azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۱ صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟ - سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش! - نمیشه! - چرا؟ - چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن! ... سکوت ... عمو حسن نداریم! - چرا داریم. الآن پهلو مامانه. - ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه! - چشم بابا! ... ... چند دقیقه بعد ... - بابا جون گفتم. - خوب چی شد؟ - هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه؟ - خوب عمو حسن چی؟ - عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده! - استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟ - نه! - ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم:icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۱ صداقت بچه رو داری ؟ بعد چقدر خنگه باباشو نمیشناسه لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۱ اگه این بابا حالشونو نمیگرفت، بابای اصلی لهشون میکرد... :ubhuekdv133q83a7yy7 خود کرده را تدبیر نیست آقا !!! لینک به دیدگاه
M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۱ چرا همه ي مرداي ... اسمشون حسن هس؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده