رفتن به مطلب

ساموئل بکت و پیامدهای فاجعه در زندگی انسان


ارسال های توصیه شده

در آثار ساموئل بکت فقر، آوارگی، سرسپردگی و جنون بر زندگی شخصیت‌ها سایه افکنده است. شخصیت‌های بکت ناامیدند و به هیچ چشم‌اندازی باور ندارند. با این‌حال آثار او با طنزی غریب درآمیخته و حتی می‌توان گفت نوعی سرخوشی در نوشته‌هایش به چشم می‌خورد.

 

بکت در یک خانواده پروتستان و بسیار مرفه پرورش پیدا کرد و در دوبلین در کالج معروف ترینتی زبان انگلیسی و ادبیات مدرن را مطالعه کرد و پس از مدتی هم استادیار شد، اما با مدیریت دانشگاه به هم زد و استعفایش را روی کاغذ مستراح نوشت و روی میز مدیر دانشگاه گذاشت.

 

 

 

او از همان ابتدا به رفاه، شهرت و تمدن غرب پشت کرد و زیستن در خانه‌های نیمه‌ویران را به زیستن در خانه‌های آباد ترجیح می‌داد. بکت اصولاً از یک بی‌خانمانی درونی رنج می‌برد. بی‌تردید رابطه بسیار پرتنش با مادر از یکسو و تجربه جنگ جهانی دوم و عضویت در نهضت مقاومت فرانسه از سوی دیگر در شکل‌گیری این حس بی‌تأثیر نبوده است. در آن سال‌ها بکت از دوبلین به پاریس مهاجرت کرده بود و با یک زن پیانیست به نام سوزان دوشاوو دومنبل زندگی می‌کرد. آن‌ها که هر دو با مقاومت فرانسه همکاری می‌کردند مجبور شدند از پاریس به جنوب فرانسه فرار کنند. بکت در جنوب فرانسه با کارگری و همچنین با کار در تیمارستان‌ها گذران می‌کرد. تأثیر این دوره در آثار او، به ویژه در رمان «مالوی» بسیار نهادینه و ژرف است. مهم‌ترین درونمایه «مالوی» هم شکار و شکارچی‌ست و دگردیسی و تغییر هویت آن‌ها به یکدیگر است.

 

بکت روزی اعتراف کرده بود که در زندگی هرگز احساس زنده بودن نمی‌‌کرده. او حسرت بازگشت به زندگی جنینی، یا به تعبیر او «خزیدن زیر پوست تخم» را داشت، زیرا گمان می‌‌کرد زندگی ارزش زیستن را ندارد. زندگی در نظر بکت همانا مردن بود. ما به دنیا می‌‌آییم که بمیریم. این تنها حقیقتی‌ست که می‌‌توان به آن باور داشت. باقی همه در نظر بکت تمسخر و پوزخندی بیش نیست.

 

 

 

از مهم‌ترین موضوعاتی که بکت به آن می‌‌پردازد، اسارت انسان در جسمش است. در «مورفی»، نخستین رمانی که بکت تحت تأثیر سال‌های مهاجرت به جنوب فرانسه نوشت، شخصیت داستان را برهنه به یک صندلی طناب‌پیچ کرده‌اند. در نمایشنامه «آخر بازی» کلو می‌‌بایست هام را با صندلی چرخدار جا به جا کند. شخصیت‌های بکت گریزگاهی ندارند. نمایشنامه «در انتظار گودو» که بکت را به شهرت جهانی رساند با این جمله آغاز می‌‌شود: «نمی‌‌شود کاری کرد.»

 

 

 

ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹ م نوبل ادبی را از آن خود کرد، اما در مراسم اهدای این جایزه شرکت نکرد. او همواره از رمزگشایی آثارش و پیوند این آثار با زندگانی‌اش سر باز می‌زد.

 

 

 

می‌‌گویند ساموئل بکت کم‌حرف و خودرأی بود. او به خوبی می‌‌دانست که چگونه زخم‌های روحی و دلشکستگی‌‌ها و رنجیدگی‌‌هایش را از دیگران پنهان کند. پس از جنگ، در اوج شهرت به شهر دورافتاده‌ای به نام «اوسی» رفت و گوشه‌گیر شد. او در آن زمان در خوردن ویسکی بسیار زیاده‌روی می‌کرد.

 

 

 

وقتی پس از یکی از نمایش‌‌هایش، تماشاگری از او پرسید: آیا به این دلیل که در کودکی خشونت و آزار دیده است، نمایش‌نامه‌‌هایش تا این حد سیاه و نومیدکننده است، در پاسخ گفت: آدمی برای دیدن بدبختی و فقر لازم نیست که حتماً خودش بدبختی و فقر را تجربه کرده باشد.

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

مرگ از موضوعات محوری در آثار بکت است. تنها واقعیت موجود در زندگی شخصیت‌های بکت خاطرات آنان از یک زندگی تباه‌شده و از دست رفته است. در این میان ظاهراً مرگ تنها راه رهایی انسان از رنج یادآوری این خاطره‌هاست. در «در انتظار گودو» دو ولگرد درباره راه‌های گوناگون خودکشی با هم صحبت می‌‌کنند.

 

 

 

به نظر بکت زمان تقویمی بی‌معنی است. در جهان آثار او، در حد فاصل میان تولد و مرگ میان یک دقیقه و یک سده تفاوتی وجود ندارد. در «در انتظار گودو» می‌‌نویسد: روز تنها در یک لحظه می‌‌درخشد. آن‌گاه از نو شب فرامی‌رسد.

 

 

 

شخصیت‌های بکت اصولاً از سویه‌های سمبلیک برخوردارند. آن‌ها صفرهایی هستند سرشار از آرزوهای برآورده نشده. اغلب از پاافتاده‌اند و در این حال محکوم‌اند که گذشته‌شان را به یاد آورند. در آثار او، شخصیت‌ها بارها آرزو می‌کنند که کاش می‌توانستند فراموش کنند.

 

 

 

بکت برخلاف استادش جیمز حویس به حذف روی آورد تا آن حد که کمال مطلوب او صفحه سفید است. بکت عظمت را در همه ابعادش نفی می‌‌کند. او به «دام»، به «تهی» و به «نیستی» نظر دارد. در رمان «وات»، «نیستی» در پوشش رابطه ارباب و رعیت با دقتی ریاضی به نمایش گذاشته می‌‌شود. در «آخر بازی» می‌‌نویسد: «من عاشق نظم هستم. نظم آرزوی من است. دنیایی که همه چیز در آن ساکت و منجمد باشد و هر چیز سر جای قطعی خودش، پوشیده در آن آخرین غبار.»

 

اگر جویس با «اولیسس» سودای کتاب ِ کتاب‌‌ها را در سرمی‌پروراند، بکت با حذف همه جلوه‌های هستی به یک صفحه سفید با نقش تنها یک تک‌یاخته نزدیک می‌‌شود.

 

 

 

نیچه می‌‌گوید: لذت به ابدیت و به ژرفا نظر دارد. در آثار بکت لذت در حد به یاد آوردن خاطرات، سخن گفتن و شمردن اعداد فرومی‌کاهد و ابدیت به تکرار مکرر تجربه‌های تلخ. از این‌‌ها همه در پایان تنها صدای قدم‌‌ها، کلام گسیخته و صدای از نفس افتادن انسان‌ باقی می‌ماند.

 

 

 

ادبیات بکت به «فاجعه» نظر دارد. حادثه در داستان‌‌ها و نمایش‌نامه‌های او بعد از وقوع فاجعه اتفاق می‌‌افتد. آثار بکت به جعبه سیاهی می‌‌ماند که از یک سانحه هوایی به جا مانده. در این جعبه آخرین کلمه‌‌ها، دعا‌ها، نفرین‌‌ها و ناله‌های قربانیان ضبط شده است. آثار بکت به سقوطی می‌‌ماند که مدام تکرار می‌شود و هیچ‌وقت هم پایان پیدا نمی‌کند. در آثار او، بعد از آنکه فاجعه اتفاق افتاد و جهان از بین رفت، تنها چیزی که باقی می‌ماند زندگی درونی شخصیت است. شخصیت‌های او البته با شخصیت‌های اساطیری خویشاوندند. بکت سیزیفی را نشان می‌‌دهد که سنگ روی پایش افتاده و او را از پا انداخته است. پرومته پس از مرگ عقاب و ایوبی که از انتظار و صبر به شکل یک دلقک درآمده.

 

 

 

بکت نویسنده‌ای‌ست دل‌رحم. او ولگردانی را نشان می‌‌دهد که شایسته احترام‌‌اند. در آثار او مرز میان ناتوانی «ارباب» و «رعیت» مخدوش است. آن‌ها هر دو از زندگی به یک اندازه رنج می‌‌برند. من می‌‌گریم، پس هستم. بکت تشنه‌ای را نشان می‌‌دهد که از دیوار گذشته و به جوی رسیده است. جوی اما در زمانه ما خشک شده است. پس تشنگی همچنان ادامه دارد، حتی اگر دیواری در میان نباشد. در آثار او فقیر و غنی هر دو از گل یک کوزه‌اند.

 

 

 

بکت گمان می‌‌کرد که گفتنی‌‌ها همه گفته شده است. به نظر او هنرمند تنها یک راه دارد: ایجاز و حذف. در آثار او اشخاص از خواب بیدار می‌‌شوند، وراجی می‌کنند، غذا می‌‌خورند، چیزهایی را به یاد می‌‌آورند، فراموش می‌‌کنند و از نو می‌‌خوابند. در آخرین آثاری که از او به جا مانده حذف حتی به ساختار جملات هم راه می‌‌یابد. جمله به کلمه و کلمه به هجا فرومی‌کاهد. با این حال آنچه که حذف می‌‌شود، در این فضای خالی بیشتر به چشم می‌‌آید. ادبیات بکت، ادبیات «غیاب» است. در «آمد و شد» در طی تنها سه دقیقه، داستان دوستی و خیانت روایت می‌‌شود. لو، مای و سو، هر یک اسرار دیگری را در غیاب هم فاش می‌‌کنند، در بیان این مفهوم که دوستی بزرگ‌ترین دسیسه، و خیانت بزرگ‌ترین نشانه دوستی‌ست. در «نفس» تنها صدای آخرین نفس انسان در آخرین دم حیات به گوش می‌‌رسد. بکت می‌‌نویسد هیچ چیز مسخره‌تر از بدبختی انسان نیست.

 

 

 

در ایران از بکت زیاد تقلید کرده‌اند و طبعاً دنیای او را هم بد فهمیده‌اند. بکت به عرفان و هذیان‌گویی‌های شبه‌عرفانی هیچ ربطی ندارد. عباس نعلبندیان از نمایشنامه‌نویسان موفقی‌ست که آثارش را از روی دست بکت نوشته است.

 

 

 

آقای محمود کیانوش «مالونه می‌میرد» را بسیار خوب ترجمه کرده. مهدی نوید هم «نام‌ناپذیر» را ترجمه کرده. اما عجیب است که «مالوی» ترجمه نشده. بدون «مالوی» چگونه می‌توان فروپاشی «من» شخصیت داستان در این رمان سه‌گانه را پی‌گرفت و دنیای بکت در این سه رمان را فهمید؟

 

 

 

«وات» رمان بسیار مهمی‌ست. اما عجیب است که این اثر هم به فارسی ترجمه نشده. در عوض «پایان بازی» و در «انتظار گودو» بارها به شکل‌های مختلف در ایران روی صحنه رفته.

 

 

 

بکت در سال ۱۹۶۹ کاملاً گوشه‌گیر شد. وقتی ۲۰ سال بعد خبر درگذشت او رسید، همه تعجب کردند. کسی فکر نمی‌کرد در این مدت طولانی بکت زنده بوده باشد. در واقع او دو بار مرد: یک بار در سال ۱۹۶۹ و یک بار هم در سال ۱۹۸۹ که جنازه‌اش را دفن کردند.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...