R3iHan3H 17 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۱ «بایزید بسطامی ... به حج ميرفت. و او را عادت بود كه در هر شهري كه درآمدي، اول، زيارت مشايخ كردي آنگه كار ديگر. سيد، به بصره بهخدمت درويشي رفت. درویش(شمس تبریزی) گفت كه: ــ يا ابا يزيد كجا ميروي؟ گفت: ــ به مكه، به زيارت خانهي خدا! گفت: ــ با تو زادراه، چيست؟ گفت: ــ دويست درم! گفت: ــ برخيز، و هفتبار، گرد من طواف كن، و آن سيم را بهمن ده! بايزيد برجست، و سيم بگشاد از ميان، بوسه داد، و پيش او نهاد. درويش گفت: ــ آن خانهي خداست، و اين دل من هم خانهي خدا! اما بدان ،خدايي كه خداوند آن خانه (کعبه)است، و خداوند اين(قلب شمس)، كه تا آن خانه را بنا كردهاند، در آن خانه درنيامده است. و از آن روز كه اين خانه را بنا كرده، از اين خانه خالي نشده است!» {مقالات شمس،320} 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده