mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ یک نخ سیگار بدهید تمام خودم را می خواهم دود کنم می خواهم ... او را در آتش بسوزانم و خاکه اش را کف خیابان بریزم یک نخ سیگار بدهید... 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ خُمار شده چشمانش... سرخ می زند کاسه ی دیده اش... قلم را جویده...لبهایش سیاه شده... . . . در تَرک است....تَرک وجودی که او را خُمار خود کرده... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ سیگار ... را خاموش می کنم... باز هم دود می کند... این غم لعنتی....... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ سوختَم، ولی چه بیهوده! درست مثل سیگاری روشن میانِ لبهای زنی که سیگاری نیست! رضا کاظمی 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ سیگار بهانه است... و من بــــــاز... عمیق تر پک می زنم... تا خاکستر کنم... روزهای بر باد رفته ام را 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ وقتى براي اولين بار سيگار رو روى لبت ديدم از پاكت سيگارت يه نخ بيرون كشيدم و با سيگار خودت روشنش كردم... تو نگاهت رو لبام قفل بود و من خيره شده بودم تو چشمايى كه همه دنيامو به آتيش كشيده بود... وقتي ديدم چيزي نمي گي خنديدم و گفتم: تا هر جا بري باهاتم... تو هم به خودت اومدي و فقط خنديدي! شنيدم به خاطر خواهش همدمِ جديدت سيگار رو ترك كردى! اون رفيق منه! بهتر از تو مي شناسمش! كاش تو هم مي دونستي اون از بوي سيگار متنفره و سلامتي تو بهونه س!... شايد اون جوري هيچ وقت تو چشمام زل نمي زدي و نمي گفتي: "اون بيشتر از من دوستت داره..." 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۹۱ روزهاست در فکر این هستم که گاهی به خودم هم سری بزنم .. مثلا همین پنج شنبه خوب است دسته گلی کوچک پاکتی سیگار چند شمع و بسته ای خرما .. شاید هنوز کسانی پیدا میشوند که فاتحه ای برای دل مرده ام بخوانند .. اصلا این روانپزشک لعنتی چه میفهمد من قرص نمیخواهم من عــشقم را میخواهم ... همین سیـــگار داریـــد؟؟؟؟ 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۹۱ یک نخ سیگار بدهید تمام خودم را می خواهم دود کنم می خواهم ... او را در آتش بسوزانم و خاکه اش را کف خیابان بریزم یک نخ سیگار بدهید... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۹۱ به سیگار پک می زنـم خنک می شود دل تنـهایی دیگر نه شعر می نویسم نه نامه هـایت را می خوانم فقط پک می زنـم کاش انـتظار به اندازه کشیدن سیگار بود... 2 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سيگــاري نيســتم، امــا بــه تــو کــه فکــر مــي کنــم، مــزرعه ي بــزرگــي از تــوتــون در ســرم آتــش مــي گــيرد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ سيگار زیر لب.... دودی غلیظ.. ریه ام بی تقصیر است ...دارد تاوان ندانم کاری طبقه پایینیش اش را پس میدهد... سيگار ميکشم تا دود کنم خیال بودنش را... تا سیاه کم دوران زجرم را.... زندگی بی رحم است.... زندگی لحظه به لحظه شده است... زندگی شوق ندارد دیگر... زندگی کام ... زندگی کام به کام سيگار... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ سیگــار فروش گوشه ی خیــابان هم فهمید و تـــو هنوز نمیــدانی من دود می شــوم ...! این سیــگار ها بهــانه است ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ همین که فهمید غم دارم آتش گرفت ... به خودت نگیر رفیق !! سیگارم را گفتم ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ کمــــر بسته ام به خود کشی... بی خیـــال هم نمی شوم... هم دست اند با من این سیگــارهای تلخ و آن خاطـــرات 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ دلـت که بــرای مـــن تنـگ شد بیـــا سـراغ زیـر سیـــگاریم کنــار قبـــرستان خاطـــرات مـــن بشیـن فاتــحه بخــوان .. اشــک بریــز .. مـــن از تــو در گذشتـــم .... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ شمرده بودم سه سیــــــــــگار تا خانه تو راه بود حالا دیگر کوچه به کوچه سیـــــگار پشت سیـــــگار 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ نیـستـی؟ به درک! مقابل آینـــه می نشینم و سیـــگارم را روشن میکنم در نبودت خـــــودم را بهتر میتوانم ببینـــم نگران جای خالــــی ات نباش سیـــــگار پر کرده ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ رژ لبِ روی ته سیـــگارم را که مـــی بینم به یاد اشک هـایم روی گیتار مـــی افتم و نا خودآگاه به رابطه ی این دو فکر میکنـــم .. فکر میکنم و همیشه نتیجه اینست که سیـــگار را باید کشید تا مُـــــرد 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ دیــــگر صبـــــرم تمام شـــده با تو همـــراه شُدم که فقـط با تــــو هم آغـــوش شَوَم نـه هر شَـــب هم آغـــوش اشـــک و سیـــــگار .. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ شبیه کسی شده ام که پشت دود سیـــگارش با خود میگوید: باید تَـرکـــــ کنم! ســـیگار را، خانــــه را، زندگـــی را، و باز پُـکــی دیگـــر میزند .. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده