رفتن به مطلب

دختری دلش شکست...


AZ!N

ارسال های توصیه شده

دختری دلش شکست

 

رفت و هرچه پنجره

روبه نور بود بست

 

رفت و هرچه داشت یعنی آن دل شکسته را

توی کیسه ی زباله ریخت

پشت در گذاشت

 

صبح روز بعد

رفتگر

لای خاکروبه ها

یک دل شکسته دید

ناگهان

توی سینه اش پرنده ای تپید

چیزی از کنار چشم های خسته اش

قطره قطره بی صدا چکید

رفتگر برای کفتر دلش

آب و دانه برد

رفت و تکه های آن دل شکسته را به

خانه برد

 

سال هاست

توی این کحله با طلوع آفتاب

پشت هر دری

یک گل شقایق است

چون که مرد رفتگرچ

سال هاست

 

عاشق است...

 

(عرفان نظرآهاری)

  • Like 20
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اَگـَر روزـی دآستـانـَم رآ نَقـل ْ کَردـی

 

 

بگـو :

 

 

بـی کَس ْ بـود اَمـآ کَسـی رآ بـی کَس نَکـرد

 

 

تَنهـآ بـود اَمـا کَسـی رآ تَنهـا نَزآشتـ

 

 

دل شکستـ ه بـود اَمـآ دل ِ کَسـی رآ نَشکستـ

 

 

کـوه ِ غـَم بـود وَلـی کَسـی رآ غَمگیـن نَکـرد

 

 

وَ شآیـَد بـَد بـود وَلـی بَرآی ِ کَسـی بـَد نَخـواستـ

  • Like 15
لینک به دیدگاه

دختری دلش شکست....

 

چشمانش دو دو زد....دستِ دلش لرزید...

بارانی شد خاطرش...

 

بار باید از ایوان...درامِ زندگی او را تماشاگر باشم و باز فقط....

 

نگاه کنم....نگاه....

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 7 ماه بعد...

اگر دیگر توانی برای محبت کردن ندارم... تو مقصری .. .

این حجم سنگین بی تفاوتی را تو در دل من انبار کردی و

.. . احساسم را سرد کردی...

پس وقتش رسیده که

... .. . در این بی تفاوتی یخ بزنی!!

  • Like 10
لینک به دیدگاه

برای خود مــــــــــــردی شده ام

بـــــــی صدا گریه می کنم این روزها

در سکوتی سخـــــــــت. . .

ای دنیــــــــــا مواظبم باش ؛

قلبم هنـــــــــوز

زنانه می تپد. . .

  • Like 10
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

هذیان می گفت در بیداری...

 

دستش لرزید...

 

دلش افتاد و شکست!

.

.

.

چند صباح بعد دلِ بند زده را انداخت دور...

 

بود و نبودش فرقی نمی کرد بعد از شکستن...:icon_redface:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

دل شکسته را چه کسی درمان است؟

 

خدائی که دل بنده اش را میشنود و با سکوت میشکند یا کائناتی که به او لبخند میزنند و میگویند همین است!

 

دل شکسته را مرهمی از سنگ، درمان است.

 

:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دلم را دادم دست دخترک..

 

گفتم بشکن...طلبِ آن که شکست...

 

گفت..من طلب ندارم...

 

نه از تو..

 

نه از او...

 

جانم به لب رسید از این صبرش:icon_redface:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بیا...حتی با آهسته ترین قدم هایت...

این دل منتظر است...به او وعده مرهم داده ام...

شکسته شکسته شده است...تنگ هم شده است...

بیا و تنها با چند قطره از محبتت آن را بند بزن...

این روزها دلم قانع شده است .

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

چرا در این لحظه گوش هایم می شنوند؟!...

 

شکستن دل...شنیدن خُرد شدندش...

 

او تازه دلش را از دست چینی بَن زنِ دل گرفته بود...

 

این بار دیگر باید اعلامیه فروش بزند بر این خُرده دل ها...

 

شاید با وام و بقایی فروش دل قدیمی...یک دل تازه بگیرد....

 

با این توضیح که مدیون می شود همین اول کاری با دل نو!:icon_redface:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...