spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۱ هنری چارلز بوکفسکی (به انگلیسی: Charles Bukowski) (۱۶ اوت ۱۹۲۰ - ۹ مارس ۱۹۹۴) شاعر و داستاننویس لوسآنجلسی است. نوشتههای بوکفسکی به شدت تحت تاثیر فضای شهر لوسآنجلس است که در آن زندگی میکرد. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تاثیر گذارِ معاصر نام برده میشود، و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفتهاست. نویسندهٔ پرکار، بوکفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رساندهاست. [TABLE=class: infobox] [TR] [TH=colspan: 2, align: center] [/TH] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2] [/TD] [/TR] [/TABLE] 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۱ زندگی بوکفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده «هِنری کارل بوکفسکی» بهدنیا آمد. مادرش «کاترینا فِت»، که یک آلمانی اصیل بود، پدرش را که یک آلمانی-امریکایی بود، بعد از جنگ جهانی اول ملاقات کرد. جدِ پدری بوکفسکی در آلمان بهدنیا آمدند. بوکفسکی مدعی است که یک زنازادهاست، اما بایگانی آندرناخ نشان میدهد که والدین او بهراستی یک ماه قبل از تولد او ازدواج کردهاند. بعد از فروپاشی اقتصاد آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده در سال ۱۹۲۳ به بالتیمور رفتند. در زبان امریکایی، والدین بوکفسکی او را به اسم «هِنری» صدا میزدند، و تلفظ نام خانوادگیشان را از Buk-ov-ski به Buk-cow-ski تغییر دادند. بعد از پسانداز پول، خانواده به حومه لوسآنجلس رفتند، جایی که خانواده پدری بوکفسکی زندگی میکردند. در دوران کودکی بوکفسکی، پدرش اغلب بیکار بود، و به عقیدهٔ بوکفسکی بد دهن و بد رفتار بود. بعد از فارغالتحصیل شدن از دبیرستان لوسآنجلس، بوکفسکی دو سال در دانشگاه شهر لوسآنجلس بود و دورههای هنر، روزنامهنگاری و ادبیات را گذراند. در ۲۴ سالگی، داستان کوتاه «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» بوکفسکی در مجله داستان به چاپ رسید. دو سال بعد، داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» منتشر شد. بوکفسکی نوشتن را با جریان انتشار و رها ساختن نوشتن برای یک دهه آزاد ساخت. در طول این مدت او در لوسآنجلس زندگی میکرد اما مدتی را در ایالات متحده سرگردان بود، کارهای موقتی میکرد و در اتاقهای ارزان اقامت میکرد. در اوایل دههٔ ۱۹۵۰ بوکفسکی در اداره پست لوسآنجلس به شغل پستچی و نامهرسان مشغول به کار میشود اما بعد از دو سال و نیم آن را رها میکند. در ۱۹۵۵ او به خاطر زخم معده تقریباً وخیم بستری میشود. وقتی که او بیمارستان را ترک کرد، شروع به نوشتن شعر کرد. در ۱۹۵۷ او با شاعر و نویسنده «باربارا فیری» ازدواج کرد، اما آنها در سال ۱۹۵۹ از هم جدا شدند. فیری اصرار داشت که جدایی آنها هیچ ارتباطی با ادبیات ندارد، اگرچه او اغلب به صورت مشکوک میگفت که چیره دستی بوکفسکی در شاعری است. در پی این جدایی، بوکفسکی دوباره شرابخواری را از سر گرفت و به نوشتن شعر ادامه داد. او به اداره پست لوسآنجلس برگشت، جایی که ده سال قبل در آن کار میکرد. در ۱۹۶۴، یک دختر، به نام مارینا لوییس بوکفسکی، از او و فرانس اسمیت بهدنیا آمد. اسمیت و بوکفسکی با هم زندگی میکردند ولی هرگز ازدواج نکردند. بوکفسکی برای مدت کوتاهی در توزان اقامت کرد جایی که با «جان و جیپسی لو وب» دوست بود. «وبزهاً مجلهٔ ادبی The Outsider را منتشر میکردند و بهطور خاص برخی از شعرهای بوکفسکی را چاپ کردند. آنها از بوکفسکی»قلب من در دست او اسیر است«(۱۹۶۳) و»صلیب در دست مرگ«را در ۱۹۶۵ منتشر کردند. جان وب هزینه چاپش را از قماربازی در لاسوگاس بدست میآورد. در این مسیر بود که دوستی بوکفسکی و فرانس داسکی آغاز شد. آنها بحث میکردند و اغلب کار به زد و خورد میکشید. داسکی یکی از دوستان وب بود که اغلب در خانه کوچک آنها در خیابان E. Elm مهمان بود و به کارهای چاپ میرسید. وبزها، بوکفسکی و داسکی مدتی را با هم در New Orleans بودند، جایی که جیپسی لو بعد از در گذشت جان وب سرانجام به آنجا برگشت. در ۱۹۶۹، بعد از بستن قرار داد با انتشارات Black Sparrow Press و ناشر آن»جان مارتین«و داشتن حقوق مادامالعمرِ ماهیانه ۱۰۰ دلار، بوکفسکی کارش در اداره پست را رها کرد و به نوشتن حرفهای تمام وقت پرداخت. او ۴۹ سالش بود . همانطور که او در نامهای در آن زمان شرح دادهاست:»من دو تا انتخاب دارم.. در اداره پست بمونم و احمق بشم... یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسندهام و گرسنه باشم . من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.«کمتر از یک ماه بعد از ترک اداره پست، او اولین رمانش به نام پستخانه را تمام کرد. همانقدر که بوکفسکی برای حمایت مالی مارتین و اعتماد به یک نویسندهٔ نا شناخته احترام میگذاشت، او تقریباً تمام کارهای بعدی خود را با انتشارات Black Sparrow به چاپ رساند. در ۱۹۷۶، بوکفسکی لیندا لی بِیلی را ملاقات کرد، که صاحب یک رستوران health-food بود. دو سال بعد، آن دو از شرق هالیوود، جایی که بوکفسکی بیش از همه در آنجا زندگی کرد، به بندر»سن پدرو« و اقصی نقاط جنوب شهر لوسآنجلس رفتند. بوکفسکی و بِیلی در سال ۱۹۸۵ ازدواج کردند. لیندا لی بِیلی با نام سارا در رمانهای زنان و هالیوود بوکفسکی نام برده شدهاست. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۱ مرگ بوکفسکی در ۹ مارس، ۱۹۹۴ در «سن پدرو»ی کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش تفاله، از بیماری سرطان خون درگذشت . مراسم تدفین او بوسیلهٔ راهبان بودایی انجام شد. بر روی سنگ قبر او این عبارت خواند میشود: «Don't Try» (تلاش نکنید) به قول «لیندا لی بوکفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفتهاست: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.» آثار از بوکوفسکی، شش رمان به چاپ رسیدهاست: پُستخانه (۱۹۷۱) هزارپیشه (۱۹۷۵) زنها (۱۹۷۸) ساندویچ ژامبون با نان چاودار (۱۹۸۲) موسیقی آب گرم هالیوود (۱۹۸۹) عامه پسند(بوکوفسکی) (پالپ) (۱۹۹۴) در زبان فارسی ۱۳۸۷ سوختن در آب غرق شدن در آتش، گزیده اشعار، ترجمهٔ پیمان خاکسار، تهران: نشر چشمه [۱] یک شعر تا حدودی من درآوردی، ترجمهٔ ثنا ولدخانی. تهران:شهر خورشید ISBN 978-964-8661-38-5 [۲] عامه پسند، پیمان خاکسار. نشر چشمه. ISBN 978-964-362-572-6 موسیقی آب گرم، بهمن کیارستمی. تهران: نشر ماه ریز ISBN 964-7049-49-8 ۱۳۸۹ هالیوود٬ پیمان خاکسار٬ نشر چشمه. ISBN 978-964-362-721-8 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ معرفی شعر پست مدرن چارلز بوکفسکی (1994-1920) چارلز بوکفسکی در آندرناخ آلمان متولد شد و در سه سالگی به آمریکا رفت. او در لس آنجلس بزرگ شد و در همانجا سال ها در سرویس پستی ایالات متحده مشغول به کار بود. اشعار بوکفسکی اگرچه حاکی از وجوه اعترافی و فضای تیره و تار اگزیستانسیالیستی شعر بیت و نیز لحن آمریکایی است اما او به صراحت، وجه شهودی و شمن باوری در خدمت شعر غنایی پانسیونی را رد میکند. بعضی از آثار او عبارتند از: روزها میگریزند مثل اسب های وحشی بر روی تپه ها(1969) مرغ مینا برایم آرزوی موفقیت دارد(1972) سوختن در آب، غرق شدن در شعله (اشعار73-1955) عشق سگی است از جهنم (1977) جنگ تا ابد؛ اشعار 66-1946(1988) واپسین شب اشعار زمین (1992) او همچنین به عنوان یک رمان نویس و نویسنده داستان های کوتاه نیز شناخته شده است. بوکفسکی در ابتدای کارش شعرهای روایی- اتوبیوگرافی مینوشت. جولین اسمیت منتقد درباره کارهای او اینگونه مینویسد: «بوکفسکی از جان فانته این ایده را گرفته که خیابان های لس آنجلس( نه هالیوود) یک جهان داستانی واقعی را عیان میکند و از سلین نیز مردم گریزی افراطی را وام گرفته است. اما ارنست همینگوی (تاثیرگذارترین مدرنیست) او را صاحب نقش مردی یکه تاز، یک ماتریال اگزیستانسیالیست و یک تجربه گرا که به سوی لحن آمریکایی یورش میبرد، نموده است». سبک نوشتاری ایجاز گونه بوکفسکی اغلب با همینگوی مقایسه میشود، بوکفسکی در داستان «کلاس» به شوخی اذعان میکند که آن را از هنری چیناسکی وام گرفته است، نمونه های داستانی بوکفسکی در بسیاری از موارد همینگوی پیر را کنار میگذارد. یک منتقد در شعر «افقی» بوکفسکی به طور مشخص این ویژگی پست مدرن را (یعنی رد وجوه متافیزیکی که خود را به صورت تمایلات نفسانی بروز میدهد) نشان میدهد. نوشته های بوکفسکی در اروپا فوقالعاده عامه پسند است. شاید به واسطه این ویژگی «ضد ادبی» کار او در آمریکا به ندرت موضوع پژوهشی میشود. بوکفسکی همچنین فیلنامه فیلم «Barfly» اثر باربت شرودر را نیز نوشته است. «من مرده ام اما میدونم مرده ها اینجوری نیستن» مرده ها میتونن بخوابن اونا نمیتونن بلند شن و از جا بپرن اونا زن ندارن. چره سفیدش مثل یه گُل از تو یه پنجره بسته بالا میاد و منو نگاه میکنه. پرده یه سیگار میکشه و یه شب پره میمیره تو تصادف بزرگراه همونطوری که من سایه دستهام رو وارسی میکنم. یه جغد، واسه من زنگ میزنه به اندازه یه ساعت کودک بیا بیا میگه مث اورشلیم که هل داده میشه پایین سمت راهروهای تو در توی کثیف. گراسِ پنج صَبح توی دماغه توی سو صدای هواپیماهای جنگی و دره ها توی نور متجاوزی که پرورش میده پرنده های فاشیست رو. لامپ رو خاموش میکنم و رختخوابم رو میارم کنار اون، فکر میکنم من اونجام صدای نامفهوم یه تشکر سرخ فام همونطوری که پاهام رو میکشم تو طول تابوت میپرم تو و شناکنان دور میشم از غوک ها و بخت ها 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده