Secret: 2286 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟ پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شدهی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل. پسر از همان روز جست و جوی قطعهی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعهای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعههای رنگارنگ کوچک پر کرده بود. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام گمشده رسید، به او گفت:شما قطعه گمشده من را ندیدید؟ قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم. - ولی شما مربع هستید و قطعه گمشدهی من قسمتی از دایره. - من اول قطعهای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعهی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم . ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمیخوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعهی گمشدهی شما هستم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد، بنابراین او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعهی گمشدهاش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام قطعهی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمیکرد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نتیجه گیری اخلاقی : سعی کنید گول تکه های گمشده دروغی رو نخورید. 14 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ وای چقد قشنگ یبوددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد:cry2: :w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821: 3 لینک به دیدگاه
Secret: 2286 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ وای چقد قشنگ یبوددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد:cry2: :w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821::w821: به جای اشک ریخت درس بگیر 2 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ به جای اشک ریخت درس بگیر ادمی زاد درس نمیگیره ادم بشو نیست :5c6ipag2mnshmsf5ju3 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده