رفتن به مطلب

اسم معلم کلاس اول دبستانت؟


tar$

ارسال های توصیه شده

[h=2][/h]

سلام. بیاین اینجا و اسم معلم کلاس اول دبستانتون رو بنوسید. با یه خاطره از اون روز!اگه الان ببینیدش چی میخواید بهش بگید
28.gif

آلزایمر ندارین که
:ws3:

  • Like 26
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 87
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خانم داوری:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

هیچ خاطره بدی یادم نمیاد پس حتما خوب بوده و دوسش داشتم چون یه روز که مریض شده بود دلم براش سوخته بود شایدم تنگ شده بود

اون کادوی روز اول و خوب یادمه یه مداد قشنگ بود که خیلی دوسش داشتم

  • Like 8
لینک به دیدگاه

من سال اول دوبار خوندم یه بار غیر رسمی که اسم معلمم آقای آتشی بود:icon_gol:

 

بار دوم که به طور رسمی خوندم اسمش آقای صادق اکبری بود که یه عکس دسته جمعی تو کلاس باهاشون دارم :icon_gol:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

خانم اتیب

اول یه مدرسه دیگه بودم بعد جابجا شدم یه مدرسه بهتر چند روز از اول مهر گذشته بود

بعد خانم اتیب گفت واسه مهمون جدیدمون یعنی من:5c6ipag2mnshmsf5ju3دست بزنید:hapydancsmil:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خانم شعبانیان:ws37:

1عروسک مامانم قرار بود برام بخره گفت فردا 20 دیکته رو ببینم برات میخرم فرداش نقطه "اسب " رو یادم رفت بذارم دیکته شدم 19.5 :sad0:اینقد گریه کردم سر کلاس اینقد پاکوبیدم به میز معلمم تا گفت بیا درستش کنم...

تازه بعد اینکه درست کرد گریه میکردم که برام 100آفرین زدی برام مهر هزار آفرین بزن...:hanghead:

خدا ببخشه منو

  • Like 10
لینک به دیدگاه

خانوم امین

خیلی خیلی دوسش داشتم، جونم به جونش بسته بود، مهربون بود، آمادگی و اول معلممون بود واسه همین فک میکردم هر چی سال بالاتر بریم معلممونم باهامون میاد کلاس دوم که معلممون یکی دیگه شد کلی گریه کردم:ws28:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

اسمش خانوم فریده حدیدی بود.

 

خیلی دوستش داشتم :w16:. همسایه مون بود و همیشه منو میبرد مدرسه و باهم هم برمیگشتیم.

 

و فقط من باهاش کلی عکس تکی دارم:ws37:

 

چند وقت پیشم عمه ام تو خیابون دیده بودش و احوال منو از عمه ام گرفته بود

  • Like 7
لینک به دیدگاه

خانم شاکری

 

سبزه بود و تپل!دخترش هم تو کلاس مابود.منو دخترش با یکی دیگه رو یه نیمکت بودیم-یادش بخیر دوره ی ما 3 نفری مینشسن,بعد از ما مرفهین بی درد 2 تایی -

 

:sigh::sigh:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

اسمش یادم نیست :hanghead:تو فامیلش ن داشت

همیشه هم یک مانتوی بلند و گشاد زرشکی تنش بود.

بدترین سال توی سالای مدرسه ام بود :4564::4564::4564::4564:

مامان بابام خوشحال و خندون بخاطر اینکه اون زمان فک می کردن مدرسه غیرانتفاعی خوبه منو فرستادن غیرانتفاعی :banel_smiley_4:

همه بچه های لوس و از خودراضی :icon_razz:

همه مامان باباهاشون دکتر همش کلاس می زاشتن :4564:

منو انداخته بودن ردیف آخر :4564:هیچ وقت نمی تونستم تخته رو خوب ببینم :4564:

یکبارم که مسموم شده بودم تو مدرسه حالم بد بود و همکار بابام که خانومش مدیرمدرسمون بود اومد اجازه ام رو بگیره ببره خونه که معلمم گفت نه نمی زارم بره :4564::4564::4564:

همه وسایل مدرسه و کیف بچه های کل مدرسه عین هم بود فقط جای خاصی داشت که اسممون رو نوشته بود و می گفتن نباید کسی دفتر یا لوازمش با بقیه فرق داشته باشه اما تو کلاس ما معلم به دخترای لوس کلاس گفته بود عیبی نداره اونا هم فقط می یمدن با پاک کن ها و دفترای خوشگلشون پز می دادن ولی تا من و چند نفر دیگه یه پاک کن فانتزی می یاوردیم دعوامون می کردن :banel_smiley_4:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خانم جعفری .

خاطره ای هم که دارم مربوط میشه به درس املا ! کلاس اول دبستان یه درس داشتیم فکر کنم میخواست حرف " ذ " رو یاد بده که توش نوشته بود آبگوشت غذای لذیذی است ! وقتی خانم معلممون از این درس املا گفت من چون اصلا آبگوشت دوست نداشتم نوشتم آبگوشت غذای لذیذی نیست ! خلاصه موقع تصحیح املاها صدام زد گفت چرا اینجوری نوشتی؟منم گفتم چون اصلا آبگوشت غذای لذیذی نیست .کی گفته لذیذه ؟؟؟ مامانم هم تو همون مدرسه کلاس سوم درس میداد زنگ تفریح که شد معلمه برگه املا منو برداشت برد به مامانم و بقیه معلما نشون داد! خلاصه سوژه ای شده بود این آبگوشت و لذیذ بودن یا نبودنش!!! :ws28:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
اسمش یادم نیست :hanghead:تو فامیلش ن داشت

همیشه هم یک مانتوی بلند و گشاد زرشکی تنش بود.

بدترین سال توی سالای مدرسه ام بود :4564::4564::4564::4564:

مامان بابام خوشحال و خندون بخاطر اینکه اون زمان فک می کردن مدرسه غیرانتفاعی خوبه منو فرستادن غیرانتفاعی :banel_smiley_4:

همه بچه های لوس و از خودراضی :icon_razz:

همه مامان باباهاشون دکتر همش کلاس می زاشتن :4564:

منو انداخته بودن ردیف آخر :4564:هیچ وقت نمی تونستم تخته رو خوب ببینم :4564:

یکبارم که مسموم شده بودم تو مدرسه حالم بد بود و همکار بابام که خانومش مدیرمدرسمون بود اومد اجازه ام رو بگیره ببره خونه که معلمم گفت نه نمی زارم بره :4564::4564::4564:

همه وسایل مدرسه و کیف بچه های کل مدرسه عین هم بود فقط جای خاصی داشت که اسممون رو نوشته بود و می گفتن نباید کسی دفتر یا لوازمش با بقیه فرق داشته باشه اما تو کلاس ما معلم به دخترای لوس کلاس گفته بود عیبی نداره اونا هم فقط می یمدن با پاک کن ها و دفترای خوشگلشون پز می دادن ولی تا من و چند نفر دیگه یه پاک کن فانتزی می یاوردیم دعوامون می کردن :banel_smiley_4:

 

:ws44:

:there:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خانم فتحی

یه کم بداخلاق بودن ولی خیلی منو دوست داشتن.:ws37:

یادمه دفتر املامو نگه داشتن و هنوزم تو دفتر مدیریتشون هست چون واسه املاهای عید مامانم خاطرات اون روزارو بهم گفته بود و نوشته بودم به جای املای کتاب.خیلی خوششون اومده بود.:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...