رفتن به مطلب

پلورالیسم


spow

ارسال های توصیه شده

كثرت گرایی (پلورالیسم ) نوین

 

نویسنده در این مقاله ضمن طرح ضرورت نیاز جوامع به كثرت گرایی (پلورالیسم ) معتقد است كه رهبران همه نهادهاباید یاد بگیرند كه رهبرانی آنسوی دیوارهای نهاد خود باشند، آنها باید یاد بگیرند كه رهبران جامعه شوند. در این رابطه كثرت گرایی نوین به دنبال مسئولیت مدنی آنها در قبال جامعه است . نویسنده در ادامه تاریخچه ای از گذشته كثرت گرایی ارائه می دهد و معتقد است كه این كثرت گرایی مؤسساتی با انواع اندازه ها، ارزشها، رسالتها و ساختارهای مختلف جامعه رامی سازند. در كثرت گرایی باید رهبران هر نهاد و هر بخش قبول كنند كه دو مسئولیت دارند; آنها مسئول عملكرد نهاد خویش هستند و همچنین مسئول جامعه هستند. این رهبران نیاز به تعهد و سخت كوشی فراوان دارند. در كثرت گرایی هر نهادی مستقل (خودگردان ) است و باید مانند اعضای یك اركستر در كنار جمع نقش خود را ایفا كند.

 

● مقدمه

 

جامعه در همه كشورهای توسعه یافته كثرت گراشده است و روز به روز هم كثرت گراتر می شود.این جامعه به نهادهای مختلفی تقسیم می شود كه هر كدام كم و بیش خودمختارند، نیازمند، رهبری ومدیریت خاص خود هستند و هر كدام وظیفه ای خاص دارند.

 

البته ، این اولین جامعه كثرت گرا در تاریخ نیست . اما تمامی جوامع كثرت گرای اولیه از بین رفتند زیرا هیچ كس مصالح عمومی را پاس نداشت . آنها غرق در جوامع بودند اما نتوانستندآنها را حفظ كنند، تا چه برسد به اینكه به خلق جوامع دست بزنند. اگر جامعه كثرت گرای امروز مابخواهد به همین سرنوشت دچار نشود رهبران همه نهادها باید یاد بگیرند كه رهبرانی آن سوی دیوارهاباشند، باید بدانند كه هدایت نهاد خود به تنهایی كافی نیست ، اگرچه اولین اولویت است . همچنین باید یاد بگیرند كه رهبری جامعه را بر عهده بگیرند.در واقع باید یاد بگیرند كه جامعه را خلق كنند. این خیلی فراتر از آن چیزی است كه ما به عنوان مسئولیت اجتماعی از آن یاد می كنیم . معمولامسئولیت اجتماعی را به صورت زیر تعریف می كنند: در طلب نفع یا انجام وظیفه خود به كسی آسیب نرساندن . كثرت گرایی نوین مستلزم یك مسئولیت مدنی است كه در قبال جستجوی منافع یا انجام وظیفه خود به جامعه داده می شود.

 

در تاریخ سابقه ندارد كه رهبران نهادها یك چنین مسئولیت مدنی ای داشته باشند، اماخوشبختانه نشانه هایی وجود دارد كه نشان می دهند رهبران نهادهای ما در همه بخشها نسبت به ضرورت تبدیل شدن به رهبران آن سوی دیوارها آگاهی پیدا می كنند.

لینک به دیدگاه

● نظری كوتاه به گذشته

 

آخرین جامعه كثرت گرا در غرب در اوایل قرون وسطی به وجود آمد. امپراتوری روم تلاش كرددولت واحدی تشكیل دهد كه در آن ، ضمن حفظگونه گونیهای فرهنگی ، قانون رومی و لژیونهای رومی یك نوع یكپارچگی سیاسی در سرتاسرامپراطوری برقرار كنند و در این كار موفق شد. اماپس از فروپاشی امپراطوری روم ، این وحدت كاملا از بین رفت و به جای آن نهادهای خودمختارو نیمه خودمختار بسیاری ظهور كرد: سیاسی ،مذهبی ، اقتصادی ، صنایع دستی و غیره . دانشگاه قرون وسطایی به وجود آمد كه خودمختار بود وقانون خاص خود را داشت . اما شهرهای آزادی هم وجود داشت كه شهرهای چند ملیتی اقتصاد قرون وسطی بودند. اتحادیه های صنفی صنعتگران وجود داشت و از احكام عمده خودمختاری كلیساخبری نبود.

 

زمین داران بسیاری ، از ملاك كوچك گرفته تادوكهای بزرگ ، وجود داشت كه همگی وابسته بودند. بعد از آنها اسقفهای خودمختار بودند كه به ظاهر از پاپ در روم و شاهزاده محلی حمایت می كردند. كثرت گرایی قرون وسطی ، در اوج خود،در اروپای غربی و شمالی ، باید شامل هزاران نهادخودمختار، از ملاك كوچك تا زمین داران بزرگ ، ازصنعتگران كوچك و دانشگاههای محلی كوچك تاطبقات مذهبی چند ملیتی بوده باشد. هر كدام ازاین نهادهای كثرت گرا فقط به رفاه خود و مهمتر ازآن به كسب قدرت برای خود می اندیشید. هیچ كدام كاری به جامعه آن سوی دیوارهای ملك خودنداشت .

 

دولتمردان و فیلسوفان سیاسی در قرون وسطی تلاش كردند دوباره جامعه را بازآفرینی كنند. این مسئله در اوایل قرن سیزدهم یكی ازدلمشغولیهای اصلی بزرگترین فیلسوف قرون وسطی یعنی سنت توماس آكویناس بود. دانته بزرگترین شاعر قرون وسطی در اثر قرن سیزدهم خود، زیر عنوان دو موناركیا، به این موضوع پرداخته است . این دو مطرح می كردند كه باید دوقلمرو مستقل وجود داشته باشد; قلمرو مادی تحت حاكمیت امپراتور و قلمرو معنوی تحت سلطه پاپ . اما تا سال ۱۳۰۰ دیگر برای بازآفرینی جامعه خیلی دیر شده بود و آشوب و هرج و مرج همه جا را فراگرفت .

 

از اوایل قرن چهاردهم و به مدت پانصد سال گرایش ضد كثرت گرایی مسلط بود. این گرایش زمینه ساز همه نظریه های اجتماعی و سیاسی امروزین است كه معتقدند فقط یك قدرت ، یعنی یك دولت متمركز، می تواند در جامعه وجودداشته باشد. طی پانصد سال دولت نهادهای خودمختار كثرت گرایی ، مثل شهرهای آزاد قرون وسطی و صنعتگران را یا یكی بعد از دیگری سركوب یا آنها را به نهادهای دولتی تبدیل كرد. این فرض قدرت از اصطلاح حاكمیت ۱۵ (ساورنیتی )استنباط می شود كه در اواخر قرن شانزدهم ساخته شد و تا آن زمان در بیشتر اروپا دولت قدرت غالب بود، اگرچه یگانه قدرت نبود. تا پایان جنگهای ناپلئونی ، پس از انقلاب فرانسه دیگر نهادخودمختاری در قاره اروپا وجود نداشت .روحانیون همه جا به خادمان جامعه مدنی تبدیل شده بودند. دانشگاهها همه جا به عنوان نهادهای دولتی فعالیت می كردند. تا اواسط ۱۸۰۰ دیگریك قدرت سازمان یافته یعنی دولت و یك جامعه متشكل از واحدهای منفرد بدون قدرت سیاسی یااجتماعی وجود داشت . این مسئله هنوز هم نظریه قابل قبول سیاسی و اجتماعی امروز است .

 

تنها استثنا بر قدرت متمركز جهانی در جامعه امروزی فقط در دنیای انگلیسی زبان و بخصوص آمریكا وجود داشت . تنوع مذهبی ، بخصوص درآمریكا، كثرت گرایی را حفظ كرد و از درون آن دانشگاه مستقل آمریكا، بیمارستان غیر دولتی آمریكا و نظایر آن سر برآورد. اما حتی در آمریكانیز این گرایش شدیدا به سمت متمركزسازی پیش می رفت كه در آن یك نهاد سیاسی ، یعنی دولت قدرت انحصاری دارد و خود جامعه از افراد مستقل یا شركتهای كوچك بدون قدرت تشكیل می شودكه هر كدام آزادی قابل ملاحظه ای دارند. در واقع نظریه پیشرفته اقتصادی ، اعم از نظریه كینز یا پس از آن ، منكر این مسئله است كه این افراد حتی دارای خودمختاری اقتصادی هستند. به نظر می آید كه رفتار اقتصادی آنها توسط سیاستهای مالی ، پولی ومالیاتی دولت تعیین شده باشد.

لینک به دیدگاه

چنانچه قبلا گفته شد آمریكا استثنا بود وهمه شاهدان خارجی در مورد آن اظهار نظر كردند:مثلا تاكویل در سالهای اولیه قرن نوزدهم و لردبرایس در سالهای پایانی آن . اما حتی در آمریكااین گرایش بیشتر به سمت متمركزسازی قدرت بود كه با كندی و جانسون در سالهای دهه ۶۰ به اوج خود رسید. تا آن زمان ایدئولوژی غالب درآمریكا این بود كه دولت می تواند و باید عهده دارهر گونه مشكل و چالشی در جامعه باشد نظریه ای كه دیگر كسی بدان اعتقاد ندارد اما چهل سال پیش در تمام دنیا قابل قبول بود.

 

گرایش به انحصار كامل قدرت توسط یك نهاد، یعنی دولت ، هنوز هم در نیمه اول قرن بیستم حاكم بود. رژیمهای خودكامه ، اعم از نازیسم درآلمان و استالینیسم در اتحاد شوروی ، به عنوان آخرین تلاش برای حفظ تمركز قدرت در یك نهادمركزی و تركیب همه نهادها به صورت ساختاركنترل مركزی قدرت مشاهده می شود. مائو در چین سعی كرد دقیقا همین كار را برای تخریب قدرت خودمختار اولیه در جامعه چین (خانواده گسترده )انجام دهد.

 

تا اواسط قرن نوزدهم نظریه سیاسی در اروپا(و در غرب ) این بود كه رسالتی كه ۵۰۰ سال پیش شروع شده به انجام رسیده است . قدرت دولت شدیدا محدود شده بود. اما هیچكس دیگری هم به قدرت نرسید; همه نهادهای دارای قدرت یا از بین رفته و یا دولتی شده بودند. درست در همین زمان یك كثرت گرایی جدید سر برآورد.

 

اولین نهاد جدیدی كه بخشی از دولت نبودشركتهای بزرگ تجاری بود كه توسط دو فناوری جدید حمل و نقل و اطلاعات در حوالی سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۸۷۰ به منصه ظهور رسید. این شركتهای بزرگ تجاری تحت قیومت دولت نبودندو ناچار بود دارای قدرت و اختیار كافی و عمده باشند. از آن زمان به بعد جامعه امروزی دوباره كاملا كثرت گرا شده است . حتی نهادهایی كه از نظرقانونی دولتی هستند اكنون باید خودمختار،خودگردان و دارای قدرت كافی باشند. تنها ۳۰سال پیش تحصیل در فرانسه كاملا توسط دولت كنترل می شد، به گونه ای كه وزیر آموزش وپرورش فرانسه در هر لحظه می دانست هر آموزگاردر هر مدرسه فرانسوی چه چیزی تدریس می كند.اكنون حتی مدرسه های فرانسوی نیز شدیداتمركززدایی شده اند. دانشگاههای اروپا با اینكه ازنظر قانونی دولتی هستند اما از لحاظ كنترل مسائل پژوهشی ، هیئت علمی و نظم و انضباط و مدارك خود كاملا خودكارند. همان طور كه در قرون وسطی سعی می شد تا واقعیت كثرت گرایی را باتبلیغ وجود دو جنبه متمایز مادی و مذهبی بیان كنند، در نظریه اجتماعی قرون بیستم سعی شده است تا نظریه سیاسی و اجتماعی دولت یگانه باصحبت از دو بخش عمومی دولت و بخش خصوصی كسب و كار تحقق یابد.

 

اكنون می دانیم كه دولت نمی تواند حلال مشكلات اجتماع باشد. می دانیم كه تجارت و بازارآزاد نیز نمی توانند این كار را انجام دهند. اكنون پذیرفته ایم كه بخش سومی باید وجود داشته باشد. بخش اجتماعی سازمانهای جامعه . اما ماهمچنین می دانیم كه همه نهادها، بدون توجه به وضعیت حقوقی آنها، باید به طور خودگردان اداره شوند و باید وظایف و رسالت خود را در كانون توجه قرار بدهند. به عبارت دیگر می دانیم این كه یك دانشگاه خصوصی باشد یا از طریق مالیات اداره شود یا متعلق به ایالت كالیفرنیا باشد چندان مهم نیست . بودجه آن به هر طریقی تأمین شودعملكردش مانند دانشگاههای دیگر است . می دانیم كه فرقی نمی كند بیمارستان یك نهاد غیرانتفاعی باشد یا تحت مالكیت یك شركت انتفاعی اداره شود. در هر صورت باید مثل یك بیمارستان اداره شود. بنابراین واقعیتی كه در آن جوامع امروز اداره می شوند خودكثرت گرایی در حال رشد است كه درآن مؤسساتی با انواع ، اندازه ها، ارزشها، رسالتها وساختارهای مختلف جامعه را می سازند. اماهمچنین می دانیم كه این بدان معنی است كه هیچكس مراقب جامعه نیست . در واقع همان تمایلات مخربی كه منجر به طغیان علیه كثرت گرایی در قرن چهاردهم شد امروزه در جوامع توسعه یافته عمل می كند. در هر كشور توسعه یافته گروههای با منافع مشترك بر روند سیاسی مسلطاند و ارزشها، قدرت و سودجویی خود را برخاص و عام تحمیل می كنند. با اینهمه ما به كثرت گرایی نیازمندیم .

لینک به دیدگاه

● چرا به كثرت گرایی نیازمندیم

 

دلیل اینكه چرا طی ۱۵۰ سال گذشته نهادهای مختلف یكی پس از دیگری خودمختار شده اندساده است . نهاد متكی بر وظیفه و خودگردان تنهانهادی است كه عمل می كند. عملكرد مستلزم تمركز دقیق و شفاف است . نهادهای چند منظوره دارای عملكرد نیستند. پیشرفتهای ۱۵۰ سال گذشته در هر حوزه ای حاصل توجه و تمركز دقیق و ارزشهای خود محور است . همه نهادهای عمل كننده جامعه امروز تخصصی هستند. همه آنها فقط به وظیفه خود می پردازند. بیمارستان برای درمان اشخاص مریض و آتش نشانی برای جلوگیری و خاموش كردن آتش است . شركت بازرگانی برای رفع نیازهای اقتصادی است .پیشرفتهای عظیم درباره سلامت عمومی عمدتانتیجه تلاش سازمانهای مستقل برای تمركز برروی یك بیماری یا بخشی از بدن انسان و نادیده گرفتن هر چیز دیگر است (انجمن سرطان آمریكا،انجمن قلب آمریكا، جامعه شش آمریكا، جامعه سلامت روانی آمریكا و غیره )

 

هر زمان كه نهادی از گستره تمركز دقیق وتخصصی خود فراتر رود عملكردش متوقف می شود. بیمارستانهایی كه سعی كرده اند، به غیر ازمراقبت از بیمار، به آموزش بهداشت و پیشگیری از بیماری نیز بپردازند با شكست جدی مواجه شده اند. دلایل زیادی وجوددارد كه چرامدرسه های دولتی آمریكا مشكل دارند. اما مطمئنایك دلیل بارز آن این است كه ما سعی كرده ایم ازمدرسه یك مركز اصلاح اجتماعی و نژادی بسازیم . در تمام دیگر كشورها از جمله كشورهایی كه مشكلات جدی اجتماعی خاص خود دارند(مثل فرانسه كه جمعیت مهاجر زیادی دارد)مدرسه ها تنها به بچه ها یاد می دهند كه بخوانند وهنوز هم در این تلاش موفق هستند. ممكن است این بحث مطرح شود كه تأكید حاضر بر "ایجادارزش سهامدار" به عنوان تنها رسالت كسب و كاردولتی بسیار محدود است و ممكن است در واقع به شكست خود بینجامد. اما این مسئله منجر به بهبود عملكرد مالی شركتها فراتر از محدوده ای شده است كه نسل قبلی امكانپذیر می دانست ، وبسیار فراتر از گستره ای كه همین شركتها هنگام فعالیت برای رسیدن به هدفهای گوناگون به آن دست یافته اند، یعنی هنگامی كه هدف از اداره شركتها رسیدن به منافع همه سهامداران (مانندسهامدار، كارمند، مشتری ، و غیره ) به یكسان است (و من خود متأسفانه برای سالها همین هدف راتبلیغ می كردم .)

 

یك پدیده چشمگیر اجتماعی سی سال اخیردر آمریكا، یعنی رشد بی رویه "بزرگ كلیساهای "جدید (كه اكنون در اروپا نیز رواج یافته اند) مبتنی بر نهادهایی است كه صرفا به یك هدف می پردازندو آن تقویت معنویت در مریدان كلیساست .

 

نقطه قوت سازمان امروزین كثرت گرا این است كه نهادی تك هدفی است . این نقطه قوت

 

باید حفظ شود. اما در عین حال جامعه هم بایدحفظ شود و در بسیاری موارد باید بازسازی شود.

 

سؤالی كه باید پاسخ داده شود این است كه چگونه میان مصالح عام و هدف ویژه نهاد تعادل برقرار شود. اگر نتوانیم به چنین تركیبی دست یابیم كثرت گرایی جدید مطمئنا به سرنوشت همان كثرت گرایی قدیمی پانصد سال پیش دچار خواهدشد. این كثرت گرایی خود را نابود می كند چون جامعه را نابود خواهد كرد. اما اگر در عین حال نهادها هدف منفرد خود را نادیده بگیرند یا حتی آن را تضعیف كنند، كثرت گرایی جدید به خاطر عدم عملكرد خود از بین خواهد رفت .

لینک به دیدگاه

● رهبری در آنسوی دیوارها

 

می دانیم كه این یكپارچگی دست یافتنی است . درواقع قبلا بسیاری در این راه موفق شده اند. آنچه رهبران همه نهادها نیازمند آن اند این است كه مسئولیت رهبری را به آنسوی دیوارها بكشانند.آنها باید نهادهای خود را هدایت كنند تا به عملكردآنها جامه عمل بپوشانند. این كار مستلزم تمركزتك ذهنی بر نهاد مورد نظر است . اما در عین حال اعضای نهاد (و نه فقط رهبران ) مجبورند مسئولیت جامعه را به آنسوی دیوارهای نهاد خود ببرند.

 

این یكپارچگی دارای بعد مالی است :حمایت مالی از سازمانهای خودمختار اجتماعی هم توسط دولت و هم خودكسب و كار.یكپارچگی بعد عملكرد هم دارد: سازمان شركابرای انجام تكالیف مشترك در میان انواع مختلف نهادها. بعد شخصی آن هم چنین است : كارداوطلبانه در سازمانهای اجتماعی توسط اعضای نهادها; گسترش مشاغل دوم توسط افراد موفقی كه در میانسالی مثلا از مسئول بخش در یك شركت بزرگ به مسئول كنترل در یك بیمارستان غیرانتفاعی منتقل می شوند; و گسترش مشاغل موازی توسط اشخاصی كه در نیمه دوم زندگی خود در حالی كه به كار اصلی خود ادامه می دهندمسئولیت و وظیفه مهمی را هم در خارج از آن كارقبول می كنند.

 

اما سوای همه اینها ما نیازمند یك بینش متفاوت هستیم . باید در هر نهاد و در هر بخش رهبرانی را بپذیریم كه دو مسئولیت دارند. آنهامسئول عملكرد نهاد خویش هستند و این مستلزم آن است كه خود و نهادشان متمركز و محدودباشند. آنها مسئول جامعه به عنوان یك كل نیزهستند. این مسئولیت مستلزم احساس تعهد است و مستلزم این است كه بپذیریم نهادهای دیگر هم ارزشهای متفاوتی دارند. به این ارزشها احترام بگذاریم و آنها را یاد بگیریم . این كار نیازمندسخت كوشی است . اما فراتر از همه مستلزم احساس تعهد، اعتقاد راسخ و عشق به مصلحت عام است . بلی ، هر نهادی خودمختار است و بایدكار خود را انجام دهد درست مثل اعضای یك اركستر كه هر كدام نقش خود را ایفا می كنند. اماگروه و جامعه هم وجود دارد و فقط وقتی هرنوازنده با گروه نوازندگان همراه باشد نوای موسیقی به گوش می رسد، در غیر این صورت چیزی جز سر و صدا تولید نخواهد شد و این مقاله درباره گروه است .

 

نویسنده:پیتر ف . دراكر

مرجع

drucker.org

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...