spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ مشکل گرگوری پیچر در علوم اجتماعی ایران پیش از این در یادداشتی تحت عنوان سنخ شناسی جامعه شناسان به مشکل گرگوری پیچر (Gregory Picher) در علوم اجتماعی ایران اشاره کردم و وعده دادم در باب آن سخن بگویم و حالا بهانه ای برای سخن گفتن از آن فراهم آمده است. در ایران وقتی که یک نویسنده، محقق و دانش مند ایرانی فکر و نظریه ای را مطرح می کند، متأسفانه هم کاران وی و دیگر افراد صاحب نظر، متخصص یا مشغول فعالیت در آن حوزه اغلب تمایلی به طرح اندیشه های وی ندارند و ترجیح می دهند آن افکار و نظریه ها را مسکوت به نهند. اگر در مواردی نیز ناچار از ذکر آراء و اندیشه ها و مفاهیم وی شوند، از ذکر نام خود وی می پرهیزند. در بسیاری موارد هم افکار و آثار اندیش مند ایرانی را به سخره می گیرند و انواع و اقسام طعن و خرده گیری را به ناحق در حق او به کار می برند. برعکس، همین افراد در ذکر آراء و اندیشه های غربی ها بسیار گشاده دست اند؛ حتا اگر افکار و اندیشه های شان پیش پاافتاده و ناچیز باشد. اغلب نیز بدون نگرش انتقادی چنین کاربستی را از آرای غربیان در کار می آورند. من این جا فقط به ذکر یک تجربه ی شخصی بسنده می کنم. پس از سال ها اتفاق عجیبی افتاد و من در دانش کده مان راه نمای یک رساله ی کارشناسی ارشد جامعه شناسی شدم! آن هم شاید به دلیل سماجت یک دانش جو یا شاید پربودن جیره ی پایان نامه ای استادان محترم و یا شاید به دلیل این که موضوع درباره ی جرجیس! بود و شاید هم همه یا برخی از این شایدها با هم. موضوع رساله، بررسی نظریه ی اجتماعی احمد کسروی متفکر بسیار دانا، محققی دقیق و باانصاف، و مصلح اجتماعی و دینی شجاع و پیش رو و البته یک دانش مند سیانتیست و پوزیتیویست افراطی و متعصب بود. مشکلی وجود داشت و آن این بود که این دانش جوی عزیز که حالا از دوستان خوب من است، نمی دانست که کسروی را جامعه شناسی بداند یا به طور کلی (ما هر چیزی را که نتوانیم دقیقا مشخص کنیم به به طور کلی متوسل می شویم!) متفکر اجتماعی؛ مثلا در شمار کسانی چون افلاطون، فارابی، و خواجه نصیر و الخ. برای حل این مشکل من راه حلی داشتم و آن این بود که باید میان نظریه ی جامعه شناختی و نظریه ی اجتماعی فرق بگذاریم. اگر چنین تفکیکی قائل شویم آن گاه می توانیم بگوییم که احمد کسروی نه یک جامعه شناس بل که یک نظریه پرداز اجتماعی است. از یک سو، مثل فارابی و خواجه نصیر و دیگر متفکران گذشته است چون آن ها را هم می توان نظریه پرداز اجتماعی محسوب کرد و از سوی دیگر، مثل جامعه شناسان است زیرا احمد کسروی نیز مثل جامعه شناسان اندیش مندی مدرن است. 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ با این تمایزگذاری، جای گاه فکری کسانی چون دکتر علی شریعتی و یا یورگن هابرماس هم مشخص می شود. این دو نیز جامعه شناس نیستند بل که نظریه پرداز اجتماعی اند. البته، در سمیناری که با حضور چهار جامعه شناس ارج مند صورت گرفته بود، اغلب شان (جز دکتر توسلی استاد گرامی بنده) شریعتی را جامعه شناس انتقادی دانستند (گزارش ایلنا از میزگرد «شریعتی و جامعه شناسی» با حضور «غلامعباس توسلی», «سارا شریعتی», «عبدالرضا نواح» و «محمدامین قانعی راد» را در اولین روز سمینار. ببینید. اما من نمی فهمم جامعه شناس انتقادی و جامعه شناسی انتقادی یعنی چه؟ مگر جامعه شناسی به عنوان یک علم می تواند انتقادی باشد؟! علم آن چه هست را تبیین می کند و نقد (در معنای هگلی مارکسی کلمه) با نفی آن چه هست، در جست وجوی آن چه نیست بر می آید. این است که من فکر می کنم سخن گفتن از جامعه شناسی انتقادی تناقض گویی است؛ جز در یک مورد خاص که آن هم افکار کسانی چون هابرماس یا شریعتی را دربرنمی گیرد و این جا مجالی برای بحث از آن نیست. اصلا یکی از دلایل شکل گیری مطالعات فرهنگی همین فقدان نقد (به معنای هگلی مارکسی کلمه) در حوزه ی علوم انسانی بوده است. اکنون بگذریم تا وقتی دگر. خلاصه، توضیحاتی در باب این تمایز دادم. برای وی این تمایزگذاری بسی نامأنوس بود. تا به حال کسی چنین تمایزی قائل نشده بود. به سرغ هم کار ارج مندی رفت که اندیشه های لائوتزو، کنفوسیوس، علی بن ابی طالب و غیره را هم راه با افکار متفکرانی چون وبر، مارکس، دورکیم، و دیگران مطرح می کند و همه را هم با گشاده دستی هر چه تمام تر، جامعه شناس به حساب می آورد. به تبع، ایشان تمایز میان نظریه ی اجتماعی و نظریه ی جامعه شناختی را نپذیرفت و هر دو را یکی دانست. از ان پس این دانش جوی گرامی نیز بارها از من متنی را طلب کرد که در آن کسی به چنین تمایزی اشاره کرده باشد و من هم هر بار گفتم که این من درآوردی است و من و ایضا خود من چنین تمایزی را قائل می شوم. توضیحات و استدلال های مکرر من چندان مشکل را حل نکرد. استناد من به بحث هورکهایمر مبنی بر تمایز میان نظریه ی سنتی و نظریه ی انتقادی هم کفایت نکرد و او را قانع نکرد؛ اگر چه آرامش کرد. تا بالاخره در یک روز که ساعتی وقت خالی داشتم و در دانش کده ای سرگرم بررسی کتاب های انگلیسی کتاب خانه بودم، عنوان کتابی نظرم را جلب کرد. در عنوان این کتاب به تمایز مورد نظر اشاره شده بود. مقدمه ی کتاب را خواندم و دریافتم که اصلا این کتاب بر اساس چنین تمایزی تدوین شده است: نظریه ی اجتماعی و جامعه شناختی معاصر: بصری سازی جهان های اجتماعی (کنت آلان، ۲۰۰۶). وقتی این متن را به دانش جو نشان دادم قانع شد و تمایز میان این دو را با اطمینان بیش تری پذیرفت. البته دیرباوری و تشکیک او خوب بود؛ اما به شرطی که بین حرف من ایرانی و آن فرنگی امتیازی قائل نمی شد (او خودش که می گوید فرقی نگذاشته است. در هر صورت، دوست من اگر لازم دانست می تواند دیدگاه خود را برای انتشار در وبلاگ بفرستد). تجربه هایی از این دست مرا به این نکته توجه داد که هم کاران ما در علوم اجتماعی نیز به همین ترتیب عمل می کنند. هرگاه سخنی را یک فرنگی گفته باشد، برایش اعتبار قائل می شوند ولی اگر هم کارش که در اتاق بغلی نشته است، نظری بدهد، چندان اعتباری برای سخن او قائل نمی شوند و اگر هم اعتباری قائل شوند، آن قدر نیست که در مقاله یا کتاب شان ذکری از اندیشه های وی بکنند و آن افکار را مورد بحث قرار دهند. این همان مشکل گرگوری پیچر است. این یک نام ساخته گی است؛ مثل شخصیتی که آل احمد ساخت به نام "پشم الدین کشکولی" و یا شخصیتی که شریعتی ساخت تا حرف های مهم اش را به نام او بزند: شاندل. گرگوری پیچر پیش نهاد دوست عزیز الیاس قنبری است و از ذوق او تراوش کرده است و به نظر من پیش نهاد خوبی است (البته ذوق او همیشه به این خوبی نیست!). حالا یک پیش نهاد این است که هر نظر و فکری را که خودمان مطرح می کنیم و احتمال می دهیم مورد عنایت قرار نگیرد، دیگر نگوییم که من درآوردی است بل که بگوییم گرگوری پیچر گفته است. این است که می گویم یکی از مشکلات علوم اجتماعی در ایران مشکل گرگوری پیچر است. دکتر حسن محدثی لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده