sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۱ خوردم سیلی اول را..نوشِ جانم... دومی را خود گرفتم به سویت..نزدی! گفتی ناغافل می زنم در روزی..در جایی....دانسته لذت ندارد! . . . عجب کینه ای داری روزگار.... شترش دو کوهانه است! 4 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۲ عشق پشت چراغ قرمز نمیماند! اندیشیدن ممنوع! چراغ، قرمز است.. سخن گفتن ممنوع! چراغ، قرمز است.. بحث پیرامون علم دین و صرف و نحو و شعر و نثر، ممنوع! اندیشه منفور است و زشت و ناپسند! نزار قبانی 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۲ بـــه صــَـــــد مــرگ ســَـخــت بـــه مـرگ ِ ســَـخــت تـر در زنــدگـی لـحـظـاتــی هــســت کــه بـــه صـد مـرگ ِ ســَـخــت تـر می ارزنـد ! خـاطــره یــی شــایــد ... رویــایـی ... اتـــفــاقــی ... حسـیــن پــنـاهــی 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۲ برای بعضی درد ها نه می توان گریه کرد نه می توان فریاد زد برای بعضی درد ها فقط می توان نگاه کرد لبخند زد و بی صدا شـــــکســـت ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۲ امشب هوا انقدر سرد است که دلتنگ آن روزهــــا می شوم آن روزهـــا که در جیب هایم ، برای دستان خودم جا نبود به حرمت خاطره هایت دیگر از سرمــــا دست در جیب هایم نمی کنم تا هیچ وقت فراموشم نشود جایت را هیچ چیز پر نخواهد کرد ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۲ وقتی می گویم دیگر به سراغم نیا فکر نکن فــــراموشــــت کردم یا دیگر دوســــتت ندارم نــــــــــــــــــــــــ ـه من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیس بـــــودنت مشکلی را حل نمی کند.... 2 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۲ از روی کینــه نیــست اگــر خنجــر بــه سینــه ات می زننــد! ایـن مردمــــان تنـــها بــه شــرط چاقـــو دل مـــی برند ...! 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت، ۱۳۹۲ زدم...زدی...زد... خوردیم..خوردید...خوردند! صَرفِ فعل های دوم...از جنسِ زدن نیست!..از جنس خوردن است! سیلی را می گویم! 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۲ «شاعری؛ شغلی است آی میهن شیرین سختجان! در خیابانهای بلوار پردرخت پائیزی شاهد ریزش برگهای زرد شهید و خوشههای انگور در انتظار شراب مقدس، جوانی شهرستانی، گمشده در شهری دودزده در جستجوی قربانیان، مجروحین و شهیدان راه کلام.» پابلو نرودا 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۲ در شب خواهيم رفت برای دزدی شاخهء پر از گل. از فراز ديوار خواهیم گذشت در ميان تاريکی باغ بيگانه دو شبح در ميان شبح. در ميان شب خواهيم رفت تا آسمان لرزنده و دستان کوچک تو با دستان من ستاره ها را خواهند دزديد. و با خاموشی در خانهء خود در ميان شب و شبح با گام هايت خواهد آمد عطر پای خاموشی و با پای پر از ستاره بدن روشن بهار. پابلو نرودا 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۲ در جواب حرف، وقتی حرفی نداشت... دست دراز کرد بر لب هایی که با حرف یارای جوابشان را نداشت... پس ساکتشان کرد با سُرخیِ سیلی! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۲ خوب من ! کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد خوب من! منظره ی خوب ، تماشا دارد ساختم آینه ای را به بلندای خیال تا خودت را به تماشای خودت وا دارد راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است که به اندازه ی صد فلسفه معنا دارد گوش کن خواسته ام خواهش بی جایی نیست اگر آیینه ی دستت بشوم ، جا دارد چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو یعنی این دهکده یک دهکده رسوا دارد کوزه بر دوش سر چشمه بیا تا گویند عجب این دهکده سرچشمه ی زیبا دارد در تو یک وسوسه ی مبهم و سرگردان است از همان وسوسه هایی که یهودا دارد عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد بی قرار آمدن ، آشفتن و آرام شدن حس گنگی است که من دارم و دریا دارد یخ نزن رود معمایی من ! جاری باش دل دریایی ام آغوش پذیرا دارد محمد سلمانی 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۲ خواباند در گوشِ لحظه هایم روزگار، سیلی آب داری!!! با اینکه خشکسالی بود آن روزها! 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۳ من ،خود ،سیلی شدم بر صورت زندگی... با این تفاوت عجیب که: روزگار خوش نشست...من بد نشستم بر صورت لحظه ها... 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۵ سوخت صورت ام از سیلی دل سوزانه! این دگر دلسوزی نیست... دل سوزی ست (به معنای سوزاندن دل) ! 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۵ دیگر سیلی هم که خواب زدگان را بیدار نمی کند... . . . کجایی کهربای عزیز...دقیقا کجایی؟ 2 لینک به دیدگاه
moham@d 172 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۸ دیگر از آنهمه شیطنت و شلوغی خبری نیست انقدر به خاطر ضربدر های جلوی اسمم چوب روزگار را خوردم تبدیل شدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی.............. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده