Astraea 25351 ارسال شده در 4 آذر، 2012 پرسی بیش شلی(به برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام :Percy Bysshe Shelley) (زادهٔ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام مرگ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بود. زندگی شاعر http://www.noandishaan.com/forums/thread96839.html#post1039471 دانه ای بکار و مگذار هیچ جباری آن را درو کند ثروتی بدست آر و مگذار هیچ شیادی از کفت برباید ، جامه ای بباف و مگذار هیچ بیکاره ای آن را درپوشد . و سلاحی بساز که در دفاع از خویش حمل کنی 1
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2012 چشمهها با رود میآمیزند و رودها با اقیانوس بادهای آسمان با حسی دلانگیز تا ابد با هم پیوند میگیرند در جهان هیچچیز تنها نیست همهچیز بنا بر اصلی آسمانی در یک روح دیدار میکنند و میآمیزند من و تو چرا نه؟ 1
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2012 نگاه کن، کوهها آسمانِ بلند را میبوسند و موجها همدیگر را در آغوش میگیرند خواهر-گل اگر از برادرش اکراه کند بخشیده نمیشود و آفتاب زمین را در آغوش میگیرد و پرتوهای ماه دریا را میبوسند چیست ارزشِ این کارِ دلانگیز اگر تو بر من بوسه نزنی؟ 1
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2012 من عاشق برف و یخبندانم من عاشق امواج و باد و طوفانم تقریباً عاشق همه چیز که در طبیعت است و ممکن است باعث بدبختی انسان شود... 1
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2012 آيا تو از خستگي رنگ باخته اي خستگي برآمدن در آسمان و خيره شدن بر زمين، و بي يار سرگردان بودن؟ در ميان ستارگاني كه هر كدام تولدي ديگر دارند و همواره دگرگون شدن همچون چشمي بي نشاط كه هيچ چيز را لايق نمي داند كه بر آن پايدار بماند؟ 1
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2012 با مسافری از سرزمینی باستانی دیدار کردم که گفت: دو پای عظیم و بیتنهی سنگی در بیابان است... نزدیکشان روی ریگزار، نیمفرورفته رخسارهی مبهوتیست که اخم و لبِ چروکیده و مضحکهی دستورِ خشکش میگوید که پیکرتراشش درست دلبستگیهایی را تعبیر میکند که هنوز باقیست، مُهرشده بر این چیزهای بیجان دستی که ریشخندشان میکند و قلبی که تغذیه میشود و بر پاپیکره این کلمات پیداست: «نامم اوزیماندیاس است، شاهِ شاهان به کارهایم بنگرید، عظیم و مایهی نومیدی!» چیزی کنارِ آن بقایا نیست گرداگردِ زوالِ آن ویرانهی غولآسا، بیکران و عریان ریگهای تنها و هموار تا دوردست ادامه دارد 1
sam arch 55879 ارسال شده در 9 دی، 2013 بادِ ناآرام نالانترین اندوهی آشکارا اندوهناک برای آواز تندباد هنگام که ابرِ تیره تمامِ شب به آوایی غمانگیز اخطار میکند طوفانِ اندوهناک که اشکهاش بیهودهست درختانِ عریان که شاخههاشان فرسودهست غارهای ژرف و دریای اندوهبار ماتمِ خطای جهان را میگیرند
ارسال های توصیه شده