رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

خوردم سیلی اول را..نوشِ جانم...

 

دومی را خود گرفتم به سویت..نزدی!

 

گفتی ناغافل می زنم در روزی..در جایی....دانسته لذت ندارد!

.

.

.

عجب کینه ای داری روزگار....

 

شترش دو کوهانه است!:icon_redface:

  • Like 4
  • 4 هفته بعد...
  • پاسخ 77
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

عشق پشت چراغ قرمز نمی‌ماند!

 

اندیشیدن ممنوع!

چراغ، قرمز است..

سخن گفتن ممنوع!

چراغ، قرمز است..

بحث پیرامون علم دین و

صرف و نحو و

شعر و نثر، ممنوع!

اندیشه منفور است و زشت و ناپسند!

نزار قبانی

  • Like 5
ارسال شده در

بـــه صــَـــــد مــرگ ســَـخــت

 

بـــه مـرگ ِ ســَـخــت تـر

 

در زنــدگـی لـحـظـاتــی هــســت

 

کــه بـــه صـد مـرگ ِ ســَـخــت تـر می ارزنـد !

 

خـاطــره یــی شــایــد ...

 

رویــایـی ...

 

اتـــفــاقــی ...

 

 

حسـیــن پــنـاهــی

  • Like 3
ارسال شده در

برای بعضی درد ها

 

نه می توان گریه کرد

 

نه می توان فریاد زد

 

برای بعضی درد ها

 

فقط می توان نگاه کرد

 

لبخند زد و بی صدا

 

شـــــکســـت ...

  • Like 2
ارسال شده در

امشب هوا انقدر سرد است که دلتنگ آن روزهــــا می شوم

 

آن روزهـــا که در جیب هایم ،

 

برای دستان خودم جا نبود

 

به حرمت خاطره هایت دیگر از سرمــــا

 

دست در جیب هایم نمی کنم

 

تا هیچ وقت فراموشم نشود جایت را هیچ چیز پر نخواهد کرد ...

  • Like 2
ارسال شده در

وقتی می گویم دیگر به سراغم نیا

 

فکر نکن فــــراموشــــت کردم

 

یا دیگر دوســــتت ندارم

 

نــــــــــــــــــــــــ ـه

 

من فقط فهمیدم

 

وقتی دلت با من نیس

 

بـــــودنت مشکلی را حل نمی کند....

  • Like 2
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

از روی کینــه نیــست

 

اگــر خنجــر بــه سینــه ات می زننــد!

 

ایـن مردمــــان

 

تنـــها بــه شــرط چاقـــو

 

دل مـــی برند ...!

  • Like 4
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

زدم...زدی...زد...

 

خوردیم..خوردید...خوردند!

 

صَرفِ فعل های دوم...از جنسِ زدن نیست!..از جنس خوردن است!

 

سیلی را می گویم!:icon_redface:

  • Like 2
  • 2 ماه بعد...
ارسال شده در

«شاعری؛ شغلی است

آی میهن شیرین سخت‌جان!

در خیابان‌های بلوار پردرخت پائیزی

شاهد ریزش برگ‌های زرد شهید

و خوشه‌های انگور در انتظار شراب مقدس،

جوانی شهرستانی، گمشده در شهری دودزده

در جستجوی قربانیان، مجروحین و شهیدان راه کلام.»

 

پابلو نرودا

  • Like 2
ارسال شده در

در شب خواهيم رفت

 

برای دزدی شاخهء پر از گل.

 

از فراز ديوار خواهیم گذشت

در ميان تاريکی باغ بيگانه

دو شبح در ميان شبح.

 

در ميان شب خواهيم رفت

تا آسمان لرزنده

و دستان کوچک تو با دستان من

ستاره ها را خواهند دزديد.

 

و با خاموشی

 

در خانهء خود

در ميان شب و شبح

با گام هايت خواهد آمد

عطر پای خاموشی

و با پای پر از ستاره

بدن روشن بهار.

 

 

 

پابلو نرودا

 

  • Like 4
  • 2 ماه بعد...
ارسال شده در

در جواب حرف، وقتی حرفی نداشت...

 

دست دراز کرد بر لب هایی که با حرف یارای جوابشان را نداشت...

 

پس ساکتشان کرد با سُرخیِ سیلی!

 

  • Like 4
ارسال شده در

خوب من !

 

 

 

کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد

خوب من! منظره ی خوب ، تماشا دارد

 

ساختم آینه ای را به بلندای خیال

تا خودت را به تماشای خودت وا دارد

راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است

که به اندازه ی صد فلسفه معنا دارد

گوش کن خواسته ام خواهش بی جایی نیست

اگر آیینه ی دستت بشوم ، جا دارد

چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو

یعنی این دهکده یک دهکده رسوا دارد

کوزه بر دوش سر چشمه بیا تا گویند

عجب این دهکده سرچشمه ی زیبا دارد

در تو یک وسوسه ی مبهم و سرگردان است

از همان وسوسه هایی که یهودا دارد

عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی

لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد

بی قرار آمدن ، آشفتن و آرام شدن

حس گنگی است که من دارم و دریا دارد

یخ نزن رود معمایی من ! جاری باش

دل دریایی ام آغوش پذیرا دارد

محمد سلمانی

  • Like 1
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

خواباند در گوشِ لحظه هایم روزگار، سیلی آب داری!!!

 

با اینکه خشکسالی بود آن روزها!:icon_redface:

  • Like 3
  • 5 ماه بعد...
ارسال شده در

من ،خود ،سیلی شدم بر صورت زندگی...

 

با این تفاوت عجیب که:

 

روزگار خوش نشست...من بد نشستم بر صورت لحظه ها...:icon_redface:

  • Like 3
  • 2 سال بعد...
ارسال شده در

سوخت صورت ام از سیلی دل سوزانه!

 

این دگر دلسوزی نیست... دل سوزی ست (به معنای سوزاندن دل) !:icon_redface:

  • Like 2
  • 4 ماه بعد...
ارسال شده در

دیگر سیلی هم که خواب زدگان را بیدار نمی کند...:icon_redface:

.

.

.

کجایی کهربای عزیز...دقیقا کجایی؟:icon_redface:

  • Like 2
  • 2 سال بعد...
ارسال شده در

دیگر از آنهمه شیطنت و شلوغی خبری نیست

انقدر به خاطر ضربدر های جلوی اسمم چوب روزگار را خوردم

تبدیل شدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی..............

 


×
×
  • اضافه کردن...