Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۱ اگر صبح دیر به دانشگاه یا محل کار برسید و شما را، به خاطر تأخیر بازخواست کنند، کدامیک از جملات زیر پاسخ شما خواهد بود: تصادف شده بود و معطل شدم. ترافیک خیلی شدیدی بود و معطل شدم. ساخت بزرگراه جدیدی نزدیک منزل ما، ترافیک را کامل مختل کرده است. باید زودتر از خواب بیدار میشدم. اشتباه کردم. اگر از کسانی هستید که جمله آخر را بیان میکنند، در مسیر رشد و موفقیت یک گام جلوتر از دیگران هستید. قبل از اینکه باقیمانده این نوشته را بخوانید یک برگ کاغذ بردارید. خودکاری هم پیدا کنید. حالا کاغذ را با یک خط به دو نیمه تقسیم کنید. در یک نیمه بزرگترین موفقیت زندگی خود را بنویسید. در نیمه دیگر بزرگترین شکست زندگی خود را بنویسید. حالا در هر نیمه، دلایل آن موفقیت یا شکست را بنویسید و فهرست کنید. سعی کنید کمتر از شش دلیل ننویسید. انسانها برای رویدادهای زندگی خود انواع دلیلها را مطرح میکنند. دانشجویی که در امتحان پایان ترم نمره مناسبی کسب نکرده، میتواند دلایل مختلفی را برای این اتفاق مطرح کند. از جمله اینکه: سوالات سخت طراحی شده بود، به اندازه کافی برای درس خواندن وقت نداشتم، استاد با من مشکل داشت، مشکلات داخل خانه روحیه من را از بین برده بود، ساعت امتحان نامناسب بود و … ریشه برخی از دلایل به خود ما بازمیگردد. به عنوان مثال اینکه من کم درس خوانده بودم و یا اینکه مرجع مناسبی را برای مطالعه انتخاب نکرده بودم. ریشه برخی دیگر از دلایل به محیط باز میگردد. به عنوان مثال اینکه استاد از من خوشش نمی آید، یا اینکه سوالات سخت طراحی شده بود و … در روانشناسی شناختی، مفهومی تحت عنوان مرکز کنترل وجود دارد که به این مسئله اشاره میکند. اکثر انسانها مرکز کنترل بیرونی دارند. به معنای اینکه ریشه اکثر مشکلات، اشتباهات و شکستهای خود را در شرایط محیطی جستجو میکنند. در مقابل انسانهایی هستند که مرکز کنترل درونی دارند. آنها معتقدند اگر با شکستی مواجه شده اند احتمالاً این شکستها ریشه هایی در خود آنها داشته است. درصد کمی از انسانها مرکز کنترل درونی دارند و همین دسته کم، قسمت قابل توجهی از جامعه انسانهای موفق را تشکیل میدهند. سال گذشته، یکی از مدیران موفق صنعت خودروی ژاپن در ایران سخنرانی داشت. در آخرین لحظات لپ تاپ او بدون دلیل مشخصی مشکل پیدا کرد و نرم افزار پخش اسلاید از کار افتاد. او با خوشحالی از کیفش لپ تاپ دومی را که به عنوان پشتیبان آورده بود در آورد و روی میز قرار داد. لپ تاپ دوم هم مشکلی داشت و به ویدئو پروژکتور وصل نشد. من به آرامی روی صحنه رفتم و پرسیدم: میتوانم بپرسم مشکل کجاست؟ منتظر بودم که بگوید مشکل، امکانات سالن شماست و اینکه کامپیوتری برای من آماده نکرده اید و … اما او گفت: خیلی از خودم ناراحتم. باید پیش بینی میکردم که برای یک سخنرانی مهم، آوردن تنها یک لپ تاپ پشتیبان کافی نیست! چنین فردی مشخصاً مرکز کنترل درونی دارد. جالب اینجاست که انسانهایی که مرکز کنترل بیرونی دارند و همه ریشه های شکستها را در عوامل محیطی جستجو میکنند، وقتی به موفقیتی دست پیدا میکنند، انبوهی از دلیل و مدرک و استدلال دارند تا ثابت کنند این رشد و موفقیت ناشی از توانمندیهای خودشان بوده. در حالی که انسانهای دارای مرکز کنترل درونی، ضمن توجه به توانمندیها و تصمیمهای درست، از نقش فرصتهای بیرونی غافل نمیشوند. حالا یک بار دیگر به سراغ هر دو فهرستی بروید که در ابتدای بحث آماده کردید. شما چگونه انسانی هستید؟ مرکز کنترل شما درونی است یا بیرونی؟ بیایید با خودمان قرار بگذاریم که از صبح فردا، اگر دیر رسیدیم، شجاعانه در برابر مدیر خود بایستیم و بگوییم: «دیر از خواب بیدار شدم. باید زودتر راه بیفتم». مطمئن باشید که این شیوه، مسیر موفقیت را برای ما هموارتر میکند… 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۱ میگویند یادگیری، یعنی ارتباط مطالب جدید با دانسته های قبلی. همه ما به همین شیوه یاد میگیریم. وقتی میخواهند به ما ارزش زمان را بیاموزند میگویند که: «زمان مثل پول است». شاید زمان مستقیماً و به سرعت به پول تبدیل نشود. اما این تشبیه به ما می آموزد که در مورد زمان و خرج کردن آن با احتیاط بیشتری برخورد کنیم. همچنین به ما یادآوری میکند که «زمان» را نیز مانند «پول» میتوانیم سرمایه گذاری کنیم و اگر درست سرمایه گذاری کنیم میتوانیم سود خوبی نیز به دست آوریم. همچنین این تشبیه به ما یادآوری میکند که زمان را نیز مانند پول میتوان به «بهترین شکل» یا «بدترین شکل» هزینه کرد. یادگیری در عمیق ترین شکل خود، از طریق تشبیه و استعاره در ذهن ما انسانها شکل میگیرد. یکی از شیوه های تقلید از انسانهای موفق، توجه به استعاره های ذهنی آنها در مورد زندگی و موفقیت است. وارن بافت، بزرگترین سرمایه دار جهان، زمانی گفته بود: «زندگی مانند یک سوال چند گزینه ای است. از زمان امتحان به خاطر دارم که گاهی، بهتر است به جای نگاه کردن به گزینه ها و گیج شدن، وقت بیشتری را صرف فکر کردن به سوالها کنم». همین استعاره ساده وارن بافت، به ما یادآوری میکند که گاه آنقدر در میان تصمیمهای روزمره گم میشویم که سوال اصلی زندگی را فراموش میکنیم. شاید هم شنیده باشید اینشتین زندگی را به دوچرخه سواری تشبیه کرده است. در دوچرخه سواری، تعادل تنها تا زمانی حفظ میشود که رکاب بزنیم. هر زمان خطر از دست دادن تعادل را حس کنیم، تنها راه حل، بیشتر رکاب زدن است. از این به بعد، گاه گاهی به انسانهای موفق سر میزنیم و تلاش میکنیم زندگی و موفقیت و کسب و کار را از دریچه چشمان آنان ببینیم. نشریه سازمان مک کنزی که یکی از بزرگترین شرکتهای مشاوره در جهان است، در یکی از شماره های اخیر خود، مقاله ای تحت عنوان «استعاره هایی برای زندگی» منتشر کرد و کوشید دیدگاه انسانهای موفق در نقاط مختلف جهان را به شکل استعاره ای ساده و قابل فهم، طبقه بندی کند. در این مقاله، گزارش شد که دو مدل ذهنی قالب در جهان وجود دارد. مدل ذهنی «شکارچی» و مدل ذهنی «کشاورز». کسانی که در جاده موفقیت مانند یک شکارچی زندگی و حرکت میکنند، تمام لحظات زندگی خود را در پی «شکار» میگردند. همه چیز از دیدگاه آنان یا فرصت است یا تهدید. هر صدای نجوایی، هر درخشش نوری، هر مسیر تاریکی، میتواند در آنها امید یا ترس ایجاد کند. شاید شکارچی بودن بد نباشد. شکارچی توانمند میداند که شب هنگام، شکار در دست به خانه بازخواهد گشت. بر در و دیوار خانه خود، پوست شکارها و شاخ گوزنها و دندان گرازها را نصب میکند و هر شب، در اندیشه شکار فردا میخوابد. سختی زندگی شکارچی در این است که هر موجود زنده ای را یا شکار میداند یا شکارچی. اگر آن را شکار ببیند، تا دست یافتن بر آن و به چنگ کشیدن آن، آرامش را تجربه نخواهد کرد و اگر دیگری را شکارچی ببیند، سختی رقابت، طعم شیرین شکار را تلخ خواهد کرد. این شکارچیان را در محیط کسب و کار دیده اید؟ تمام روز در پی تلاش و موفقیت و رشد و پیشرفت و پول. و دیوارهای اتاقشان پوشیده از مدارک و تقدیرنامه ها و نشانها. هستند کسانی که در جاده موفقیت، مانند یک کشاورز زندگی میکنند. بذری میکارند و آرام مینشینند. میدانند روزی این بذر به میوه تبدیل خواهد شد. تا آن روز در انتظار میمانند. شاید هر از گاهی، آبی بر مزرعه بپاشند و خاک را سیراب کنند. شاید گاهی دستی بر سر و روی نهالها بکشند. اما هر چه باشد، آرامتر از شکارچی زندگی میکنند. مردی را میشناختم که به آرامی و بی تنش کار میکرد. هر روز مثل روزهای قبل. او میگفت میدانم که وقتی بیست سال تجربه داشته باشم، میتوانم به تدریج کسب و کار جدیدی برای خودم آغاز کنم. این مرد را بیشتر کشاورز میدانیم تا شکارچی. عموم مردم در یکی از این دو قفس ذهنی گرفتار میشوند. گروه نخست آنچنان دلمشغول رشد و موفقیت میشوند که ابعاد دیگر زندگی را فراموش میکنند و گروه دوم، آنچنان به جستجوی آرامش بر میخیزند که شیرینی تنش و تکاپو را به فراموشی می سپارند. شاید راه سوم، الگوی ذهنی «ماهیگیر» باشد. آرامش و سکوت و لذت و انتظار برای فرصت. زمانی که فرصتی دست داد با سرعت و انرژی برای در اختیار گرفتن آن بکوشیم و دوباره در انتظار و آرامش بنشینیم. موفقیت در زندگی، نه با آرامش مطلق به دست می آید نه با کوشش جانفرسا. موفقیت ترکیب مناسبی از این دو است. شما چه هستید؟ کشاورز؟ شکارچی؟ یا ماهیگیر؟ لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۱ آدام اسمیت میگفت: «پول تنها زبانی است که تمام ملل جهان آن را به خوبی درک میکنند». این زبان به قدری ساده و قابل فهم است که سال گذشته در یک تحقیق جالب دانشگاهی، توضیح داده شد که حتی به میمونها هم با صرف مدت زمان کمی میتوان مفهوم پول را آموزش داد. به شکلی که با سایر میمونهای اطراف خود، موز و نارگیل و سایر مایحتاج خود را معامله کنند! پس چرا در مورد پول و نگرش به پول در میان ما انسانها به این حد اختلاف دیدگاه وجود دارد؟ چرا برخی از ما تلاش برای کسب پول را کاری غیراخلاقی و نامطلوب میدانیم و برخی دیگر، در مسیر کسب پول و ثروت لحظه ای توقف نمیکنیم؟ نگرش انسانهای موفق به پول تا حد زیادی با نگرش انسانهای معمولی متفاوت است. شاید نخستین تفاوت مهم در «وسواس پولی» باشد. وقتی ذهن شما به وسواس پولی گرفتار میشود که در هر لحظه تفکرتان بر روی پول و جریان پول متمرکز باشد. در هر ارتباط و دوستی، به درآمدها و هزینه های آن توجه کنید. روزی چند بار پولهای داخل کیف خود را بشمارید و برای انجام هر کاری به منافع مالی مستقیم آن نگاه کنید. برخی از دانشجویانی که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل میشوند، به دلیل همین نگرش، آینده خود را نابود میکنند. آنها برای انتخاب شغل، فقط به «درآمد ساعتی» نگاه میکنند. این در حالی است که بسیاری از شغلهایی که درآمد اولیه خوبی دارند، روند رشد درآمد و حقوق در آنها بسیار پایین است. شاید اگر همان دانشجو در شرکت و سازمان دیگری مشغول به کار شود که علاقه زیادی به زمینه تخصصی آن دارد، در مدت زمان کمی بتواند رشد بسیار بیشتری را تجربه کند. دومین تفاوت مهم، در نگرش به «سطح زندگی» است. برخی از انسانها، تمام پول و دارایی خود را خرج میکنند و لذت میبرند و میگویند که چه کسی از فردا خبر دارد؟! برخی دیگر هم تمام پول و ثروت خود را برای روز مبادا ذخیره میکنند و امروز خود را با صرفه جویی و به سختی میگذرانند. امروزه، تعریف متفاوتی از ثروت وجود دارد: ثروت انسانها را بر اساس واحد «روز» می سنجند. به این معنی که: «اگر همین امروز دیگر درآمدی نداشته باشید و بخواهید با همین پول و دارایی که در دست دارید زندگی را ادامه دهید، تا چند روز میتوانید سطح زندگی خود را حفظ کنید؟». بر اساس این تعریف شاید یک انسان بسیار معمولی در گوشه یک شهر، از برخی ثروتمندان همان شهر ثروتمندتر باشد! برای تصمیم گیری در مورد هزینه کردن، همیشه با خود فکر کنید که علاقمندید «چند روز» ثروت داشته باشید! شاید برای دانش آموز و دانشجویی که از خانواده خود کمک هزینه زندگی میگیرد، بیست تا سی روز ثروتمند بودن کافی باشد. شاید پدر خانواده ترجیح بدهد سیصد روز ثروت داشته باشد. شاید یک جوان در نخستین ماه های اشتغال نود روز ثروت را منطقی بداند. همین الان در این مورد تصمیم بگیرید و از این به بعد، زمانی که قصد هزینه کردن پول و افزایش سطح زندگی خود را دارید ببینید که هنوز «سطح ثروت» شما به اندازه قبل باقی میماند؟ سومین تفاوت مهم هم این است که: «انسانهای موفق با پول قمار نمی کنند». هرگاه تلاش کردید در طول مدت کمی، از مقدار کمی پول، حجم قابل توجهی سود به دست بیاورید وارد بازی قمار شده اید. در هر جامعه و اقتصادی حدود سودی که میتوان از پول به دست آورد کاملاً مشخص است. کمترین و کم ریسک ترین سود را بانکها به شما میدهند و سود بیشتر را میتوان با پذیرش ریسک بیشتر در بازار سهام و طلا و مسکن و … به دست آورد. سرمایه گذاری در شبکه های هرمی، سرمایه گذاری در حبابهای بازار بورس و طلا، مشارکت در پروژه هایی که طرف مقابل ادعای سودهای کلان و بازگشت خیلی سریع سرمایه را دارد، همگی میتواند شما را به یک بازنده اقتصادی تبدیل کند. اگر پول و ثروت جزو نخستین ارزشهای شماست، شاید لازم باشد یک بار دیگر در فهرست خود تجدید نظر کنید. هیچکس پول را برای پول داشتن نمیخواهد. افزایش قدرت، افزایش اعتبار، گسترش حلقه های دوستی، کسب آرامش و ده ها مورد دیگر، میتواند خواسته واقعی شما از پول باشد. حالا پول را به آرامی از فهرست خود حذف کنید و به جای آن بنویسید که از پول چه میخواهید. مطمئن باشید، در این حالت، پول با سرعت بیشتری به سمت شما خواهد آمد! لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده