از شانس بد ما یکی از لاستیک های ماشین پنچر شد وبا هزار زحمت وهل دادن ماشین رو به حایی رسوندیم و این طور بود که به امادگی لازم برای روز امتحان نرسیدیم در نهایت قرار میشه که استاد سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این چهار نفر برگزار کند.

اون ها هم خوشحال از این موفقیت سه روز تمام درس می خونن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن . استاد عنوان میکنه به خاطر خاص و خارج از نوبت بودن امتحان باید هرکدوم تو یه کلاس بشینند و امتحان بدن. انها هم به دلیل امادگی کامل موافقت میکنن...

امتحان حاوی دو سوال بود......

1- نام و نام خانوادگی (6نمره)

2- کدام لاستیک ماشین پنچر شد؟ (14نمره)

الف) لاستیک سمت راست جلو

ب)لاستیک سمت چت جلو

ج) لاستیک سمت راست عقب

د) لاستیک سمت چت عقب

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

نتیجه اخلاقی : اساتید دانشگاه خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنید باهوش و زرنگ هستند !

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...