spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ تغییرات و دگرگونی های اجتماعی ● تغییر اجتماعی تغییر اجتماعی ، عبارت است از پدیده های قابل رویت و قابل بررسی در مدت زمانی کوتاه ، به صورتی که هر شخص معمولی نیز در طول زندگی خود یا در طول دوره کوتاهی از زندگی خود ، می تواندیک تغییر را شخصا تعقیب کند، نتیجه قطعی آن را ببیند یا نتیجه موقتی آن را در یابد. علاوه بر این تغییر اجتماعی در محدوده محیط جغرافیایی و اجتماعی معینی صورت می پذیرد و در این مورد ، تفاوتش با تحول اجتماعی در این است که آن را می توان در چارچوب یک محدوده جغرافیایی یا در کادر اجتماعی ـ فرهنگی خیلی محدودتری مطالعه کرد. ● طبقه بندی تغییرات اجتماعی ۱) تغییر ذاتی ۲) تغییر اکتسابی یکی از مفید ترین روشهای بررسی تغییر اجتماعی ، توجه به منبع تغییر است . وقتی که منبع تغییر ، در داخل نظام اجتماعی مورد واکاوی قرار گیرد ، تغییر را ذاتی و هنگامی که منبع ، ایده های جدید خارج از نظام اجتماعی باشد ، تغییر را اکتسابی می نامیم. اینک به شرح تغییرات فوق می پردازیم : ▪ تغییر ذاتی: این گونه تغییر زمانی به وقوع می پیوندد که اعضای نظام اجتماعی ، بدون کمترین تاثیر خارجی ، ایده های جدید را به وجود آورند (ابداع کنند) و این ایده ها ، درون نظام گسترش یابند . تغییر ذاتی ، پدیده ای درون نظام است . ▪ تغییر اکتسابی : نوع دیگر تغییر اجتماعی است و زمانی به وجود می آید که منابعی از خارج از نظام ، ایده جدید را معرفی کنند . تغییر اکتسابی ، پدیده ای بین نظام است . بر حسب این که منشا تشخیص نیاز برای تغییر ، خارج از نظام اجتماعی باشد یا داخل آن , تغییر خارجی می تواند انتخابی یا هدایت شده باشد. 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● مفهوم تغییر اجتماعی تفکیک دیگری را پارسنز در مورد تغییر تعادل و تغییر ساخت ارائه کرده که خلاصه آن چنین است : ۱) در مورد نخست ، بدون این که در سیستم اجتماعی دگرگونی حاصل شود ، تعادل موجود ، جای خود را به تعادل جدیدی می دهد . به عبارت دیگر ، سیستم به صورت یک مجموعه باقی می ماند . این تعادل جدید ، به دنبال تغییراتی در بعضی از قسمت های سیستم یا خرده سیستم ها رخ می دهد. پارسنز عقیده دارد که دگرگونی در تعادل ، پدیده ای عادی و دائمی در حیات سیستم اجتماعی است. ۲) چنانچه نیروهای موثر در دگرگونی بسیار قوی باشند و چنانچه فشاری که از خارج و داخل بر سیستم اثر گذارد ، نیر ومند باشد ، تغییری که از تغییر تعادل حادث می شود ، به کلی متفاوت است ؛ به صورتی که باعث دگرگونی عمیق در کل سیستم می شود . این تغییر را تغییر ساختی می نامند. باید تغییر اجتماعی را از واقعه یا رویداد جدا ساخت . مثلا امر انتخابات یک واقعه است . رویداد می تواند جزئی از تغییر باشد ، تغییر را همراهی کند یا محرک آن باشد ، ولی همیشه الزاما چنین نیست . تغییری را که فقط یک یا چند نفر تحت تاثیر آن قرار می گیرند ، نمی توان به عنوان یک عنوان یک تغییر اجتماعی محسوب کرد . به عبارت دیگر ، تغییر ایده یا رفتار عده معدودی از افراد جامعه ، نمی تواند به عنوان یک تغییر اجتماعی پذیرفته شود ؛ مگر اینکه این تغییر ایده یا طرز برخورد تلقی ، در سطح بسیار و سیعی صورت پذیرد . بنابراین ، اولا تغییر اجتماعی , لزوما یک پدیده جمعی است و باید یک جامعه یا بخش مهمی از یک جامعه را در بر گیرد و زمینه فکری و روحی سطح وسیعی از یک جامعه را دگرگون کند . ثانیا یک تغییر اجتماعی ، باید یک تغییر ساختی باشد . یعنی تغییری که در کل سازمان اجتماعی یا در بعضی از قسمتهای تشکیل دهنده سازمان اجتماعی حادث شود و ما بتوانیم عناصر ساختی یا فرهنگی سازمان اجتماعی را که تبدیل و تغییر یافته اند ، بصورت روشن باز شناسیم . ثالثا تغییر ساختی ، در طول زمان شناخته می شود . به عبارت دیگر ، باید بتوان بین دو نقطه یا چند مقطع زمانی ، مجموعه ی تغییرات یا نتایج آنها را مشخص کرد. رابعا تغییر اجتماعی ، برای آنکه واقعا یک تغییر ساختی باشد ، باید مداوم و استوار باشد . به عبارت دیگر فقط سطحی و زود گذر نباشد. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● تحول اجتماعی معمولا تحول اجتماعی را مجموعه ای از تغییرات می دانند که در طول یک دوره طولانی ، طی یک یا شاید چند نسل در یک جامعه رخ می دهد . بنابراین ، تحول اجتماعی بر اساس این تعریف ، مجموعه فرایندهایی است که در مدت زمانی کوتاه نمی تواند آن را ملاحظه کرد . تحول اجتماعی را می توان به مثابه منظره ی واحدی دانست متشکل از توده ای از جزئیات که جز از ارتفاع زیاد قابل رویت نیست. تمایز بین تحول اجتماعی ، در خور اهمیت زیادی است . نخستین جامعه شناسان به مطالعه تحول اجتماعی گرایش داشته اند ؛ از آن جمله ، جامعه شناسانی چون مارکس ، دورکیم ، اسپنسر و آگوست کنت. در حالی که در جامعه شناسانی معاصر ، پدیده تغییر اجتماعی است که توجه جامعه شناسان را جلب کرده است. ● تعریف جنبشهای اجتماعی جنبش اجتماعی ، عبارت از سازمانی کاملا شکل گرفته و مشخص است که به منظور دفاع یا گسترش یا دستیابی به اهداف خاصی ، به گروه بندی و تشکّل اعضاء می پردازد. آنچه اصولا جنبش اجتماعی را مشخص می سازد ، متقاضی و مدعی بودن آن است که سعی در شناساندن و پیروز کردن ایده ها و منافع و ارزشهای معینی دارد . بدین منظور پیوسته سعی در افزایش اعضا و کوشش در جهت جلب توجه عامه و نیز برگزیدگان جامعه می کند. اهداف جنبشهای اجتماعی ، بسیارند و به عنوان مثال ، می توان از دگرگونی یا واژگونی نظم موجود گرفته تا موضوع منع مشروبات الکلی ، منع مجازات اعدام یا منع سلاحهای اتمی و شناسایی حقوق قانونی و سیاسی زنان و ... را نام برد . وسایلی که جنبشهای اجتماعی بدان متوسل می شوند ، متفاوت است بطوری که از تبلیغات ساده و تحت فشار قرار دادن افکار اعضای جامعه گرفته تا خشونت ، به کار می روند ولی به هر حال ، صرف نظر از اهداف و وسایل استفاده شده ، جنبش اجتماعی ، همیشه با یک اساس فکری جدید مشخص می شود . 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● اصول سه گانه جنبشهای اجتماعی بر اساس آرای تورن بر اساس آرای تورن ، جنبشهای اجتماعی بر اصول سه گانه ای پی ریزی شده اند که در حقیقت ، دلیل موجودیت آنها است ، کنش آنها را جهت می دهد و خصوصیت ویژه ای به شرح زیر می دهد : ۱) اصل هویت یک جنبش اجتماعی ، ابتدا باید دارای هویتی باشد ، یعنی این جنبش ، باید مشخص کند که از چه افرادی تشکیل شده است ، سخنگوی چه افراد یا چه گروههایی از مردم و مدافع و محافظ چه منافعی است . بنابر این ، در اینجا گروهی ملاحظه می شود که متقاضی است و به دنبال بدست آوردن چیزی است و این گروه ، در حقیقت برای مشخص کردن خود ، خود را سخنگو و مدافع عده ای خاص قلمداد می کند ، مثل کارگران ، زنان ، دهقانان و ... یا اینکه جنبش ممکن است نماینده و سخنگوی منافع یک جامعه کلی باشد ، مانند جنبشهای ملی یا ناسیونالیستی. جنبش همچنین ممکن است نماینده یک شبه گروه باشد ، مانند : جنبش مصرف کنندگان . بنابراین ، برای فهم ذات و کنش یک جنبش اجتماعی ، پرسشهایی به گونه زیر مطرح می شود: الف) جنبش معرف چه کسانی است ؟ ب) به نام چه کسانی صحبت می کند یا ادعا می کند که سخنگوی چه کسانی است ؟ ج) مدافع و محافظ چه منافعی است؟ ۲) اصل ضدیت یا مخالفت جنبش اجتماعی ،همیشه در برابر نوعی مانع یا نیروی مقاوم قرار دارد و در نتیجه، پیوسته سعی در درهم شکستن دشمن یا دشمنانی دارد و بدین ترتیب ، جنبش اجتماعی لزوما دارای حریف است . اما ضدیت ، دومین اصل موجودیت جنبش های اجتماعی است و بدون آن ، جنبش اجتماعی نمی تواند وجود داشته باشد به سخن دیگر ، اگر هم پدیده ی جمعی یا مشابهی وجود داشته باشد ، آن را نمی توان یک جنبش تلقی کرد؛ زیرا در این صورت , جنبش ممکن است به صورت حزبی مسلط به هدف خود دست یافته و بر سریر قدرت نشسته یا به صورت موسسه ای مستقر در آمده باشد که دیگر جنبش محسوب نمی شود ؛ زیرا ماهیت خود را از دست داده است. ۳) اصل عمومیت جنبش اجتماعی ، به نام ارزشهایی برتر ، ایده هایی بزرگ ، فلسفه یا ایده ای مذهبی آغاز می شود که کنش آن ملهم از تفکر و عقیده ای است که تا حد امکان سعی در گسترش و پیشرفت دارد. حتی در مواردی که جنبش ، معرف یا نماینده یا مدافع گروهی خاص است ، به نام ارزشها و حقایق جهانی که انسانها یا کل جامعه آن را شناخته و قبول کرده اند ، ادعای خود را شروع می کند . بدین ترتیب ، دلایلی که ممکن است باعث کنش جنبش اجتماعی شود ، می تواند منافع ملّی ، آزادی بشریت ، رفاه و خوشبختی جمعی ، حقوق انسانی ، سلامت همگانی ، خواست و فرمان الهی و ... باشد و این همان خصوصیتی است که تورن آن را « اصل عمومیت » نام می نهد. تغییر در ذات و جهتگیری جنبش اجتماعی ، معمولا با تغییر در اصل عمومیت آن همراه است ؛ به صورتی که مثلا یک جنبش وطن پرستانه ملهم از مذهب ، اگر به لامذهبی گرایش یابد صحبت از « خواست یا اراده و مشیت الهی » را به کنار می نهد و از مفهوم پویایی تاریخ سخن می گوید و در عین حال نیز ماهیت خود را از دست می دهد. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● اکسیونالیسم و جنبشهای اجتماعی آلن تورن ، جامعه شناس معاصر فرانسوی ، به تازگی جنبش های اجتماعی را عمیقا مطالعه کرده و در این مطالعات خود ، برای تحلیل کنش ها و جنبشهای اجتماعی و همچنین ساخت آنها ، نظری داده که آن را تحلیل اکسیونالیستی نام گذاشته است . این تحلیل ، مبتنی است بر شناخت و چگونگی پیدایش ارزشها و دلایل وجودی آنها و چگونگی تاثیر آنها در ایجاد کنش های اجتماعی جوامع . تورن با این تحلیل ، این مطلب را نیز خاطر نشان می سازد که وی قصد مقابله با مکتب های مشابه را ندارد و نمی خواهد که تحلیل اکسیونالیستی خود را در مقابل تحلیلهای کارکردگرا و ساختار گرا قرار دهد ؛ زیرا نحوه مطالعه هر یک از این مکاتب ، متفاوت است . اگر در فونکسیونالیسم و استروکتورالیسم ، داده ها و اطلاعات مربوط به ارزش های موجود مطالعه می شوند ، اکسیونالیسم به منشا و اصل و منبع این ارزش ها می پردازد. بنابراین ، تورن در تحلیل اکسیونالیستی , برای جنبش های اجتماعی ، اهمیت در خور ملاحظه و خاصی قائل است ، به طوری که این جنبش ها را به مثابه جایگاهی تلقی می کند که موجب خلق و توجیه ارزشهای جدید می شوند . بدین ترتیب ، جنبش ها در تحلیل کنش تاریخی و دگرگونی اجتماعی ، موضوع اساسی و هسته مرکزی این مطالعات را تشکیل می دهند . اساسا در این جنبش ها و به وسیله این جنبش هاست که بازیگران مبتکر ، کنش خود را سازمان می دهند و برای دگرگون کردن و تحت تاثیر قرار دادن جریان تاریخ جامعه خود , به تلاش بر می خیزند. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● تعدد جنبش های اجتماعی در مقایسه با جوامع سنتی ، تعداد جنبش های اجتماعی در جوامع مدرن صنعتی ، بسیار زیاد است و این تعدد جنبش ها در این جوامع ، مرتبط با تعدد نخبگان است . در جوامع باستانی ، جنبش های اجتماعی تقریبا وجود نداشت یا اینکه نادر بود ؛ در حالی که در جوامع دهقانی , بیشتر به چشم می خورند که در حقیقت از طغیان ها و عصیانهای دهقانی نشات می گرفتند . ولی در هر حال ، در این گونه جوامع نیز این جنبش ها کوتاه مدت و زود گذرند ، به ویژه که این جنبش ها بر خلاف جوامع شهری ، جزئی پیوسته از سازمان اجتماعی جوامع دهقانی محسوب نمی شوند . در جوامع شهری و صنعتی ، تعدد و تنوع جنبش های اجتماعی ، خود نمونه و نشانه ای است از اهمیت آنها . بنابراین ، در مطالعه دگرگونی اجتماعی , عطف توجه جامعه شناسان به آنها ضروری است ؛ زیرا در این جوامع جنبش های اجتماعی ، در عین حال ، هم علت و هم نتیجه سرعت تاریخ محسوب می شوند. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● کارکردهای سه گانه جنبشهای اجتماعی در جنبش های اجتماعی ، سه کار کرد را به شرح زیر می توان ملاحظه کرد : ۱) کار کرد رابط یا میانجی بودن ۲) کارکرد ایجاد و بالا بودن آگاهی های جمعی ۳) کارکرد ایجاد فشار دریک تقسیم بندی متفاوت ، تدااسکاچپول قائل به وجود چهار دسته از انواع نظریه های انقلاب است که با ارائه نظریه ساختاری خودش به پنج دسته قابل تقسیم است. وی دسته اول را نظریه مارکسیستی انقلاب می نامد که بر اساس آن نزاع طبقاتی حاصل از تغییر در زیر بنای اجتماعی منشا بروز انقلابات اجتماعی دانسته می شود . دسته دوم ، نظریه های روانشناسی انقلاب است که حالت روانی مردم در شرایط عدم تناسب بین چیزهای با ارزش از یکسو ، و فرصت دستیابی به آنها از سوی دیگر ، منشا خشونت سیاسی می شود . دسته سوم ، نظریه وفاقی نظامهای ارزشی است که به هم خوردن تعادل بین ارزشهای درون سیستم با محیط پیرامون آن را منشا ایجاد بحران برای یک سیستم اجتماعی و به تبع آن بروز خشونت می داند . دسته چهارم ، نظریه نزاع سیاسی است که در چهار چوب آن ، انقلاب را حاصل شرایطی می داند که در نتیجه تعدد حاکمیت ایجاد شده است و نزاع بین مدعیان در نهایت به جا به جایی قدرت ختم می شود . اسکاچپول سرانجام نظریه خویش را با عنوان نظریه ساختاری ارائه می دهد . در تقسیم بندی دیگر ، نظریات انقلاب با معیار نسلها دسته بندی شده اند گلدستون به سه نسل و جان فورن به چهار نسل در نظریه پردازی انقلاب اشاره کرده اند . در تشریح نظریات سیاسی انقلاب ، تیلور ابتدا در زمینه تاریخ نظریه های انقلاب به « سه موج » اشاره می کند . موج اول مربوط به دوران کلاسیک است که در آن جنبه هنجاری ـ اخلاقی انقلاب بررسی می شود ؛ نظریه ها ی ارسطو مثال بارز آن است . موج دوم مربوط به دورانی است که از منظر توصیفی به انقلاب نگریسته می شد . در این مرحله انقلاب چونان توطئه سیاسی سازمان یافته پنداشته می شد و در قالب تاریخ سیاسی نخبگان به آن می پرداختند . نهایتا ، موج سوم به تبیین انقلاب و همچنین عوامل موثر در فرایند شکل گیری انقلاب پرداخته است . کوهن در تعبیری کلی ، از نظریه های انقلاب به عنوان « مکاتب » نام می برد و سعی در فهم آنها چونان مکاتبی از اندیشه سیاسی ـ اجتماعی دارد . در همین راستا ، وی روش تحلیلی ـ انتقادی را بر می گزیند . به بررسی مکاتب مورد نظر خود می پردازد . در این پردازش ، وی مبنای تمایز نظریه های مطرح در باب انقلاب را به دو دسته کلی تقسیم می کند : اول آنهایی که انقلاب را فرایندی گریز ناپذیر و وقوع آن را به تبع عوامل و شرایط معینی ضروری و لازم و بدیهی می دانند ؛ دوم آنهایی که انقلاب را پدیده ای عارضی می دانند که می توان از وقوع آن اجتناب کرد . در دستگاه فکری اول ضرورت تاریخی حیات بشری به گونه ای روند حرکت تاریخی را به پیش برد که نهایتا انقلاب اجتماعی را به دنبال خواهد داشت . در دستگاه فکری دسته دوم ثبات و تداوم در وضعیا یک جامعه هم طبیعی و هم مطلوب است . انقلاب در این چهار چوب بیانگر بروز آسیب و عوارض در نظام اجتماعی است و می توان از آن دوری جست . همچنین هیچ ضرورت تاریخی در بطن حیات تاریخی بشر نهفته نیست و صرفا بر اثر فقدان برخی عوامل امکان بروز وقایع پیش می آید. کوهن مکتب مارکسیسی انقلاب را از نوع دستگاه فکری اول می داند که خود مشتمل بر چند گونه است . نظریه های کار کردی ، روانشناسانه و جامعه توده وار از انواع دستگاه دوم هستند . در میان نظریه پردازان دسته اول مارکس ، لنین و مائو و در میان دسته دوم چارلمرز جانسون ، تدگار ، هانا آرنت و کورن هاوزر را نام برد. اخیرا ، حمیرا مشیرزاده نیز تلاش کرده است دسته بندی جامعی از نظریه های انقلاب ارائه دهد ؛ وی این نظریه ها را با عنوان «سه موج » دسته بندی کرده است . موج اول شامل نظریه پردازان کلاسیک است . این دوره شامل متفکرانی چون کارل مارکس ، توکویل ، دورکهایم ، پاره تو و ماکس وبر می شود . به نظریه وی موج دوم ، اولین تلاش برای مطالعه علمی انقلاب بوده است . نماینده این نوع نظریه پردازی ، که از نوع تاریخ طبیعی انقلاب است ، کرین برینتون است . نهایتا ، موج سوم نظریه پردازی شامل دو نوع کلان و خرد است . در نوع کلان نظریه هایی چون نظریه جامعه شناختی مور،اسکاچپول و جانسون قرار دارد و در نوع خرد نظریه های روانشناختی انقلاب . 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● انقلاب دگرگونی اجتماعی وکنش تاریخی برخلاف آنچه بعضی گمان می کنند، شاید بتوان گفت که انقلاب نه یک «کل» است ونه تغییری اجتماعی محسوب می گردد ونه کنش تاریخی است ، بلکه برعکس انقلاب درتاریخ طولانی جوامع بشری، لحظه ای نادراست. باوجوداین ، جامعه شناسی باید بیش از آنچه راکه مربوط به لحظه ای استراتژیک وخاص است ، مورد مطالعه وتوجه قراردهد. انقلاب درحقیقت نوعی نقطه عطف محسوب می گردد که تاریخ جامعه رابه صورت بارزی به دوقسمت پیش وبعد که کاملا باهم متفاوت هستند، تقسیم می کند. انقلاب با توجه به آنچه که قبل وبعد از انجام دادن آن رخ میدهد، حادثه ای تاریخی است که زمان وقوع جریانات آن از لحظه ناگهانی آن فراتر می رود درواقع بازتاب دگرگونیهایی که به وسیله انقلاب به وجود می آید، غالبا به صورت غیرمنتظره وعموما بسیار عمیقتر ازآنچه تصور می رفت ، درآینده دوری ظاهر می گردد. ازطرف دیگر،انقلاباتی که به صورتی ناگهانی وحیرت انگیز رخ می دهند ودرابتدا به مثابه حادثه ای ظاهر می گردند ، درحقیقت درتحلیل جامعه شناسی ، آغاز کنش تاریخی طولانی ، تلقی می گردند. این انقلابات با چنین خصوصیات استراتژیکی درتاریخ که توجه تاریخ نویسان رانیز زیاد به خود معطوف داشته است ، همان انقلاباتی هستند که تغییرات اجتماعی وذهنی قابل ملاحظه ای را به دنبال خود می کشانند . انقلاب درحقیقت عبارت از قطع رابطه با وضعیت حاضر است که غیر قابل قبول وتحمل ناپذیر می باشد وبه عبارت دیگر ، انقلاب وضعیت حاضررا به طور کامل نفی و طرد می کند ودرمقابل ، سعی درتجدید بنای محیط اجتماعی وانسانی کاملا متفاوتی دارد. این دگرگونیها حاصل نمی شود مگر به دنبال تغییرات عمیق دروضع روانی وشعور قسمتی ویا کل جامعه ای که به دنبال آن بازهم تغییرات دیگری درروحیه وهم در سازمان اجتماعی ایجاد خواهد شد . 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● پویایی دگرگونی اجتماعی تاکید مارکس بر فراگرد دگرگونی اجتماعی، در تفکر او چندان اهمیت دارد که در واقع، همه نوشته های او را مشخص می سازد. به نظر مارکس، نیروی محرک تاریخ را نباید در هیچیک از عوامل فرابشری مانند «مشیت الهی» یا «روح عینی» جستجو کرد. او بر این باور بود که انسانها خود تاریخشان را می سازند. تاریخ بشری همان فراگردهای است که انسان ها از رهگذر آن خودشان را دگرگون می سازند، حتی هنگامی که برای چیرگی بر طبیعت به مقابله با آن برمی خیزند. انسان ها در طول تاریخ پیوسته در طبیعت دخل و تصرف می کرده اند تا بیشتر بتوانند آن را در خدمت مقاصدشان درآورند. آنان ضمن دگرگون ساختن طبیعت، خودشان را نیز تغییر می دهند. ● نظریه دگرگونی اجتماعی نظریه دگرگونی اجتماعی وبلن، اساسا یک نظریه فنی تاریخ است. او معتقد بود که در آخرین تحلیل، «وضعیت فنون صنعتی»، یعنی همان تکنولژی ای که در دسترس یک جامعه قرار دارد، خصلت فرهنگ آن جامعه را مشخص می سازد. اختراع، ما در ضرورت است. اما به نظر وبلن، ایت تاثیر حیاتی تکنولژی، به هیچ روی، تاثیری مستقیم و بی میانجی نیست. یک تکنولژی تازه خود به خود نظام قانونی جدید، رویکردهای اخلاقی تازه یا آموزش نوینی را به ارمغان نمی آورد، بلکه نهادهای کهنه را به مبارزه و مقاومت فرا می خواند. «نهادها فرآورده های فراگرد گذشته اند و با مقتضیات گذشته سازگارند و از همین روی، هرگز با اوضاع زمان حال همخوانی کامل ندارند.» آنهایی که «منافع ریشه داری» در سامان کهن دارند، برای نگهداشت نهادهای کهن از هیچ کوششی دریغ نخواهند ورزید، حتی اگر این نهادها دیگر با تحولات فنی سازگاری نداشته باشند. رویکرد خاص هواداران وضع موجود را «می توان در این گفته خلاصه کرد: آنچه که هست، درست است؛ حال آنکه قانون گزینش طبیعی اگر در مورد نهادهای انسانی به کار بسته شود، چنین حکم می کند که: هر آچه که هست نادرست است.» وبلن بر این باور بود که یک تکنولژی نوین، سرانجام، افکار پذیرفته شده را در خواهد نوردید، بر منافع جا افتاده چیره خواهد شد و نهادها را مطابق با نیازهایش تغییر شکل خواهد داد. اما این فراگرد به گذشت زمان نیاز دارد و در همین عقب ماندگی زمانی ـ برای مثال، زمانی که یک جامعه صنعتی هنوز تحت سلطه حقوقی و اخلاقی عصر کاردستی سیر می کند ـ جامعه از ضایعات ناشی از فقدان تطابق میان نهادها و تکنولژی اش رنج می برد. در دوران گذار یک سامان کهنه به یک سامان نوی که هنوز باید آفریده شود، درگیری های اجتماعی بالا می گیرند. وبلن بر خلاف مارکس، نبرد طبقاتی را موتور تاریخ نمی دانست. او برخورد میان تکنولژی پیشرفته و نهادهای تاخیر انداز را نیروی تعیین کننده تاریخ به شمار می آورد. تنها در دوره ای که این برخورد جنبه ای حاد پیدا می کند، میان افرادی که اشتغال های مالی دارند و ابقای وضع موجود را به سود خودشان می بینند، و کسانی که اشتغال های صنعتی دارند و با درخواست های تکنولژی روز سازگارند، تنازع های طبقاتی در می گیرند. گرچه وبلن به یک آیین تکاملی عام گرویده بود، اما به تکامل تک خطی باور نداشت. او به چیزی که نظریه پردازان اخیر «جهش مراحل تاریخی» خوانده اند، به درستی آگاه بود؛ از همین روی، به «مزیت وام گرفتن فنون از خارج به جای ساختن و پرداختن آن ها در داخل» توجه اکید کرده بود. وبلن چنین استدلال می کرد، زمانی که تکنولژی ها از جامعه ای دیگر وام گرفته شود، «آثار سوء عناصر دیگر فرهنگی را که در حول و حوش این تکنولژی ها و طی تحول و کاربردشان در جامعه ای دیگر رشد پیدا کرده اند، با خود به همراه نمی آورند» از این روی، عناصر تکنولژی را می توان به گونه ای ساخته و پرداخته به دست آورد، بی آنکه عناصر نهادی کشور زادگاه این تکنولژی ها به همراه آنها بیایند. از این روی است که می بینیم آلمانی ها تکنولژی ماشینی انگلیسی ها را گرفتند، «بی آنکه دچار عوارض ناخوشایند آن شده باشند». با آن که در انگلستان نهادهای کهن هنوز چوب لای چرخ این تکنولژی می گذاشتند و فنون و فراگردهای کهن و نوین دوشادوش هم وجود داشتند، آلمانی ها پیشرفته ترین تکنولژی ها را از آنها گرفتند و در یک محیط فازغ از موانع ناشی از منافع جا افتاده، به کاماترین صورت به کارشان بستند. امروزه این قضیه به ویژه در مورد مسایلی که کشورهای توسعه نیافته با آنها روبرو شده اند، به درستی مصداق دارد. وام گرفتن تکنولژی از کشورهای دیگر، به تسریع رشد تکاملی کشور وام گیرنده کمک می کند، حال آنکه قدرت رقابت کشور زادگاه تکنولژی را پایین آورد. ای «تاوان پیشی گرفتن از دیگران است. یک نظام صنعتی مانند نظام انگلستان که از دیر باز در مسیر بهبود، توسعه، ابتکار و تخصص قرار داشته است، در گذشته خودش را متعهد به آن چیزی کرده است که زمانی برنامه و ابزار کار متناسب بوده است» اما همان تجهیزاتی که زمانی متناسب بوده اند، با پیشرفت فراگرد صنعتی شایستگی شان را از دست می دهند. از همین روی، تکنولژی های مهجور دوشادوش تجهیزات نوین ادامه حیات می دهند. گر چه ممکن است که تکنولژی های مهجور بهبود یابند و برای سازگاری با پیشرفت های صنعتی جدید اصلاح گردند، اما باز «بی توجهی یا ناتوانی مرگبار در فایق آمدن بر اغین افت ناشی از مهجور ماندگی» شاید همچنان ادامه یابد. برای مثال، راه آهن بریتانیا بر پایه ریل های با فاصله کم ساخته شده انمد و «تسهیلات ایستگاهی، خطوط و تسهیلات تعویض خطوط و وسایل بارگیری آن، متناسب با حجم کالسکه طراحی شده اند». از نظر منافع کل اجتماع انگلیس، همه این تجهیزات باید از رده خارج شوند، اما از آنجا که این نظام راه آهن قدیمی هنوز برای صاحبان صنعت راه آهن سود دهی دارد و آنها در ابقای این نظام منافع ریشه داری دارند، این نظام حتی به بهای فرسودگی صنعتی انگلستان همچنان پا برجا مانده است. «این به آن معنا نیست که انگلیسی ها به نوامیس تکنولژی بی احترامی کرده اند، بلکه به این معنا است که آنها دارند تاوان پیشاپیش قرار گرفتن و راه نشان دادن به دیگران را می پردازند. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ اصطلاح Revolution که در عصر میانه زبان انگلیسی به کار رفته است، مشتق از واژه فرانسوی Revolution است که خود ماخود ازکلمه لاتینی Revolution –on و ریشه Revolvere می باشد. واژه Revolution از اصطلاحات اختر شناسی است که درعلوم طبیعی به واسطه اثر کپرنیک به نام: De Revolutionibus Orbiub Coelestiub اهمیتی به سزا یافت . این واژه درکاربرد علمی معنای دقیق لاتینی خود را حفظ کرده است. مدلول واژه به وضوح حاکی از حرکتی «مکرر» و«دوری» است، که ریشه آن هم منشا این واژه به طورکلی درطول زمان عبارت است از : درسده هفدهم واژه Revolution برای نخستین بار به صورت یکی از اصلاحات سیاسی به کار رفت ، واین مضمون استعاری یا مجازی بیش از گذشته به مدلول اصلی نزدیک شد. یعنی«گردش به جای اول » و«بازگشت به نظمی که ازپیش تعیین شده است .» این اصطلاح هم چنین به «واژگونی تمام عیار حکومت درهر کشور ویا دولت، وجایگزینی حاکم ویا دولت جدید از طرق خشونت» اطلاق گردیده است. درسال ۱۶۶۰ این اصطلاح پس از فروپاشی «پارلمان طولانی» (Rump Parliament) به کار رتف . {عنوان پارلمانی طولانی (۱۶۶۰ ۱۶۴۰) درپی اخراج ۱۲۱ تن از اعضای پارلمان که مورد تایید ارتش انقلابی درسال ۱۶۴۸ نبودند، به پارلمان بریتانیا اطلاق می شد. این ماجرا پس از برکناری ومحاکمه چارلز اول پادشاه انگلستان به اتهام خیانت ، پیش آمد.} اصطلاح «انقلاب شکوهمند» (۱۶۶۸) به کودتایی اطلاق می شود که درآن جیمز دوم پادشاه انگلستان ازسلطنت خلع گردید وبه جای او خواهرش «ماری» وهمسرش ویلیام سوم ملقب به «اورانژ» برتخت ، سلطنت نشستند . این رویداد منجر به تسلط پارلمان برمقام سلطنت گردید. «انقلاب شکوهمند» باعث شد که لفظ «انقلاب ، به طورقطعی وارد زبان سیاست شود، ولی کسی این رویداد را انقلاب نمی دانست ، وهمه آن را «بازگشت » حقانیت ومجد پیشین به قدرت سلطنت تلقی می کردند. اصطلاح انقلاب ، ازسال ۱۷۹۰ میلادی ، به فروپاشی رژیم سلطنتی فرانسه واستقرار حکومت جمهوری درآن کشوراطلاق می شود.(۱۷۹۵ ۱۷۸۹)گفته می شود. درزبان فارسی، لفظ Revolution به «انقلاب » ترجمه میشود، که درلغت به معنای «دور» و«گردش» وازاصطلاحات علم نجوم است . واژه های Revolution و«انقلاب » با این که ازنظر ریشه لغت معادل نیستند ولی وجه تشابهی میانشان موجود است. نخست این که هیچ کدام دراصل برای افاده معنای کنونی وضع نشده بود ولفظ انقلاب هم مثل بسیاری از واژه های مأخوذ از عربی، درزبان فارسی با نادیده گرفتن مفهوم اصلی برای ادای این مقصود به کار می رود. دوم، کلمه انقلاب همچون کلمه Revolution از اصطلاحات اخترشناسی است (انقلاب شتوی وانقلاب صیفی ) 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ انوع انقلاب : بابررسی تاریخ انقلابات ، به قصد شناخت روش های انقلابی ، انقلاب ها را می توان به دو دسته «انقلاب های کلاسیک » و«انقلاب های مدرن» تقسیم کرد. ۱) انقلاب کلاسیک : عبارت است از : « استفاده از قوه قهریه برای اعمال زور وخشونت به قصد ایجاد تغییرات اساسی درنظام حکومتی یک جامعه ، به منظور برقرار کردن نظامی مبتنی برقانون اساسی متفاوت ویا به طور کلی ایجاد نوع دیگری ازنظام حکومتی » . انقلاب یک «تحول کیفی وبنیادی ، ویک چرخش عظیم درحیات جامعه » است . انقلاب هم چنین به «سرنگونی یک نظام اجتماعی کهنه وفرسوده وجایگزین کردن آن با نظام اجتماعی نو ومترقی » اطلاق می شود. ▪ انقلاب کبیر فرانسه : که دویست سال قبل به وقوع پیوست ، یک «انقلاب بورژوایی» بود که نظام فئودالی فرسوده ومظهر آن یعنی رژیم سلطنتی بورین ها را ازمیان برد ونظام سرمایه داری را جایگزین آن ساخت . ▪ انقلاب مشروطه ایران : یک انقلاب ملی دینی بودکه از قدرت بی حد وحصرپادشاه خودکامه قاجار کاست وآنها را تابع نظام پارلمانی (مجلس شورای ملی ) کرد. عمر این انقلاب کوتاه بود وبا سلطنت رضا شاه پهلوی مجددا به قدرت نظام پارلمانی خاتمه داده شد وشاه به صورت یک قدرت خودکامه درآمد. نویسندگان غربی درتحلیل های خود از انقلاب مشروطه ایران ، از آن به عنوان یک انقلاب بورژوایی ملی وضد فئودالیسم یاد می کنند. ▪ انقلاب کبیر: یک انقلاب اجتماعی بود ونظام کهنه وفرسوده فئودالی وسرمایه داری روسیه رامنهدم کرد. درانقلاب های کلاسیک ، قدرت از دست طبقه حاکمه کهن، به دست طبقه یاطبقات پیشرو منتقل می شود واگر طبقه ای منحط وارتجاعی بخواهد طبقه مترقی را منکوب کند وخود به حکومت برسد، این طبقه را«ضدانقلاب » می نامند. ۲) انقلاب مدرن: عبارت است از ایجاد اصلاحات اساسی درزمینه های اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، آموزشی وپرورشی ، اداری وسیاسی با استفاده از روشهای علمی وتکنولوژزیکی . لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● دگرگونی اجتماعی اصطلاحی است که گاه درکنار تطور اجتماعی وزمانی درمقابل آن به کار رفته است . منظور از طرح آن رها کردن دورنمای وسیع نظریه تطورگرایی و پرداختن به تغییرات قابل مشاهده وکوتاه مدت است . گی روشه جامعه شناس فرانسوی دراین باره می نویسد: «دگرگونی اجتماعی بیشتر تغییرات قابل مشاهده وقابل بررسی درزمان کوتاه راشامل می شود. چنانکه یک مشاهده گر می تواند درطول حیات یا حتی دردوره کوتاهی اززندگی خویش نحوه رشد آن راملاحظه کند وسیر یا فرجام آن را ببیند.» اما «تطوراجتماعی»مجموعه تغییراتی است که یک جامعه درطول یک دوره طولانی به خود می بیند، یعنی در دوره ای که اززندگی یک نسل یا حتی چند نسل فراتر می رود. معلوم است که دراین سطح از تحول ، تغییرات جزئی وکوچک مستهلک می شود وجزتغییر تراکمی تعداد زیادی ازدگرگونیها ، اثری مشهود نیست. وقتی آن تغییرات را به صورت خط یا منحنی ترسیم کنند جهت یا گرایش کلی یک حرکت عمومی نمایان میشود. «پس تطور اجتماعی جز از فراز یک قله مرتفع که جزئیات منظره درتصور کلی محو می شود قابل مشاهده نیست. تطور اجتماعی یک حادثه نیست بلکه پدیده ای جمعی است که بیشتر تغییرات تعادلی وتحول درطول زمان معین راشامل می شود. » لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● تعابیرانقلاب اکثر نویسندگان جدید اصطلاح انقلاب را در اشاره به معانی زیر به کار برده اند : الف ) تغییرات ناگهانی و بنیادینی که در اوضاع و احوال سیاسی و و اجتماعی روی می دهد ، یعنی زمانی وقوع می یابد که حکومتی «مستقر» (و نیز یک نظام اجتماعی و حقوقی ) به طور ناگهانی ، و گاه به طرزی خشونت آمیز به وسیله حکومت یا نظام جدیدی کنار زده می شود ؛ ب)تغییراتی از نوع بنیادی و غیر سیاسی ، هرچند که تغییرات مورد بحث به کندی و بی خشونت روی داده باشد (اصطلاح هائی مانند انقلب علمی ، انفلاب هنری ، انقلاب فرهنگی و حتی انقلاب جنسی ، در قرن ما غالبا برای توصیف دگرگونی های همه جانبه در حوزه های مختلف زندگی فرهنگی به کار برده میشوند . متداول ترین تعبیرهای جدید انقلاب را می توان به قرار زیر جمع بندی کرد . ۱) تعبیر خوش بینانه ی پیشرونده ـ تکاملی ـ در خلال سده نوزدهم در میان احزاب و اندیشمندان جناح چپ حکم فرما بود و امروزه هنوز هم بر نظریه دموکراتیک افراطی و نظریه مارکسیستی تسلط دارد . بر طبق این نظر ، انقلابهای بزرگ سیاسی و اجتماعی ابزارهایی برای پیشرفت اجتناب ناپذیر بشریت به سوی جامعه ئی هستند که در آن آزادی ، خود مختاری ، هماهنگی اجتماعی ، و برابری حکم فرما خواهد شد . اما مکتبهای فکری پیشرو مختلف تقسیم می شوندبه آنهایی که اصرار دارند که تساوی طلبی برترین نشانه پیشرفت است ( لنینیسم ) ، و مکتب اندیشمندان لیبرال دموکراتیک که فقط آن خیزش های توده ئی را انقلابهای مترقی و اصیل می انگارند که علیه ستمگران رهبری شوند و هدفشان برقرار ساختن آزادی و حکومت و دموکراتیک باشد . البته ، کسان بسیاری هستند که می کوشند هم به آزادی و هم به برابری دست یابند ( مثلا سوسیالیستهای دموکرلاتیک ). ۲) مکتب فکری محاقظ کارانه و بد بینانه ئی نیز وجود دارد که در دوره انقلاب فرانسه و پس از آن از جانب اندیشمندانی سیاسی بازمینه فکری فئودالی ، سنت گرا ، «خدا سالارانه » ، یا سلطنت طلب ، و در نیمه دوم سده ی نوزدهم از طرف مردانی که داری دیدگاه سیاسی یا روان شناختی سرخورده ئی داشته اند ، نظیر نیچه یا لوبون ، معرفی شد . این اندیشمندان بر آنند که انقلابها فوران های عواطف نیمه وحشیانه ، لگام گسیخته ، و ویرانگر مردم عامی است . دانشمندان جدید روان شناسی پویا گاهی اوقات با توسل به همین تعبیر انقلابها را جلوه هائی از «روان شناسی توده »تلقی می کنند و آنها را با « گرایشهای قهقرائی » به ذهنیت ابتدائی که در آشفتگی های ذهنی مشهود است مقایسه می نمایند . ۳) در نظریه « علمی » ، جامعه شناختی ، یا تحقق گرا ( پوزیتیویستی )در این عقیده مندرج است که اصطلاح انقلاب معنایی توصیفی دارد و فاقد اشاره های ارزشی است. برطبق این نظر ، همه ی تغییر های ناگهانی ، ریشه ئی ، و کم و بیش خشونت آمیز ، در نظام حکومت و جامعه انقلابهای اصیل به شمار می روند به شرطی که بتوان ثابت کرد که جنبش سیاسی ئی که این تغییر را به بارآورده از حمایت قشر وسیعی از جمعیت برخوردار بوده است . ۴) نظریه متعادلی که هم به نظریه خوش بینانه ـ پیشرونده و هم با نظریه بد بینانه ـ محافظه کارانه ـ مخالفت دارد از جانب ف . فجتو بیان شده است که عقیده دارد انقلاب « همیشه امر پیچیده پر تضادی است ، سرشار از حوادث نا منتظر ، که نیمه هشیاری یک قوم در آن فوران می کند ، فورانی که گاه جنبه ارتجاعی دارد ، و گاه جنبه مترقی .... همه چیز ، خواه باشکوه و خواه خشونت آمیز ،... در آن درهم و بر هم است » . لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ۱) هیجان انقلابی اواخر سده ئی هیجدهم بر بنیاد نظریه ی « برابری طبیعی » همة انسانها و بر اساس نظریه « حاکمیت خلق » استوار بود ـ نظریه ئی که هم مرجعیت حکومتهای پادشاهی سنتی و مطلقه و هم مشروعیت امتیازها یطبقه اشراف را نفی می کرد . م . بلوف مدعی است که « اعلامیه استقلال »۱۷۷۶ امریکا یک سند انقلابی بود و اکنون نیز هست ،زیرا برابری طبیعی همة آدمها و نیز حق حکومت شوندگان در تغییر حکومتشان از طریق مسالمت آمیز ، یا ـ در صورت مقاومت سران حکومت ـ با توسل به زور ، را اعلام می دارد . البته همین نکته در مورد « اعلامیه حقوق بشر » ۱۷۸۹ فرانسه نیز صادق است . برجسته ترین مبلغ نظریة «لیبرال دموکراتیک » انقلاب پین بود و او پیامبر « دوران جدید » بود که « ریشه استبداد را از زمین برخواهد کند » و « جمهوری عظیم انسان » را بر قرار خواهد ساخت . ۲) سن سیمون ، کنت ، و مارکس نظریة سیاسی « حقوق طبیعی » را به صورت نظریه ئی « غیر علمی » به مسخره می گرفتند . مارکس روی سرشت اجتناب ناپذیر انقلابها که ، به عقیدة او در اثر ضرورتهای اقتصادی پدید می آیند ، با حرارت تکیه می کرد . او مدعی بود که نیروهای تولیدی جامعه در مرحلة معینی از سیر تکاملی خود با روابط مالکیت و چارچوب اجتماعی و سیاسی موجود در تعارض قرار می گیرد . هنگامی که روابط مالکیت به صورت قید و بندهای تولید در آیند بحرانی به ظهور می رسد و عصر انقلابهای اجتماعی آغاز می گردد . طبقات حاکم نمی توانند بخواهند ، و طبقات ستمکش و استثمار شده نمی خواهند ، که بیش از این تحت شرائط موجود به سر برند و این تعارض طبقات اقتصادی به انقلابی خشونت بار می انجامد . مارکس انقلابها را عوامل ضروری پیشرفت می انگاشت و مدعی بود که آن ها نیروهای محرک تاریخ اند . برای آگاهی از دیدگاه مارکس دربارة بنیاد اقتصادی انقلابها رجوع کنید به نوشته او مقدمه بر مقاله ئی در باب نقد اقتصادی سیاسی. لنین این نظریة جبر گرایانه و اقتصاد گرایانة انقلاب را تا حدی تعدیل کرد . در ۱۹۱۶ و ۱۹۱۷ به تشریح این نظر پرداخت که جنگ چپاولگرانه و ستم ملی ممکن است نقطه آغاز انقلابها و فرو پاشی نظم کهن واقع شوند . وی معتقد بود که دوران جهانجوئی ( امپر یالیستی ) ، یعنی دوران جنگ جهانی اول ، « نیز لزوما باید زمینه ساز و مشوق سیاست مبارزه بر ضد ستم ملی و سیاست مبارزة رنجبران علیه سرمایه داران باشد » او « اولا ، اجتناب ناپذیری شورش ها و جنگ های ملی و انقلابی ؛ ثانیا ؛ اجتنابناپذیری جنگ های رنجبران و شورش « برضد » سرمایه داران ؛ و ثالثا ، اجتناب ناپذیری تلفیقی از هر نوع جنگ انقلابی ... » را مشاهده می کرد . وی همچنین ، بیش از مارکسیست های دیگر ، بر نیاز به داشتن سازمانی مخفی ، منضبط ، متمرکز ، متشکل از انقلابیان حرفه ئی تعلیم دیده و کار آزموده به منظور تدارک قیام های مسلحانه و هدایت جنبش های انقلابی توده ها تاکید کرد . ۳) برخلاف نویسندگان مارکسیست ، مدافعان نظریة ( آنارشیسم ) از قبیل پرودون وپ . کروپوتکین خاطر نشان می کنند که همه انقلابها سعی داشته اند که عدالت را با زور تحقق بخشند اما ، در عمل ، یک جباریت جانشین جباریتی دیگر شده است . با این حال ، همه انقلابها ـ هر قدر هم که منحرف و تباه شده باشند ـ باز درجه ئی از عدالت را ، دست کم تاحدی ، وارد جامعه کرده اندو همین تحقق های جزئی ، به گمان پرودون و کروپوتکین ، « به پیروزی کامل عدالت در زمین » خواهد انجامید . البته منظور آنان از انقلاب ها دگرگونی های بزرگ سیاسی و اجتماعی بود که از ۱۷۷۵ در اروپا و امریکای شمالی روی دادند . ۴) تعریف های جامعه شناختی و غیر ارزشی متعددی درباره اصطلاح انقلاب از طرف جامعه شناسان و اندیشمندان سیاسی سدة بیستم عرضه شده است . ک مانهایم مدعی است که در دوره انقلاب هیچ دولت خالصی وجود ندارد زیرا تنها در صورتی می توانیم از وجود یک دولت سخن بگوئیم که « گروه مبنا » ئی وجود داشته باشد که از انحصار اعمال فشارهای قانونی برخوردار باشد . در طی انقلاب ها « هیات های پراکنده بخشهائی از قدرت دولت برای اعمال فشار را تحصیل می کنند » پ . سوروکین تغییر انقلابی را « تغییر نسبتا ناگهانی ، سریع ، و خشونت بار رسمی منسوخ گروه یا تغییر نهادها و نظام ارزش هائی که این گروه معرف آن ها است » تعریف می کرد ، و آن را در مقابل تغییر منظم قرار می داد . تغییر انقلابی نتیجه گسترش یافتن اختلاف میان قانون رسمی گروه و الزامات قانون غیر رسمی برخی اعضای آن و نیز نتیجه تضاد سازش ناپذیر در رعایت ارزشهای اصلی گروه است . چنین تغییر ی مشارکت بخش قابل ملاحظه ای از اعضای گروه را ایجاب می کند . او انقلاب سیاسی را ، که طبقه حاکم و حکومت را تغییر می دهد ، از انقلاب اقتصادی ، که به منظور تغییر شدیدی در نظام اقتصادی می کوشد ، و نیز از انقلاب دینی ، نژادی ، یا ناسیو نالیستی متمایز می کند . وی انقلابی را که در صدد تغییر دادن همه نهادها و ارزشهای مهم گروه است یک انقلاب تام می نامد. باید این نکته را تذکر داد که تاریخ نگاران و جامعه شناسانی که از انقلاب به مفهوم وسیع آن سخن می گویند (آن گونه که بر حوادثی قابل اطلاق باشد که در دهه ۱۷۹۰ در فرانسه یا پس از ۱۹۱۷ در روسیه روی دادن ) معمولا منظورشان همان چیزی است که سوروکین انقلاب تام اصطلاح می کند . اصطلاحی که پذیرش همگانی کسب نکرد . برینتون اصطلاح انقلاب را ـ بر حسب کاربرد عمومی جدید ـ به مفهوم « واژگونیهای بزرگ در جوامع سیاسی قبلا استوار » بکار می برد او مدعی است که انقلاب عبارت است از « کنار زده شدن شدید و ناگهانی یک گروه که تصدی اداره قلمروی سیاسی را برعهده دارند از سوی گروهی دیگر ...» د . و .بروگان انقلاب را « سرنگونی یک نظام مستقر کار آمد ، نه صرفا به منظور نشاندن یک قاعده به جای قاعده دیگر، بلکه برای جانشینی ساختن یک نظام اجتماعی ، دینی ،سیاسی به جای نظام دیگر » تعریف می کند . بر طبق نظر بروگان ، مساله انقلاب برای اندیشمندان قدیم کاملا شناخته شده بود با وجود این فقط انقلاب امریکا است که انقلاب به صورت « داروئی قوی برای بیماران کشور » مقام یک نهاد را کسب کرد . با اینکه اعلامیه ی استقلال امریکا مبنای نظریة جدید انقلابی گردید ، اما نمونه و سرمشق موثربرای رویه های انقلابی با انقلاب فرانسه فراهم آمد . لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● ما از روند انقلابی چه معنایی را در نظر می گیریم؟ درمعنایی که این اصطلاح رابه کار می بریم، انقلاب عبارت از عصیان جمعی ناگهانی وشدید ی است که قصد آن واژگونی قدرت یا رژیمی ودگرگونی وضعیت معینی است . بدین ترتیب، انقلاب حقیقتا لحظه ای تاریخی است که حالت انفجار اجتماعی ودرعین حال حالت هیجان انفرادی مشخصه آن است. بنابراین حادثه ای است که می توان زمان آن را مشخص نمود،گواینکه درعمل انجام دادن این کار بسیار مشکل است، خصوصا درلحظه وقوع . حتی گاهی تاریخ نویسان برسرتعیین تاریخ شروع وخاتمه انقلاب معینی به توافق نمی رسند. انقلاب را لحظه ای پرهیجان وداغ درتاریخ نام می برند که ، لزوما محدود است یعنی ابتدایی دارد وانتهایی ، علاوه برتعریفی که دربالا ارائه گردید، بعضی ازپدیده ها رانیز به انقلاب منتسب می سازند ، مثل اصطلاح انقلاب صنعتی یا انقلاب تکنولوژیک . درعنوان نمودن این اصطلاحات بیشتر تکیه برتغییرات قابل ملاحظه وطولانی است که به دنبال بعضی از تحولات تکنیکی به وجود آمده است وروشن است که تعریف ما از آنچه که تحت عنوان «روند انقلابی» نام می بریم شامل این نوع انقلاب نمی گردد. علاوه براین روند انقلابی طرحی از دگرگونی رژیم را دربردارد، یعنی سعی در زیر و رو کردن رژیم به نفع قدرت جدیدی می کند وبه همین علت انقلاب از نهضتی که ناشی از نارضایی است وهدفش برطرف کردن بعضی نارضاییها ونارساییهاست ، متفاوت می باشد، درحالی که روند انقلابی فراتر از این می رود وهدف آن نفی قدرت یک رژیم است . البته گاهی هم اتفاق می افتد که نهضت ناشی از نارضایی به روند انقلابی تبدیل شودومابعدا از آن سخن خواهیم گفت ، ولی لزوما چنین نیست. بالاخره ماحالت «انقلاب دایم» یا «جامعه انقلابی » رانیز مشمول تعریف خود نمی کنیم. ما تصور می کنیم که این اصطلاحات بیشتر از ایدئولوژی مایه می گیرند تا جامعه شناسی وچنین مفاهیمی مربوط به جامعه بعد از انقلاب می گردد، بدین معنی که جامعه ای را عنوان «جامعه انقلابی » می دهند که در مقابل روند انقلابی جدیدی، (اعم از چپ یا راست) ، سعی درحفظ ونگهداری دستاورهای انقلاب دارد. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ درمطالعه ای که چند سال پیش صورت گرفت، کرین برینتون کوشید آنچه راکه تحت عنوان «کالبدشکافی انقلاب » از آن نام برده است را روشن سازد. برینتون چهار انقلاب را باتوجه به پیشینه ودرعین حال جریان آنها، مورد تحلیل ومقایسه قرار داده است. این چهار انقلاب عبارتند از : انقلاب انگلستان (۱۶۴۹ ۱۶۴۰) ، انقلاب فرانسه ، انقلاب امریکا ، انقلاب روسیه . این چهار انقلاب، رژیمهای قبلی خود را واژگون کرده وکشورهای نامبرده را نه تنها عمیقا متحول ساخته ، بلکه همچنین تاریخ غرب وحتی جهان را دگرگون کرده اند وبالاخره ، این انقلابات منشا یا حداقل آغاز جنبش نوسازی درآن کشورها بوده اند. برینتون از مطالعه مقایسه ای خود درزمینه سوابق ، عوامل،شرایط ومبشرین روند انقلابی نتایجی به دست آورده است که می توان آنها را به صورت زیر خلاصه کرد: ۱) هر چهار انقلاب درجوامعی وقوع یافتند که تاحدی ازپیشرفت وتوسعه اقتصادی برخوردار بودند وکسانی که این انقلابات را به انجام رساندند ، از مجرومترین وفقیرترین قشرهای اجتماعی نبودند وانقلاب آنها نیزناشی از درماندگی وفلاکت بیش ازحد ونتیجه نومیدی آنها نبوده، بلکه برعکس این انقلابات ازاحساس نارضایتی ، حالت انتظار وبی تابی، وهمچنین امید به آینده ، محرومیتها وخواسته ارضا نشده ، محدودیتها وفشارهای غیرقابل تحمل،ناشی می گردد. ۲) جوامع پیش از انقلابی ، منقلب از تضادهای شدید طبقاتی هستند ، ولی این طبقات محروم نیستند که علیه طبقه مرفه یا متمکن به مبارزه برمی خیزند . طبقات مطرود یا پایین ترین اقشار جامعه، ندرتا برضد اریستوکراسی دست به انقلاب می زنند، درصورتی که بین طبقاتی که به یکدیگر نزدیک اند مبارزه درمی گیرد واین مبارزه ، مبارزه ای است سخت وبه عنوان مثال بورژوازی بااریستوکراسی به مبارزه برمی خیزد وآن را واژگون می سازد. ۳) درتمام جوامع پیش از انقلاب روشنفکران به صورت مخالفین خطرناک هیئت حاکمه وطبقه مسلط وصاحبان وسایل تولید درمی آیند . این قشردونقش درمرحله پیش انقلابی به عهده دارند: یکی نقش انتقاد از رژیم حاکم ودیگری به عنوان مبشرین ومبلغین خط مشی وایدئولوژی انقلاب . برینتون دراین مورد اصطلاح جدایی یا متغییر مسیر نخبگان را به کار می برد وبه عقیده وی این یکی از عمومی ترین وبدیهی ترین پدیده های قبل از انقلاب است. ۴) شیرازه دولت ازهم گسیخته شده وسازمان دولتی به دلیل سهل انگاری یا بی لیاقتی وبی کفایتی ، یا به دلیل مشکلاتی که با آن روبه روست ، قدرت وتوان خود را ازدست می دهد. ۵) طبقه رهبران قدیمی ، یاحداقل بخشی از رهبران ، به دلیل زایل شدن فضایل وکیفیاتی که ضامن قدرت وتوان سنتی آنها بود، به تدریج اعتماد به خودرا ازدست می دهند ودراین ضمن اعتماد به حاکمیت (اتوریته ) رانیز ازدست داده ودیگر اساس وبنیانهای حاکمیت قدیمی خود را باز نمی شناسند . بخشی دیگر از رهبران هم به جنبش انقلابی می پیوندند. ۶) دولت درگیر مشکلات مالی بزرگی می گردد که درنهایت قادر به حل آنهانیست، زیرا فاقد سرمایه است ودارای اعتبار ضعیف وناچیزی است وتدابیری نیز که دولت یکی پس از دیگری بدانها متوسل می گردد، ثمربخش نبوده ونمی تواند منشا اثری باشد. ۷) درمقابل اولین جنبشهای توده ای مبتنی برنارضایتی واغتشاش ، دولت برای سرکوبی مردم به نیروهای امنیتی (ارتش وپلیس ) متوسل می گردد، ولی این عمل دولت هم اشتباه است زیرا دیگر نمی تواند این نیروها راکنترل کند. دخالت نیروهای خودرا ترک نموده وبه نیروهای انقلابی می پیوندند وآنها هم که باقی می مانند ، دارای شور وشوق وتوان روحی آنچنانی نیستند که قادر به دفاع ونگهداری از رژیم باشند. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● فرآیند آغازین دراکثر موارد طرح انقلابی ، لااقل ازنظر بسیاری از بازیگران ، ناگهان ویکباره عملی نمی گردد، بلکه برعکس به تدریج به صورت یک جریان متوالی درمقابل حوادث ظاهر شده وگسترش می یابد، درحالی که تنها شاید ازدید بعضی از رهبران است که وقوع انقلاب به صورت ناگهانی یا خیزش صورت می گیرد. غالبا انقلاب با حوادث کوچک وحتی بی اهمیت آغاز می شود. به عنوان نمونه می توان «انقلاب دانشجویی» دانشگاه برکلی رادرسال ۱۹۶۴ذکر نمود که باعث خلق الگو وبخشی از ایدئولوژی انقلابات آتی دانشجویی گردید. این انقلاب بامشاجره ای درارتباط با اشغال گوشه یک پیاده رو برای انجام تبلیغات سیاسی ، درهمجواری محوطه دانشگاه آغاز گردید . به علاوه هدفهای انقلابی همیشه ازقدم اول آشکار نیست : به عنوان مثال جنگ استقلال آمریکا ، درابتدا به منظور کسب استقلال صورت نگرفت، بلکه در آغاز به منظور دفاع از بینشی بود که مهاجرین ساکن درآمریکا ، از امپراطوری بریتانیا داشتند . درواقع درتمام انقلابات فکر انقلاب ، از مدتها قبل درعمل ودراذهان ایجاد گردیده ورفتار انقلابی به صورت بالقوه وناخود آگاه وجود داشته است . رفتار انقلابی از یکسری تصمیمات پی درپی طولانی واعمالی که ظاهرا درابتدا ارتباطی بین آنها وجود ندارد ونیز از انباشت تدریجی عداوتها ناشی می شود. حوادثی که باعث حرکت آغازین انقلاب می گردد، یا به عبارتی دیگر جرقه انقلاب راایجاد می کند، ممکن است با نتایجی که به بار می آورد همسنگ نباشد ویا به عبارت دیگر آنچه که درنهایت موجب تراکم وموجب چنین حوادثی می گردد، شرایط وزمینه های انفجار گونه ای است که از مدتها قبل برهم انباشته گردیده اند. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● ضدانقلاب ازطرف دیگر یک انقلاب درجریان تداوم خود ناگزیر گروه ضدانقلاب راهم به وجود می آورد . بدین ترتیب جامعه شناسی انقلاب لزوما یک جامعه شناسی ضدانقلاب را نیز به همراه خود خواهد داشت . ضدانقلاب ممکن است درآغاز جریان انقلاب ویاقبل از آن ظاهر شود. ضد انقلاب درقالب اختناق سعی می نماید که انقلاب را در نطفه خفه کند. واز راههای دیگری نظیر وعده و وعیددادن وقبول بخشی از برنامه انقلابی وتضمین انجام دادن تغییرات، سعی درنابودی انقلاب می کند. بدین ترتیب ضدانقلاب تحولی تدریجی را جایگزین انقلاب می نماید که به زغم وی موثر ازانقلاب است. ضدانقلاب درمقابل سمبولهای وتصورات ذهنی انقلابی با ایجاد سمبولها وتصاویر ذهنی مخالف به مقابل برمی خیزد، بدین ترتیب که انقلاب قریب الوقوع یادرجریان را خطرناک وخونین جلوه داده ، نتایج آن را شوم تلقی نموده وانقلابیون را تحت عناوین «خرابکاران» و«محرکین» ، «انقلابیون حرفه ای » یا «انقلابیون تخیلی » (ایده آلیست) واز این قبیل ... معرفی می نماید. دراینگونه موارد، سمبولیزم وطرز بیان ضد انقلاب، ضعیفتر وکم اثرتر از سمبولیزم وبیان انقلابیون نیست . از جانب دیگر نباید این تصور راکرد که ضدانقلاب منحصرا شامل حاکمیت موجود می گردد، زیرا اتفاق می افتد که ازبطن گروههایی که انقلاب را ایجاد کرده اند، به دنبال تفرقه های درونی ضدانقلاب پدید آید. دراین حالت جناح میانه رو از ترس اینکه مبادا افراطیون جریان انقلاب را به نفع خودمتغییر جهت دهند، حرکت ضد انقلابی آشکار یا نهانی را آغاز می کند. یا اینکه امکان دارد ضدانقلاب پس از یک انقلاب به وجود آید وسعی کند که اوضاع رابه حالت سابق بازگرداند . ضدانقلاب همچنین می تواند ناراضیان انقلاب ، یعنی کسانی را به دور خود جمع کند که روند انقلاب را ناتمام تلقی می کنند، بدین امید که این بار برای ادامه انقلاب که به نظر آنها راه قطع شده است ، کوشش نمایند. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● نظریه ای درباره انقلاب دیدیس مارکس و انگلس به دلیل این که کارگران چیزی جز زنجیرهایشان ندارند که از دست بدهند توصیه می کنند که همه ملت ها با هم متحد شوند. با این توصیه، که آن را حاصل ذهنیات جوانی مارکس و انگلس می دانند، موجزترین نظریه انقلاب ارائه شده است. اما این نظر معروف، که تباهی طبقه کارگر صنعتی سرانجام به ناامیدی و طغیان اجتناب ناپذیر می انجامد، تنها نکته ای نیست که مارکس اختراع کرده باشد. او حداقل در یک مقاله دیگر اندیشه ای کاملا مخالف را مطرح می کند. او توصیف می کند که تباهی فزاینده کارگران پیش شرط فراگیر طغیان نیست، بلکه بهبود شرایط اقتصادی کارگران که به رفاه روز افزون سرمایه داران نمی رسد و از این رو تنش اجتماعی ایجاد می کند، پیش شرط شورش است. فرض مسلم این است که اگر دستمزدها بطور قابل توجهی افزایش یابد سرمایه تولیدی به سرعت رشد می کند. رشد سریع سرمایه تولیدی رشد ثروت، تجمل گرایی، خواست های اجتماعی و بهره مندی های اجتماعی را در پی دارد. بنابراین، اگر چه بهره مندی های کارگران افزایش یافته است، اما خشنودی اجتماعی که از این بهره مندی ها به دست می آورند کاهش یافته است؛ زیرا بر مبنای سطح کلی توسعه جامعه، سرمایه داران از بهره مندی هایی برخوردار می شوند که کارگران به آن دسترسی ندارند. خواست ها و لذت های ما از جامعه ناشی می شود، از این رو، آنها را با جامعه می سنجیم و بر مبنای هدف هایی که برای ارضای این لذت ها به کار می رود ارزیابی نمی کنیم. زیرا اینها از طبیعت اجتماعی است و ماهیتی نسبی دارد. تحلیل مارکس از اسن باور همیشگی او که تباهی موجب انقلاب می شود، نکته اصلی بحث الکسی دوتوکویل است که بررسی او درباره انقلاب فرانسه بیان شده است. توکویل پس از بررسی مفصل انحطاط اجتماعی در سده هفدهم و رشد پویا در سده هیجدهم به این نتیجه می رسد که: از این رو، فرانسویان دریافتند که به تناسب بهبودی که صورت گرفته، شرایط زندگی آنها تحمل ناپذیر شده است … انقلاب ها همیشه در اثر سقوط تدریجی از حالت بد به حالت بدتر شکل نمی گیرد. مردمی که با شکیبایی و تقریبا ناآگاهانه ستم طاقت فرسایی را تحمل کرده اند اغلب در لحظه اتی که احساس کنند فشار بر آنها کم شده است طغیان می کنند. نظام سیاسی ای که در اثر انقلاب سرنگون می شود معمولا همراه با بهبودی در زندگی مردمی است که درست پیش از انقلاب زندگی کرده اند ... بدبختی هایی که با شکیبایی تحمل می شوند، زمانی که راه فراری برای آنها مطرح می شود، دیگر آن بدبختی ها که اجتناب ناپذیر به نظر می رسیدند تحمل ناپذیر می شوند. هنگامی امکان روی دادن انقلاب بیشتر می شود که پس از یک دوره طولانی توسعه اقتصادی و اجتماعی عینی برگشت ناگهانی و کوتاه مدتی روی دهد. مهم ترین تاثیری که طی دوره پیشرفت بر ذهن مردم جامعه معینی برجامی ماند، انتظار تداوم امکان نیازهاست ـ که رو به افزایش است ـ و در دوره بعدی که واقعیت آشکار با واقعیت پیش بینی شده فاصله می گیرد. حالت ذهنی نگرانی و ناکامی به وجود می آید. اهمیت حالت واقعی توسـعه اقتصادی ـ اجتماعی کمتر اغز این انتظار است که تداوم پیشرفت گذشته ـ که اکنون متوقف شده است ـ می تواند و باید در آینده هم ادامه یابد. ثبات یا بی ثباتی سیاسی در نهایت به حالت ذهنی، یا حال و هوای مردم یک جامعه بستگی دارد. افراد راضی یا بی تفاوت که از نظر کالا، پایگاه اجتماعی و قدرت فقیرند، ممکن است از نظر سیاسی آرام بمانند و طرف مقابل آنها شورش کند، به همان نسبت و شاید هم بیشتر احتمال دارد تنگدستان ناراضی طغیان کنند و راضی با انقلاب مخالفت نمایند. در مقایسه با تامین محسوس و «مناسب» یا «نامناسب» غذا، برابری و آزادی بیشتر حالت نارضایتی ذهنی است که موجب انقلاب می شود. چرا هنگامی که جامعه ای دچار فقر و تنگدستی است، انقلاب رخ نمی دهد. یادآوری می کنیم، توکویل می گوید بدبختی هایی که اجتناب ناپذیر می نماید، با شکیبایی تحمل می شوند. نکته این است که در حالت های فوق العاده دشوار مردم این بدیختی ها را تحمل می کنند، زیرا آنها نیروی جسمی و ذهنی خود را به طور کلی صرف زنده ماندن می کنند. چنان که زاوداکسی و لازارسفلد می گویند، در کشورهای صنعتی مشغله ذهنی برای ماندن فیزیکی نیرویی است که با اصل اجتماع ـ معنایی و وفاق با عمل سیاسی مشترک که برای برانگیختن حالت انقلابی ذهن لازم است، به شدت در تضاد است. کسانی که با تحمل فقر نگران تنهایی خود یا خانواده شان هستند و در بدترین حالت انزوا و نومیدی به سر می برند، امکان انقلابی شدن آنها کم است. هنگامی که افراد بر سر دو راهی پاره کردن زنجیر یا زنده ماندن قرار دارند، بیشتر ترجیح می دهند که زنجیر را همچنان حفظ کنند و این حقیقتی است که از دید مارکس دور مانده است. زمانی زنجیرها پاره خواهد شد که احتمال از دست دادن زندگی کم باشد، و این وضعیتی است که مردم در آستانه طغیان قرار می گیرند. عامل قطعی و اصلی ترس مبهم و ویژه ای است که طی دوران طولانی پیشرفت به وجود می آید و در زمان کوتاهی به سرعت از بین می رود. اگر فرصت مستمر برای ارضای نیازهای همیشگی وجود داشته باشد، این ترس ایجاد نمی شود. هنگامی که حکومت وقت این فرصت ها را سرکوب کند یا متهم به سرکوبی آنها باشد چنین ترسی به وجود می آید. لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ ● ایدئالیسم و انقلاب هگل ایدئالیسم آلمانی را « نظریه انقلاب فرانسه » نیز نام نهاده اند . ایدالیسم عنوانی است برای آنگونه آراء فلسفی که نقش تعیین کننده ای برای ایده و تفکر انسانی در حیات تاریخی انسان قائل است . ایده ئالیسم آلمانی به این معنا ، در رابطه تنگاتنگی با انقلاب فرانسه و رشد تفکر لیبرالی در باب آزادی قرار می گیرد . هگل در کنار کانت ، فیخته و شلینگ ، با تاثیر پذیری بنیادین از انقلاب فرانسه به تدوین آراء فلسفی خویش پرداخته است . هگل مقوله محوری فلسفه خویش یعنی عقل را با انقلاب فرانسه مرتبط کرده است . وی تاکید دارد که انقلاب فرانسه ایجاب می کند هیچ چیز معتبر شناخته نشود مگر بر اساس اصول عقل . هگل در تفسیر خویش از تاریخ بشر بر این نکته تاکید می کند که با انقلاب فرانسه ، انسان به مرحله ای از حیات خویش وارد می شود که بر عقل و رای خویش متکی باشد و جسارت می یابد که واقعیت موجود را منوط به ملاکهای عقل کند . به نظر هگل ، اصل بنیاد انقلاب فرانسه به تثبیت این اصل منتهی می شود که تفکر باید بر واقعیت فرمان براند. برای هگل ، انقلاب فرانسه تجلی آن نیرویی است که وی آن را عقل یا روح عینی می نامد . روح عینی یکی از دو وجه عمده روح ـ عقل (Geist ) در هستی است . وجه دیگر آن ، به نظر هگل ، روح ذهنی است . غایت روح آزادی است و سیر تاریخی حیات آن ، کل هستی و انسان به عنوان تجلیگاه آگاهی آن به سوی آزادی است . اساسا ، هگل در هستی شناسی خویش روح ـ عقل و تاریخ را به گونه ای در هم می آمیزد که هیچ یک بدون دیگری قابل فهم نیست . هستی در نظام فکری هگل خصلتی کامل شونده دارد . هسته وجودی هستی روحی ، عقل است و این نیرو در طول تاریخ مراحل تکاملی خویش را طی می کند . تاریخی که هم فر ایند کمال یافتنی و تحقق کامل عقل است و هم انسان طی آن به عنوان واسطه جوهری عقل و از حیث انسان بودن خود به کمال خواهد رسید هستی در نهایت در کمال یافتن نوع انسان به تحقق جوهره اصلی خویش رسیده است . بر این اساس آنچه در تاریخ می گذرد چیزی نیست مگر تجلیات هستی که لحظه ای چونان وروح عینی در نهادها و ساختارها و تحولات عینی متجلی می شود و لحظه ای دیگر به شکل آراء و آثار فکری و هنری و مذاهب و مکاتب این دو در تعاملی بی پایان روند کمال یابی جوهره هستی را تسهیل می کنند تعامل بین این دو حالت دیالکتیکی دارد حالتی که در آن لحظه ای از تجلی عینی روح توسط آراء و نظرات روح نفی می شود و با فهمی جدید وضعی نو ایجاد می شود و به همین سان تا آنجا که جوهره روح که آزادی است در نظمی کاملا عقلایی محقق می شود . هر مقطعی از تاریخ و هر واقعه ای در تاریخ چونان لحظه ای است در سیر حیات کمال یابنده روح ـ ایده از جمله این مقاطع انقلاب فرانسه است . از نظر هگل انسان وقتی آزاد است که در جهان احساس آرامش کند یعنی آنچه جامعه از او طلب دارد چیزی باشد که او خود بر اساس وجدان اخلاقی میل به انجام آن دارد انسان تنها واز طریق عمل ( ایجاد کردن ، خلق کردن ، ساختن ) و تامل درباره اعمالش می آموزد که معتقدات خود را با وضعیتش در جهان وفق دهد و بدانیم ترتیب در جهان احساس آرامش کند . انسان از طریق تلاشهای خود در طول تاریخ نظمهای اجتماعی گوناگون را به وجود آورده است و در این فرایند ، با تامل در باب آنچه انجام داده است و سپس با دست زدن به کار نو خود را نیز متحول ساخته است . انسان به عنوان تجلیگاه خود ـ آگاهی روح و واسطه تاریخی تحقق آزادی ، همینکه بداند نظمهای اجتماعی و نگرشهای ذهنی که نیل به آزادی را میسر می سازد محصول فعالیت خود او هستند خرسند می شود . به عبارت دیگر ، تحقق آزادی همانا تبدیل روح ناخرسند به روح خرسند است و انقلاب فرانسه برای هگل خرسندی روح را محقق ساخته است . هگل ارتباط بین روح ، تاریخ ، آزادی ، خرسندی و انقلاب را در تفسیر خود از سیر تاریخ به خود آگاهی رسیدن بشر نشان داده است. هگل نازلترین سطح و ابتدایی ترین مرحله آگاهی را احساس صرف می داند . این ، از نظر هگل همان مرحله روح بی واسطه است که در دولت ـ شهر آتن تجلی می یابد. نظم اخلاقی (روح عینی ) به صورت امری بدیهی و قابل انتظار شناخته می شود . اخلاق همان رسم (سنت )است ؛ اما آنگاه که طی تحولات تاریخی و فکری ، انسان به مرحله ای می رسد که در قالب ساختارهای موجود خود را آزاد نمی بیند احساس ناخرسندی می کند . شکاکیت و رواقیت دو تجلی این ناخرسندی هستند . با ظهور مسیحیت ، انسان اذعان می کند که آزاد نیست و در این جهان ناخرسند است . در این حالت ، انسان به « آگاهی اندوهبار » می رسد , حالتی که مقدمه ای است برای حرکت انسان به سوی کسب خرسندی. در جستجوی خرسندی ، انسان ابتدا میل به سوی فرد گرایی در اشکال مختلف آن دارد ؛ اما با اصلت یافتن عقل ، انسان در آستانه جهانی قرار می گیرد که در آن روح خودش را می یابد و از خود بیگانگی آن به پایان می رسد و روح انسان قائل به این می شود که جهان بایستی با نیازهای وی وفق داده شود . چنین نگرشی به کوشش انسان برای تغییر شکل جامعه در جهت رسیدن به مقاصدش ختم می شود که هماه انقلاب است ؛ اما گام دیگری تا تحقق آزادی باقی است . به تعبیر هگل ، آزادی تنها زمانی می تواند وجود داشته باشد که میان اراده کلی و اراده های جزئی که باید از آن پیروی کند هماهنگی وجود داشته باشد . از طریق انقلاب ، اراده کلی درونی می شود و به صورت اراده اخلاقی در می آید. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده