رفتن به مطلب

بهاره رهنما: من نه مدل هستم نه محمدرضا گلزار!


YAGHOT SEFID

ارسال های توصیه شده

كسي نمي‌بيند كه من آدمي هستم كه 24 سال در عرصه هنري فعاليت مي‌كنم. اما من هم مدل نيستم يا «محمدرضا گلزار» نيستم كه محبوبيتي مثل ايشان داشته باشم.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
«اين تابستان فراموشت مي‌كنم» حكايت دو عشق قديمي و از دست رفته است كه حالا رنگي از آنها مانده است. روايتي از دو زن در دو دوره تاريخي كه هركدام روايت خودشان را نسبت به عشق دارند. عشق‌هايي كه شايد حالا تنها يادشان مانده است.

 

اين نمايش كه درست اولين روز تابستان 91 قرار است صحنه را ترك كند؛ نخستين تجربه «بهاره رهنما» به عنوان كارگردان روي صحنه است. رهنما كه بازيگر شناخته شده تلويزيون، سينما و حالا تئاتر است در نخستين تجربه كارگرداني از حضور دو بازيگر شناخته شده تئاتر يعني «شبنم فرشادجو» و «نسيم ادبي» روي صحنه كمك گرفته است و معتقد است كه هوشياري بزرگش اين بوده كه از اين دو بازيگر كه در نقش‌هايي بازي مي‌كنند كه كمتر آنها را در اين نقش‌ها در صحنه ديده‌اند كمك گرفته و نقطه قوت كارش حضور اين دو بازيگر روي صحنه است. در روزهاي گرم خرداد ماه زماني كه اين نمايش در سالن انتظامي خانه هنرمندان به روي صحنه رفته بود، به همراه بهاره رهنما، شبنم فرشاد جو و نسيم ادبي از اين تابستان فراموشت مي‌كنم و عشق و سختي‌هاي اجراي نمايش گفتيم.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

‌«اين تابستان فراموشت مي‌كنم» يك نمايش كاملا زنانه است. در اين سال‌ها كمتر ديده شده كه نمايشي اين طور حس‌هاي زنانه را به روي صحنه نشان دهد. مي‌خواهم ببينم كه چطور توانسته‌ايد اين حس را اين‌گونه روي صحنه نشان دهيد؟

 

نسيم ادبي: وقتي كه براي اولين بار نمايش را خواندم خيلي عميق به آن فكر نكردم. هميشه اين‌گونه هستم كه اول متن را مي‌خوانم و مي‌بينيم در سطح چه چيزي به من مي‌دهد. بعد وارد عمق آن مي‌شوم. در مورد شخصيتي كه در اين نمايش بازي مي‌كردم اینکه او زني عادي است كه رقيب عشقي يك ستاره سينما است. موضوعي كه خيلي در جامعه خودمان از آن ديده‌ايم. يعني آدم‌هايي كه عاشق آدم‌هاي معروف و شناخته شده هستند. حالا اينكه مي‌گوييد حس زنانه، من فكر مي‌كنم درباره مردها هم اين را داشته باشيم. مردي كه ستاره سينما باشد و مردي كه خودش را رقيب عشقي او مي‌داند يعني اين‌گونه نيست كه بگوييم فقط زنان اين حس را دارند يا اين حس زنانه است.

 

‌البته من خودم با زن بخش اول يعني «باران» احساس همذات‌پنداري داشتم. اما در اپيزود دوم كه خانم ادبي بازي مي‌كرد خيلي براي من ملموس بود. اينكه شخصيت اين دختر جوان خيلي خوب پرداخته و بازي شده بود. يك بخش‌اش متن بود و اما بخش اصلي‌اش بازي بود.

 

ادبي: زماني كه مي‌خواهم نقشي را بازي كنم در ابتدا سعي مي‌كنم از تك بعدي بودن خارجش كنم. يعني به نظرم همان‌طوري كه هر انساني داراي وجوه مختلفي است؛ يك كاراكتر هم بايد وجوه مختلفي داشته باشد. زماني يك شخصيت درست در مي‌آيد و در دل تماشاچي مي‌نشينيد و به اصطلاح قابل باور مي‌شود كه بازيگر بتواند بعدهاي مختلف اين شخصيت را به تصوير بكشد. خيلي‌ها مي‌توانند بعدهاي مختلف يك شخصيت‌ را بيرون بياورند اما موضوع مهم اين است كه شما بتوانيد اينها را به نمايش بگذاريد.

 

‌يعني به نوعي باورپذيرش كنيد.

 

ادبي: دقيقا شما بتوانيد نقش را باورپذير كنيد. تو هم عشق نسبت به نگين درخشان را در اين شخصيت مي‌بيني و هم ته قلبش يك احساس رقابت وجود دارد. يعني هم نقش‌هايي كه بازي كرده است را دوست دارد و هم نمي‌تواند حسش را نسبت به وحيد فراموش كند. هم وحيد را دوست دارد و هم در مقابل نگين درخشان احساس حقارت و حسادت دارد. همه اين حس‌ها را در كنار شخصيت كودكانه او مي‌بيني و در نهايت عشقي كه با پنهانكاري قصد دارد كه به آن نپردازد.

 

‌و البته تنهايي‌هاي اين زن. انگار به دنبال مردي مي‌گردد كه قرار است جاي خالي پدر و عشق را در زندگيش بگيرد. چندين بار تكرار مي‌كند كه من و مادرم و زن‌دايي و داييم. يعني جاي خالي پدر هم هست. هميشه حضور يك مرد را در كنارش خواسته و يك جايي هم مي‌بينيم كه انگار عاشق بازجويش شده است. با اين شرح كه مي‌دانيم كه او در نهايت با همين بازجو ازدواج كرده است. همان جايي كه باران در اپيزود اول مي‌گويد مادرم با بازجويش ازدواج كرده.

 

ادبي: او بيشتر دلش مي‌خواهد كسي را پيدا كند كه به حرفهايش گوش بدهد مثل وحيد. بازجو دارد خاطره او را زنده مي‌كند. يك جايي مي‌گويد شما خيلي خوب حرف‌هاي من را گوش مي‌دهيد. وحيد برايش بيشتر يك گوش بوده است. اين دختر از يك طبقه متوسط جامعه و پرستار بيمارستان است با شرايطي كه پيش از انقلاب وجود داشته است كه بايد يك خانواده را بچرخاند. آن وقت با پسري كه در سطح او نبوده است آشنا مي‌شود. وحيد جواني از قشر هنري بوده كه دنيايش با دنياي اين دختر متفاوت بوده و اصلا شايد او برايش يك سرگرمي بوده و شايد دلش با او نبوده و فقط به حرفهايش گوش مي‌داده است. اصلا مورد جدي براي وحيد نبوده است.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

خودش هم در جايي مي‌گويد رابطه عين معادله رياضي دو سر دارد. يعني زماني كه تو فكر مي‌كني در يك رابطه خيلي عاشقانه هستي طرفت ممكن است اين جوري فكر نكند و اين در زندگي خيلي از ماها هست. براي همه پيش آمده است زماني كه فكر مي‌كرديم طرف عاشق ما است يا نه يك دوست صميمي است، مي‌بينيم كه نه براي او اين‌گونه نبوده است.

‌من حتي جاهايي از نمايش فكر مي‌كردم كه همه اين داستان‌ها در ذهنش رخ مي‌دهد. يعني با شخصيتي كه از خودش ارايه مي‌دهد به اين فكر مي‌افتي كه او يك‌بار شوهر نگين درخشان را ديده و فكر كرده كه عاشقش هست و خودش را رقيب عشقي او مي‌داند.

 

ادبي: يعني واقعيت نداشته است؟ نه اين طوري نيست. چون دارد به خاطر اين عشق بازجويي مي‌شود. اما واقعا يك جاهايي اين قدر اين ذهنيت‌هاي او با واقعيت همراه مي‌شود كه تو فكر مي‌كني كه شايد واقعيت نداشته باشد. شايد حتي به اين فكر كني كه وحيد وجود نداشته است. براي من دردناك جايي است كه او اينها را نجات مي‌دهد و هيچ كدام او را نمي‌شناسند. شايد تا آخر عمرش هم كسي متوجه نشود كه اين دختر، وحيد و نگين را نجات داده است.

 

‌اين دو نفر با يك جمله‌اي كه باران در جايي از نمايش مي‌گويد كه مادرم با پدرم كه بازجويش بوده ازدواج كرده، به هم مرتبط مي‌شوند. يعني دو اپيزود به هم مي‌رسند.

 

بهاره رهنما: يك نكته جالب؛ آقايي روي صفحه اينترنتي ما نوشته بود اين جنس عشقي كه نسيم نقشش را بازي مي‌كند خيلي قشنگ است اما در قصه‌ها اتفاق مي‌افتد. من برايش نوشتم كه تو شايد مردي اين حس را نداري. البته اين نكته را هم بگويم كه خودت مي‌داني كه من اصلا فمنيست نيستم، اين نمايش زنانه مي‌بيند.

 

‌نمايش«اين تابستان فراموشت مي‌كنم» اصلا نمايش فمنيستي نيست. يعني حس‌هاي زنانه دارد.

 

رهنما: براي همين هم آقايان هم نمايش ما را دوست داشتند. همان جا نوشته بودم تنها چيزي كه مختص خانم‌ها در اين نمايش است جنس عشق است و جنس عشق اين دو در زن ايراني به چشم مي‌خورد كه از جايي نسبت به كسي كه دوستش دارد حس مادرانه پيدا مي‌كند و خوش است با رفتن طرفش.

 

‌اتفاقا در اپيزود اول همذات‌پنداري بيشتري كردم چون عشقش زنانه‌تر بود.

 

رهنما: شايد به اين دليل كه آدم امروزي‌تر بود. اما ما نويسنده‌هايمان را به اين دليل مرد انتخاب كرده بوديم كه تلفيق شود.

‌اتفاقا سوالي كه براي خود من پيش آمده همين است كه نويسندگان اين نمايش مرد هستند و نمايش خيلي زنانه است. بعضي از آن‌هاي نمايش خيلي زنانه است. مثل آن صحنه‌اي كه باران مي‌گويد دارم فراموشت مي‌كنم و مي‌خندد و يك دفعه صداي اسكايپ آشفته‌اش مي‌كند.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

شبنم فرشادجو: گاهي وقت‌ها فكر مي‌كنيم كه فراموش كرديم. اما پنج سال بعد اگر بوي عطر كسي را مي‌فهميم يادش مي‌افتيم. بو، آهنگ و صدا اينها چيزهايي است كه خانم‌ها را به ياد عشق‌هاي قديمي‌شان مي‌اندازد.

 

رهنما: فكر مي‌كنم و به گمانم اگر قرار است فراجنسيتي فكر كنيم مي‌توانيم با هم تبادل فرهنگي و احساسي داشته باشيم. اما من فضاي زنانه را بيشتر مي‌شناسم و براي همين در داستان‌هايم هميشه متهم به فمنيست شدن نيستم و اين فضاي زنانه به قدری چیره است كه مثلا «رامبد جوان» به من مي‌گفت كه خودم نسبت به نوشته‌هاي زنانه خيلي سمپات نيستم اما به عنوان يك مرد اين حس را داشتم كه نكند من كار بدي كردم. اين حس‌هاي زنانه تلنگر به مردها مي‌زند. خيلي از آقاياني كه كار را مي‌بينند مي‌گويند بدون هيچ شباهتي به زندگي مادرمان به ياد مادرمان افتاديم. خيلي خوشحالم كه هم نويسنده‌هاي كار و هم بازيگرانم هم در نهايت كمكي كه از آدم‌هاي اطرافم گرفتم و دراماتوژي خودم، اين اثر را آن طرف خط جنسيت برده است.

 

‌نقطه قوت اين نمايش جدا از متن و كارگرداني فكر مي‌كنم بازي بازيگران است. يعني هم خانم ادبي و هم خانم فرشادجو به عنوان دو بازيگر شناخته شده تئاتر توانستند اين همذات‌پنداري را براي مخاطب به وجود مي‌آورند. در اپيزود اول شايد چون امروزي‌تر و متعلق به نسل خودمان هست شايد اين همذات‌پنداري بيشتر باشد. خود من به عنوان مخاطب خيلي خودم را جاي باران قرار دادم.

 

رهنما: وقتي اين تابستان فراموش مي‌كنم را با نمايش سجاد افشاريان مقايسه مي‌كنم، آن كار كارگردان‌محور است. يعني متن را كه مي‌خواندم به خودم مي‌گفتم كه اين كار چطور مي‌تواند روي صحنه برود؟ حتي يك‌بار به شبنم گفتم خيلي متن بدي است اما به خاطر اينكه سال‌ها روي متن كار كرده حاضر شدم بازي كنم. اما نمايش در كارگرداني درآمد و كار خوبي هم شد. اما در مورد كار خودم اعتراف مي‌كنم كه اين كار، كار بازي نويسنده و بعد كارگردان است. يعني در وهله اول بازي خوب بازيگران و بعد متني كه نويسندگان اين نمايش نوشتند و داستان‌هاي خودم و بعد تنها كار مهمي كه در بخش كارگرداني داشتم اين بود كه چون بازي بازيگرانم را دوست داشتم آنچه نوشته‌ام را خواستم بازي كنند. يعني به عنوان بازيگر از آنها نخواستم كه به فلان سبك بازي كنند. خودشان اينجا هستند و مي‌توانند درباره اين صحبت كنند.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

‌در مورد هر دو نفر هم فكر مي‌كنم كه خيلي با بازي‌هاي خودشان تفاوت دارد. يعني حداقل بازي‌هايي كه من از خانم ادبي ديدم خيلي متفاوت از اين بازي است. هميشه نقش‌هاي سنگين را بازي مي‌كردند.

 

فرشادجو: هر دوي ما سعي كرديم گونه‌اي ديگر بازي كنيم. يعني دقيقا برعكس روال بازي خودمان نقش‌ها را انتخاب كرديم.

رهنما: شايد تنها نقطه مثبت كارگرداني من بازي گرفتن از دو بازيگرم در دو نقش متفاوت از خودشان بود. خيلي‌ها وقتي متن را مي‌خواندند به من مي‌گفتند كه بازيگران را جابه‌جا كنم. يعني شبنم نقشي كه نسيم بازي كرد را بازي كند و نسيم به جاي شبنم.

 

‌اين انتخاب شما بود يا بازيگران؟

 

فرشادجو: من خودم انتخاب كردم كه در نقش باران بازي كنم.

 

رهنما: از روز اول به همين تركيب فكر كرده بودم. البته يك اپيزود ديگر بود كه بين آن و اين يكي گفتم كه كدام يكي را انتخاب مي‌كنيد؟ اما در نهايت بين اين دو اپيزود انتخابم همين بود. همان اپيزودي كه حذف شد و من به تو و نسيم گفتم كه كدام يكي را انتخاب مي‌كنيد؟

 

فرشادجو: تو به من گفتي من تو را قرمز مي‌بينم.

 

رهنما: درست است. اما درباره انتخاب اين دو اپيزود همين بود. يك اپيزود ديگري بود كه حالا راجع به آن حرف مي‌زنيم و حذف شد؛ وقتي بچه‌ها خواندند مي‌توانستند آن را هم بازي كنند. مثلا من به شبنم گفتم بين اولي و اين، يكي را انتخاب كن. آن اپيزود وسط را مردد بودم كه خودم بازي كنم يا بچه‌ها. ما اصلا يك سه‌گانه به جشنواره ارايه كرديم كه همان جا هم قبول نشد. جالب اينجاست آدم به شكل كلي متهم به اين است كه وقتي يك آدم معروف كاري را روي صحنه مي‌برد مشكلي ندارد. اما ما واقعا اگر يك نامه اداري بخواهيم بنويسيم براي يك تخفيف ساده بايد شش نفر آن را امضا كنند.

 

چون من بهاره رهنما هستم حساسيت بيشتري دارند. اگر فردي معروف نبودم مسير كوتاه‌تر بود. اين اتفاق از ابتداي تصويب متن و حتي در جشنواره هم افتاد. گفتم كه در جشنواره يك‌بار كار رد شد. روز قبلش با رييس هيات داوران تماس گرفتم گفتم ما را از دور رقابتي خارج كند. اما كلا ما را از جشنواره حذف كردند. بعد از جشنواره كساني كه كار را ديده بودند گفتند كه اجراي عمومي بگيريد. ما متن را به سالن‌هاي مختلف داديم. قبل از جشنواره هم متني مقدماتي داده بودم كه جوابي نگرفتم. كساني كه در جشنواره ديده بودند به من توصيه كردند كه كار را كمي كوتاه‌تر كنيم تا سرعت انتقال مفاهيمي كه در آن هست سريع‌تر شود. اپيزود وسط را هم من به ناچاري بازي مي‌كردم.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

چون نمي‌توانم هم بازي كنم و هم كارگرداني. قرار بود خانم نونهالي در اين نقش بازي كند. ايشان قبول هم كردند اما همزمان با كار آقاي كياني شد. به همين دليل مجبور شدم خودم بازي كنم. بعد از جشنواره اولين كاري كه كردم اين بود كه تصميم گرفتم بازي نكنم و فقط كارگرداني كنم. ديدم كه نمي‌توانم وقت بگذارم و با يك بازيگر جديد اين اپيزود را تمرين كنم. از روز اول هم قبل از حذف آن اپيزود فكر مي‌كردم اين دو بخش با هم يك قرابتي دارد. در اتودهاي اوليه كه مي‌زدم فكر مي‌كردم كه بايد به طريقي اين دو اپيزود را در كنار هم قرار دهيم.

 

‌در اپيزود اول داستان بسته شروع مي‌شود و كم‌كم گسترش پيدا مي‌كند. از جايي شروع مي‌كند كه او از عشق از دست رفته‌اش صحبت مي‌كند و حس تنهايي بعد به جايي مي‌رسد كه مي‌بيني اين الان يك زندگي كاملا خوب را دارد. اما در دومي داستان گسترده است و بعد جمع مي‌شود تا جايي كه متوجه مي‌شوي از ابتدا در حال پنهان كردن موضوع در بازجويي است.

 

ادبي: از اول متوجه شدي كه اين بازجويي است؟ چون من اشاره‌اي به اين نمي‌كنم.

 

‌من تقريبا در جمله دومي كه مي‌گويد متوجه بازجويي بودن موضوع شدم.

 

فرشادجو: به نظر من هم معلوم است كه بازجويي است.

 

‌اپيزود دوم كاملا مشخص است كه چه اتفاقي افتاده يعني شخصيت اصلا پنهان‌كاري نمي‌كند. اين اتفاق در بازي مي‌افتد يا در متن هم چنين پيشنهادي به شما شده بود؟

 

فرشادجو: به نظر من كه به متن مربوطه. متن پله پله جلو مي‌رود. نقش من از صفر شروع مي‌شود و به يك مي‌رسد.

‌در انتقال حس هم متن مي‌گويد؟ اولي كه صحبت مي‌كند خيلي عاشقانه صحبت مي‌كند. اما بعد وقتي جايي كه مي‌گويد شوهر و بچه دارم انگار حس افت مي‌كند.

 

فرشادجو: نه اين را خودم تعريف مي‌كنم. يعني يك اوج دارد و يك فرود. البته يك بخشي هم به متن مربوط است.

 

رهنما: فكر مي‌كنم يك كمي هم ميزانسن كمك كرده است. يادم هست در مورد شبنم سعي كرديم ميزانسني انتخاب كنيم كه كم‌كم به حس رهايي برسد كه نمي‌خواهد با آن فرد مواجه شود. اما كلا در متن قسمت اول و دوم هم در دراماتوژي و هم در نوشتن نويسنده‌ها حواسشان بود و من از آنها خواستم كه شگفت‌زدگي تماشاچي اين باشد كه تصويري كه از اين زن‌ها در ذهنش هست در ابتدا يك شكل باشد و در انتها شخصيت ديگري باشد.

 

فرشادجو: تماشاچي حدس نمي‌زند كه اين ممكن است در انتها بگويد كه من زندگي خوبي دارم و همه چيز خوب است. حتي شايد فكر كند كه اين در لپ‌تاپ را مي‌بندد و با عشق اولش فرار مي‌كند.

 

رهنما: يادم هست روي حس شبنم براي لحظه‌اي كه قصد دارد در لپ‌تاپ را ببندد خيلي كار كرديم. يعني زماني كه اسكايپ زنگ مي‌خورد چه برخوردي داشته باشد. اتفاقي كه افتاد با اينكه هم شبنم و هم نسيم از دوستان خوب من هستند به‌خصوص شبنم، تاكيد من بر اين بود كه دو تا بازيگر صرفا تئاتري و قوي به صحنه بياورم. در صورتي كه زماني كه به دنبال اسپانسر براي اين نمايش بودم خيلي‌ها مي‌گفتند كه فلان بازيگر چهره را بياوريد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

مثلا براي خارج از كشور اسپانسر مي‌گويد كه اين بازيگر را بياورد. اما من گفتم كه به هيچ‌وجه حاضر نيستم كه بازيگرانم را تغيير بدهم. حتي سراغ صداي «هديه تهراني» رفتيم. هديه در جايگاه خودش بود. ما احتياج به يك سوپر استار داشتيم كه چند دقيقه بازي كند. ما در اتود اول به اندازه يك فلاش بك نگين درخشان را روي صحنه مي‌بينيم. وقتي قرار شد صدا باشد دنبال صدايي بوديم كه تداعي ذهني كند. اصلا دنبال فروش نبوديم. اما اين دو نفر سال‌هاست بازيگر تئاتر هستند و قدرت تحليل‌شان بالا بود خيلي به من كمك كردند.

 

‌موضوع همين است كه هر دوي بازيگران اين نمايش بازيگراني هستند كه به صورت مداوم روي صحنه هستند. يعني كمتر در حوزه‌هاي ديگر بازي كرده‌اند. اما كار شما هم اسپانسر دارد و هم توانسته تماشاچي را به خانه هنرمندان بكشاند.

 

فرشادجو: كمتر كسي ما را مي‌شناسد. مي‌آيند مي‌گويند بازيگر اپيزود اول و بازيگر دوم. نمي‌دانند من شبنم هستم يا نسيم؟! تماشاگري كه براي ديدن اين كار مي‌آيد خيلي آشنا نيست.

 

رهنما: ما داريم بدعتي مي‌گذاريم و آن هم اين است كه بعد از بيست و سه چهار سال كار در عرصه كار هنري با كساني آشنا شدم كه مي‌توانند سرمايه‌گذاري كنند. خيلي آدم‌هاي فرهنگ دوستي هم هستند. ما به 10 نفر مراجعه كرديم و سه، چهارنفر آمدند و سرمايه‌گذاري كردند. اينها را با بودجه‌هاي خيلي كم و نه بالا درگير نمايش كرديم. هم براي اينكه كمك بگيريم از آدم‌هايي كه از لحاظ تجاري آدم‌هاي موفق و كارآفرين‌هاي جوان هستند. به همه اينها تاكيد كردم كه من دو بازيگر تئاتري دارم و خودم هم بازي نمي‌كنم شما حاضريد سرمايه‌گذاري كنيد؟ توانستيم اسپانسر پيدا كنيم.

 

البته با سختي خيلي زياد. اگر ما در خانه هنرمندان برای اجرا نمي‌رفتيم و جاي ديگري مي‌رفتيم اين اسپانسرها را مي‌برديم. آنها تئاتر شهر را مي‌شناختند و مي‌گفتند كه به يك سالن بزرگ‌تر برويم. اما كار سختي بود. اما دنبال اين قضيه هستم كه تئاتري راه بيندازم كه هرچند به اندازه سينما درآمد ندارد اما با گروه كوچك كاري راحت‌تر انجام دهيم. مثلا اگر بازيگر تئاتري كه با سقف دستمزد پنج‌‌ميليون، 30 شب روي صحنه مي‌رود، اين شش‌ميليون را در سه ماه نگيرد. اين را قبل از اينكه كار به نيمه برسد بگيرد. يا عوامل پشت صحنه كه دستمزدهاي خيلي كمي هم دارند. مگر فكر مي‌كني پول تئاتر چقدر است؟ مي‌بيني كه كسي پشت صحنه هست كه از 40 شب اجرا يك ‌ميليون مي‌گيرد مثل عكاس و دستيار. خوب اينها كار مي‌كنند و بعد پول‌شان را گيشه بدهد اگر به هنرهاي نمايشي برود تا به دستشان برسد چند ماه طول مي‌كشد. ما اين كمك را گرفتيم و اين ادعا را داريم كه توجه بخش خصوصي را به سمت تئاتر جلب مي‌كنيم. اين اولين كارمان است و گروه‌مان هم اسمش اين تابستان است و قرار است با حضور همين بچه‌ها كارهاي ديگري هم انجام دهيم. ما خيلي نمي‌توانيم كه در تئاتر خصوصي فعاليت كنيم. مسوولان هم اجازه نمي‌دهند. براي همين با اسپانسرها كلي صحبت كرديم.

 

‌اين كار تيزر تلويزيوني هم دارد؟

 

رهنما: براي تيزر تلويزيوني و بيلبوردها نامه‌نگاري‌هاي زيادي كردم. نمي‌گويم گرفتن بيلبوردها در اينكه من بهاره رهنما بودم موثر نبود. اما كسي نمي‌بيند كه من آدمي هستم كه بيست و سه چهارسال دارم در عرصه هنري فعاليت مي‌كنم. اما من هم مدل نيستم يا «محمدرضا گلزار» نيستم كه محبوبيتي مثل ايشان داشته باشم. بنابراين اگر تلويزيون اين همكاري را با ما داشت؛ يا مديرهاي شهرداري آمدند و همراه شدند از تصويري بود كه در همه اين سال‌ها سعي كرده بودم از خودم ارايه بدهم. از تمام دوستي‌هايم كمك گرفتم. اما فكر مي‌كنم اينكه اين كار درباره عشق بود خيلي كمك كرد به موفقيتش.

 

تلويزيون 10نوبت تيزر مجاني به ما داد. من فقط نامه نوشتم گفتم كه يك خانم هستم و اين كار را بدون سرمايه روي صحنه بردم. در مورد بيلبوردها هم از يك شركت تخصصي كمك گرفتيم. از دور اين‌طور به نظر مي‌رسد كه ما براي اين تئاتر 100‌ميليون خرج كرديم كه در حالت عادي ممكن است 20‌ميليون بفروشد. اما اين طوري نيست همه ما دويديم تا اين كار به صحنه بيايد. من سر اين كار متوجه شدم كه هستند آدم‌هايي كه در تجارت موفق هستند و دوست دارند كه سرمايه‌گذاري كنند.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...