سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ تا جایی که فهمیده ام قرار نبوده اینقدر وقتمان را در آخور های سر پوشیدهی تاریک بگذرانیم به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن دردشتهای بیمرز . قرار نبوده تا نم باران زد دست پاچه شویم و زود چتری ازجنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم . قرار نبوده اینقدردور شویم و مصنوعی . ناخنهای مصنوعی ، خندههای مصنوعی ، آوازهای مصنوعی ، دغدغههای مصنوعی . حتماً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ نوردی مصنوعی در سالن میکنند به جای فتح صخرههای بکر زمین . هر چه فکر میکنم میبینم قرار نبوده ما اینچنین با بغل دستیهای مان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم ، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست ؟ قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم ، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم ، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاهها و مدرکهای ما رد بشود … باید کسی هم باشد که گوسفند ها را هی کند ، دراز بکشد نیلبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یکروز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود . یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند … قرار نبوده این همه در محاصرهی سیمان و آهن ، طبقه روی طبقه برویم بالا ،قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد ، بیشک این همه کامپیوتر و پشتهای غوز کردهی آدمهای ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده ؛ تا به حال بیل زدهاید ؟ باغچه هرس کردهاید ؟ آلبالوو انار چیدهاید ؟… کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید ؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست … این چشمها برای نور مهتاب یانور ستارگان کویر ، برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید ، اما برای ساعت پشت ساعت ، روز پشت روز ، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشدهاند . قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچکار نیایند و ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند . آواز جیر جیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً ، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود . من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن ، جز بر طرف کردن غم نان ، بشود همهی دار و ندار زندگیمان ، همهی دغدغهی زنده بودنمان . قرارنبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن ، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گرو کشی و ضعف اعصاب داشته باشد . قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی سال بگذرد از عمرمان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم . قرار نبوده من از اینجا و شما ازآنجا ، صورتک زرد به نشانهی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم . چیز زیادی از زندگی نمیدانم ، اما همینقدر میدانم که اینهمه “ قرارنبوده ” ای که برخلافشان اتفاق افتاده ، همگی مان را آشفته و سردرگم کرده … آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم از هیچ چیز راضی نیستیم اما سر در نمیآوریم چرا .... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده