رفتن به مطلب

پرسی بیش شلی


Astraea

ارسال های توصیه شده

پرسی بیش شلی(به

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
:Percy Bysshe Shelley) (زادهٔ
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
مرگ
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
)
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بود.

shelley2.jpg

 

 

زندگی شاعر http://www.noandishaan.com/forums/thread96839.html#post1039471

 

دانه ای بکار و مگذار هیچ جباری آن را درو کند

ثروتی بدست آر و مگذار هیچ شیادی از کفت برباید ،

جامه ای بباف و مگذار هیچ بیکاره ای آن را درپوشد .

و سلاحی بساز که در دفاع از خویش حمل کنی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

چشمه‌ها با رود می‌آمیزند

و رودها با اقیانوس

بادهای آسمان با حسی دل‌انگیز

تا ابد با هم پیوند می‌گیرند

در جهان هیچ‌چیز تنها نیست

همه‌چیز بنا بر اصلی آسمانی

در یک روح دیدار می‌کنند و می‌آمیزند

من و تو چرا نه؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نگاه کن، کوه‌ها آسمانِ بلند را می‌بوسند

و موج‌ها همدیگر را در آغوش می‌گیرند

خواهر-گل اگر از برادرش اکراه کند

بخشیده نمی‌شود

و آفتاب زمین را در آغوش می‌گیرد

و پرتوهای ماه دریا را می‌بوسند

چیست ارزشِ این کارِ دل‌انگیز

اگر تو بر من بوسه نزنی؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من عاشق برف و یخبندانم

من عاشق امواج و باد و طوفانم

تقریباً عاشق همه چیز

که در طبیعت است و ممکن است

باعث بدبختی انسان شود...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آيا تو از خستگي رنگ باخته اي

خستگي برآمدن در آسمان و خيره شدن بر زمين،

و بي يار سرگردان بودن؟

در ميان ستارگاني كه هر كدام تولدي ديگر دارند

و همواره دگرگون شدن همچون چشمي بي نشاط

كه هيچ چيز را لايق نمي داند كه بر آن پايدار بماند؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه

با مسافری از سرزمینی باستانی دیدار کردم که گفت:

دو پای عظیم و بی‌تنه‌ی سنگی در بیابان است...

نزدیکشان روی ریگزار، نیم‌فرورفته

رخساره‌ی مبهوتی‌ست که اخم و

لبِ چروکیده و مضحکه‌ی دستورِ خشکش

می‌گوید که پیکرتراشش درست دل‌بستگی‌هایی را

تعبیر می‌کند که هنوز باقی‌ست، مُهرشده بر این چیزهای بی‌جان

دستی که ریشخندشان می‌کند و قلبی که تغذیه می‌شود

و بر پاپیکره این کلمات پیداست:

«نامم اوزیماندیاس است، شاهِ شاهان

به کارهایم بنگرید، عظیم و مایه‌ی نومیدی!»

چیزی کنارِ آن بقایا نیست

گرداگردِ زوالِ آن ویرانه‌ی غول‌آسا، بی‌کران و عریان

ریگ‌های تنها و هموار تا دوردست ادامه دارد

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

بادِ ناآرام

نالان‌ترین اندوهی آشکارا اندوهناک برای آواز

تندباد

هنگام که ابرِ تیره

تمامِ شب به آوایی غم‌انگیز اخطار می‌کند

طوفانِ اندوهناک

که اشک‌هاش بیهوده‌ست

درختانِ عریان

که شاخه‌هاشان فرسوده‌ست

غارهای ژرف و دریای اندوه‌بار

ماتمِ خطای جهان را می‌گیرند

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...