رفتن به مطلب

رمز گشایی سکوت


S.F

ارسال های توصیه شده

درود بی کران.

حتما براتون پیش اومده، با افرادی مواجه بشید ک کم حرف ان در عین حال ک می دونید حرف برای گفتن زیاد دارن.

همیشه این سوال برای من بود ک چ رازی پشت این سکوت هست.

جدای از بحث خجالتی بودن و ... ، موضوع من در این تاپیک سکوت معنا دار از ادم های فرهیخته است.

 

2141271781985313072923819450131228210106200.jpg

 

 

اي خدا، جان را تو بنما آن مقـام

كاندر آن ، بي حرف ، مي‌رويد كلام

 

حرف و صوت و گفت را ، بر هم زنم

تا كه بي اين هر سه ، با تو دَم زنم

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

انتخاب بین گفتن و نگفتن، یکی از انتخاب هایی ک برای خیلی ها پیش می اد.

دلایل سکوت متفاوته

 

الف( گاهی کلمات لیاقت و توانایی اسیر کردن افکار و احساسات رو ندارن. اساس ایجاد هنر هم همینه؛ بعضی با موسیقی بعضی با نقاشی و ... تصمیم می گیرن

ک: ای قوم به حج رفته کجایید کجایید --------- معشوق همین جاست بیایید بیایید

خلاصه هدف انتقال زیبایی ک یک فرد دیده و می خواد ک همه اونو ببین؛ اما گاهی کلمات نمی تونن زندان مناسبی برای این افکار و احساسات باشند.

ب قول شیخ محمود شبستری

معانی هرگز اندر حرف ناید

که بحر قلزم اندر ظرف ناید

 

و یا

 

هر آن معنی ک شد از ذوق پیدا

کجا تعبیر لفظی یابد او را

 

یا ب قول مولانا

من زِ شيريني نشستم رو تُرش

من ز پُريّ سخن باشم خمش

هـر چه گـويم عشق را شــرح وبيــان

چــون به عشق آيم ، خجل گردم از آن

 

 

ب) گاهی سکوت ب خاطر سطح شنونده است. داشتن پیش نیاز های بحث و هم سطح بودن طرف مقابل خیلی فاکتور مهمی ه .

شرح مي خواهــد بيانِ اين سخن

ليك مـي ترسـم زِ افـهـام كُـهـَـن

فهم هاي كهنه ي كـوتـه نظــر

صد خيــالِ بد در آرد در فِـكَـــر

یا

گـر سخن كِش يابم انــدر انجمــن

صد هزاران گل بــرويم چــون چمن

ور سخن كُش بينم و خــامه بمـُـزد

نكته ها از دل گريـزد همچــو دزد (مولانا)

یا

فهم سخن چون نکند مدعی. قوت طبع از متکلم مجوی (سعدی)

یا

من آنم که در پای خوکان نریزم مر این قیمتی در لفظ دری را (ناصر خسرو)

 

 

ج)گاهی هم نباید راز ها رو گفت و نیاز هس سکوت کرد. به قول آذرباد اگر هدفت (حتی می شه تفسیر کرد حرفت) با بقیه فرق داشته باشه یا میگن خدایی یا شیطان !

یکی گوهر برآورد و هدف شد

یکی بگذاشت آن نزد صدف شد

یا

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش آن بود ک اسرار هویدا می کرد

لینک به دیدگاه

سکوت های دیگه، مث سکوت ناشی از شادی فراوان، یا غم فراوان، سکوت موقع تفکر، سکوت آشفته حالی، هم می تونن زیر مجموعه هایی از موارد گفته شده و یا مواردی ک گفته خواهند شد باشند .

چله هایی هست ک فرد ب سکوت کردن توصیه می شه.

ب نظر من یکی از سرکش ترین منیت های هر نفس (انسان) میل به گفتن هست. حسی ک اغلب با ورق زدن چند کتاب ب انسان دست می ده؛ و اگر کسی بتونی بر این شیر از شیرهای نفسش دهنه بزنه، ب چنگ گرفتن رفتار و امیال دیگرش براش خیلی راحت تر می شه .

سکوت دوره ای، دقیقا در لحظه اوج عصبانیت یا لحظه ای ک عمیقا حس می کنیم بر حق هستیم یکی از جلوه های این موقعیت ه.

 

با این مقدمه مقاله ای ک در

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
دیدم رو پیشنهاد می کنم؛ بخونید .

 

مولوی و تجربه سکوت: دکتر ارش نراقی

۳ سپتامبر ۲۰۰۸

کالیفرنیا، سن برناردینو

مطالبی ک ارائه می دم چکیده ای از این مقاله است، پیشنهاد می کنم متن کامل رو در صورتی ک وقت کافی دارید؛ بخونید.

گاهی مطالبی از خودم اضافه می کنم ک با رنگ قرمز از متن اصلی مقاله جداشون خواهم کرد.

:icon_gol:

لینک به دیدگاه

نخستین مرتبه سکوت را می توان "سکوت سالکانه" نامید. سکوت سالکانه سکوت مقام طریقت است

۱- یکی از مهمترین انواع سکوت سالکانه، سکوت اخلاقی است. سکوت اخلاقی داروی آفات زبان بشمار می آید. عارفان نیک می دانستند که به کارگیری نادرست زبان می تواند هم به زیان دیگران بینجامد و هم سلامت و زلالی روح سالک را بیالاید. مولانا در داستان طوطی و بازرگان از همین نقش ویرانگر زبان شکوه می کند:

ای زبان تو بس زیانی مر مرا

چون تویی گویا چه گویم من تو را؟

ای زبان هم آتش و هم خرمنی

چند این آتش درین خرمن زنی

ای زبان هم گنج بی پایان تویی

ای زبان هم رنج بی درمان تویی

هم صفیر و خدعه مرغان تویی

هم انیس وحشت هجران تویی... مثنوی، ۱/ ۱۷۳

 

در واقع مهمترین آفات زبان بیشتر از جنس ناراستی های اخلاقی مانند دروغ گفتن، بدگویی کردن، سخن ناسزا به دیگری گفتن، زبان به یاوه گشودن، سخن چینی کردن، و امثال آن است. توصیه مولانا به کسانی که امیر زبان نبودند این بود که سکوت پیشه کنند مبادا اسیر زبان شوند:

 

 

من پشیمان گشتم این گفتن چه بود؟

لیک چون گفتم پشیمانی چه سود؟

نکته ای کآن جست ناگه از زبان

همچو تیری دان که آن جست از کمان

وانگردد از ره آن تیر ای پسر

بند باید کرد سیلی را ز سر

چون گذشت از سر جهانی را گرفت

گر جهان ویران کند نبود شگفت . مثنوی، ۱/ ۱۶۶۰

لینک به دیدگاه

۲- سکوت در مقام تعلیم پذیری هم از مراتب سکوت سالکانه است. سالک طریق باید بداند که اوّل شرط تعلیم پذیری در عالم معنا آموختن ادب سکوت است.

شرط فراگیری از محضر کاملان آموختن هنر شنیدن است:

 

کودک اوّل چون بزاید شیر نوش

مدّتی خامش بود او جمله گوش

مدّتی می بایدش لب دوختن

از سخن تا او سخن آموختن [...]

زآنکه اوّل سمع باشد نطق را

سوی منطق از ره سمع اندرآ [...]

باقیان هم در حرف هم در مقال

تابع استاد و محتاج مثال . مثنوی، ۱/ ۱۶۲۴

 

 

لینک به دیدگاه

۳- سکوت رازدارانه هم از مراتب سکوت سالکانه است. سالک طریق وقتی در خور تعلیم پذیری می شود که ادب رازداری را بیاموزد، یعنی سرّی را که می آموزد با نامحرمان در میان ننهد.

مولانا به سالکان می آموزد که از دو راه می توان رازداری و سرّپوشانی کرد:

 

یکی از طریق نگفتن است:

چون ببینی مشک پر مکر و مجاز

لب ببند و خویشتن را خنب ساز ۶/ ۲۰۳۷

 

یا ب قول حافظ

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

 

اما گاهی سرّپوشانی از طریق گفتن است، مانند بلبلی که در روی گل نعره می زند تا سرّ بوی گل را بپوشاند:

حرف گفتن بستن آن روزن است

عین اظهار سخن پوشیدن است

بلبلانه نعره زن در روی گل

تا کنی مشغولشان از بوی گل

تا به قل مشغول گردد گوششان ( گاهی درگیر شدن توی ظاهر کلمات مثل نحوه گفتن صحیح مخرج کلمات در عربی مانع از درک صحیح نفسانی اون کلمات می شه؛ )

سوی روی گل نپرد هوششان . ۶/ ۶۹۱

لینک به دیدگاه

۴- گاهی هم سکوت ناشی از بی رغبتی روحی سالک است به همسخنی و هم نشینی با کسانی که درد او را ندارند و دل در گرو محبوب هایی جز محبوب او سپرده اند.

)در یک کلام درد نداشتن هم صحبت )

 

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنی ها گفتمی

هر که او از هم زبانی شد جدا

بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونکه گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت

 

 

سالکی که از مرتبه سکوت سالکانه درمی گذرد به مقام سکوت عارفانه برمی آید. سکوت سالکانه مرکبی است که سالک بر آن می نشیند تا به مقصدی برسد، سکوت عارفانه اما حال آن سوار است وقتی که به مقصد می رسد.

مولانا به ما می آموزد که سکوت عارفانه نیز مراتبی دارد:

(در ادامه به اقسام این سکوت ها خواهم پرداخت )

لینک به دیدگاه

۱- نخستین مرتبه سکوت عارفانه را باید سکوت معرفت آمیز دانست. این سکوت ناشی از معرفت بی واسطه ای است که عارف از جان جهان می یابد. عارف در تجربه دیدار خداوند و شناخت ناشی از آن دیدار زبان درمی بازد.

 

محمود شبستری

تجلی گه جمال و گه جلال است

 

از منظر مولانا این عبارت پیامبر بزرگوار اسلام که "من عرف الله کلّ لسانه" ناظر به همین مقام است. اما چرا معرفت به خداوند زبان را می دوزد، و عارف را به خاموشی وامی دارد؟ از منظر مولانا درباختگی زبان در این مقام دست کم به دو علّت است:

 

عامل نخست، شهود جلال و عظمت امر مقدس است. تجربه امر مقدس هیبت افکن و خشیت آور است.

 

لفظ در معنی همیشه نارسان

زآن پیمبر گفت قد کلّ لسان

نطق اصطرلاب باشد در حساب

چه قدر داند ز چرخ و آفتاب

خاصه چرخی کاین فلک زو پرّه ای است

آفتاب از آفتابش ذرّه ای است .مثنوی، ۲ /۳۰۱۸

این سکوت را که واکنش روح عارف در برابر عظمت امر مقدس است می توان "سکوت جلالی" نامید.

 

 

عارف در کنار جلال باری جمال او را نیز شهود می کند و در این دیدار چنان دل از کف می دهد که از سر حیرانی همچون زنان مصری در دیدار یوسف دست می خلد و زبان درمی بازد:

بوی آن دلبر چو پرّان می شود

آن زبانها جمله حیران می شود

عاشقان را شد مدرّس حسن دوست

دفتر و درس و سبقشان روی اوست

خامشند و نعره تکرارشان

می رود تا عرش و تخت یارشان .مثنوی، ۳/ ۳۸۴۲

این سکوت را که ناشی از حیرانی روح عارف در برابر زیبایی امر مقدس است می توان "سکوت جمالی" نامید

لینک به دیدگاه

2- مرتبه دیگر سکوت عارفانه را می توان سکوت عشق آمیز دانست.

مقام عاشقی مقام محرمی است، و در روابط محرمیت آمیز هزار و یک راه جز زبان برای مفاهمه گشوده می شود، و بلکه عمیق ترین و لطیف ترین معانی ماورای زبان و"از ره پنهان"

مبادله می گردد.

( به قولی ناگفته ها را باید درک کرد، گفته شده ها ک درک شده اند)

این سخن را بعد ازین مدفون کنم

آن کشنده می کشد من چون کنم

 

(گاهی از شدت علاقه سکوت جایگزین کلمات می شه، گاهی میتونیم از کلمخ خیلی، یا زیاد یا ... استفاده کنیم تا شدت رو نشون بدیم؛ اما مرتبه ای هم هس ک دیگه فقط سکوت می تونه این میزان را معرفی کنه.)

لینک به دیدگاه

۳- اما عالیترین مرتبه سکوت عارفانه را مولانا در اواخر عمر خود آزمود: سکوت مقام فنا. مولانا در حدود دو ماه آخر عمر خود یکباره سرایش مثنوی شریف را ناتمام رها کرد. این سکوت ناگهانی برای بسیاری از نزدیکان مولانا شگفت انگیز می نمود. فرزند او سلطان ولد پدر را به اتمام داستان شهزادگان و قلعه ذات الصوّر ترغیب می کرد، اما مولانا در پاسخ به این اشاره بسنده کرد که "قوّه نطق من از این پس به گفتار نمی آید و باقی آن داستان هم بی واسطه لفظ و زبان، در گوش دل آن کس که نور جان دارد گفته می آید و حاجت به نظم و بیانش نیست."

سکوت فناآمیز حال عارف است وقتی که از هر حالی می رهد، منطق گفت و گو با معشوق است وقتی که دوگانگی ها از میانه برمی خیزد و آنچه می ماند جز نفس حضور نیست.

این مباحث تا بدینجا گفتنی ست

هرچه آید زین سپس بنهفتنی ست

ور بگویی ور بکوشی صد هزار

هست بیگار و نگردد آشکار

تا به دریا سیر اسپ و زین بود

بعد ازینت مرکب چوبین بود

مرکب چوبین به خشکی ابترست

خاص آن دریاییان را رهبرست

این خموشی مرکب چوبین بود

بحریان را خامشی تلقین بود ...

 

فنا آخرین مرحله، از 7 شهر عشق ه.

مقامی ک عدم شدن، اغاز می شه .

 

نه تنها در ادبیات پارسی بلکه در زبانهای دیگه مث انگلیسی هم چنین نگرشی بین شعرا وجود داره .

 

I'm nobody! who R U ?

R U Nobody too?

Then there's pair of US! [..]

How dreary to be sb.

...

dickinson

ب قول شبستری

در این مشهد ک انوار تجلی است

سخن دارم ولی ناگفتن اولی است...

 

لینک به دیدگاه

مواردی ک مطرح شد، مثل خیلی از متون و حرفها، ی ظاهر دارن و ی باطن؛ بعضی متون ک چندیدن باطن دارن. گاهی توجه زیادی به ظاهر کلمات گاهی ما رو دچار سر درگمی می کنه.

موارد فوق قابل بسط دادن ب زندگی امروز و ماشینی ما هم هستن. زمانی ک شما ی فرد دوست داشته باشید؛ از "خیلی" زیاد" و ..استفاده می کنید . اما گاهی هزار هزار هم گفتن این کلمات نمی تونه میزان رو نشون بده (اگر تجربه نکردید منکر اصل بودن ماجرا نشید ) در اون موقع است ک سکوت می تونه گاهی ب همراه نگاه کردن، این میزان رو منتقل کنه .ک این همون سکوت عشق آمیز ه .

منظور من اینک، موارد گفته شده رو میشه با زوایه دید صحیح (نه فقط ظاهر) ببررسی کرد.

 

با بررسی دقیق، می شه زندگی کرد؛ در مسیر رشد واقعی، افکار حرکت کرد و به آرامش رسید ...

 

توصیه شده ک توی حرف زدن خوب دقت کنیم.

کم گوی و گزیده گوی چون در

تا ز اندک تو جهان شود پر

 

بايزيد : روشن تر از خاموشي ، چراغي نديدم.

 

 

پیشنهاد می کنم این شعر رو هم بخونید .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

...

در این دنیا حرف هایی هست از جنس نگفتن ... و چ خوش حرفهایی ان.. مث این حرفهای دم دستی، نیستن...

اگ از این حرفها زیاد داشته باشی، خیلی سخت حرف می زنی ...

ادمهایی می شناسم ک ده ها؛ بلکه هزاران بار بزرگتر از افرادی هستن ک حرف های خوش زدن. اما حقیقت اینکه اونها معلم های این افراد هستن.

درویشی ک عطار رو عطار کرد و هیچ وقت نامی ازش برده نشد؛ در عین حال ک بی خبران اون رو پایین تر از عطار می دونن، مرتبه وصف ناشدنی در وسعت روح داشت...

 

در پناه حق:icon_gol:

 

 

 

 

لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

بعد از این گر شرح گویم ابلهی است

زان که شرح این، ورای آگهی است

ور بگویم، عقل ها را برکند

ور نویسم، بس قلم ها بشکند

ور بگویم شرح های معتبر

تا قیامت باشد آن بس مختصر

لاجرم، کوتاه کردم من زبان

گر تو خواهی از درون خود بخوان

بعد از این بسط کلام با متن روان، قابل وصف نیست؛ ببینیم شعر تا کجا جواب می ده.:icon_gol:

 

این ترجمه شعری هست ک تو پست بالاست

Silence by Edgar Lee Masters

من سکوتِ ستارگان را دانسته ام

و سکوتِ دریا را

و سکوتِ شهر را

وقتی از خروش می افتد

و سکوتِ یک زن و مرد جوان را

و سکوتی را که تنها موسیقی می تواند برای آن کلام بیابد

و سکوت بیشه ها را پیش از بهار

و سکوت بیمار محتضری را که چشمش به اطراف اتاق می گردد .

و از خود می پرسم :آخر این زبان به چه کار می آید ؟

و از عمق کدام احساس می تواند حکایت کند ؟

 

و سکوت حیوان زبان بسته در دشت

وقتی مرگ ، کودکش را می رباید ، تنها چند بار ناله می کند .

و ما خود در حضور واقعیات ژرف خاموش می شویم .

کودکی خردسال از سربازی سالخورده ، که بر دکه بقالی نشسته است می پرسد :

چه شد که پای خود را از دست دادی ؟

سرباز پیر را سکوت فرا می گیرد و خاطرش پریشان می شود ،

زیرا نمی تواند ذهن خود را بر واقعه "نبرد گتیسبرگ "متمرکز کند .

لذا با شوخ طبعی به خود می آید و می گوید : خرس آن را خورده است .

کودک در شگفت می شود .

و سرباز خاموش و ناتوان ، بار دیگر به یاد می آورد:

برق گلوله ها و غرش توپها

و خود را که به زمین افتاده است .

و بیمارستان و جراحان و چاقوی تیزشان

و روزهای طولانی در بستر .

 

اگر می توانست این خاطرات را با کلمات تصویر کند ، هنرمند بود .

اما اگر هم هنرمند بود

هنوز زخمهای عمیق تری بر جانش داشت

که نمی توانست توصیفشان کند .

 

و بدین سان سکوتی هست در نفرتهای بزرگ

و سکوتی هست در عشقهای عظیم.

 

و سکوتی در آرامش ژرف اندیشه

و سکوت دوستی های زهر آگین شده

و سکوت بحرانهای روحی

که آدمی چون برزخ از آن گذار می کند

و شکنجه های متعالی می بیند .

و از ژرفای تجربه ، شهود و رویایی با خود می آورد.

که در سطح دریای زندگی قابل ظهور نیست .

 

و سکوت خدایان که بی گفت و صوت ، یکدیگر را درک می کنند.

 

و سکوت شکست .

و سکوت مظلومانی که بیگناه مجازات شده اند .

و سکوت بیمار محتضری که ناگاه دست شما را می فشارد .

 

سکوت میان یک پدر و فرزند

وقتی که پدر نمی تواند تجربه زندگیش را حتی به قیمت بدگمانی ،برای پسر بازگوید.

 

و سکوت میان دو همسر

و سکوت آنها که دستشان از دامن مقصود کوتاه مانده است .

و سکوت فراگیر ملتهای در هم شکسته و رهبران مغلوب .

 

و سکوت لینکلن وقتی به فقر کودکیش می اندیشد .

و سکوت ناپلئون ، پس از واترلو .

و سکوت ژاندارک ، آن لحظه که در شعله های آتش فریاد می زند :

عیسای مقدس .

و در همین دو کلمه : تمامی رنجها و امیدهایش را آشکار می کند.

 

و سکوت پیری و کهنسالی

سکوتی سرشار از حکمت و بینش .

و سکوتی ماورای بیان ، برای آنان که عمری دراز نکرده اند.

 

و سرانجام سکوت مردگان .

 

اگر ما زندگان از بیان تجربیات ژرف خود ناتوانیم

جای شگفتی نیست که مردگان از تجربه سهمگین مرگ با ما سخن نمی گویند .

 

سکوت مردگان را نیز باید ، وقتی به خوابگاهشان نزدیک می شویم

به فراست دریابیم و تفسیر کنیم

لینک به دیدگاه

A wise old owl lived in an oak

The more he saw the less he spoke

The less he spoke the more he heard.

Why can't we all be like that wise old bird

 

جغدِ پیرِ دانایی بود

ک در درخت بلوطی خانه داشت.

هرچ بیشتر می دید کمتر می گفت

و هر چ کمتر می گفت بیشتر می شنید

چرا ما نیز چون آن پرنده دانا نباشیم ؟

 

 

ادوارد ریچارد

لینک به دیدگاه
  • 10 ماه بعد...

حرف هایی هست برا نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرف هایی است که برا نگفتن دارد./.

(دکتر علی شریعتی)

 

 

عارفان که جام حق نوشیده‌اند

رازها دانسته و پوشیده‌اند

 

هر کرا اسرار کار آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

 

(مولانا)

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

[h=1]عزیزالدین نسفی: [/h]در ابتداي اين مقام از سالكان هرآينه اين آواز برآيد كه (( لَيسَ في جُبَتي سوي الله )) و (( ليس في الدارين غير الله )) و در وسط اين مقام هرآينه اين آواز برآيد كه (( اَنا الحَق )) و (( سبحاني ما اَعظمَ شأني)) ، و در انتهاي اين مقام چنان خاموشي و سكوت بر سالك غالب شود كه با هيچ كس در هيچ وقت سخن نگويد مگر كه ضرورت باشد.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...