Mandela. 339 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۱ ابوالهول در یونان باستان یونانیان باستان عقیده داشتند موجوداتی اساطیری به نام ((ابوالهول)) در جادهها و راهها، کمین میکنند و مسافران را آزار میدهند؛ ابوالهولها موجودات غول پیکری بودند، ترکیبی از انسان و شیر، چیزی شبیه ابوالهول مصر، که در جادهها میایستادند و راه مسافران رو میبستند. آنها از مسافران یک سوال میپرسیدند. اگر جواب درست میدادند اجازه عبور میدادند وگرنه ابوالهولها آنها را از هم میدریدند. معماهای بیجواب ابوالهولها به sortiesمشهور هستند. كلمه sorosدر زبان یونانی به معنای ((خرمن)) هست چرا كه معمای خرمن، لاینحل ترین سوال ابوالهولها به حساب میآید: ابوالهول: ایا یك دانه گندم میتواند به تنهایی خرمنی بسازد؟! دو دانه گندم چطور؟! سه دانه گندم؟ ابوالهول این سوالهای سلسله وار رو از تو میپرسد و پاسخ تو به هر کدام از آنها یك نه قاطع خواهد بود. احتمالا یك شبانه روز میگذرد و تو وقتی به خود میآیی كه او میپرسد: آیا ده هزار دانه گندم خرمنی تشكیل میدهد؟! آن وقت هست كه تو بازی را باختی بی آن كه مرز تبدیل دانه به خرمن را دانسته باشی. فرض كنید كه در آخرین لحظه جرات میکنید و به ابوالهول میگویید بله، ده هزار گندم یك خرمن است. در این صورت ابوالهول سوالاتش را اینگونه پی میگیرد: اگر ده هزار دانه گندم خرمنی بسازد، پس نه هزار و نهصد و نود و نه گندم هم خرمنی میسازد . . . آن اعداد را یكی یكی پایین میآید تا به صفر برسد و آن وقت هست كه میتوانید آن اعداد را شمارش معكوس زندگیتان به حساب بیاورید! معماهای ابوالهول نشان میدهند سادهترین مفاهیمی كه فكر میكنید به آنها آگاهی داری، در واقع تاریكترین نقاط فكر هستند. همه ما ادعا میكنیم تفاوت یك دانه گندم و خرمن را میدانیم اما ابوالهولها به ما ثابت میكنند كه ما هیچ نمیدانیم. توجه داشته باشید که عده ی زیادی از یونانیان مزدوران فراعنه بودند و در بازگشت از مصر به یونان علومی را که کسب کرده بودند را رواج دادند.این افسانه در واقع از اندیشه ی همان مزدوران وارد یونان شده... 2 لینک به دیدگاه
Mandela. 339 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۱ آرتـــــــــــورایوانز" آرتور ایوانز " ، باستانشناس انگلیسی قرن نوزده ، وقتی افسانه هیولای کرت را شنید ، چنان مجذوب ان شد که تصمیم گرفت شرایط کنونی این جزیره را از نزدیک ببیند و فاصله ان را از یونان بسنجد. آرتور ایوانز به این وسوسه دچار شده بود که اگر حتی سر موئی از واقعیت در افسانه کرت باشد ، باید ان را پیدا کرد . چه بسا که تمدنی دیگر پیش از تمدن یونان در ان بوده و به همین دلیل چنین حکایت جالبی ، از قرنها پیش بر سر زبانهاست . آیا همین تمدن یونان باعث نشده که تمدن کرت در سایه قرار گیرد و کمتر کسی از ان صحبتی کند . گمان آرتور ایوانز این بود که سالهای زیاد با دقت و حوصله در کوهها و تپه های جزیره خاک برداری کند تا مگر به مدارک و شواهدی تاریخی و عقل پسند برسد . پس ، در تپه ای که ایوانز با توجه به سوابق و تجربه های خود حدس میزد ممکن است مکانی باستانی باشد ، شروع به حفاری کرد و ... هنوز یک لایه خاکبرداری صورت نگرفته بود که در روز 23 مارس سال 1900 نخستین دیوارهای سنگین از یک بنای بزرگ اما مدفون شده در زیر خروارها خاک نمایان شد و چون خاکبرداری ادامه یافت ، بتدریج بنای شگفت انگیزی در برابر نگاههای حیرت زده و کنجکاو آرتور ایوانز شکل گرفت که چیزی جزء دالانهای پیچ در پیچ با راهرو های گمراه کننده و گاه بن بست نبود. شگفتا ! آیا این بنا همان لابریت جزیره کرت نبود.؟ با سر بر آوردن دیوارهای سنگی از روی تپه های مشرف به دریا در جزیره کرت ، آرتور ایوانز این باستانشناس سختکوش در میان هیجان عمومی اعلام داشت که با 9 هفته خاک برداری می توان لابریت جزیره کرت را از زیر خروارها خاک نمایان ساخت ! , ولی آرتور اشتباه می کرد ، عملیات خاکبرداری چهل سال طول کشید و در این مدت طولانی شش جلد کتاب بزرگ درباره انچه به تدریج از تمدن کرت یافت می شد به نگارش در آمد. نخستین بخش از ویرانه های باستانی که به طور کامل از دل خاک سر بر کشید مکانی بود بسیار شبیه انچه که در لابریت در افسانه " هیولای مینوتور " گفته می شد . برای آرتور ایوانز پذیرفته نبود که هیولایی " گاو بدن " با " سرو که آدمی " وجود داشته باشد ، اما به وجود آوردن راهروهایی چنان پیچ در پیچ و سرگردان کننده هم نمی توانست بی دلیل باشد. آیا هیولایی که به گفته افسانه ها راه بر انسانها می بست و آنها را نابود می کرد ، همان پادشاه خون آشام جزیره نبود که با این ترفند می خواست مردم را به هراس بیاندازد و پایه های حکومت خود را مستحکم کند ؟ در ویرانه های قصری که پس از لابیرنت ، به تدریج پدید آمد ، ستونهای سنگی قطوری بود که بر بدنه هر یک از آنها نقش یک تبر دو لبه مانند دو ماهی که پشت به هم کرده بودند حجاری شده بود که این نقش را در زبان محلی " لابریس" می خواندند. « بسیار شبیه و نزدیک به کلمه لابرینت . » با ادامه خاکبرداریها ، در گوشه ای از کاخ ، انبوهی استخوان به دست آمد که پس از بررسی آن معلوم شد استخوان گاو است. ممکن نبود این همه استخوان و شاخهای متعدد گاو که کنار ان یافت شد ، همه متعلق به یک حیوان حتی اگر آن حیوان " هیولای بزرگ و گاو پیکری " موسوم به مینوتور باشد . راز این همه استخوان در یک جا نیز باید آشکار می شد . مینوتور ، افسانه بود، اما وجود انبوهی استخوان و شاخ گاو را نمی شد انکار کرد ! کاوش که ادامه پیدا کرد ، سکه هایی از طلا یافت شد . بر یک طرف این سکه ها نقش مینوتور و بر طرف دیگر نقش لابیرنت دیده می شد !! این سکه ها و نقش و نگارهای آن چه معنا و مفهومی داشت ؟ آیا مینوس ، پادشاه جزیره کرت ، با رواج دادن چنین سکه ها یی خواسته بود افسانه مینوتور را در ذهن مردم تثبیت کند و آنها را نسبت به حکومت خود وفادار نگه دارد ؟ پاسخ این پرسشها و تردید ها نیز با هویدا شدن چند دیوار دیگر از قصر از زیر لایه های خاک داده شد . وقتی که با دقت خاک را از سطح دیوارها پاک کردند ، 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده